می شنویم که تو خسته یی، برتولت برشت، ترجمه بهروز مشیری

طرح از گفتگوهای زندان
طرح از گفتگوهای زندان

می شنویم که تو خسته یی

Bertolt Brecht

Bertolt Brecht

.1

می شنویم، که تو دیگر نمی خواهی با ما کار کنی

وا داده یی؛ دیگر نمی توانی فعالیت کنی

بسیار خسته یی؛ دیگر نمی توانی بیاموزی

از دست رفته یی

دیگر نمی توان انجام کاری را از تو چشم داشت.

پس بدان:

ما این همه را از تو می خواهیم.

هنگامی که خسته به خواب می روی

دیگر هیچ کس تو را بیدار نخواهد کرد و نخواهد گفت:

برخیز که غذای تو آماده است.

چرا باید غذا آماده باشد؟

هنگامی که تو دیگر نمی توانی فعالیت کنی.

در گوشه یی خواهی افتاد.

هیچ کس تو را جستجو نخواهد کرد و نخواهد گفت:

«بلوایی برپا شده است، و کارخانه ها

در انتظار تو هستند.»

چرا باید بلوایی برپا شده باشد؟

زمانی که مُردی، تو را دفن خواهند کرد

خواه مرگ تو زاده ی خطای تو باشد خواه نه.

تو می گویی:

«. مدتی دراز جنگیدم، اما حال، دیگر، نمی توانم »

پس، گوش کن:

تو خواه خطاکار باشی یا نه،

هنگامی که دیگر نمی توانی بجنگی نابود خواهی شد.

.2

تو می گویی:

«مدتی دراز امیدوار بودم. دیگر نمی توانم

امیدوار باشم.»

به چه امید بسته بودی؟

به این که جنگ آسان است؟

این سخن، مقبول نیست.

روزگار ما از آن چه می انگاشتی بدتر است.

روزگار ما چنین است:

اگر ما کاری اَبَرمردانه انجام ندهیم، معدومیم.

اگر نتوانیم کاری کنیم که هیچکس از ما انتظار ندارد،

از دست رفته ایم.

دشمنان ما منتظرند

تا خسته شویم.

هنگامی که نبرد در شدیدترین مرحله است

و جنگجویان در خسته ترین حال،

جنگجویانی که خسته ترند

شکست خوردگان صحنه ی نبردند.

برتولت برشت، از کتاب من برتولت برشت، ترجمه بهروز مشیری