متن سخنراني فريبرز سنجري، در نخستین گردهمایی سراسري درباره کشتار زندانيان سياسي در ایران

سیاهکل
سیاهکل
فریبرز سنجری

فریبرز سنجری

با سلام خدمت تک تک رفقا و دوستاني که در اين جلسه حضور دارند و با تشکر از برگزار کنندگان اين سمينار که امکاني بوجود آورده اند که امروز در کنار همديگر به موضوع اين بحث بپردازيم؛ و با سلام به همه عزيزاني که از طريق شبکه اينترنت اين جلسه را دنبال مي کنند، بحث امروز در رابطه با تاثير جنبش مسلحانه در زندانهاي  دهه 50 را شروع مي کنم.

اجازه بدهيد که قبل از شروع بحث به همه عزيزاني که در جريان کشتار سال 67 بوسيله جمهوري اسلامي اعدام شدند و جانشان را فداي آرمانهاي انقلابي شان کردند درود بفرستم و خاطره همه آن عزيزان را گرامي داشته و بار ديگر بر آرمانهاي مبارزاتي شان تاکيد نمايم.

همانطور که اطلاع داريد امشب قرار است که من در چارچوب مستند سازي زندان در دوران رژيم وابسته به امپرياليسم شاه، در رابطه با  تأثيرات جنبش مسلحانه در زندانهاي دهه 50، که با رستاخيز سياهکل در سال 49 آغاز شد صحبت کنم. از آنجا که بحث بر سر مستند سازي زندان در دهه 50 است و لازم است که من مشاهدات عيني خودم را  از زندان با شما در ميان بگذارم؛ لذا قبل از پرداختن به موضوع اصلي بايد در مورد خودم بگويم که من در 13 مرداد سال 50 در ارتباط با چريکهاي فدائي خلق در تهران دستگير و در جريان سقوط سلطنت پهلوي، در30 دي ماه سال 57 جزء آخرين دسته زندانيان سياسي از زندان آزاد شدم.

جهت نشان دادن تأثيرات جنبش مسلحانه در زندانهاي شاه فکر مي کنم که منطقي و درست اين باشد که ما اشاره بکنيم به دوران قبل از رستاخيز سياهکل؛ چون فکر مي کنم که بدون آشنائي و يک حداقل درک اوليه از شرايط زندان و بازجوئي در شرايط قبل از سال 49 و 50 ما کمتر مي توانيم آن تغييراتي که جنبش مسلحانه در زندان هاي شاه بوجود آورد را بفهميم. براي بهتر پيش بردن اين بحث شرايط زندان را در سه حوزه مورد توجه قرار ميدهم: دوران بازجوئي، مسايل مربوط به دادگاه و شرايط دوران گذراندن محکوميت؛ چه در زندانهاي ساواک و چه در زندانهاي شهرباني.

همانطور که ميدانيم، بدنبال کودتاي امپرياليستي 28 مرداد1332 و يورش وحشيانه اي که حکومت کودتا برعليه مردم و مبارزات مردم سازمان داد، اکثر زندانها از مبارزين و آزاديخواهان آن دوره پر شد. بطور طبيعي زندانها را فعالين حزب توده ايران و جبهه ملي که سازمانهاي عمده سياسي آن زمان بودند  تشکيل مي دادند.

حکومت کودتا براي سرکوب هرگونه مقاومتي شکنجه هاي وحشيانه اي را برقرار ساخت. حمام پادگان 2 زرهي  در آن زمان در تهران به عنوان مخوف ترين شکنجه گاه هاي حکومت  کودتا، زبان زد عام و خاص بود. به خصوص بعد از دستگيري  اعضاي سازمان افسران حزب توده، در اين حمام خيلي از افسران حزب توده را وحشيانه شکنجه کردند. و حتي در دادگاه ها هم به برخي از آن ها محکوميت هاي سنگين دادند و برخي را هم اعدام کردند. از طرف ديگر بعد از خيانت هاي رهبري حزب توده و بردن خط توبه بدرون زندانها، اصولا فضاي زندانهاي آن دوره تغيير مي کند و جو ياس و نااميدي  حاکم مي شود و ما شاهد اشاعه نشرياتي هستيم مثل „عبرت“ در زندانهاي شاه که در اين نشريات، توده اي هاي نادم، مارکسيسم و خود حزب توده را آماج حمله قرار مي دهند.

از سال 32 تا رستاخيز سياهکل در دوره هاي مختلفيه مبارزات مردم ما گسترش مي يابد. مثلا در سالهاي 38و39  ما شاهد يورش رژيم شاه به دمکراتهاي آذربايجان و حزب دمکرات کردستان در کردستان هستيم در اين دوره  بار ديگر زندانها شاهد موج جديدي از زندانيان سياسي مي شود که بيشتر در آذربايجان و کردستان دستگير شده اند. و يا در سالهاي 39 تا 42 به دليل تحولاتي که در جامعه رخ داد و فضاي جديدي که بوجود آمد جبهه ملي دوم شکل گرفت و مبارزات  به خصوص حول جبهه ملي دوم بود و حتي نيرو هاي چپ هم در چارچوب جبهه ملي دوم فعاليت مي کردند. به همين دليل هم دستگيري هاي آن دوره بيشتر از نيرو هائي بودند که به جبهه ملي وابسته بودند و اکثرا دانشجويان و  دانش آموزان  بودند که در تظاهرات خياباني  دستگير مي شدند.اما به خاطر جو آن دوره، قاعدتا محکوميت نمي گرفتند وزود آزاد مي شدند و کارشان اساسا به  محکوميت هاي شديد نمي رسيد.

اما بدنبال سرکوب 15 خرداد 42 فضاي زندانها هم تغيير کرد و اين تغيير را ما به خصوص با  تبعيد تعداد زيادي از زندانيان به برازجان، يکي از زندان هائي که در محل خيلي  بد آب و هوائي قرار داشت، شاهد بوديم.

از سال 42 تا 49 در اين فاصله گروههاي مختلفي آماج حملات رژيم و ساواک رژيم قرار گرفتند از جمله نهضت آزادي، هئيت هاي  موتلفه اسلامي که به „قتله منصور“ معروف بودند و حزب ملل اسلامي، گروه نيکخواه و بعدها گروه سورکي، جزني، ظريفي و سپس گروه فلسطين.  در اين دوران  با اينکه در جريان بازجوئي روشهاي خشونت آميز و توهين آميز و آزارهاي روحي و جسمي کاملا شايع بود ولي به هيچ وجه حد شکنجه در اين دوران با آن شکنجه هائي که ما بعد ها، بعد از سال 49 شاهداش بوديم قابل مقايسه نبود؛ هر چند که گروه سورکي، جزني و ظريفي به خاطر تدارک  مبارزه مسلحانه و گروه فلسطين به خاطر تلاش اش  براي رفتن به فلسطين و ديدن آموزش نظامي به هر حال بطور جدي تري آماج تهاجمات ساواک قرار گرفتند. براي نمونه در آن دوره با اينکه در تهران قزل قلعه به عنوان مرکز اصلي شکنجه ساواک معروف بود، براي اولين بار سورکي و جزني و بعدها شکراله  پاک نژاد از گروه فلسطين  را به اوين بردند که معروفيت کنوني را نداشت و در آن زمان بازداشتگاه کاملاً مخفي و ناشناخته اي بود و بيشتر جاسوس ها را در آنجا نگه مي داشتند. اولين بار نام اوين هم از طريق اين رفقا در سطح جنبش انقلابي اشاعه پيدا کرد و حتما خيلي از شما دفاعيات پاک نژاد و مسئله „قار قار کلاغها“ در اوين را به ياد داريد.

در اين دوران، زندانيان را عمدتاً به اتهام „اقدام عليه امنيت کشور“ دستگير مي کردند و چپ ها را به جرم „عضويت در دسته و گروهي با مرام و رويه اشتراکي“ حداکثر به دهسال زندان محکوم مي کردند. البته حبس هاي طويل المدت تر نيز داده مي شد، اما به هيچ وجه عموميت نداشت.اکثر محکوميت ها در همين محدوده بود. در حاليکه با آغاز جنبش مسلحانه شاهد هستيم که احکام دادگاه ها  کاملا تغيير مي کند. در اين دوره دفاع زندانيان دفاع حقوقي بود . در دفاع حقوقي رسم بر اين بود که زنداني با تکيه بر قانون، نشان مي داد که آن اتهامي که به او زده اند وارد نيست  و او  کار خلافي بر مبناي قوانين موجود مملکت انجام نداده است.در حاليکه بعد ها دفاع ايدئولوژيک در دادگاه ها مرسوم شد. تعداد زندانيان سياسي هم محدود بود. جدا از مبارزيني که در شهرهاي مختلف زنداني بودند و يا از تهران به زندانهاي شهرستانها تبعيد شده بودند، اکثر زندانيان سياسي در تهران درزندانهاي شماره 3 و 4 زندان قصر نگهداري ميشدند. در اين دوره جو داخل زندان جو سکون بود اکثر زندانيان به رسم آن دوره زندانشان را مي کشيدند؛ مطالعه مي کردند. بيشتر زبان خارجي ياد مي گرفتند و يا سعي مي کردند ادامه تحصيل بدهند – من خودم در قصر تعدادي را ديدم که در زندان قصر ليسانس گرفته بودند از طريق مکاتبه- و يا آثاري را ترجمه کنند که در چارچوب معيارهاي سانسور آن زمان امکان چاپشان در بيرون وجود داشت. خوب اين هم انعکاسي بود از سکون و خمودي که بر مبارزات و روحيات مردم ما در بيرون زندان حاکم بود . چرا که همواره زندان تابعي است از قانونمندي هاي جامعه در بيرون از زندان. به خاطر اين جو رکود و خمود، به خاطر فقدان فعاليتهاي شديد، به خاطر فقدان يک جنبش انقلابي که رژيم را بطور واقعي تهديد بکند چه در شکنجه و چه در محکوميت و چه در دوران گذراندن محکوميت در زندان، اساسا ما معيارها و پارامتر هائي که بعد از سال 49 با آن مواجه هستيم را نمي بينيم. به خصوص به خاطر اين که رژيم سلطنت با جنبش انقلابي که حيات اش را بطور بالفعل تهديد بکند مواجه نبود.

فکر مي کنم که لازم باشد که در اينجا اشاره کنم که اساسا چه عواملي باعث شد که چنين وضعي در جامعه ما شکل بگيرد. چرا چنين رکود و خمودي به وجود آمد ؟ چرا رژيم سلطنت با يک حنبش انقلابي که او را بطور بالفعل تهديد بکند مواجه نبود؟

 در طي يک پروسه طولاني اعمال ديکتاتوري و سرکوب قهرآميز هرگونه مبارزه و اعتراض مردمي، در بستر تبليغات وسيع سياسي – ايدئولوژيک نيرو هاي ارتجاعي ماشين تبليغاتي رژيم – به خصوص با تکيه بر اشتباهات، لغزشها و خيانتها ي رهبريهاي مبارزه (جبهه ملي و حزب توده)، رهبريهايي که در شرايطي که مردم ما  آماده هرگونه جان فشاني بودند از سازماندهي آنها و هدايت آنها و پيشبرد يک جنبش انقلابي بر عليه رژيم  موجود عاجز بودند و مبارزات مردم را به شکست کشانده بودند- روحيه جديدي بر مردم ما حاکم شد که شايد بهترين کلام براي توصيف آن اين باشد که آن را به اسم روحيه شکست، فضاي شکست بنامم. يک نوع رکود و خمود. رکود در مبارزات مردم و خمود در روحيات آنها؛ که قاعدتا از مسائل سياسي فرار مي کردند و قدرت دشمن را بطور اغراق آميز در ذهن خودشان زياد مي گرفتند وهمه گير شدن اين تفکر که با اين رژيم کاري نميشود کرد. فقدان جنبش هاي وسيع خود بخودي توده اي هم خود حاصل وجود چنين وضعيتي بود؛ يعني شرايط رکود و خمود بر مبارزات مردم و روحيات آنها. اين واقعيت قبل از هر چيز بطور طبيعي اين سئوال را در مقابل انقلابيون جدي ،کمونيستها ونيروهاي واقعا انقلابي قرار ميداد که چگونه مي شود جرياني را بنيان گذاشت که طي آن نقبي زد  به قدرت مردم و مردم را از آن فضاي سکون و خمود خارج کرد و انرژي انقلابي آنها را به مسير نابودي رژيم حاکم کاناليزه کرد. چگونه مي شود در قدرت سرکوب کننده حاکم شکاف ايجاد کرد؟ اينها سوالاتي بود که بطور واقعي  آن روزها، آن سالها مطرح بود و همه روش فکر مي کردند  که چطور مي شود  دشمن را افشاء، کرد و چطور مي شود مردم را آگاه نمود وچگونه مي شود جرياني را بنيان گذاشت که بر اين جو بي اعتمادي غلبه کرد و چطور  مي شود براين جدائي  غم انگيزبين  پيشرو و توده ها فائق آمد  و چطور مي شود شرايطي را ايجاد کرد که  کمونيستها،نيروهاي مبارز انقلابي چپ بتوانند با طبقه کارگرارتباط بگيرند و انرژي انقلابي آنان را  در جهت اهداف خودش کاناليزه کنند. تحليل شرايط عيني در آن زمان بطور روشن نشان ميداد که جز از طريق اعمال قهر انقلابي امکان خدشه وارد کردن برذهنيت مردم در مورد قدرت دشمن ، و تغيير روانشناسي مردم و نشان دادن امکان پذيري مبارزه وآسيب پذيري دشمن وجود ندارد . تنها از اين طريق است که ميشود اين  جو را درهم شکست و در سد قدرت سرکوب کننده شکاف ايجاد کرد و امکان جاري شدن سيل مبارزات توده اي را فراهم کرد بنا براين در آن سالها جنبش انقلابي ما مبارزه مسلحانه را چه از جنبه تاکتيکي  براي پاسخگوئي به مسا ئلي که در بالا مطرح شد و چه از جنبه استراتژيکي جهت بسيج و سازماندهي مردم و مبارزه براي نابودي عامل اصلي قدرت دشمن در دستور کار خودش قرار داد.

روشن است که جنبشي که در تئوري به اين نتيجه مي رسد که بايد به مقابله با انبوه کهنسال ترس و خفت برخيزد و بر جو بي اعتمادي توده هاغلبه کند و فضايبي اعتمادي  را که نسبت به روشنفکران انقلابي در جامعه  وجود داشت بشکند و با دشمني که سراسر مسلح است  بستيزد، بطور طبيعي،هم مي دانست که قربانيهائي گزاف خواهد داد و هم مي دانست که بايد مملواز شور و از جان گذشتگي باشد و جهت پاسخگوئي به همين واقعيتها بود که رستاخيز سياهکل شکل گرفت و چه  در صحنه نبرد مسلحانه با دشمن و چه درصحنه جامعه و چه در  زندانها، پيروان اين خط در جهت تحقق همين اهداف گام برداشتند و به همين رسالت پاسخ دادند واقيعت اين بود که پاسخگوئي به چنين رسالتي از نسلي از انقلابيون ساخته بود که بر ضرورت زمان خودشان آگاه باشند. وقتيکه اين جنبش رژيم شاه را وارد يک مبارزه مرگ و زندگي کردبطور طبيعي ساواک  شديدترين شکنجه ها را براي کسب اطلاعات بر عليه اعضا و فعالين اين جنبش اعمال کرد. باين ترتيب با آغاز جنبش مسلحانه اصولا شکنجه به عنوان مهمترين وسيله جهت کسب اطلاعات، وسيعاً در دوران بازجوئي بکار گرفته شد.

البته روشن است که وقتيکه شکنجه در اين ابعاد و وسعت اعمال مي شود اين خودش به اين مفهوم است که در آن سو مقاومتي قهرمانانه و جانانه وجود دارد وگرنه اگر مقاومتي در کار نباشد شکنجه اي هم در کار نخواهد بود . به اين ترتيب  بود که چريک هاي فدائي خلق در سال 50 با آغاز مبارزه مسلحانه فضاي زندانها را شکستند و روحيه جديدي در زندانها ايجاد کردند؛ همانطور که اين کار را  در سطح جامعه انجام دادند . در اين جا مهم است که توجه کنيم که همه اينها حاصل تئوري اي بود که آنها را هدايت مي کرد . تئوري مبارزه مسلحانه که هم شرايط موجود و توازن قواي بين نيروهاي انقلابي با دشمن را با واقع بيني تمام ترسيم کرده بود و هم چشم اندازهاي روشن آينده را مطرح و راه رسيدن به هدف را به درستي در مقابلش قرار داده بود.

وسائل و روش هاي شکنجه در اين دوره، شلاق زدن، دست بند قپاني، آويزان کردن ،سوزاندن بدن به خصوص باسن ها با هيترهاي برقي روي تخت هاي سيمي و فشار آوردن به کسي که داشت مي سوخت از بالا،تجاوز با باطوم و بطري جهت درهم شکستن روحيه مبارزين بودند، و بعدها هم آپولو  طرق و روشهائي بود که در آن سالها وسيعا بر عليه انقلابين اعمال مي شد.

*********

در اين دوران ما شاهد مقاومت هايي بوديم که در تاريخ زندانهاي شاه کمتر ديده شده بود. در آن آغاز، شهادت رفيق بهروز دهقاني در زير شديدترين شکنجه ها پيام استقامت و استواري را در فضا پخش نمود و رفيق بهروز با مقاومت تا پاي جان در زير شکنجه، به اين گونه آخرين رهنمود زندگي سراسر انقلابي اش را به گوش انقلابيون کمونيست و مبارزين ضد امپرياليست رساند. همچنين رفقائي چون مسعود احمدزاده و عباس مفتاحي جلوه هاي باور نکردني از مقاومت را به نمايش گذاشته و به سمبل هاي مقاومت تبديل شدند. همين واقعيت ها خود به تنهائي کافي بودند تا تفاوت عظيمي که بين رهبران يک جريان واقعاً کمونيستي يعني چريکهاي فدائي خلق با رهبران حزب توده وجود داشت را آشکار نمايد. در همين دوره رفيق اشرف دهقاني نيز به عنوان اولين رفيق دختري که دستگير شد، حماسه اي از مقاومت آفريد و بشارت دهنده حضور رزمنده زنان انقلابي در جنبش نوين گرديد.

در سال 50 همچنين بايد از مقاومت قهرمانانه انقلابيوني چون همايون کتيرائي از گروه آرمان خلق و علي اصغر بديع زادگان از سازمان مجاهدين خلق ياد کرد.

اجازه دهيد که همين جا جهت اينکه بهتر در جريان فضائي قرار بگيريد که با دستگيري انقلابيون فدائي در زندانهاي شاه حاکم شد، به گوشه اي از شکنجه هاي ددمنشانه رفيق عباس مفتاحي يکي از بنيان گذاران چريکهاي فدائي خلق اشاره کنم.

عباس، اين کمونيست فراموش نشدني، 26 روز تمام شکنجه شد و از اين دوران 15 روز کاملاً روي تخت شکنجه بود. سه بار روي پايش عمل جراحي کردند تا بيشتر بتوانند او را شکنجه دهند. دژخيمان ساواک در حق او از هيچ رذالتي دريغ نورزيدند، با اين حال هرگز نتوانستند مقاومت او را درهم بشکنند. وقتيکه در سال 50 اکثر رفقاي فدائي را در اتاق شماره 5 اوين قديم جمع کردند او در جمع رفقا واقعه اي را تعريف کرد که نشاندهنده زبوني شکنجه گران در مقابل مقاومت او بود. عباس تعريف ميکرد که در انفرادي از سوراخ در سلول، راهرو بند انفرادي را نگاه ميکرده و با برخي زندانيان صحبت ميکرده است. نگهبانان که اکثراً در جريان شکنجه هايي که بر او رفته و او همه آنها را تحمل کرده بود قرار داشتند، صرفاً اعتراض ميکردند و تذکر ميدادند و کار بيشتري نمي کردند. ولي اين موضوع به گوش بازجوها مي رسد. روزي تهراني دم سلول عباس آمده و او را تهديد به شکنجه دوباره کرده و مورد توهين قرار ميدهد. عباس در پاسخ مي گويد 15 روز مرا مداوم زديد و شکنجه کرديد آخ نگفتم. که تهراني ناگهان به ميان حرف او پريده و مي گويد نه! دوبار آخ گفتي! بلي تنها توجه به همين نکته نشان ميدهد که چگونه اين رفيق عزيز دژخيمان خودش را از شنيدن صداي ناله اش نيز محروم کرده بود. بايد توجه کرد که کسي که در زير آن همه شلاق حتي فرياد نزند از چه ايمان خلل ناپذيري به راهش و آرمانهايش برخوردار است.

چون بحث بر سر تأثيرات جنبش مسلحانه در زندانهاست حال اجازه بدهيد که به تأثيرات اين جنبش در رابطه با دادگاهها بپردازم. البته من در اينجا فقط سال 50 و مواردي را که خود شاهد بودم نقل مي کنم.

ميدانيم که رزمندگان سياهکل را پس از دستگيري و شکنجه فوراً محاکمه و به اعدام محکوم کردند. آخرين رفيق دسته جنگل 8 اسفند 49 دستگير ميشود و در 26 اسفند ماه همان سال همه آن رفقا را اعدام مي کنند. به واقع در اين تاريخ، 13 رفيق فدائي در ميدان تير، مرگ را سرودي کردند. از آنجا که اعدام رفقاي سياهکل به اين سرعت و بدون تشکيل دادگاه به طور علني ،افشاگر رژيم شاه و دستگاه قصابي اش بود، بنابراين ساواک جهت جبران اين مسئله در تلاش بود تا دادگاهي نمايشي جهت محاکمه تعدادي از رفقاي فدائي ترتيب بدهد. در اوايل بهمن سال 50 رژيم براي اين منظور يک دادگاه به اصطلاح علني تشکيل داد، که به دادگاه 23 نفر معروف شد. اما اين دادگاه که رژيم فکر ميکرد مي تواند بوسيله آن چهره جنايتکار خودش را بزک کند و هم از آن براي تخطئه جنبش نوين انقلابي استفاده کند ،در بستر مقاومت و روحيه مبارزه جويانانه رهروان جنبش نوين به وسيله رسوائي خودش تبديل شد. بعضي از صحنه هاي اين دادگاه که من نيز يکي از افرادي بودم که در آن محاکمه ميشدم را در اينجا مي گويم. بلي، رفقا در اين دادگاه با قاطعيت اعلام کردند که آنرا به رسميت نمي شناسند و در مقابل اين سئوال که چه تابعيتي داريد اکثر ما خود را تابع خلق ايران معرفي کرديم. و از بلند شدن در مقابل رئيس دادگاه خودداري کرديم و وقتيکه مزدوران ساواک با توسل به زور قصد داشتند ما را مجبور سازند که به احترام رئيس دادگاه برخيزيم و به همين منظور رفيق مسعود را در همان دادگاه کتک زدند به اعتراض برخاسته و سرود سازمان، „من چريک فدائي خلقم جان من فداي خلقم“ را سر داديم. به خاطر چنين برخوردي بود که رژيم مجبور گرديد از جلسه دوم 23 رفيق فدائي را در دسته هاي دو، سه يا چهار نفره به دادگاه ببرد. به اين طريق مقاومت و روحيه مبارزه جويانه رفقا دسيسه هاي ساواک را با شکست مواجه ساخت. انعکاس چنين روحيه اي در سطح جامعه به خصوص که رژيم مجبور بود جهت بزک کردن چهره خونبار خود تکه هايي از سخنان رفقا را در مطبوعات خود منعکس سازد، دادگاه را به وسيله اي جهت تبليغ به نفع جنبش مسلحانه نوپا تبديل نمود. ديگر دفاع ايدئولوژيک و نه دفاع حقوقي بود که برجستگي مي يافت. دفاعيات ايدئولوژيک رفقا و افشاء رژيم شاه با تکيه بر وابستگي اين رژيم به امپرياليستها و ماهيت ضد مردمي رفرم هاي ارضي کذائي اش و پشتيباني و تائيد راه مبارزه مسلحانه خبر از جو جديدي  ميداد که در جامعه ايران به تدريج شکلمي گرفت. بدنبال اين محاکمه فرمايشي 15 رفيق به اعدام و بقيه به حبس هاي طويل المدت محکوم شدند. در همين زمان محاکمات فرمايشي بقيه رفقاي فدائي نيز البته کاملاً مخفيانه در جريان بود و در نتيجه در اسفند ماه سال 50، 19 رفيق فدائي در چند نوبت تيرباران شدند و در بهار سال 51، 9 مجاهد رزمنده نيز اعدام گرديدند. باين طريق بار ديگر چهره خونبار و جنايتکار شاه در اذهان عمومي به نمايش گذاشته شد. اگر يکي از اهداف جنبش مسلحانه افشاء چهره جنايتکار دشمن، نشان دادن امکان پذيري مبارزه در جهت سرنگوني او و اميد دادن به توده ها بود؛ علاوه بر جاري شدن خود مبارزه مسلحانه در جامعه، مقاومتهاي زير شکنجه، دفاعيات ايدئولوژيک در دادگاهها و سپس گذراندن دوران محکوميت با روحيه مبارزاتي و تبديل زندان به آموزشگاه ،خود گام مؤثري بود در اين راستا.

در مورد شرايط زندان در دوره گذراندن محکوميت نيز از سال 50 به بعد تغييرات محسوسي در زندانهاي عمومي به وجود آمد. سازماندهي زندگي مشترک جمعي با ايجاد کمون در شرايطي که زندانيان قبلاً بصورت دسته هاي کوچک جدا از هم زندگي ميکردند، برگزاري جلسات سرود خواني و ورزش دستجمعي، ايجاد تشکيلات مخفي مبارزاتي در زندان و تبديل زندان به آموزشگاه انقلاب از دستآوردهاي جنبش مسلحانه در زندانهاي دهه 50 است. نگاهي به تعداد رفقايي که از زندانهاي مختلف پس از آزادي به صفوف جنبش انقلابي از جمله به سازمان چريکهاي فدائي پيوستند، خود گواه بارزي است از موفقيت جنبش نوين در عرصه زندانها.

مي توانم از زندان شيراز بگويم. چون مرا خيلي زود از تهران به شيراز تبعيد کردند در آنجا ما تا قبل از شورش زندان روابط سازمان يافته اي داشتيم. توانسته بوديم با دستيابي به راديو به خصوص راديو دو موج، دست يابي به  آثار مارکسيستي و آثار سازماني، هم در جريان تحولات جامعه قرار بگيريم و هم سطح آگاهي سياسي خودمان را ارتقاء دهيم. و از اين طريق رفقائي را که قرار بود آزاد شوند جهت پيوستن به سازمان آماده سازيم. جمع آوري جزوات سازماني و آثار مارکسيستي در شرايط بازرسي هاي مداوم پليس بطور طبيعي ضرورت جاسازيهاي گوناگون را ايجاب مي کرد و در نتيجه يکي از وظايف تشکيلات داخل زندان حل اين مسائل بود.

با تداوم و گسترش مبارزه مسلحانه در سطح جامعه،  سرکوب در زندانها شدت بيشتري گرفت يورش به زندان شيراز در فروردين 52 در همين راستا شکل گرفت که به شورش زندانيان انجاميد. دشمن تلاش کرد با برقراري فضاي سرکوب در زندانها جلوي فعاليت هاي مبارزين زنداني را بگيرد و در همين راستا بعدها تعداد زيادي از فعالين جنبش را در اوين جمع کرده و امکان ارتباط آنها را با بقيه زندانيان از بين برد. اما عليرغم همه اين تلاشها و عليرغم جواني جنبشي که با خون بهترين فرزندان اين سرزمين شکل گرفته بود و تبعات  اين جواني، در همان اوين نيز وابستگان به جنبش انقلابي لحظه اي از کار تشکيلاتي، آگاه گرانه و آموزش و خود سازي باز نماندند.

توجه به آنچه گفته شد بروشني نشان ميدهد که شرايط زندان همواره تابع مستقيمي است از شرايط مبارزه طبقاتي جاري در جامعه. بنابراين با آغاز جنبش مسلحانه و رستاخيز سياهکل نسل جديدي از انقلابيون پا به زندانها گذاشته و خون تازه اي در زندانهاي رژيم جاري ساختند و حماسه هايي از مقاومت و پايداري آفريدند که هنوز هم پس از سه دهه الهام بخش مبارزين و جوانان انقلابي است. روشن است که با سياهکل و آغاز جنبش مسلحانه و فعاليت هاي چريکهاي فدائي خلق و سپس مجاهدين آن سالها، ابعاد شکنجه، محکوميت ها و شرايط زندانهاي شهرباني کاملاً متحول شد و مقاومت زندانيان، تلاش رژيم شاه براي تبديل زندان به ندامتگاه را با شکست مواجه ساخت و عملاً زندان به آموزشگاه انقلاب تبديل شده و به مثابه پشت جبهه جنبش به وظايف انقلابي خود عمل نمود.

*********

اميدوارم که در قسمت پرسش و پاسخ با کمک همه عزيزاني که در جلسه حضور دارند، عزيزاني که اکثرا درد شکنجه ها ، اذيت و آزارها و ملالت ها ومحدوديت ها و دربدري هاي دورژيم ستمگر سلطنت و جمهوري اسلامي را با خود حمل مي کنند، به مسائل باقي مانده بپردازم و در جهت روشن کردن مسائل بيشتر صحبت بکنيم  . و مهمتر از آن  با الهام از همه آن جان بازيها و مقاومت هاي حماسي که زندانيان انقلابي ما  در سالهاي مختلف و در رژيم هاي مختلف بروز دادند و جانشان را فداي تحقق آرمانهائي کردند که شعار ماست و بر ديوارها نصب کرده ايم (آزادي و سوسياليسم) بار ديگر بر اين واقعيت تاکيد کنم که رفقاي ما براي شرايطي مبارزه مي کردند که در آن دار و شکنجه وجود نداشته باشد براي شرايطي مبارزه مي کردند که اصولا زندان و بازداشتگاه و بيدادگاه وجود نداشته باشد و اين يکي از آرمان هاي انساني اي است که فکر مي کنم تک تک ما به آن باور داريم  لازم است تاکيد کنم که تحقق اين آرمانها جز از طريق انقلابي خونين و قهر آميز جز از طريق انقلابي که کارگران قهرمان آن را رهبري کنند به جز از طريق انقلابي که سرخ باشد و کارگران سرخ ما آنرا هدايت بکنند امکان پذير نيست و اين انقلاب بايد قبل از هر چيزو در گام اول  جمهوري اسلامي اين جرثومه فساد و تباهي، اين عامل جنايتهاي سال 60 اين عامل کشتار سال 67 را به زباله دان تاريخ بريزد . اميدوارم که بهکمک هم و با مبارزاتي که در اينجا و آنجا با همکاري هم مي کنيم در اين راستا گام برداريم .متاسفم که بخشي از  صحبت  باقي ماند . برايتان آرزوي موفقيت و پيروزي مي کنم.

برای دیدن منبع اصلی لطفا اینجا کلیک کنید