دو شعر از مجید خرمی: بسوی ِ یک ستاره ی آشتی — آی گُلجان ، ستایش جان!ـ

عکس از علی دروازه غاری
عکس از علی دروازه غاری

بسوی ِ یک ستاره ی آشتی

دوست می دارم

بنشینم روی برگی سبز ،ـ

    ـ              همچون شبنم .ـ

ـبریزم بیرون ،ـ

      ازروزنه ی نوک ِپستان ِیک زن ،ـ

همچون شیر ،ـ

به دهان ِگرسنه ی کودک .ـ

از جنون ِعطشناک ِآتش بازی ،ـ

ازخاک ِخونالود ،ـ

آه ،بگریزم

      دور شوم .ـ

برگردم همچون ماهی پرنده ی دُوزیست ،ـ

خزنده فروشوم درآب .ـ

بروم تا ژرفا ،ـ

آنجا برقصم با مرجان ،ـ

تا برسم روی شانه ی یک نهنگ .ـ

از اوج ِفواره ،ـ

ـ       پرتاب شوم ،ـ

بسوی یک ستاره ی آشتی .ـ

آنجا گل بنشانم ،ـ

بیامیزم با عشق .ـ

به زبان ِکودکان ِجهان ،ـ

بنویسم بروی جاده ی شیری ،ـ

زندگی زیباست .ـ

بگذارنبینم ،آ

کوتاهی دست ها را .ـ

همه دستان بلند ،ـ

همه نوشان ونوشنده !ـ

بگذارآنجا ،ـ

من بنویسم روشن ،ـ

یک کتاب ِفرهنگ .ـ

واژه ی تلخ را ،ـ

برگردانم برابر،ـ

با معنی شیرین .ـ

بیاویزم

برگردن ِهرخوشه ی ستاره ،ـ

ببوسم کهکشان ِحقیقت را .ـ

من پاروکشان ِمهربانی باشم .ـ

کشتی مرا ،ونوس ِعشق رهبر !ـ

بگذاربمیرم دردامان ِآشتی ،ـ

بگذارزاده شوم ،ـ

درآغوش ِپُرشکوفه ی آزادی !ـ

مجید خرّمی

سروده ی هزارونُهصدونودوسه ،ـ

وُرمز،آلمان .ـ

***

آی گُلجان ، ستایش جان!ـ

چگونه بنویسم

تو انجیروفندق را

چقدردوست می داشتی ؟

چگونه بنویسم

نانی که مادرمی پخت

دربُزاق تو چقدرمَزه می داد ؟

انگشتان ِالفبا ، میان ِتُردی دست ِتو

هنوزتازه داشت می شکفت .

وقتی مادرگیسوی ترا

به لالایی شانه می کشید ،ـ

پدرشادان مداد رنگی را

به خانه می آورد تا تو

سیب های درخت ِآرزو را

سرختربکشی وتجسم بکنی .ـ

آه آن روزهای نزدیک ،ـ

ستایش جان !ـ

دَم می دهد به بازی خندان !ـ

تا امروزدرخون می رسد ،ـ

مَنخرین ِگرگ ِجوان

رَد پای ترا ، بُو می کشد .ـ

برنازک پیکره ات

هارچنگ ِکارد می زند .

آه ستایش جان !ـ

نازنین رخسارترا

این جنون توحش ،ـ

چگونه با اسید، کبود خالکوبی می کند ؟

آه مرگ ِ ستایش جان !ـ

دردا ستم ِهولناکی ست این !ـ

بنگرچشم ها چه می بیند ؟

جهان ازاین اوج ِجنایت

به حیرت می نشیند .ـ

انسان ،ـ

شرمساروسوگوارتوست !ـ

آی گُلجان ، ستایش جان !ـ

ستاره ی نامت

درافق بیداری ،تابناک باد !ـ

تندیس ِکوچک تو

برشانه های دانایی آدمی

نمادینه واستوارباد !ـ

مجید خرّمی

هیجده آپریل ،دوهزاروشانزده ،ـ

فرانکفورت .ـ