الوداع با“آیت خدا“ نوشته یوسف اردلان

کاری از مینو خواجه الدین
کاری از مینو خواجه الدین

پنج سال پیش (٢٩ آذر ١٣٨٨ برابر با20دسامبر2009) آیت اللە  حسیننعلی منتظری مرد،  کانال تلویزیونی فارسی بی بی سی برنامەای را ترتیب دادە بود و چند نفر را  برای این برنامە دعوت کردە بود ، خانم شیرین  عبادی ، فرخ نگهدار، محمد علی عموئی، و یک قربانی جان بدربردە. هرکدام ازاین  شخصیتها  با اندوە و تاسف فراوان درمنقبت آیت‌اللە از دست رفتەشان نکاتی را گفتند مثلا خانم عبادی اعلان کرد کە حقوق بش را از  آن حضرت آموختەاند! و عموئی افتخار می‌کرد کە  بر سر سفرە مشترک باایشان نشستەاس(بەگمان نگارندە راست نمی‌گفتە است) . نگارندە با بهرە گیری از این برنامە بی-بی- سی،  مطلب پیوست را نوشتم ، هر چند چنانکە در متن اشارە شدەاست، کم نبودند کسان غیر حکومتی و بەقول خودشان اپوزیسیون! (چپ! کرد! وباصطلاح سکولار!) در نشان دادن تاثر  بە رقابت نشستەبودند، لزومی در پرداختن بە سوگواری های آنها نیست چرا کە کم نیستند ازاین سوگواران کە تشابە کم و بیشی با شخصیتهای آن برنامە تلویزیونی دارند. واکنون در پنجمین سالگرد این واقعە دوبارە این مطلب را منتشر می‌کنم زیرا بەنظر می‌رسد کە نکات بیان شدە را هنوز هم می‌شود تکرار کرد.

 جمعە نوزدهم دسامبر2014 – بیست و هشتم آذر١٣٩٣

                                                      الوداع با“آیت خدا“

„آیت الله حسینعلی منتظری درگذشت“! خبری بود که سحرگاه یکشنبه بیست ونهم آذرماه همگان را غافل گیر کرد،علت مرگ“ کهولت“اعلام شد،شاید اینچنین باشد ، ولی ظاهرا او دراین اواخر سرحال می نمود ودراظهارنظرهای سیا سی فعال هم بود. درهر حال آنچه‌که نگارندە را وادار به نوشتن کرد ردیابی علل مرگ „آیتالله حسینعلی منتظری“نیست بلکه سیل عظیمی از تسلیت ها و سوگنامه هائی است که از همه طرف دراعلان تاسف ازرحلت ایشان به راه افتاده است، ازندبه های خانم „شیرین عبادی“تا اظهارات“ فرخ نگهدار“وتالمات “ محمدعلی عموئی“ودیگرانی که بخاطر اینکه ازقافله عقب نمانند دست به قلم برده اند، وحال که کاسه ای شکسته است و ماستی ریخته، فرصتی یافته‌اند برای اعلام موجودیت ونشان دادن همگامی باعزاداران، که خودی بنمایانند. آری همگامی با، نه صدها هزار بلکه میلونها نفر! همان همگامی هایی که برای خمینی وایجا د جمهوری اسلامی شد. آن زمان گفتند که جوان بوده‌ایم و بی تجربه!؛ بگذریم از اینکه قرار نیست همه مسایل اجتماعی با کسب تجربه فردی فهمیده شوند، اگر چنین با شد(که نیست) دیگر برای دانش وعلم وتجارب دیگران جائی باقی نمی ماند. اکنون چه میتوانیم بگوئیم؟ بیست،سی ساله‌های آن روزی آزآنانیکه زنده مانده‌اند وازدم تیغ جمهوری ــ ــاسلامی‌ایران بدلایل مختلف(از توابی، همراهی باجمهوری اسلامی گرفته تامهاجرت ناخواسته ویاادامه‌مبارزه و تبعیداجباری) جان بدر برده‌اند،امروز پنجاه،شصت ساله‌های باتجربه ودانائی هستند که دیگر بهانه هائی ازآن نوع کارشان را توجیه نمی کند.

مطمئنا این سوگواران „انسان دوست“محترم و“مدافعین حقوق بشر“و“آزادیخواهان“و بقول خودشان „سکولار“، در کتابها یشان (اگر خود دراین باره کتاب ننوشته باشند)خوانده اند که حکومت دینی با مقولاتی که از آن نام بردم(انسان دوستی، آزادیخواهی، سکولاریسم) تقاربی ندارد، با پذیرش حکومت دینی نمیشود ازانسان دوستی صحبت کرد. از دوستی وحمایت „دین باوران“ سیاسی از هم دیگر شاید بشود سخنی بهمیان‌آورد(آن هم با انشعاباتی که در ادیان هست،که به خون یک دیگر تشنه‌اند، جای حرف است) امااین دیگر ربطی به انسان دوستی ندارد، این دیگر“دینباور“ دوستی است، اینها کسا نی هستند(تعدادشان هرچه باشد،کم یا زیاد)، خود را ازکل جامعه انسانی جداکرده اند حا ل اگر آنها خودرادوست دارند یانه به خودآنان مربوط است، نه به انسان بطور عام ، در مورد سکولاریسم وآزادیخواهی بطریق اولی این حکم صادق است. سکولار بودن با حاکمیت دین متباین است، چگونه می توان فردی که خودرابرتر از انسانهای دیگر میپندارد در مقوله انسان قرار داد؟ او باتعریفی که از خود به عنوان مسلمان یا مسیحی یا جهود می کند خودرا از مقوله‌ انسان بدون امتیا زکه مبنای خردگرائی است جداکرده است چه اصراری است افرادی بگونه‌ ای توصیف شوند که خود آن افراد قبولش ندارند، همین آیت‌اللە، هرگز القابی را کە این سوگواران بدو می‌دهند قبول نداشت.

پرواضح است که آزاد اندیشی و آزادی خواهی باعبد بودن وتسلیم بودن دینی هم خوانی ندارد .

به نکاتی میپردازم که سوگواران بر آن تاکید کرده اند:

ابتداازانسان دوستی خانم شیرین عبادی شروع میکنم،خانم عبادی انسان دوستی را از آقای منتظری فراگرفته اند ! بادر نظرگرفتن نکاتی که مختصرا به آن اشاره کردم عیارانسان دوستی برنده جایزه (نوبل) صلح! معلوم میشود(خیز گربه تا لب کاهدان است). خود آقای منتظری تاآخرین لحظات حیاتشان به تدوین قانون اسا سی  حکومت  اسلامی و ولایت فقیە مباهات میکردند، اعتراضا ایشان به چگونگی اجرای احکام شرعی بود نه غیرانسانی بودن احکام؛ چه جای صحبت از انسان دوستی است؟ یعنی صحبت برسر این نیست که حد شرعی، تعزیر اسلامی وفرمان „اقتل المشرکین“نبا شد بلکه طوری با شد که آبروی اسلام نرود. حال، خانم عبادی „حقوقدان“باچه ترفندی می خواهداین انسان دوستی را ثابت کندخدامیداند!. تنها مقوله ای که در بین این گروه که“اصلاح طلب“نامیده میشوند وجود دارد این است که بگویند اگر فقیهی مثل آقای منتظری بر سرکار بود اعمال قوانین کذائی اسلامی عین انسان دوستی میبود، در نتیجه حکومت اسلامی با چنین فقها ئی نه تنها شدنی است بلکه ضرورت هم پیدا میکند.

دراینجا دیگر تصور حقوق دان بودن( یعنی عالم به قوانین موضوعه که علی‌القاعده در قرن بیست ویکم می بایست مبتنی برحقوق بشر باشد) رنگ می‌بازد وحقوق دان نه عالم به آنچه اشاره کردم بلکه مخزنی است پر از مصوبات حقوقی، چیزی مثل‌ نمکدان،قند دان ،شمعدان وبالاخره حقوق دان! .

نگرانی این نیست که این دسته از مردم کشور ایران چنین هستند آنها هرکدام بصورتی زندگانیشان را میگذرانند ومنفعت زندگیشان اینگونه ایجاب میکندوامید به بهبود آنان نیست فا جعه اما آنجاست که به جوانان بپاخاسته وتوده محروم، نابکارانه میخواهند بقبولانند که در قالب حکومت اسلامی اینچنین „رادمردان بشردوست“!؟هنوز وجود دارند و در تداوم حکومت اسلام، ظهورمنتظری های دیگر را به انتظار بنشینند.

نکته دیگر،  „تعامل و بزرگواری“ آقا ی منتظری“ است که نمونه آن را در مصاحبه „محمدعلی عموئی“با بی.بی.سی بعنوان شاخص برگزیده‌ام ، گویا در زندان آقا بر دگراند یشان منت میگذاشتند و جواب سلامشان را می داده وحتی بر سر سفره شان هم می نشسته اند! هرچند دروغهای شا خدار این گروه و رسوائیشان اظهر من الشمس است اما برای بازنمایاندن دروغ پردازی این شخص مطلبی را ازکتاب“ خاطرات آیتالله منتظری“نقل می کنم:

[ „س: درطول سالهای زندان مخصوصا دوره آخر مباحث عقیدتی ومجادله های سیاسی درزندان پیش می آمد،دراین اواخرگویا یک اعلامیه‌ای ازطرف بند یک زندان اوین که حضرتعالی در آنجا بودیددر ارتباط با نجاست وپاکی وضرورت پرهیزازمارکسیستها صادر شد، همان گونه که مستحضر هستید این اعلامیه هم قبل از انقلاب درمیان نیروهای سیاسی بازتاب زیادی داشت وهم بعد از پیروزی انقلاب خیلی مطرح بود ودر بعضی کتابهاوجزوات از آن سخن به میان آمده‌ است؛چنانچه درباره این اعلامیه،خاطره‌ای به یاد دارید بفرمائید؟

ج:  البته‌ اعلامیه نبود،این بیان یک فتوا(تاکید از نگارندەاست) یا به عبارت بهتر یک تصمیم بود، درزندان اوین صحبت بودکه در زندان قصرزندگی مذهبی‌ها و کمونیستها باهم مخلوط است، البته‌ این بیشترنظر مجاهدین بود که با مارکسیستها باهم باشندوبا آنهاهم غذاشوند؛ ما این کارآنهارامحکوم میکردیم و می گفتیم باید نجاست وپاکی رعایت شود وحاضرنیستیم با آنها هم کاسه وهم غذاشویم، آنها مسئله وحدت همه مبارزین را مطرح می کردند،ما می گفتیم وحدت به جای خود، اما ما باید در عین حال جنبه مذهبی خودمان را حفظ کنیم، کمونیستها از نجاسات قطعی نیز اجتناب نمی کردند؛ روی این جهت مجاهدین باما مخالف شدندومارا به اصطلاح بایکوت کردند،ماهم هفت نفر بودیم که این تصمیم را گرفته بودیم والا اعلامیه ای در کارنبود، ما فقط میگفتیم نباید با کمونیستها همکاسه و هم‌غذا شد ــ این در شرایطی بود که هر روز خبرمیآمد تعدادی ازسازمان مجاهدین مارکسیست شده‌اند ــ ولی مجاهدین سر و صدا کردند و به عنوان ارتجاع و …روی آن تبلیغات می کردند، و بالاخره این تصمیم خصوصی بود از طرف جمع مابرای رعایت پاکی و نجسی ولی مجاهدین آن را بهانه‌ای علیه ما تشخیص دادند و جو سازی کردند، وگر نه مطلب مهمی نبود.

س:این هفت نفر که این تصمیم را گرفتند چه کسانی بودند؟

ج:این هفت نفر من و آقای طالقانی،آقای ربانی شیرازی،آقای مهدوی کنی،آقای انواری،آقای هاشمی و آقای لاهوتی بودیم؛البته این تصمیم فقط در رابطه با کمونیستها بودکه علاوه بر نجاست کفار از نجاسات مثل ادرار هم خیلی پرهیز نمی کردند.(تاکیدازنگارندە است) …“<خاطرات آیت الله منتظری،انتشارات انقلاب اسلامی صص 184،185″ ]

نکته‌ای را برای تکمیل این روایت ضروری میدانم اینست که مسئله تنها بر سر یک سفره نشستن نبود چون این امر سالها بود که وجود نداشت، بلکه آقایان بعد از این فتوا کمونیستها(ویا بقول خودشان کفار) را آنچنان نجس قلمداد کردند که اگر ملاقه یا کفگیر خشک بوسیله یک کمونیست داخل قابلمه یا دیگ غذا بشود آن غذا نجس میشود! ودرنتیجه هنگام گرفتن غذا، آقایان باید اول سهم خودشان را بردارند و بعد از آن بقول آنها مارکسیستها(یاکفار)سهمشان را بردارند بخاطر ندارم ولی بنظرم میرسد که یک یا دوروزی هم آقایان از گرفتن غذا خودداری کردند ، ولی با وجود در اقلیت کامل بودن اسلام گرایان در زندان (تقریبا یک سوم کل زندانیان سیا سی مسلمان و دوسوم کمونیست)، که درمورد بند یک اوین از این نسبت هم کمتر بود، کمونیستها با سعه صدر وبزرگواری کامل پذیرفتند که آقایان اول سهم غذایشان رابردارند (البتە بعدا با جداکردن  ظرف غذای عمومی این مشکل حل شد). وا اسفا اکنون آب آنچنان سر بالا می رود که می بایست سپا سگزار اجحا فی باشیم که بر ما رفته است !.

گروه دیگری ازاین منظر به“آقای منتظری“ مینگرند که آنحضرت زمانی به افشاگری و مخالفت با کشتارزندانیان پرداخته که دریک قدمی قدرت بوده است ، این مطلبی است درست وهمین مقوله است که این آیت الله واضع قوانین اسلامی برمبنای ولایت فقیه را اینچنین به حق تطهیر می کند. زیرا درمیان انبوه حاکمان جرارآنچنان موضع گیری ای، بسیار چشم گیراست، در چنین مواردی است که میشود گفت:“در سرزمین کورها یک‌چشم پادشاه است“،آری به‌حق  نظراو(که برای حفظ آبروی حکومت اسلامی می کوشید) برنظرخمینی برتری داشت واگر نظرایشان قدرت جاافتادن پیدا میکرد احتمال داشت که تعداد تلفات کمتر میبود،اما متاسفانه چنین نشد وایشان ابزارقدرتی برای انجام نظراتش در دست نداشت،در واقع مدتی بود که ابزارقدرت را ازایشان گرفته بودند،فرزندش“ محمد منتظری“ که یکی ازفعالین مسلح وحد ت جهان اسلام بود در همان سالهای اول بعد ازقیام همراه آیتالله بهشتی و… دراثرعملیاتی منتسب به „سازمان مجاهدین خلق“با انفجار بمب کشته شد(١٣٦٠)، ابزار عملیاتی دیگر ایشان „مهدی هاشمی „( برادر دامادایشان) مسئول نهضتهای آزادیبخش پاسداران انقلاب اسلامی بودکه درسال١٣٦٦ به اتهاماتی ازجمله مشارکت درقتل آیت الله ابوالحسن شمس‌آبادی دستگیرودر مهرماه همان سا ل اعدام شد. از آنجاکه یکی از پایه های إعمال قدرت آقایان بر“ اهل بیت‌ شان“استوار است، آقای منتظری از این ابزار اجرائی مهم محروم شده بود، واز طرف دیگر“هیئت موتلفه“ (بازار) وجامعه روحانیان مبارز(کروبی جزوآنها است)، نه تنها پشتش را خالی کردند، بلکه در تقابل با ایشان قرار گرفتند، هاشمی رفسنجانی، هم بند، ویار دوران زندانش با زد و بند با خامنه ای عرصه را بر ایشان تنگ کرده بود وسرانجام از نیابت خمینی کنارش گذاشتند. در واقع دیگر قدرتی برایش نمانده بود واینکە خودش کنار کشیده بود کار عجیبی نکرده بود „روغن ریخته ای بود که نذرامام زاده“میکرد.

نمیخواهم قلب عزاداران آقا را جریحه دار کنم اما نمی توانم جواب این سوال را پیداکنم که اگر به جای “ آقا مجتبی“ پسر خامنه ای، “ آقا محمد“ پسر آقای منتظری می بود، و به جای „شریعتمداری“ (شکنجه گر ونایب رهبر در روزنامه کیهان و داماد خامنەای) „مهدی هاشمی“ برادرداماد آقای منتظری می‌بودچه تغییری در اوضاع متصورمی بود؟

این واقعیتی است، که آقای منتظری بی شیله پیله تر از „علما“ی دور و برش بود، وحیله گری رفسنجانی مانندی را نداشت، و همین خصلت است که او را درمیان دیگران متفاوت نشان می دهد. این واقعیتی است که شانس به“آقای منتظری“روی آور شد،  که افتخارافشای قتل عام زندانیان سیاسی در سال١٣٦٧بنام او ثبت بشود، وآخر عمری ازتئوریزه کردن ولایت فقیه هم تلویحا پشیمان بشود، تا همین حد کا فی است نه بیشتر.

جنبه های دیگر راهم نباید یک لحظه فراموش کرد، مگر این قتل عام فقط در سال ٦٧ اتفاق افتاد؟ بازهم روشن است که در سال ٦٧ این جنایات سرعت بی سابقه ای گرفت،اما مگر جان باختگان قبل از٦٧ بدون محاکمه ویا با احکا م تدوین شده آقای منتظری کشته نشد ند؟ آقای منتظری ازآنها بی خبر بود؟ جواب این سوالهامنفی است.

این بزرگ نمائی ها که می شود نه به خاطر „آقای منتظری“ است بلکه نعل وارونه ایست که میخواهد کسانی ازحکومت گران نظام جمهوری اسلامی را به رتبه قهرمانی برسا ند، باید منتظر باشیم که سید محمد خاتمی (رئیس جمهور اصلاح گرا!) کسی که در سایه حکومت نکبت بارش قتل های زنجیره ای انجام میشد را با آب سبز تطهیرکنند. کسا نی هستند که چنان می نمایانند که گویا حضرتش افشا کننده این جنایات است واگر ایشان که از ابتدای حکومت اسلامی همواره در تمام کابینه ها شرکت داشته وجود نمی داشتند جنایات(قتل های زنجیرهای) حکومت اسلامی در پرده می ما ند و آب از آب تکان نمی خورد!.اینان یا نمی بینند یا نمیخواهند ببینند که نفس تایید حاکمیت دینی با چنین جنایاتی(که در بطن آن نهفته است) عین جنایت است. جالب این است که این گروه از قبول این حکم سا ده أبا دارند. این نگرش نمیخواهد بپذیرد که نظام جمهوری اسلامی مجموعه ایست از ترکیب تمام عناصر آن(جمع فیزیکی نیست)،نمیشود خاتمی را از سیستم جمهوری اسلامی بیرون کشید.

روشن است که نجات حتی یک عضو ازبدن (دست،پا، چشم و در آوردن کلیه) اززیر تیغ جلادان اسلامی کاری است قابل تقدیر اما نباید به آنچنان حدی تنزل کرد که جنایت علیه بشریت را که از بند بند قوانین شرعی پیدا است، با وجب اندازه گرفت. ویا ازاین بد تر مسئولیت شرکت کنندگان در حکومت را(که خوب وبدش جمعی است)نادیده گرفت، وبنا به منافع تنگ نظرانه موجود به دل خواه افرادی را به عرش اعلا رساند تا شاید درزیر سایه آن به زندگی نکبت بار درتحت عبودیت جمهوری اسلامی ادامه داد.

هم اکنون از موسوی، نخست وزیر دوران قتل عام زندانیان سیا سی گرفته تا گنجی وسازگارا و مخملباف وجرثومه های دیگر درقالب مخالفت با دولت فعلی در آرزوی تدام حکومت دینی شخصیت سازی میشود، متاسفانه هنوزهم باید بدنبال نخود سیاه“ بد“ و“ بدتر“ باشیم؛ همیشه از ترس بدتر مجبور به انتخاب بد باشیم، تا این شعار محا فظه کارانه ومرتجعانه „بد و بدتر“ بر منطقمان مستولی با شد حال و روزمان ازاین بهتر نمیشود، در بهترین حالت در بدی زنگی خواهیم کرد. در حالیکه اگر کلاهمان را قاضی بکنیم، می‌بینئم کە چاره ای منطقی تر و انسانی ترازتلاش برای برافکندن „جمهوری اسلامی در تمامیت آن “ قابل تصور نیست.

برنامە بی،بی،سی (و صدای آمریکا هم) صحبت ازمردی کرد که باشنیدن خبر مرگ „آقای منتظری“ گریسته است،دخترش،ازمادر میپرسد چرابابا گریه میکند؟ مادر در جواب می گوید:“پدرت درزندان بود،می خواستند اورا بکشند،اما بعلت اعتراض“ آقای منتظری“ او جان بدربرد واکنون به خاطر اوست که ما باهم هستیم وگرنه نه او بود ونه تو“وآن گاه سه نفری سراسر شب را به سوگ آقا مینشینند!!. اوج فاجعه را می بینید؟ من باتمام احترامی که برای احساسات انسا نی یک قربانی قائلم وریزش اشکش را میفهمم، اما ازدل فغان برمیکشم اگر می بینم که یک انسان همانند قوچ قربانی در روز عید قربان از سلاخش جدا نمیشود و اینچنین شکر گزاراست.  شاید بتوان پذ یرفت که همانند قربانیان دیگر کشته نشده است، وخوشحال(کلمه دیگری را نیافتم) بود، اما سپا سگزار آمری از حکومتی که به ناحق در بندش کشیده است،هرگز.

حکومتی که کافرم میخواند،نجسم میداند، به ناحق به بند م می‌کشدسرم را با چاقو میبرد، در لعنت آباد همراه قربانیان دیگر در زیر خاک پنهانم میکند. آنگاه سپاسگزار اختلاف درونی این چنین هیولائی باشم؟ وبرایش عزادارباشم این دیگر اوج فاجعه است . اگر معیار فقط آشکار کردن جنایت است، باید آن شب تاریک و بارانی و… را که خاکِ اندکِ پوشاننده عزیزانمان را شست وپرده از جنایت هولناک خاوران برداشت را به ستایش بنشینیم .

آری، با دیدن و شنیدن این برنامە، من نگارندە هم روز بعداز فوت „آقای منتظری“ دچار تاثری عمیق شدم نه برای فوت ایشان(بی شک اگرخبر مرگ خامنه ای را شنیده بودم طوردیگری می بود،یاهمان گونه که باشنیدن خبر مرگ خمینی خم برابرویم نیامد) بلکه برای مصیبتی که برسرمان آمده است آه ازدرونم زبانه کشید.

به دین باوری کسانیکه دینشان را در بورس سیاست به سودا گذاشته اند نمی‌شود باور داشت، چه رسد به انسان دوستی، که خودشان هم مدعیش نیستند، لااقل تجربه سی و چند ساله اخیراین را نشان داده است، چرا که اگر دینشان را مقدس میپنداشتند آنرا ازافت وخیز سودای سیاست بدور نگه میداشتند، به همین ساد گی.

یوسف اردلان

پاریس نهم دیماه 1388 \\ سی ام دسامبر 2009