بررسی زندان سال‌های 57 تا 67: دهۀ انقلاب، دهۀ ضدانقلاب، دهۀ کشتار آرمانهای انقلابی در شهر، خیابان و زندان

رویکرد به موضوع

همایون ایوانی، مقاله منتشر شده در آرش شماره 110

نگاشتن درباره دهه ای که هر دوره اش، و گاه هر روزش با انبوه رخدادهای دورانساز و یا نمونه وار تاریخی همراه بوده است، آن هم در مقاله ای منفرد، کار سهلی نیست. می توان به تصویر و ذکر روندهای اصلی پرداخت تا ماهیت سرکوبگری اجتماعی و طبقاتی حکومت جمهوری اسلامی را بار دیگر روشن تر ساخت و دلایل شکست روند انقلابی 1355 تا 1357 را با سرکوبگری سیستماتیک جمهوری اسلامی و ارگانهای امنیتی و نظامی گوناگونش توضیح داد. کاستی این رویکرد، این است که در نگاهی به روندهای کلی، تجربه مشخص و ملموس انسانی به سایه می رود. تجربه مشخص و ملموسِ صدها هزار و شاید میلیونها انسانی که این سالها را با گوشت و پوست خود تجربه کرده اند. شناخت مشخص از چهره زشت قاتلان و شکنجه گرانی که در مسند قدرت بوده و هستند، امری ثانوی می شود و خطر آن وجود دارد که ارزشمندی پایبندی به آرمان­های انسانی و عدالتخواهانه زندانیان سیاسی از بستر مشخص اجتماعی، تاریخی و طبقاتی خود گسسته شود و به امری فردی و ماوراء طبقاتی کاهش یابد.

رویکرد دیگر این است که می توان وقایع نمونه واری را برگزید تا تصویری از فضای نبرد جنبش انقلابی با ضدانقلاب جمهوری اسلامی را به خواننده ارائه داد. کاستی این رویکرد این است که پس از ذکر چندین رخداد مهم، انبوه حوادث مانع دیدن ضرورت های جامعه ایران در سال­های 1357 تا 1367 می شود. به عبارتی دیگر، انبوه درختان مانع دیدن جنگل خواهند شد.

در نوشته کنونی تلاش کرده ام در عین نگاه بسیار کوتاه به روندهای کلی، بیشتر وقایع مشخص و نمونه وار این دوران را بازگو کنم. چون در سال­های اخیر این احساس برایم تداعی می شود که سرنوشت بشری تک تک زندانیان سیاسی، به گزارشات کلی و آمارهای مختلف احاله می شوند و جان کلام و خواست ما زندانیان سیاسی در سالهای 1357 تا 1367 به همراه رفقایمان در خاورانهای بیکران کشورمان دفن می شوند و از روی آن با بولدوزر رژیم و یا ایده های نئولیبرالی می گذرند…

پس با دست هایم یکبار دیگر خاکِ خاورانِ خواست ها و آرمانهایی که برایش جنگیدیم و تاوانی که برایش پرداخت کردیم را در این سطور زیر و رو می کنم…

***

دوره های اصلی زندان را می توان به چند دوره اصلی تقسیم کرد:  از 1357 تا 1360 دورانی که رژیم جمهوری اسلامی هنوز پایه های دستگاه سرکوبش را کاملا مستقر نکرده و فعالیت نیمه علنی- نیمه مخفی گروه ها و سازمان های سیاسی غیر رژیمی هنوز امکانپذیر بود. از 1360 تا 1363 که هجوم سراسری به جنبش مردمی و انقلابی آغاز شد و روزانه شاهد دستگیرهای توده ای، شکنجه وسیع و اعدام های جمعی هستیم. از 1363 تا 1365 دوره ای است که در ادبیات زندان از آن به عنوان «میثم کراسی» نام برده می شود و رژیم در زندانها از سیاست چماق و نان شیرینی پیروی کرده و اطلاعات خود را برای مرحله بعدی سرکوب و کشتار سراسری 1367 جمع آوری می کند. از 1365 تا 1367 که طراحی و اجرای نسل کشی انقلابیون و زندانیان سیاسی به انجام می رسد. نسل کشی ای که به عنوان کشتار سراسری زندانیان سیاسی در سال 1367 توسط سران سابق و فعلی رژیم جمهوری اسلامی در تاریخ معاصر ایران از آن نام برده می شود. پس از کشتار 1367 تاکنون نیز سرنوشت زندانیان سیاسی ایران تغییر ماهوی چندانی نیافته که نیازمند پژوهش ها و نوشته های مستقل دیگریست.

1357 تا 1360

در این سال­ها با دورانی مواجه هستیم که رژیم هنوز قادر به سازماندهی حمله سراسری خود به مخالفین نیست. ضعیف تر از آن است که دستگاه داغ و شکنجه و اعدام را در سراسر ایران به آن میزانی که برای سرکوب مبارزه طبقاتی جاری لازم است، سر و سامان دهد. آنجا که بتواند اعدام می کند و آنجا که نمی تواند به مذاکره می نشیند و خود را برای حمله بعدی آماده می کند. با استفاده از سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» تلاش می کند که اهداف اصلی اش را، نخست از بقیه اپوزیسیون جدا کرده و سپس برای نابودی آن اقدام کند. گروه فرقان به رهبری اکبر گودرزی اولین هدف سازمان یافته ای بود که ضربات رژیم به آن وارد آمد. پرونده دستگیری، زندان، شکنجه و اعدام فعالین گروه فرقان، پرونده ای از جنایات رژیم است که تاکنون به اندازه کافی به آن پرداخته نشده است.

حکومت اسلامی در کردستان کوشید که با اعلام جهاد خمینی علیه مردم کردستان، دو سازمان محلی آن دوره یعنی حزب دمکرات کردستان ایران و سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران (کومله) و بزرگترین سازمان سراسری در آن مقطع، یعنی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را از میدان بدر کند. شکست تهاجم سنگین به شهرهای کردستان با پذیرفتن مذاکره با هیئت نمایندگی خلق کرد همراه شد. در ترکمن صحرا، رهبران خلق ترکمن، مختوم، توماج، واحدی و جرجانی را خلخالی و رفیق دوست و… ربودند و به قتل رساندند.

دانشجویان با حفظ شوراهای دانشجویی امکان تمرکز سرکوب رژیم را در شهرهای بزرگ می گرفتند. در انتخابات دانشجویی دانشگاههای کشور در بهار 1359 بیشترین تعداد نمایندگان شوراهای دانشجویی، از دانشجویان پیشگام، که در واقع سازمان دانشجویی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بودند، انتخاب شد و این زنگ خطری بود که خمینی دانشگاه ها را «ستاد جنگ» نامید و طرح ضدانقلاب فرهنگی در دوره ریاست جمهوری بنی صدر و صحنه گردانی افرادی همچون عبدالکریم سروش در اردیبهشت 1359 برای بستن دانشگاه­ها را به اجرا در آورد. 27 کشته آماری بود که ما از حمله رژیم و حزب اللهی ها به دانشجویان و جنبش دانشجویی در آن روزها داشتیم، این آمار با خبرهای بعدی افزایش یافت، و آمارهای رسمی 38 کشته و اطلاعات بعدی 54 کشته را در جریان سرکوب جنبش دانشجویی تائید کردند[1].

یک نمونه: دستگیری فعالین «حزب کارگران سوسیالیست»: دستگیری فعالین گروه «چه باید کرد؟» در خوزستان، در بحبوحه دستگیری فعالین همه گروه ها و سازمانهای بازتابی محدود در میان خبرها یافت. به درخواست من، سیروس کفایی از دستگیرشدگان و شاهدین این واقعه، گزارشی را ارسال کرد که به عنوان مشت نمونه خروار، در اینجا می آورم. این گزارش، حال و هوای سرکوب در خوزستان و مناطق عرب نشین را در این دوره آشکار می کند. گزارش کوتاه شدۀ سیروس کفایی از دستگیرشدگان این واقعه که فعالین «حزب کارگران سوسیالیست» برایشان حکم اعدام صادرشده بود را در زیر می خوانیم:

«طبق قرار قبلی برای مصاحبه با آل شبیر خاقانی رهبر ملت عرب ساکن خوزستان از جانب حزب کارگران سوسیالیست در خرمشهر با سه رفیق دیگر راهی شهر خرمشهر شدیم. قبل از ظهر به منزل آل شبیر خاقانی رسیدیم… آل شبیر آن روز خانه نبود. مصاحبه ای با برادرش و چند تن دیگر انجام دادیم. سرپرستی اکیپ ما را مصطفی گرگ زاده به عهده داشت. بعد از ظهر همین روز، خلق عرب تظاهراتی را در شهر تدارک دیده بود. چند نفر از اعضای حزب ما نیز از اهواز و آبادان برای شرکت در تظاهرات آمده بودند. تظاهرات آن روز با درگیری مسلحانه از جانب  نیروهای دولتی، به خاک و خون کشیدن تظاهر کنندگان و دستگیری شماری از تظاهر کنندگان به پایان رسید. اکیپ ما بدون تلفاتی از معرکه گریخت، اما چهار نفر از اعضا و هوادارانمان دستگیر شدند.

دولت در زمستان با بازکردن مصنوعی دریچه های سد دز، حاشیه نشینان رودخانه کارون (عرب نشین) را با احشامشان به خلیج ریختند تا زمین­هایشان را به شرکتهای زراعی واگذار کنند… نخل­های مردم عرب را در آبادان قطع کردند تا از زمین­هایشان مناطق مسکونی شهر آبادان را با اکثریت غیر عرب برپا دارند… شهر یزدنو را با تمام امکانات دولتی، سطنت پهلوی همجوار هویزه ساخت تا ترکیب ملت عرب در منطقه به هم ریخته شود… زبان رسمی کشور فارسی شد تا عرب­ها همچون دیگر اقلیت­ها از مزایای تحصیل و پیشرفت عقب بمانند… خوزستان از انقلاب بهمن 57، فقط حکومتی نظامی نصیبش شد. تیمسار دریادار مدنی فرمانده کل نیروهای دریایی پهلوی، استاندار خوزستان شد. ما اطلاعیه ای علیه مدنی در سطح شهر پخش کردیم که بعدها در دادگاه به عنوان مدرک جرم نیزعلیه ما استناد  شد. هنوز این تیتر را در این اطلاعیه به یاد دارم: تیمسار دریادار مدنی چکمه پوش رضا شاهی.

رفقای نظامی ما به رهبری حزب در اهواز اطلاع دادند که قرار است تانکهای لشکر ۹۲ زرهی اهواز برای سرکوب مردم عرب در خرمشهر حرکت کنند. ما بلافاصله در اهواز اطلاعیه ای دال بر محکوم کردن رژیم منتشر کردیم. مطمئنم که در تمامی تانک­هایی که به خرمشهر می رفتند یک نسخه انداخته شده بود. شب بود. صدای حرکت تانکها را شنیدیم. خانه ما صد متری پادگان لشکر 92 زرهی بود. با رفقایم تماس گرفتم. کمتر از چند دقیقه جلو پادگان جمع شدیم و اطلاعیه ها را ضربتی پخش کردیم. مادرم تا آخرین لحظه همراه ما بود! (یادش گرامی). این اطلاعیه را بعدها در روزِ دادگاه علیه مان استفاده کردند.

در اهواز مردم عرب کانونی داشتند بنام کانون فرهنگی خلق عرب. محور خواسته های خلق عرب خواستن امکانات فرهنگی از جانب دولت و مسئولان محلی بود. تا آنجایی که به خاطر دارم هیچ صحبتی از درخواست­های سیاسی بین سران و بنیانگذاران کانون فرهنگی خلق عرب در کار نبود.

خبردار شدم نیروهای ارتش و کمیته های انقلاب اسلامی در خرمشهر تظاهرات خلق عرب را با تانک به خاک و خون کشیده اند. آفتاب در کارون به غروب می رفت. به من اطلاع دادند که کانون فرهنگی خلق عرب در اهواز با تانک محاصره شده است. بلافاصله شنیدم پنج نفر از اعضایمان در مقر کانون فرهنگی خلق عرب و خانه هایشان دستگیر شده اند. با اعضا تماس گرفتم. بیست نفری جمع شدیم. اوضاع را بررسی کردیم. با پیشنهادم مبنی بر مخفی شدن همگی موافقت شد. قرار شد اکثر رفقا شهر را برای مدتی  ترک کنند. بعد از جلسه حدود دوازده شب، دو نفر از رفقا تصمیم گرفتد سر و گوشی به آب دهند و سری به کانون فرهنگی خلق عرب بزنند. به هیچ شکلی نتوانستم مانع­شان شوم. نیمه های شب شنیدم که این دو نفر هم اطراف کانون شناسایی و دستگیر شده اند.

برخلاف تصمیم، من نه مخفی شدم و نه از شهر خارج! …بالاخره گروهی از اعضای حزب از تهران آمدند تا پیگیری آزادی رفقا را دنبال کنند؛ منجمله تماس با مسئولان دادسرای انقلاب اسلامی به نام ستاریان که دادستان بود و از مقامات استانداری.

بعد از یکی دو بار پخش اطلاعیه در طرفداری از رفقایمان و سرکوب خلق عرب، یک روز صبح قرار شد با گروه اعزامی تهران جلو شرکت نفت برویم و اطلاعیه پخش کنیم. فکر کنم ده نفری می شدیم. یکی از رفقا همانجا دستگیر شد. به هتلی برگشتم که رفقای اعزامی از تهران آمده بودند. حدود دو ساعت از دستگیری رفیقمان گذشته بود که نیروهای ضربت کمیته پرستو مستقر در امانیه، مسلحانه به هتل حمله کردند. همه گروه و از جمله من دستگیر شدیم. در حمله به هتل، هشت نفر دستگیر شدیم. ما در بازجویی حاضر نشدیم نام و نشانی خود را به بازجویان بدهیم. پیش شرط ما داشتن وکیل مدافع بود. بازجویان این حق را برای ما قائل نبودند. پس از چند ساعت ما را تحویل دادسرای انقلاب اسلامی دادند. در آنجا هم حاضر نشدیم بازجویی بدون داشتن حق وکیل مدافع پس بدهیم. بعد از چند روز در دادسرا ما را تحویل زندان کارون دادند. در زندان ما را در بند رفقای گروه اول جا ندادند. از ابتدای ورودمان خواستار همبند شدن تمامی رفقا شدیم. مسئولین قبول نمی کردند. گروه اول در بند سه انفردی بودند و ما در بند پنج. رفقای گروه اول نه تنها خواهان یکی شدن بند با ما بودند بلکه خواهان ملاقات با رفقای زن هم که دو نفر بودند، شده بودند. مسئولین زندان گروه اول را برای تنبیه به قرنطینه بردند. گروه ما در اعتراض دست به اعتصاب غذا زد. ما خواهان برگشت رفقایمان شدیم. سومین روز اعتصاب غذا حال من خراب شد. مرا به بیمارستان جندی شاپور بردند و همانروز برگرداندند. قرار گذاشته شد دو روز بعد دوباره  به بیمارستان برگردم. شب قبل از این که مرا برای بار دوم به بیمارستان ببرند، گروه تصمیم گرفت موقع بازگشت، همین که مامورین در را باز می کنند، من در را باز نگه دارم تا بقیه رفقا بتوانند از بند خارج شوند و در راهرو اصلی مقابل درهای دیگر بندها که زندانیان عادی محبوس بودند، دست به اعتراض و تحصن بزنیم. روز بعد همه چیز طبق نقشه پیش رفت. مسئولین زندان بعد از اولتیماتوم دادن با مشت و لگد ما را به بند برگرداندند. اعتراض زندانیان عادی در همراهی با ما شروع شد. ساعت حدود دو بعد از ظهر بود. ابتدا با ضرب گرفتن قاشق و بشقاب شروع شد. حدود ساعت ده شب زندانیان بند چهار برای ابراز همبستگی با ما هر چه پتو و تشک بود به آتش کشیدند. زندان کارون در آتش و دود می سوخت. مسئولین زندان از ما خواستند واسطه شویم تا شورش به دیگر بندها سرایت نکند. قبول نکردیم. هر زندانی هر چه در توان داشت به کار می برد تا به زندان خسارت وارد کند. شعار می دادند و شیشه ها را می شکستند و… نیروهای ضدشورش وارد زندان شدند. گاز اشک آور به بند چهار پرتاب کردند و از روی بام زندان به بند ما گلوله شلیک کردند. ما به توالت­ها پناه بردیم. حدود ساعت یکِ نیمه شب شورش با دستگیری چند زندانی و بردن آنان به دادسرای انقلاب اسلامی، برگردان رفقا به بند و بردن ما به نزد رفقا و یکی شدن بندمان خاتمه پیدا کرد. روز بعد از زندانیان شنیدیم سه نفر از زندانیان به جرم شورش تیرباران شدند. از زندانبانان شنیدیم که یک نفر هم در محله پادادشهر حین تیر اندازی کشته شده است.

وقتی همه گروه بهم پیوست، از شور و شوق دیدار تا روز بعد بیدار ماندیم. از هردری سخن گفتیم. رفقای گروه اول نقل کردند که چگونه مبارزین خلق عرب را در دادسرای انقلاب اسلامی اهواز اعدام کردند. خلخالی در سفرش به عنوان حاکم شرع  همراه با ستاریان دادستان وقت، مبارزین خلق عرب را بدون حضور وکیل مدافع محاکمه و حکم را اجرا می کردند. در یک مورد رفقا شاهد بودند که ساعت حدود ده شب جوخه اعدام سه مبارز عرب را با طناب به تنه های سه درخت بستند. ابتدا به هر کدام یک تیر به پایشان زدند و چند ساعت بعد قبل از نماز برگشتند و تیر خلاص را به سرشان زدند. دلیل این شیوه زجر کش کردن مبارزین عرب بود.» [پایان گزارش کوتاه شدۀ سیروس کفایی، از دستگیرشدگان و شاهدین این رخداد]

با شروع جنگ ایران و عراق در مهر 1359 دستگیری ها گستردگی بیشتری یافت. بیکاری پس از روی کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی بیش از پیش گسترش یافته بود و بیکاران، به شغل های موقتی نظیرِ دکه داری در کنار خیابان ها روی آورده بودند. تمایل و همکاری جوانان و کارگران بیکار به همکاری و پشتیبانی نیروهای کمونیست و انقلابی برای رژیم غیرقابل تحمل بود. کارگران و فارغ التحصیلانی که در دکه های کنار خیابان مشغول کار بودند، مورد حمله مداوم روزانه حزب اللهی ها، شهربانی و کمیته ها قرار داشتند. حمله به تظاهرات بیکاران و دکه داران، دستگیری فروشندگان کتاب ها و نشریات سازمان ها و گروه های غیرحکومتی (و نه الزاما گروه های مخالف)، حمله به کتابفروشی ها و کتابسوزان و توقیف مکرر هر نشریه ای که زیر کنترل حکومت قرار نداشت با پرشدن زندانها از جوانان کشور همراه شد. دستگیری کادرهای شناخته شده ای همچون تقی شهرام، محسن فاضل، مجتبی طالقانی (فرزند آیت الله طالقانی)، محمد رضا سعادتی، حماد شیبانی، سعید سلطانپور و… آرزوهای رژیم را برای نابودی همه مخالفین و سازمانهای مخالف ملموس تر می ساخت. دستگیری ها در سراسر کشور گسترش می یافت و دستگیرشدگان از همه طیفهای سیاسی بودند: از مجاهدین خلق گرفته تا سازمان پیکار و رزمندگان در راه آزادی طبقه کارگر… سرکوب و ظلم، همگانی و علی السویه بود. به همین دلیل، زندانی سیاسی موضوع روز و دستور کار ما می شد و رژیم در زیر فشار به تشکیل «هیئت بررسی شایعه شکنجه در زندانها» دست می زد!

برای جمع بست این قسمت از بحث به «فرمان امام برای رسیدگی به شایعه شکنجه» در خبرهای منتشره در سال 1359، توجه بفرمائید: «پیش از ظهر دیروز آیت الله سید عبدالکریم موسوی اردبیلی دادستان کل کشور با امام خمینی رهبر انقلاب دیدار و گفت و گو کرد. پس از این دیدار آیت الله موسوی اردبیلی گفت: امام این جانب را مامور کردند برای رسیدگی به وضع زندان ها هیئتی را تشکیل دهم. وی افزود: امام از شایعه شکنجه در زندان ها سخت ناراحت بودند و فرمودند این هیئت باید با قاطعیت از تمام [از] زندان ها بازدید نموده در صورت ثبوت شکنجه باید شکنجه گر قصاص گردد. وی ادامه داد: امام برای اطمینان بیشتر نماینده ای در این هیئت منصوب خواهند کرد و این هیئت با اختیارات تام به زندان ها رفته و با زندانیان تماس خواهد گرفت تا مسائل به طور روشن به عرض ملت مبارز ایران برسد.»[2] موسوی اردبیلی دادستان کل کشور نتیجه دیدارش با خمینی را چنین اعلام کرد: «…امام از شایعه شکنجه سخت ناراحت بودند و فرمودند: هیئت باید با قاطعیت از تمام زندان ها بازدید نموده، در صورت ثبوت شکنجه باید شکنجه گر قصاص شود… ما انقلاب کردیم تا آنچه در زندان های زمان شاه معدوم می گذشت، دیگر صورت نگیرد، اگر چنین چیزی درست باشد، یقینا امام و ملت ایران این موضوع را نخواهند بخشید.» اعضای این هیئت عبارت بودند از: محمد منتظری، پسر حسین علی منتظری و نماینده خمینی، علی محمد بشارتی جهرمی از جانب مجلس اسلامی، افتخار جهرمی از سوی شورای نگهبان و حسین دادگر دادستان تهران از سوی شورای عالی قضایی.

نتیجه تحقیقات از قبل معلوم بود: محمد منتظری، موسوم به محمد رینگو، نماینده خمینی چنین اظهار نظر کرد: «نظام حاکم بر بازجویی ها و بازپرسی و دادگاه ها و زندان های ما، به هیچ وجه مبتنی بر شکنجه نیست و اگر موارد معدودی دیده شده به طور استثنایی و از سوی افراد غیر مسئول بوده است. اتهام وارده به روش بازجویی و بازپرسی از طرف یکی از مقامات کشور به هیچ وجه صحیح نیست.»[3] دادستان عمومی تهران نیز در خاتمه تحقیقات اظهار داشت: «زندانیان پیش از هر چیز از بلاتکلیفی و یا در انتظار عفو بودن خودشان می گفتند و این که اصلاً شکنجه وجود ندارد و چرا این سؤال را می کنید.»[4]

«شایعه شکنجه» در فروردین 1360 تکذیب شد و دو ماه بعد از آن، لیست روزانۀ اعدامی ها در روزنامه ها اعلام می شد! حالا دورۀ کشف حجابِ اسلامِ نابِ محمدی به رهبری خمینی و کارگزاری رفسنجانی، خامنه ای، موسوی و موسوی اردبیلی فرا رسیده بود و مردم ایران، روزانه گروه گروه از پرشورترین و آگاه ترین فرزندانش را از دست می داد.

1360 تا 1363: لاجوردی و حاج داوود

در بهار 1360، تجدید سازمان ارگان­های سرکوب در جمهوری اسلامی به نقطه عطفی نزدیک شد که آغاز حمله سراسری و پایان دوره نیمه علنی و نیمه مخفی را برای جنبش های اجتماعی و نیز سازمان ها و گروه های سیاسی در ایران اعلام کرد. فضای اجتماعی و سیاسی سال شصت در «منحنی کشتار در 1360، کهکشان انسانی و سیاهچال مرگ»[5] چنین توصیف می­شود: «در سال شصت، بیدادگری و سلاخی مخالفین را تنها در زندان های حکومت شاهد نبودیم. بر سر هر چهارراه و در هر گوشه و کنار می توانستیم عمل کرد حکومت نظامی – پلیسی را مشاهده کنیم. این سال، نمونه تمام عیار واکنش های اسلامیون در لحظات بحرانی و سقوط از قدرت است که بر صغیر و کبیر رحم نمی کنند و نخواهند کرد. مردم عادی که سهل است؛ حتی فرزندان خود را نیز شکنجه می کنند و به جوخه اعدام می سپارند… فاجعه آن چنان عریان بود که برای آن محیطی به نام «زندان» برای جمهوری اسلامی کوچک می نمود. بازجویی کف خیابان صورت می گرفت…»

بازرسی خانه به خانۀ محلات، دستگیری های وسیع خیابانی، اعدام 150 تا 250 مخالف سیاسی در روز، شکنجه بی مهابا و جانفشانی زندانیان سیاسی برای نجات سایر مخالفین دستگیر نشده، صحنه هایی از یک اردوی بزرگ اسرای جنگی را به گستردگی ایران نشان می دهد. در همان هنگام، خبر ترور مخالفین و فعالین شناخته شده کنفدراسیون در خارج از کشور به ما می رسید. لاجوردی و نیروهای امنیتی رژیم در پی دامنه دار ساختن سیاست «گازانبر سرکوب» مبتنی بر ضربه به رده های بالای تشکیلاتی به همراه دستگیری انبوه هواداران و سمپاتیزان های نیروهای سیاسی مخالف بود. لاجوردی، پایه های اجتماعی نیروهای چپ و پیشرو را به «دنباله بادبادک» (یعنی سازمان ها) تشبیه می کرد که با «چیدن» آن، بادبادک سقوط می کند.[6]

با این حال، تا انتهای تابستان 1360، رژیم هیچ برتری استراتژیکی در مقابل نیروهای اپوزیسیون دست نیافته بود. «دستگیری ها و اعدام های رژیم تا اواخر تابستان هم چنان قادر به مهار فعالیت های اپوزیسیون نشده بود. چاپخانه های مخفی بار انتشارات را با تمامی خطراتش برعهده گرفته بودند و اغلب اعضای مرکزیت سازمان ها هم چنان در داخل کشور فعالیت داشتند. مهم ترین تاکتیک رژیم، سرکوب و دستگیری کور و بی رحمانه بود. گزارشات محلی، لودادن های انجمن اسلامی کارخانجات و یا مدارس، یکی از منابع اصلی دستگیری ها در این دوره به شمار می رفت.»[7]

نتیجه آن، سلولهای پر از زندانیان سیاسی تازه دستگیر شده بود. برای نمونه، در سلول های شش متر در شش متر در بندهای اوین، شاهد 120 تا 160 زندانی در هر سلول هستیم. بخشی از دستگیرشدگان که از بازجویی های خشن و خونین بازمی گشتند، بایستی فضایی می داشتند که بدن ملتهب از کابل و شکنجه های جسمی گوناگون به دست و پای زندانیان دیگر نخورد و ای بسا، زندانی بغل دستی نیز ساعتی پیش یا یک روز قبل از آن، با همین شکنجه ها دست و پنجه نرم می کرده است. خوابیدن در سلولها به نوبت بود و برای خوابیدن تعداد بیشتری از زندانیان بایستی به پهلو (به اصطلاح „نیم تیغ“) خوابیده می شد. به این وضع، اعدام شبانه هم بندیان نیز بر دردهای جسم و جان زندانیان می افزود.

با گسترش دستگیری ها، ظرفیت زندان­های دیگر در تهران و حومه در خدمت دادستانی انقلاب اسلامی قرار گرفت. گزارش از زندانیان سیاسی، به ویژه دستگیرشدگان پیش از تابستان 1360، را از زندان­ها و بازداشتگاه های مختلفی نظیر زندان قصر، کمیته مشترک، پادگان جمشیدیه و زندان قزل حصار داشته ایم (زندان های شهرستانها نیاز به بررسی دیگری دارد). زندان قزل حصار، در این دوره با ریاست داوود رحمانی مركز فشار بر زندانیانی بود که حكمشان را گرفته بودند. آن­ها برای گذراندن دوران محكومیت خود به این زندان منتقل می شدند. داوود رحمانی از سال 1360 تا تیر ماه 1363 کارگزار سیاست دولتی بود که چهره هایی همچون خامنه ای، رفسنجانی، میرحسین موسوی، موسوی اردبیلی و در انتهای این سلسله مراتب، اسداله لاجوردی نمایندگی اش می کردند. «شكنجه های جمعی مختلفی در این زندان توسط حاج داود و لاجوردی به كار بسته شد. كتك زدن های مداوم، بی خوابی، پخش مداوم قران و بحث های „ارشادی“ در باب اسلام، بندهای ویژه ای با محدودیت های بسیار، نظیر كمبود شدید غذا، زمان بسیار كم برای توالت و دستشویی، نبودن جای كافی برای نشستن (و طبیعتا“! خواب) و… به طور وسیع در بندهای زنان و مردان اجرا می شد.»[8]

حکومت، علاوه بر دستگاه امنیتی، شکنجه گر و زندان بان، توابین را نیز در سرکوب مقاومت زندانیان سیاسی به کار گرفت[9]. نمونه بهزاد نظامی از سرتوابان و مسئولان بند در زندان قزل حصار نشانی از فضای آن سال است. «تواب های تحت رهبری او، زندانیان را به ستون های حمام می بستند و با زنجیر می زدند. زندانیان می بایستی از «هواهای نفسانی» خود توبه می کردند و در سالن به طور جمعی شعار می دادند: «مرگ بر خودِ من، مرگ بر خودِ من». تصور چند صد نفر زندانی سیاسی را داشته باشید که بایستی علیه هوای نفسانی خودشان شعار بدهند و از اساس منکر باشند که انگیزه سیاسی در مخالفت با رژیم داشته اند. اگر کسی به این کار تن نمی داد؛ تزریق آمپول هوا مجازاتش بود. سرنگ ها را زندانبان تحویل تواب ها داده بود… زندان شهرستان ها هر یک به گونه ای خوفناک تر گزارش شده اند. در یک قلم آن، چهارصد تواب بایستی چند «کافرِ نجسِ سرِ موضعی» را به نوبت سیلی بزنند. دیگری را در گرمای تابستان دزفول چهارماه در انفرادی با دستبند به شکل صلیب به دیوار بستند. گرما و تشنگی به همراه مگس و پشه ای که نمی توانست از خود براند. جیره کابل و شکنجه نیز درکنار چنین وضعی سرنوشت یک هوادار غیرتشکیلاتی بود که بایستی از او انتقام تمام کفار جهان کشیده می شد.»[10]

در آذر ماه سال 1361 دو خبر به دست ما در خارج از زندان رسید: افتتاح زندان جدیدی در گوهردشت کرج که طرح آن در زمان شاه آماده شده بود و در دوره جمهوری اسلامی به بهره برداری رسیده بود.

خبر دوم، انتقال تعداد زیادی از زندانیان سیاسی زن و مرد از بندهای زندان قزل حصار به سلولهای انفرادی زندان گوهردشت بود. لاجوردی در سال 1361 انفرادی های گوهردشت را برای شكستن مقاومت زندانیان به كار گرفت. «بازجوهای اوین نیز برای در هم شكستن روحی افراد تازه دستگیری، بعد از شكنجه های فیزیكی در اوین، آنان را به انفرادی های گوهردشت می فرستادند تا كاری كه با كابل قادر به انجامش نشده اند با سكوت مطلق انفرادی به انجام برسانند. بسیاری از افراد „عملیاتی“ مجاهدین، طاقت كابل ها را آورده بودند ولی در سكوت مطلق گوهردشت تعادل روحی شان برهم خورد، به عملیات خودشان اعتراف كردند تا زودتر اعدام شوند و داخل این انفرادی ها باقی نمانند. از جمله آرزوهای لاجوردی این بود كه: „كاش برای هر زندانی یك انفرادی داشتیم!“»[11]

گذار از سال 1360 به 1361 در زندان های تهران، افزوده شدن برابزارهای سرکوب داخل زندان را نشان می دهد. دستگیری های انبوه، شکنجه های مرگ آور، اعدام های بی حساب در سال 1360 با انفرادی های گوهر دشت، افزایش شکنجه های فیزیکی و روانی حساب شده و درازمدت، در سال 1361 تلفیق شده بود. با این همه، سرکوبگری این رژیم، اگر افسارش را نکشیم، سیری ناپذیر است. در سال 1362، حاج داود و لاجوردی روشی دیگر در پیش گرفتند. این بار در بخشی از قزل حصار، برای هر زندانی قفسی به طول دو متر، عرض نود سانت و ارتفاع یك متر، به وجود آوردند. مهر-آبان 1362، زندانیان مختلف از بندهای زنان و مردان دست چین و با چشمان بسته به این قفس ها منتقل می شدند. بعدها در میان زندانیان زن به این روش „جریان واحد“ می گفتند و زندانیان مرد از نامی كه حاج داود بر شاهكارش گذاشته بود، یعنی „قیامت“، استفاده می كردند. این افراد مجبور بودند در تمام مدت به یك حالت با چشم بند بنشینند و به چرندیات اسلامی كه از بلندگو پخش می شد گوش دهند. شستشوی مغزی شامل پخش مصاحبه  تواب ها نیز می شد. غذا را سر جایشان می خوردند و حق هیچ گونه حركت اضافی نداشتند. زمان دستشویی و شستن ظرف، كمتر از 3 دقیقه بود. در تمام مدت شب و روز نگهبان بالای سرآنها كشیك می داد. زنان علاوه بر چشم بند، مجبور به تحمل چادر نیز بودند… بسیاری روان پریش شدند و در همان حال تن به مصاحبه های جنون آسا دادند. بیشترین مصاحبه ها در این دوره توسط زنانی صورت می گرفت كه به شیوه قرون وسطایی „اعتراف به گناهان“ خویش می كردند و پیوستن خود به مبارزه انقلابی را ناشی از „هوای نفس“ می دانستند. می گریستند، جیغ می كشیدند، دوباره آرام می شدند. در حال هق هق گریه، گاه به گذشته خود ایمان می آوردند و چند لحظه بعد آنرا به لجن می كشیدند. در انتظار محبّت و امنیتی كه سال ها از آنها دریغ شده بود، زندگی و سلامت خود را از دست داده بودند.[12]

با چنین فشاری، رژیم در صدد خرد کردن مقاومت هزاران هزار زندانی سیاسی بود. با این حال، علی رغم اعدامهای گسترده، انفرادی ها، شکنجه های جسمی و روانی ویژه نظیر «تخت»ها در قزل حصار، بازجویی و شکنجه های درازمدت که در اوین، گوهر دشت و کمیته مشترک دنبال می شد و… رژیم از در هم شکستن مبارزه و مقاومت زندانیان سیاسی در زندان عاجز مانده بود. ماشین سرکوبگر سرمایه داری اسلامی در گند و کثافت خود غوطه می خورد و از درون زندان ها، صدای مقاومتی برخاسته از آگاهی جمعی زندانیان سیاسی ایران و خانواده هایشان را می شنید. گرچه در انفرادی ها، تابوتها و زیرهشت… سکوت مطلق حاکم بود. زمان تغییر تاکتیک های سرکوب طبقاتی از سوی سردمداران رژیم فرا رسیده بود.

مقاومت زندانیان سیاسی و خانواده هایشان – برکناری لاجوری و جانشینی مجید انصاری

در اواخر سال 1362 و بهار 1363، رژیم به این ارزیابی رسید که ضربات شکننده را به اغلب قریب به اتفاق سازمان ها، گروه ها و احزاب سیاسی مخالف و یا غیرقابل اعتمادش در داخل کشور زده است و کنترل سیاسی جامعه ایران را در اختیار دارد. اینک در ادامه این سیاست در زندان ها، بایستی به مضمحل کردن مقاومت زندانیان سیاسی بپردازد و آنان را در سیستم موجود ادغام کند.

عامل مهم دیگری که سردمداران رژیم نمی توانستند از کنارش به آسودگی بگذرند، مقاومت زندانیان سیاسی با پشتیبانی بی شائبه خانواده هایشان همراه بود. تظاهرات و تجمعات خانواده های زندانیان سیاسی، در سال های 1360 تا 1363 که هر گونه حرکت اعتراضی و اجتماعی در جامعه ایران به وحشیانه ترین شکل سرکوب می شد، نقش عظیم و باور نکردنی مبارزه خانواده زندانیان سیاسی را نشان می دهد. کافیست به خاطر بیاوریم که پس از آغاز تهاجم سراسری در خرداد و تیر 1360، رژیم حکومت نظامی اعلام نشده ای را در سراسر کشور اعلام کرده بود که هرگونه تجمعی را بلافاصله با حمله و دستگیری پاسخ می داد. دستگیری ای که معمولا به شکنجه گاه­ها و یا جوخه های اعدام منتهی می شد.

تظاهرات و تجمعات خانواده ها در چنین شرایطی به معنای پذیرفتن خطر شکنجه و اعدام برای زنان و مردانی بود که عمری از آنان گذشته بود، بسیاری در اثر کهولت یا سکته، قادر به حرکت طبیعی نبودند. برای مثال، در روزهای دستگیری ام، در شعبه شش، بند 209 اوین، شاهد بازجوییِ تعدادی از خانواده هایی بودم که در آذر 1361 در تظاهرات روبروی «ستاد پیگیری فرمان هشت ماده ای امام» دستگیر شده بودند. در کنار راهروی 209 اوین با چشم بند منتظر شکنجه و بازجویی خودم بودم. در همان هنگام، از کنارم صندلی چرخداری گذر کرد و از زیر چشم بند چادر چیتی را دیدم که از کناره های صندلی، روی زمین کشیده می شد. چادر چیت، برایم نشانه ای بود که او تازه دستگیر شده و چادر سیاه اجباری در زندان زنان را نداشت. از محتوای بازجویی ها وصدای بازجو و پاسخ زنی که روی صندلی چرخدار بود، فهمیدم که او، خانم مسنی است که در تظاهرات برای آزادی فرزندش با صندلی چرخدار به تظاهرات رفته بود و با همان صندلی نیز مستقیم بازداشت شده و به شکنجه گاه اوین آورده شده بود. او در اتاق بازجویی نیز برای آزادی فرزندش از زندان دفاع می کرد و بازجو بحث را عوض می کرد و می پرسید که «شما با این سن و سال، با صندلی چرخدار به تظاهرات معارضین اسلام رفته اید…»

در این جا، بایستی از هم بند جانفشانمان، محسن رجب بیگی یاد و قدردانی کنم. محسن، از نیروهای دستگیرشده سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در سال 1359 بود. با تهاجم رژیم در سال 1360، بسیاری از دستگیرشدگان سال­های 1357 تا 1360، همچون گروگان در زندان نگه داشته شدند. رفیق محسن، با این که بایستی در سال 1360 از زندان آزاد می شد، نیز گروگان رژیم جمهوری اسلامی باقی ماند. او در سال 1360 و 1361 خبرهای درون زندان را به خارج از زندان منتقل می کرد. با دستگیری ها و ضربات پائیز و زمستان 1361، نام او نیز که در چنگال دشمن اسیر بود، لو رفت. به خاطر رساندن خبرهای شکنجه خودش و همبندیانش به بیرون از زندان، مجددا حاکم شرع، به او 5 سال حکم زندان مجدد داد. این بار، 5 سال حکم به شهریور 1367 منتهی شد و زندانی ای که بایستی سال 1359 یا اوایل 1360 از زندان آزاد می شد، در شهریور 1367 به دار آویخته شد. این بهای سنگین رساندن خبرهای زندان به بیرون بود.

اعتمادی که آرام آرام از درون زندان، در پشت دیوارهای زندان و در نوبت انتظار سالن های ملاقات بین زندانیان سیاسی و خانواده هایشان شکل گرفته بود، نیرویی بود که آنان را به تظاهرات جلوی دادستانی، جلوی ستاد پیگیری فرمان هشت ماده ای امام، به سوی دفتر منتظری در قم و… فرامی خواند. بارها دستگیرشان کردند، بارها بدنبال سازمان دهندگانشان گشتند ولی خانواده ها دوباره و دوباره به خیابان آمدند و صدای فرزندان دربندشان شدند. این اعتراضات، خودش یکی از مهم ترین تلاش­ها برای انتشار اخبار و وضع زندان های ایران در عرصه داخل و خارج از کشور بود. به این طریق، فشارهای بین المللی نیز بر سیاهه مشکلات حکومت افزوده شد.

در اوایل سال 1363، تاریخ مصرف اسدالله لاجوردی و حاج داود رحمانی به پایان رسید و برای اجرای سیاست جدید، گروه جدیدی به ریاست زندان ها منصوب شدند.

1363 تا 1365: میثم کراسی

مجید انصاری از جناح منتظری از اواخر 1362 برای بازرسی زندان ها از طرف „شورای عالی قضایی“ تعیین شد و میثم را مرحله به مرحله، در زندان های تهران جایگزین داود رحمانی در قزل حصار و فروتن در اوین كرد. حسین شریعتمداری (سرپرست كیهان رژیم)، عباس نمین (سردبیر كیهان هوایی رژیم) و حسین معصومی به عنوان بخش فرهنگی زندان مشغول فعالیت شدند. „قیامت“ برچیده شد. به تدریج از تابستان 1363 تا پاییز، درِ سلول های قزل حصار باز و بندها عمومی شد. این تغییرات در اوین آرام تر رخ داد. بهار – تابستان 1365، درِ اتاق های سالن 3 باز شد. زمان هواخوری افزایش یافت. بازماندگان انفرادی های گوهردشت، بعد از سال ها به بندهای عمومی انتقال داده شدند.

در مقاله ای با عنوان «میثم كراسی:پیش درآمدی بر كشتار»[13] چنین می خوانیم: «سال های 1363 تا اواخر 1365، كمتر مورد توجه قرار گرفته است. سال هایی كه اوضاع به مخوفی 63-60 نبود. گاه „شیرخشك“ از خانواده زندانیان قبول می كردند و گاه „عفو“ می دادند، گاه „دارو“های تهیه شده توسط خانواده ها را برای زندانیان بیمار می پذیرفتند و گاه „نمایشگاه كتاب“ در زندان به راه می انداختند. بریده نشریات تشكل های اپوزیسیون در داخل و خارج از كشور را در زیر „هشت“ نصب می كردند. كار به جایی می رسید كه فیلم تلویزیون فرانسه را از فعالیت های اپوزیسون خارج كشور نشان می دادند. در همان زمان، در داخل كشور، داشتن چنین اوراق و یا نوارهایی منجر به دستگیری، شكنجه و زندان افراد می شد.

دوره ای كه ما آن را در گوشه هایی از زندان به شوخی „میثم كراسی“ (بر وزن „جیمی كراسی“)[14] نام گذاری كرده بودیم. دوره ای كه متفاوت بود و صف بندی ساده شده ای از „شكنجه گر- شكنجه شده“ را در پس پرده قرار می داد. گرچه در همین دوره، بدترین و سیستماتیك ترین ضربات بر تشكل ها وارد شد و افراد بسیاری در زیر شكنجه های بی رحمانه قرار داشتند.»

در مقاله فوق، جزئیات دقیق تر این دوره ترسیم شده است و در مطلب فعلی به مهم ترین تغییرات این دوره اشاره خواهم داشت. بتدریج، محدودیت های زندان کاهش می یافت و آرام آرام، روش های پیچیده تر پلیس سیاسی را در رفتار دادستانی و زندانبان می دیدیم. در این دوره، روزنامه، كتاب و تلویزیون رنگی به داخل بندها فرستاده شد. سخنران های شورای عالی قضایی و مجلس رژیم، درباره „رفتارهای نادرست“ برخی مسئولین زندان سخنرانی می كردند. از مسئولیت و اختیارات تواب ها به تدریج كاسته شد و نهایتا“ كنار گذاشته شدند[15]. بسیاری از زندانیانی كه در بحبوحه سال 60 احكام سنگین گرفته بودند، با كاهش محكومیت و دادن تعهد و انزجار آزاد شدند. (شرط لاجوردی و داود رحمانی „احراز توبه“ بود، كه تعیین شرایط آن نیز دلبخواه خودشان بود).

بتدریج زندگی جمعی زندانیان سیاسی شکل گرفت و خواسته های اولیه صنفی در زندان، به خواسته هایی با بار سیاسی بیشتر تبدیل شد. اینک زندانیان سیاسی مقاوم، مسئولین بند، مسئولین داخلی سلول ها و مسئولیت ورزش را از میان خودشان تعیین می کردند. برای نمونه رفیق بزرگوارمان، مسعود طاعتی زاده کاپیتان سابق تیم ملی بسکتبال ایران، در بند یک واحد یک به مسئولیت ورزش جمعی بند انتخاب شده بود. تلاش «بخش فرهنگی» زندان برای ایجاد اختلاف بین زندانیان سیاسی از طریق انتقال خبرهای اختلافات سازمان ها و گروههای خارج از کشور یا در منطقه مرزی کردستان، به نتیجه نرسیده بود. در عوض، زندانیان سیاسی بحث ها و تبادل نظرهای خود را منظم تر می کردند. در این دوره شاهد تجدید فعالیت فکری بخش وسیعی از زندانیان سیاسی با تجربه و تئوریکی هستیم که با تدوین بحث ها، نظرات و تجربیات بدست آمده از دوران شاه و جمهوری اسلامی، در رشد آگاهی سایر رفقای همبندشان یاری می کنند[16].

با فراتر رفتن خواسته های زندانیان سیاسی از عقب نشینی پیش بینی شده ریاست زندان، معادلات میثم و دار و دسته منتظری بهم ریخت و دوباره چهره اسلامیون در قدرت در زندان دگرگون شد! دوره تنبیهات فرا می رسید. از این دوره توسط زندانیان سیاسی زن و مرد از زندانهای قزل حصار، اوین و گوهر دشت گزارشاتی در دسترس است. سیاست چماق و نان شیرینی به وضوح دیده می شد، در بندهای عمومی امکانات بیشتر، تلویزیون رنگی، ملاقات­های با فاصله زمانی کوتاه تر، میز پینگ پونگ و… در ویترین زندان قرارداده می شد. در همان زمان، در بخشهای دیگر زندان که برای تنبیه زندانیان در نظر گرفته شده بود، سرکوب بی رحمانه زندانیان به پیش برده می شد. چند رخداد، گوشه ای از تصویرِ کشاکش های سالهای 1363 تا 1365 را به نمایش می گذارند:

«شورش در زندان»، 1363 تا 1364: توابین نمی خواستند که نقش خود را از دوره لاجوردی از دست بدهند. در پنجم دی ماه 1363، در بند یک، واحد یک، زندان قزل حصار حمله توابین و پاسدارها و دفاع زندانیان سیاسی منجر به تشکیل پرونده «شورش در زندان» برای 25 زندانی سیاسی مرد می شود. درگیری چنین گزارش شده است: «بین یكی از زندانیان با یكی از منفورترین تواب ها درگیری لفظی رخ داد. این تواب، به گوش یك زندانی دیگر سیلی زده بود. به فاصله چند ثانیه برای زهرچشم گرفتن، چهار پنج تواب گردن كلفت در وسط بند یقه زندانی را گرفتند تا كشان كشان به زیر هشت ببرند و تك و تنها مشغول كتك زدنش شوند. سایر زندانیان به سرعت از سلول ها به كمك دوست خود آمدند و با بدن  خود در حالی كه دست هایشان را در پشت خود گرفته بودند، دیواره ای بین تواب ها و دوست خود ایجاد كردند. بازی تواب ها، لو رفته بود، داشتند تحریك می كردند تا یك نفر به آنها دست بزند و بلافاصله گزارش دهند: „توابین اسلام را كشتند!“ اما به ناگاه زندانی ای كه با تواب مشاجره را آغاز كرده بود نتوانست خودش را كنترل كند و همچون تیری كه از چله كمان  رها شود، از بالا ی سر دوستانش مشتی به طرف تواب „محرّك“ پرت كرد. بلافاصله از دماغ تواب خون جاری شد. او خون را به سروصورت خودش مالید و در همین موقع پاسداران به داخل بند ریختند. بقیه زندانی  ها ازدهام كردند و افراد صفِ جلوی درگیری را از میان خود به داخل سلول ها فرستادند. به سرعت لباس آنها را عوض كردند و بر سر سفره ناهار نشاندند تا شاید شناسایی نشوند. اما كار از كار گذشته بود. 25 نفر از سلول ها به زیر هشت برده شدند. با چشم بند در انتظار كتك هایی بودند كه از یكی از اتاق های زیرهشت، به طرز وحشتناكی صدایش می آمد. تلفات همان ساعات اول، یك دنده شكسته، تركیدن یك دیسك مهره، ضربه شدید به بیضه با احتمال عقیم شدن، بود.»[17]

25 زندانی سیاسی از دی ماه 1363 تا اردیبهشت 1364 برای بازجویی و دادگاه مجدد به اتهام شورش در زندان به «گاودانی» واحد یک برده شدند. در این دوره، در بند (اگر اشتباه نکنم) هفت واحد یک مجاهدین نیز درگیری دیگری رخ داد، که زندانبان با توجه به تجربه ای که بازندانیان کمونیست، چپ و یا غیرمذهبی داشت، سر و ته قضیه را در طول یک هفته هم آورد. از گروهی که به اتهام شورش در زندان بازجویی می شدند، نام های منصور توسلی (سازمان چریکهای فدایی خلق ایران-اقلیت)، سیف الله  غیاثوند، داوود قریشی، بهمن قنبری (هر سه از نظامیان حزب توده ایران) و از تنبیهی های مجاهد که آن ها هم به گاودانی منتقل شده بودند، حسام الدین سماوی در شهریور 1367 اعدام شدند. نام و یا وضعیت کامل باقی زندانیان برایم در لحظه نگارش این مقاله، متاسفانه در خاطرم نیست و یا برایم نامعلوم است.

چادر رنگی، 1364: پاییز 1363، بند هفت مجرد، واحد سه قزل حصار، شامل زنان زندانی چپ و تعدادی از مجاهدین می­شد. این بند نیز، شاهد یكی از درگیری های زندانیان با „میثم كراسی“ شد. اجبار چنین بود كه برای ملاقات، بهداری و كارهای بیرون از بند، زنان چادر به سر كنند. زنان زندانی چپ، چادر رنگی به سرمی كردند و این علامتی برای شناسایی آنها بود. میثم دستور داد كه همه زندانیان زن بایستی چادر مشكی به سركنند. عكس العمل آنی در مقابل این دستور، عدم رعایت آن بود. در مقابل زندان بان، ملاقات ها را قطع كرد. تا 10 ماه زنان چپی كه چادر مشكی سر نكردند ممنوع الملاقات بودند. متعاقب آن، خانواده ها نیز در دفاع از فرزندان خود در تهران و قم حركاتی داشتند. تجمع، تحصن و در یك مورد برگرداندن ماشین مجید انصاری، سرپرست زندان های كل كشور. 40 نفر از زنان چپ به زیرزمین 209 اوین در سلول هایی  4×2 متر فرستاده شدند. همان جایی كه سال های قبل محل اصلی شكنجه زندانیان چپ بود. خوابیدن چهل انسان در فضای كوچك سلول، چهار نوبت دستشویی در شبانه روز، به اندازه کافی روشنگر فضای باز دار و دسته منتظری در زندان بود. این حرکت از انتهای بهار 1364 تا اوایل 1365 ادامه داشت[18].

مبارزه علیه بیگاری در زندان، دی- بهمن 1364: بند یک واحد یک در پائیز 1364 با خواسته ای از سوی زندانبان روبرو شد که غیرقابل قبول بود و تحمیل کار مجانی یا به عبارت دیگر بیگاری به زندانیان سیاسی: «نظافت سالن ملاقات، تمیز كردن سالن „واحد“ و تمیز كردن مواد اولیه غذایی آشپزخانه به عنوان وظیفه زندانیان اعلام شد. برخی به شوخی می گفتند: „تا  چند وقت دیگر، نگهبانی از زندان را هم به عهده خود ما می گذارند!“ واكنش در مقابل „بیگاری“ در آغاز سازمان منظم نداشت ولی بعد از یكی، دو ماه تصمیم زندانیان گرفته شد: „به بیگاری تن نمی دهیم!“

گروه اول كه تمرد كرد، به سلول های زیرهشت (سلول تاریك و بدون پنجره ای كه فقط با نور چراغ قابل استفاده می شد.) برای بازجویی و دادگاه برده شدند. از این گروه 9 نفره، یك نفر از پیكار و یك نفر از مجاهدین بودند كه به تازگی بعد از سه سال و خرده ای از انفرادی های گوهردشت بیرون آمده بودند. اقلیتی دیگری نیز، هنوز چند ماهی بود كه از بازجویی و تنبیهی قبلی در مورد „شورش در زندان“ خلاص شده بود. گروه های „متمرد“ بعدی كه به بیگاری تن نمی دادند، در زیر هشت كتك می خوردند و به داخل بندها فرستاده می شدند. چهل روز این درگیری به طول انجامید و سرانجام میثم به همراه دادیارش „ناصریان“ (شوهر خواهر رفسنجانی)، عقب نشستند.»[19]

تحریم غذای زندانیان بند 3 اوین، تابستان 1365: حرکات و اعتراضات دوره میثم تاکنون شامل بخشی از زندانیان می شد. با اعتراضات و سرانجام تحریم غذایی که در تابستان 1365 در اوین بیش از یک ماه ادامه یافت، شاهد شکل گیری یک حرکت جمعی و سراسری زندانیان سیاسی در زندانهای جمهوری اسلامی هستیم که بن بست میثم کراسی در درون زندان های جمهوری اسلامی را آشکار می کند[20].  در گیری ها با ورود چند زندانی جدید، از جمله دو تواب شناخته شده به سالن 3 „آموزشگاه“ اوین و نیز بابک زهرایی آغاز شد. «سالن 3 یک صدا با ورود توابین مخالفت کرده و حتی وسایلشان را از اتاق ها بیرون ریختند. به آنها اجازه ورود به هیچ یك از اتاق ها را ندادند. عملكرد ننگین آنها بر هیچ كس پوشیده نبود و اینك زندانیان حاضر به زندگی با توابین نبودند… میثم با این كار اهداف مختلفی را دنبال می كرد. اول از همه مسئولیت بند را به آنها واگذار كند، دوم اینكه تمام اتفاقات درون بند را تحت كنترل داشته باشد و سوم اینكه می خواست یادآوری كند كه اگر امكاناتی داده  است به همان طریق هم می تواند پس بگیرد. این حركت تحریك آمیز، میزانی از قدرت واكنش زندانیان را برای او مشخص می كرد… پافشاری در میان زندانیان درحدی بود كه كل سالن حاضر به عقب نشینی در مقابل توابین نشد. هنگام ملاقات اخبار به خانواده ها رسید و موضوع گسترش یافت. بسیاری از خانواده ها به طور جمعی دست به اعتراض زدند و خواستار رسیدگی به خواسته های فرزندان و همسران خود شدند. تاثیر حركت خانواده ها بسیار مهم بود و به حركت های داخل زندان یاری می رساند. میثم عقب نشست و توابین از بند خارج شدند.

تاكید بر روی خواسته های دیگر هم چنان ادامه داشت. میثم روشی دیگر به كاربست. این بار اتاق اول بند را تخلیه كردند و افراد تازه ای وارد بند شدند. بند حالت متشنج به خود گرفت. دو نفر از زندانیان عادی كه به زور منتقل شده بودند، ماجرا را به زندانیان سیاسی گفتند. میثم این افراد را كه عموما“ مرتكب جرایم سنگین شده و بسیاری از آنها نیز اعدامی بودند با وعده و وعید برای درگیری به درون سالن فرستاده بود. به آنها گفته بود: „اگر به حرف هایمان گوش كنید و به آنچه ما گفتیم عمل كنید، در حكمتان تاثیر گذاشته و برایتان عفو می گیرم“. هدف از این حركت به تشنج كشیدن بند و ایجاد درگیری بود تا آنگاه به بهانه „درگیری داخل خود زندانیان“! پاسداران برای سركوب وارد عمل شوند. طرحی بر اساس ماكت درگیری بند یك قزل حصار موسوم به «شورش در زندان» در زمستان  1363 با ابعادی وسیع تر.

مدت زیادی نگذشت كه معلوم شد، عادی ها هنگام آمدن تعدادی چوب، چماق و بطری با خود داخل بند آورده اند. كارد و چاقو نیز بعدها به این فهرست اضافه شد. تازه واردین، به راهروی سالن آمده و شروع به شعار دادن كردند. „مرگ بر كمونیست، آنكه می گه خدا نیست!“، „مرگ بر منافق“، „حزب فقط حزب الله…“… چند بار شعارهایشان را تكرار كردند، اما عكس العملی مشاهده نكردند.

جوّ بند كاملا“ متشنج شده بود،… مدتی به همین منوال گذشت. عادی ها بیست نفر می شدند. چند قدم جلو می آمدند، شعار می دادند و برمی گشتند. افراد سالن عصبانی شده بودند، اما هیچ حركت یا صحبتی كه منجر به آغاز درگیری شود، انجام نمی دادند. به ظاهر، 20 نفر در مقابل 300 نفر شعار می دادند، اما پاسداران پشت در سالن منتظر بودند تا با آغاز درگیری به سرعت به داخل بند بریزند.

به هر حال بعد از چند دور شعاردادن، عادی ها به داخل اتاق شان بازگشتند. بعد از آن صدای داد و بیدادی از داخل اتاقشان شنیده شد. برایشان تعریف كرده بودند كه به محض ورودتان، كمونیست ها كتك تان می زنند و از بند اخراج تان می كنند. برخورد خونسرد و كنترل شده با آنها، تمام طرح میثم را نقش بر آب كرد.

اما میثم قضیه را به همین جا ختم نكرد. مسئول بند و مسئول فروشگاه را از عادی ها قرار داد و اعلام كرد هر كس هر كاری دارد از قبیل گرفتن غذا، رفتن به بهداری، فروشگاه و… باید به مسئول انتصابی آنها مراجعه كند. كلیه افراد بند برای مقابله با این برخورد میثم به شور نشستند. پیشنهاداتی از قبیل اعتصاب غذا، برخورد كتبی از طریق دادن نامه، نگرفتن غذا، چای و نان (جیره زندان) از طریق عادی ها و در كنار آن اخراج این افراد از بند، در جمع مطرح شد. پیشنهاد نگرفتن جیره زندان از طریق عادی ها و اخراج این افراد از بند، پذیرفته شد و به اجرا درآمد. این حركت بعدها به „تحریم غذا“ معروف شد. در طی این مدت هیچ غذایی تحویل گرفته نمی شد. تنها مواد غذایی ذخیره در داخل بند مورد استفاده قرار می گرفت. افراد بند، در همان مقطع با زندانیان عادی كه برخورد مناسب تر داشتند، تماس گرفتند و برایشان توضیح دادند كه موضوع مخالفت با شخص آنها نیست، بلكه رژیم می خواهد از وضعیت آنها برعلیه زندانیان سیاسی سوءاستفاده كند.

…علی رغم كمك های غذایی زندانیان سیاسی سالن 5 (كه در طبقه بالا بودند)؛ با ادامه تحریم، ذخیره غذایی و به همراه آن انرژی زندانیان نیز آرام آرام كاهش می یافت. در ادامه حركت، تصمیم به تحریم ملاقات گرفته شد، گروه اول ملاقات كنندگان موظف شدند به ملاقات رفته و خبر حركت تحریم غذا و تحریم ملاقات را به خانواده ها منتقل كنند. انعكاس داخلی و خارجی „تحریم غذا“ وسیع تر از پیش بینی بود. علی رغم تبلیغات رژیم مبنی بر نداشتن زندانی سیاسی و „توبه“ آنها، حركت سالن 3 و پشتیبانی سالن 5 نزدیك به 700 زندانی سیاسی را فقط در یكی از بخش های زندان های ایران، رو در روی رژیم قرار داده بود.

بعد از 25 روز، میثم با بند وارد مذاكره شد. گفتگو به صورت عمومی با میثم صورت گرفت، چون معرفی نماینده یا نمایندگان، موجب زیر فشار رفتن آنها از طرف رژیم می شد. نهایتا“ قرار بر ارائه مكتوب خواسته ها به میثم شد. بعد از چند روزی، میثم مسئول انتخابی بند را به رسمیت شناخت. عده زیادی از عادی ها را از بند خارج كرد و روزنامه و كتاب به بند فرستاد…»[21]

تحریم غذای سالن سه اوین نقطه عطفی شد که پایان دوره میثم کراسی و گذار به دوره بعدی، یعنی تدارک و اجرای کشتار زندانیان سیاسی را در سال 1367 رقم زد.

1365 تا 1367: تدارک و اجرای کشتار سراسری زندانیان سیاسی

بنا به اخباری که از عوامل وزارت اطلاعات رژیم پس از کشتارها سراسری 1367 بدست آمده است، این طرح پس از به پایان رسیدن دوره موسوم به میثم کراسی از اواسط سال 1365 در حال آماده سازی بود. انتخاب لحظات بحرانی تابستان 1367 که مصادف با پذیرش قطعنامه 598 و آتش بس میان رژیم های ایران و عراق بود، دقیقا به همین خاطر صورت گرفت که افکار عمومی داخل و خارج از کشور روی موضوع جنگ و آتش بس متمرکز خواهد بود و کشتاری به این وسعت در سراسر کشور، پژواک کمی در آن دوره خواهد یافت.

شناختی که ارگانهای امنیتی رژیم و زندانبان از بافت و توانایی زندانیان سیاسی در دوره میثم کراسی بدست آورده بودند، به وزارت اطلاعات کمک بزرگی کرد. پلیس سیاسی رژیم، اینک برای تفکیک نیروهای زندان، ارزیابی توان سیاسی و مبارزاتی اشان، میزان پایبندی به آرمان هایشان اطلاعات وسیع تری بدست آورده بود. اطلاعاتی که از طریق گزارشات توابین مخفی و علنی اش روزانه از زندانیان بدست می آورد؛ به همراه نظرسنجی هایی مامورین وزارت در سالهای 1365 و 1366 انجام می دادند، همگی در تایید این نظر در داخل حکومتیان بود که با زندانیان سیاسی نمی توان „کنار آمد“، بلکه باید مقاومت آنها را در هم شکست و در صورت لزوم تمامی آنها را نابود ساخت.

«در خلاء سنگربندی جنبش در بیرون از زندان و بی سازمانی اپوزیسیون در داخل كشور، ضد حمله خشن رژیم با تعویض میثم و جایگزینی آخوند مرتضوی آغاز شد. از 1365 تا تابستان 1367، بر سر بازپس گیری امتیازات، روزهای سخت و پرتشنجی بر زندان گذشت. صدای موشك های عراقی، میگ های روسی و میراژهای فرانسوی، بحران جنگ را به پوششی بر بحران زندان تبدیل ساخته بود. به تناسب عدم تعادل رژیم در بیرون از زندان، خشونت وسیع تری در بندها به كار بسته می شد. تهاجم رژیم نه برای عقب راندن زندانیان سیاسی بلكه برای نابودی آنان بود.»[22]

گزارش مستقیم خودم را به عنوان شاهد از کشتار 1367 را در نوشته ای دیگر بیان کرده ام[23] و کنکاشی در این مورد که «چرا چنین شد؟» را نیز در بحثی دیگر از منظر خودم نوشته ام.[24] در اینجا، فشرده ای از آن چه تجربه مستقیم ما در روزهای کشتار 1367 بود را می نویسم:

«در مرداد ماه ملاقات‏ها قطع شده بود. پس از یك ماه در اوایل شهریور با خبر شدیم كه در حال „دار زدن“ زندانیان اوین هستند. ولی ‏چون خبر از طریق مورس رسیده و از چند بند گذشته بود؛ منبع خبر را نمی‏توانستیم شناسایی كنیم و ضریبی از اشتباه را در انتقال خبر ‏گذاشته بودیم. خبر تظاهرات خانواده‏ها كه درپی قطع ملاقات‏، خواستار روشن شدن وضعیت فرزندان و یا همسرانشان بودند، به ما ‏رسیده بود. روش جدید قتل عام، دار زدن بود و نمی‏شد مانند سال 1360 از طریق شمردن تیرهای خلاص، به تعداد اعدامی‏ها پی برد. ‏زندانیان بی‏سر و صدا، گروه، گروه به دار آویخته می‏شدند. بی‏آنكه سایر زندانیان در فاصله نزدیك به محل اعدام از این موضوع با خبر ‏شوند…

مجددا“ در صبح نهم شهریور، از بندهای 7 و 8 گوهردشت پیغام وحشتناكی رسید. زندانیان بندهای 7 و8 را در گروه‏های 70 و 80 نفره ‏به بیرون برده بودند و تا شب قبل از آن هیچ اطلاعی از آنان نداشتیم. بازماندگان قتل‏عام در آن بندها، بلافاصله بعد از رسیدن به داخل ‏بندها سعی در رساندن خبر به ما داشتند. مورس شبانه آنان چنین بود: „ما را سلاخی كرده‏اند، مواظب باشید شما سلاخی نشوید. دارند ‏دار می‏زنند، ما جسد آویزان بچه‏ها را دیدیم.“‏»[25]

در هر بند با حیله و ترفندی کوشیده بودند تا تعداد اعدامی ها را به حداکثر برسانند به یک باره از حضور هزاران هزار مبارز سیاسی با تجربه که سالهای طولانی شاهد وحشیگری، پوسیدگی و زوال اخلاقی حاکمان در زندان بودند، خلاص شوند. با این حال، پس از موج اصلی کشتار، همچنان در پی ادامه قتل عام باقیمانده زندانیان بودند:

«…بعد از این‏كه دور اول كشتار انجام شد (مرداد و شهریور) و بخش اعظم زندانیان چپ ومجاهد قتل عام شدند، تعداد دیگری را، ‏كه این بار پرونده‏های اصلی آن‏ها را از وزارت اطلاعات آورده بودند، به دادگاه احضار كردند. بخشی از زندانیان چپ را مجددا“ برای ‏دادگاه از بندها خارج كردند. در یكی از این سری‏ها، 28 نفر از زندانیانی كه دور اول دادگاه را طی كرده و زنده مانده بودند، مجددا“ ‏احضار شدند. حالتی كه آن موقع بین باقی‏مانده زندانی‏ها در بند ایجاد شد، غیرقابل توصیف است. همگی می‏دانستند كه هر بیرون ‏رفتنی ممكن است هیچ بازگشتی نداشته باشد. وضع روحی بسیار بدی برای بقیه بچه‏هایی كه داخل بندها مانده بودند ایجاد شد. نگران ‏بودند این 28 نفر با چه وضعی روبرو می‏شوند؟ مجددا“ ناصریان، نیری، اشراقی و نماینده وزارت اطلاعات در همان محل دادگاه منتظر ‏بودند. زمان دادگاه این بار بیشتر طول می‏كشید و پرونده‏ها را باز كرده بودند تا وضع و كیفیت نیروهای زندانی را ارزیابی كنند. درپی ‏این هدف بودند كه اگر نیرویی از دستشان زنده در رفته است؛ این بار حكم اعدامش را بدهند.‏

برخوردها و تضادهای خودِ رژیم، از جمله نامه‏نگاری‏های منتظری با خمینی، حكایت از جدال داخل حكومتی داشت. اخبار به بیرون ‏از زندان‏ها درز كرده بود و مجموع وضعیت داخلی و خارجی این شد كه دادگاه‏های دور دوم را نیمه‏كاره قطع كردند. یادم می‏آید كه ‏در حین برگزاری دادگاه‏ها بود، عده‏ای از زندانیان داخل دادگاه رفته و بیرون آمده بودند. تعداد دیگری، منتظر دادگاه بودند. نیری و ‏ناصریان بیرون آمدند و درِ اتاق دادگاه را قفل كرده و خیلی عصبی حركت كردند و رفتند. گویا تماس گرفته شده بود كه این دادگاه‏ها ‏را قطع كنید… یعنی اگر همین فشارهای محدود در داخل و خارج از كشور نبود، باقی‏مانده زندانیانی كه از زیر تیغ حمله رژیم در دور ‏اول زنده بیرون آمده بودند، در دور دوم كشته می‏شدند. شاید تعداد محدودتری از زندانیان، جان سالم به‏در می‏بردند.»[26]

با گذشت چند دهه از کشتار سراسری زندانیان سیاسی، هنوز بسیاری از فجایع بر ما روشن نیست. هنوز خانواده ها اطلاع دقیقی از آخرین لحظات زندگی فرزندانشان ندارند و حکومت روز به روز، قدمهایی بیشتری برای محو حقایق کشتار سراسری زندانیان برمی دارد و یا از طریق «پژوهشگرانش» می کوشد تاریخ را واژگونه بنویسد و گریبان خود را از پاسخگویی به این جنایت بزرگ رها سازد. این سرفصل، برای شاهدان عینی این فاجعه همچنان گشوده خواهد بود…

1367 تا …

ماجرا با کشتار سراسری زندانیان سیاسی تمام نشد… زندانیان سیاسی زن چپ تا 1369 در انفرادی ها و زندانهای تنبیهی مختلف بودند. تعدادی از همبندیان ما در سلولها باقی ماندند که در نوشته وزیر فتحی تحت عنوان دیدار با گالیندوپل به آن اشاره شده است.[27] در زندان­های شهرستان، هنوز زندانیان مقاوم نگهداری می شدند که در کتاب مالا توسط محمد خوش ذوق گزارشی از این سالها در دسترس است. تعدادی از همبندیان ما، دوباره در اثر تعقیب و مراقبت های بعد از زندان دستگیر شدند و یا در اثر «صانحه»هایی فوت کردند. برای ضربات بعد از 1367 دستگیری های گروه وحدت کمونیستی در سال 1368 و دستگیری برادر بزرگتر رفیق جانفشانمان «مسعود باختری» در ارتباط با سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را می توان نام برد، او در سال 1369 تیرباران شد… اما مجال دیگری لازم است تا به دوره زندان های پس از کشتار سراسری زندانیان سیاسی بپردازیم.

نگاهی به منابع و یادداشتهای موجود

برای نوشته کنونی، منابعی که مورد مراجعه مستقیم قرار گرفته، در پایان مطلب ذکر شده است. خواننده علاقمند می تواند به آنها برای دسترسی به اطلاعات بیشتر مراجعه کند. با این حال، در حین آماده سازی مقاله، بیش از پیش، به ارزش تلاش تک نگاری زندانیان سیاسی زن و مرد، کارهای جمعی زندانیان سیاسی در مجموعه های گفتگوهای زندان، مجموعه های ارزشمند کتاب زندان به ویراستاری ناصر مهاجر و ویژه نامه های نشریه آرش به سردبیری پرویز قلیچ خانی توجهم جلب شد. در این نوشته ها، شیفتگی به حقیقت و وفاداری به بیان درست و انسانی فاجعه قابل لمس است. در مقابل، به گرایش نه چندان جدید مستندسازان پروژه نویس نیز برخوردم که هزاران، هزار انسان را لابلای گزارشات اخته شده و بی روح خود بایگانی می کنند و جان مطلب را می گیرند و آرزوهای نسل انقلاب را به سایه می رانند.

در همین بازنگری روایت ها و گزارشات مختلف بود که در ذهنم بیتی از حافظ تکرار می شد: «آه آه از دست این صرافان گوهرناشناس – هر زمان خرمهره را با دّر برابر می کنند». به همین خاطر، لازم می بینم از تلاشهای نشریه آرش و نیز نشر نقطه و همه زندانیان سیاسی که درد و رنج خود را به زبان می آورند تا نسل کنونی بداند که چه بر نسل انقلاب گذشت، تشکر کنم.

به تاریخ  28 دسامبر 2013

———————————————————————————-

[1] ن. ک. انقلاب فرهنگی ایران در ویکی پدیای فارسی:

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8_%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%DB%8C_%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86

[2]   روزنامه اطلاعات ، 19 آذر1359، صفحه 12.

[3]  ن. ک. کیهان ، 30 فروردین 1360 ، صفحه 1.

[4]  ن. ک. کیهان ، 30 فروردین 1360 ، صفحه 1.

[5]  منحنی کشتار در 1360، کهکشان انسانی و سیاهچال مرگ، حسین ابیات و همایون ایوانی، نشریه آرش، متن مقاله در لینک زیر نیز قابل دسترس است: http://www.dialogt.org/image/zendan/monhanie_koshtar.pdf

[6]  به نقل از لاجوردی: هواداران مثل دنباله بادبادک سازمان ها هستند، اگر دنباله بادبادک را جدا کنیم (بخوان دستگیر و اعدام)، بادبادک سقوط می کند.

[7]  همان: منحنی کشتار در 1360

[8]  ن. ک.: میثم كراسی: پیش درآمدی بر كشتار، مژده ارسی، سیاوش – م، فرهاد سپهر، کتاب زندان به ویراستاری ناصر مهاجر، جلد دوم، نشر نقطه، چاپ یکم، ایالات متحده امریکا،1380، ص 317. متن مقاله در لینک های زیر نیز قابل دسترس است:

http://www.dialogt.net/index.php?id=48&tx_ttnews[tt_news]=24&cHash=0ec1c902ce78719bffb7fe2f1cf3951c

http://www.dialogt.org/image/zendan/meysamkrasi.html

[9]  وضعیت توابین در زندان توسط زندانیان سیاسی از زوایای مختلف توضیح داده شده است. برای نمونه به بحث های زیر مراجعه کنید به نوشته های ارائه شده در

– „ت مثل تواب“: http://www.dialogt.net/index.php?id=113

– کتاب «آرمان خواهان، زندانیان سیاسی دهه ی شصت: مقاومتِ پیروز و «نه» به تسلیم و انقیاد» از وزیر فتحی، صفحات 24 تا 39: http://www.dialogt.net/fileadmin/dateien/armankhahan.pdf

– نشریه آرش در شماره 97، آبان 1385، نوامبر 2006 در ویژه نامه خود به مناسبت کشتار زندانیان سیاسی و نیز «روشنفکران سیاسی ایران و مقوله ی تواب» مقالات و نوشته های متعددی در این زمینه منتشر ساخته است.

– تواب پدیده ای نوظهور در زندان، اشرف دهقانی، 22 نوامبر 2006: http://www.ashrafdehghani.com/pdf/Tavaab.pdf

[10]  همان: منحنی کشتار در 1360، کهکشان انسانی و سیاهچال مرگ

[11]  همان: میثم كراسی: پیش درآمدی بر كشتار.

[12]  همچنین نگاه کنید به:

– سال 63، زندان قزل حصار: شکنجه در تابوت ها به وسیله حاج داوود رحمانی، پروانه http://www.dialogt.org/image/zendan/dint58.pdf

– بازنویسی یک جنایت: «تخت ها» فریده ثابتی http://www.dialogt.org/image/zendan/dint48.pdf

– مصاحبه پیام فدائی با رفیق محمود خلیلی، از بازماندگان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67

http://www.siahkal.com/index/right-col/PF105-mosahebeh-Mahmoud-Khalili-6.htm

– دیدیم که طوفان بود و برد، سخنرانی نازلی پرتوی در چهاردهمین سال یادمان جانباختگان تابستان 1367، استکهلم

http://www.kanoon-zendanian.org/DOCuments%20(htm)/Nazli.html

– برای بیست و چند ساله های امروز که بدانند، برنسل ما چه گذشت؟، پانته آ بهرامی

http://www.dialogt.org/image/zendan/pantea_bahrami_20salehha.html

[13]  همان: میثم كراسی: پیش درآمدی بر كشتار.

[14]  دوره‏ای كه جیمی كارتر رئیس جمهور وقت آمریكا به منظور پیش‏برد اهداف جنگ سرد، سیاست „دفاع از حقوق بشر درتمام جهان“ را اعلام كرده بود. این دفاع دروغین از حقوق بشر به طنز „جیمی‏كراسی“ نام گرفته بود.

[15]  ن.ک: «در جدال با خاموشی» نوشته اشرف دهقانی، فصل «مبارزه در دوره افول حاکمیت توابین در بندها»، صفحات 452 تا 496.

[16]  برای بحث در مورد آموزش و مطالعه در زندان به دو مقاله منتشر شده در کتاب زندان، جلد دوم به ویراستاری ناصر مهاجر مراجعه کنید: مطالعه در زندانِ زنانِ جمهوری اسلامی (67-1360)، نوشته ناصر مهاجر، ص 22؛ مطالعه در زندانِ مردان جمهوری اسلامی (67-1360)، نوشته همایون ایوانی، ص 53.

[17]  رجوع کنید به: میثم کراسی: پیش درآمدی بر کشتار، مژده ارسی، سیاوش محمودی، فرهاد سپهر، کتاب زندان، جلد دوم، ص 325 و یا قابل دسترس در لینک زیر:

http://www.dialogt.net/index.php?id=48&tx_ttnews%5Btt_news%5D=24&cHash=0ec1c902ce78719bffb7fe2f1cf3951c

و در جدال با خاموشی، نوشته اشرف دهقانی، در سرفصل «نمونه هایی از مبارزه زندانیان سیاسی در سال 64»، ص 461 تا 466.

[18]  همان: میثم کراسی: پیش درآمدی بر کشتار، ص 325.

و در جدال با خاموشی، نوشته اشرف دهقانی، در سرفصل «نمونه هایی از مبارزه زندانیان سیاسی در سال 64»، ص 480 تا 495 با استناد به خاطرات زندانیان سیاسی زن در رژیم جمهوری اسلامی.

[19]   همان: میثم کراسی: پیش درآمدی بر کشتار، جلد دوم، ص 326.

[20]  برای مطالعه وضع زندان اوین سالن سه در سالهای 1364 تا 1367 به نوشته های زیر مراجعه کنید: یاد ایام از سیاوش محمودی، منتشر شده در گفتگوهای زندان شماره های 1، 2 و 3 و قابل دسترسی در لینکهای زیر:  بخش یک و بخش دوم (بخش سوم تا لحظه نگارش این مطلب به صورت اینترنتی در دسترس نبود)

http://www.dialogt.net/index.php?id=48&tx_ttnews%5Btt_news%5D=439&cHash=a0776c8b599215b03ac520aac653bb38

http://www.dialogt.org/fileadmin/user_upload/goftogooha2/goft2-yade%20ayam1-mahmoudi.pdf

[21]  همان: میثم کراسی: پیش درآمدی بر کشتار.

[22]  همان: میثم کراسی: پیش درآمدی بر کشتار.

[23]  گزارش یک شاهد، سخنرانی همایون ایوانی در مراسم یادمان زندانیان سیاسی، برلین، 1997

http://www.dialogt.org/image/zendan/gozareshe%20yek%20shahed.pdf

[24]  روش طرح مسئله: چند مقدمه بر یک آغاز، متن سخنرانی همایون ایوانی در مراسم یادمان زندانیان سیاسی، کلن، 2003

http://www.dialogt.net/index.php?id=48&tx_ttnews%5Btt_news%5D=441&cHash=bc7a62e1c239741b78b91b49ed4f6286

[25]   همان: گزارش یک شاهد.

[26]   همان: گزارش یک شاهد.

[27]  دیدار با گالیندوپل، گواهی ای بر قتل عام، سندی بر بطلان توجیه سکوت، وزیر فتحی

http://www.dialogt.net/fileadmin/user_upload/didar_ba_galindopol.pdf

4 Antworten

  1. مسعود معمار sagt:

    با دورود فراوان
    ما قبلن یک تجربه نا موفق همکاری در رابطه با پنجمین گرد همآیی در هلند داشته ایم. که دلیل آن هرگز بررسی نشد. اگر خواستی می توانیم در این مورد حرف بزنیم. نوشته با لا نظرم را جلب کرد. من مدت هاست که می خواهم فیلمی در باره کشتار های دهه ی 60 بسازم. با این رویکرد که کشتارهای اسلامی از دهه 50 و از سال57 در میدان ژاله شروع شد و پایان آن در سال 67 بود. بدنبال کسی می گردم که با آشنایی با تاریخ آن دوره بتواند سر فصل های مهم سرکوب و کشتار در آن دوره را نوشته تا من بتوانم بر مبنای آن ها تصویر تهیه کرده و یک فیلم بسازم. من کشتار سازمان یافته را فقط در دهه ی 60 نمی بینم.. اگر میل داشتی می توانیم با هم همکاری نماییم. فیلم های من در.است
    ببین اگر خواستی بیشتر با هم حرف می زنیم.بدرود رفیق گرامی. youtube: massoud90.

  2. موسینا sagt:

    نوشتاری سه پاره :
    1-سال 1363( گروه میثم )کنترل زندانها را بدست گرفته بودند .جنبشی نوین در میان زندانیان سیاسی شکل گرفته بود .گذشتن از آنهمه فشار و شکنجه حس پیروزی غرور انگیزی را به همگان تزریق کرده بود .دیگرگرسنگی و مستراح رفتن اولویت مسایل را تعیین نمیکرد .محفل های متفاوتی در بند دیده میشد .هم گرایشها در چالشی نوین به بررسی عملکرد شخصی و گروهیشان میپرداختند و پیروزیشان وقتی مسجل شد که نمایشگاه کتابی به وسعت هر آنچه که در بازار بود برگزارشد .چیزی نمانده بود کاپیتال و مجموعه آثار رو هم به ما عرضه کنند . درمجموع شرایطی فوق تصور از سال شصت به بعد را تجربه میکردیم .در کنار این جمع چهارصد و اندی ،تعداد محدود و انگشت شماری هم بودند که شرایط جدید را گیج و مبهوت نظاره میکردند و هرگز باور نداشتند که روزی دیگر تمام آن دبدبه وکبکبه گذشته را از دست بدهند .نامشان „تواب“بود ودر طول سه سال از ابتدای شصت تا آن زمان از هیچ جنایتی در همسویی با زندان بان کوتاهی نکرده بودند.روابط نوین رامیدیدند و دنبال فرصتی میگشتند تا به بهانه ای هویت از دست رفته را بازیابی کنند .خود را در هر گوشه ای نشان میدادند و با ترفند های مختلف با تحریک زندانیان به درگیریهای فیزیکی باآنان ،با نیت مذموم نشان دادن شرایط نسبتا باز ،بدنبال برگرداندن موقعیت های از دست رفته بودند .واین میسر نشد مگر با درگیری شدید فیزیکی با دوتن ازنگهبانهای کارکشته که با مظلوم نمایی وکمی چاشنی خون از دماغ (مورچه خوار)،که منجر به انتقال و تنبیه بیست وپنج نفر از بند یک به مکانی معروف به (گاودانی) شد.پس از چهار ماه ونیم شکنجه و سکوت مرگبار وقتی به بند 6که مسیولش پاسدار دیوانه ای بنام علی „شابدولعظیمی „بود،رفتیم ،اثرات این برنامه را میشد در اجرای کار اجباری با زور و تهدید معمول در زندان مشاهده کرد.