در باره زندگی رفیق افسرالسادات حسینی

چریک فدائی خلق رفیق شهید افسرالسادات حسینی در تیرماه ۱۳۲۴ در شهرستان دورود بخش ۴ بروجرد متولد شد. پدرش خواروبار فروش و مادرش آموزگار بود. وی تحصیلات ابتدائی و دوره

 رفیق افسرالسادات حسینی

رفیق افسرالسادات حسینی

اول متوسطه را در شهر دورود گذراند. با بیماری پدر و نامساعد شدن اوضاع اقتصادی خانواده ، تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل در رشته بهیاری و کار برای تامین زندگی خود و کمک به خانواده به تهران برود. رفیق افسرالسادات در اواسط دهه چهل به تهران رفت و در بیمارستان مادران و نوزادان به کار پرداخت ، امری که به وی امکان می داد ضمن تحصیل کار کرده و مخارج زندگی خود را نیز تامین نماید. او در این دوران همچنین مدت ها در بیمارستان پاسارگاد به عنوان یک پرستار کار کرد.  پس از خاتمه تحصیل و با توجه به الزامات تحصیلی و آموزشی آن دوره تحصیلی رسما وارد کار بهیاری گردید. این شغل به رفیق افسرالسادات فرصتی برای تماس تنگاتنگ تر با مردم و به خصوص اقشار زحمتکش و نیازمند می داد. در نتیجه با توجه به آگاهی هائی که در جریان تحصیل و مطالعه کسب کرده بود از ابتدا پیوسته ، محل هائی را برای خدمت خود انتخاب می کرد که مردمش احتیاج بیشتری به کمک داشتند. به همین دلیل هم مدت ها در مرکز بهداشتی دروازه غار تهران کار می کرد. با این که محل کار رفیق از محل زندگی اش فاصله زیادی داشت ، اما او اهمیتی به این امر نمی داد چون در جریان کار تشخیص داده بود که در محله نازی آباد و دروازه غار بیشتر می تواند در خدمت زحمتکشان و در تماس مستقیم با آن ها باشد. با توجه به ابعاد فقر و محرومیت حاکم بر زندگی توده های زحمتکش، در آن سال ها در این محله ها فقر و نداری زندگی را بر کارگران و زحمتکشان هر چه بیشتر تنگ کرده بود. واقعیتی که رفیق افسر هر روز در جریان کار با آن مواجه شده و قلبش را به درد می آورد. او همواره با نزدیکان و یاران خود از مردمی سخن می گفت که در محل کارش با آن ها مواجه شده و درد و رنج و فلاکت آن ها را به عینه می دید. مشاهده همین دردها و رنج ها و فقر و فلاکتی که نظام حاکم بر هیچ بودگان تحمیل نموده بود ، به تدریج او را به سوی شناختن عامل این همه ظلم و ستم سمت داد و در همین مسیر بود که رفیق افسر به مارکسیسم رسید و عامل استثمار و ظلم و تفاوت طبقاتی را که هیچ چیز جز نظام ظالمانه سرمایه داری نبود را شناخت و علیه آن بپا خاست. پیگیری ای که رفیق افسر در کار و تحصیل از خود نشان می داد بعدها دست مایه جدیت باور نکردنی اش در زندگی سیاسی اش گشت. او در این دوران هر روز صبح ساعت ۶ از محل زندگیش بیرون می‌آمد تا ساعت ۸ سرکار خود باشد و پس از خاتمه کار که ساعت ۴ بعد از ظهر بود به دبیرستان شبانه می رفت و ساعت ۹ شب به خانه بر می­گشت بدون این که اجازه دهد خستگی این همه تلاش او را از گام برداشتن در راهی که انتخاب کرده بود باز دارد. در بستر این تلاش ها با گرفتن دیپلم بازرگانی در سال ۱۳۵۳ در کنکور دانشگاه در رشته پرستاری انستیتو علوم بیمارستانی قبول شد.

اما در آن سال ها با رستاخیز سیاهکل و آغاز مبارزه مسلحانه از سوی چریکهای فدائی خلق فضای سیاسی جامعه دچار تحولی بزرگ شده بود و „زنگ بزرگ خون“ به صدا در آمده و فریاد ضرورت مبارزه برای نابودی نظم جابرانه حاکم سراسر کشور را در نوردیده بود. امری که همه کسانی که قلبشان با درد ها و رنج های کارگران و ستمدیدگان می تپید را به پیوستن به انقلابیون مسلح دعوت می کرد. این پیام با توجه به شخصیت سرکش و خصلت های انسانی رفیق افسر، او را به صفوف این انقلابیون دلاور و از خود گذشته جذب نمود.

رفیقی که تحصیل برایش نه وسیله کسب مدرک بلکه راه دستیابی به مشعلی بود که مسیر آزادی را روشنی بخشد در همه این سال ها هیچ گاه از مطالعه باز نماند و آگاهی سیاسی اجتماعی خود را هر چه بیشتر رشد داد. در چنین بستری بود که به دلیل روابط خانوادگی ای که با رفیق نسترن آل آقا از مسئولین سازمان چریکهای فدائی ایران داشت ، در تابستان ۵۳ در ارتباط با سازمان چریکهای فدائی خلق قرار گرفت و یک سال بعد زندگی مخفی خود را شروع نمود و با خواهر خود فاطمه حسینی به مبارزه مسلحانه ای که این سازمان علیه سلطه امپریالیسم و دیکتاتوری ذاتی آن سازمان داده بود پیوست. در این مبارزه عشق رفیق افسر به توده ها برای وی دستمایه ای بود تا در حد توان خود جهان را به نفع ستمدیدگان معنا دهد. با توجه به تجربیات رفیق در کار و زندگی در میان زحمتکشان ، پس از مدت ها فعالیت در حوزه های مختلف سازمان جهت شناخت بیشتر از محیط های کارگری مدتی در کارخانه قرقره زیبا به کار پرداخت.

در زمان کار در همین کارخانه بود که تیمی که رفیق افسر یکی از اعضایش بود مورد شناسائی نیرو های دشمن قرار گرفت و سرانجام رفیق افسر پس از چند بار گریز از دست نیروهای سرکوبگر شاه در 10 تیر ماه سال 1355 در زیر پل جوادیه تهران در مواجهه با آن ها به آخرین نبرد زندگی اش پرداخت و در این درگیری نابرابر به شهادت رسید.  متاسفانه رفیق افسر زنده نماند تا خود به چشم خویش ببیند که پیام رهایی بخشی که او برای پژواک آن و توده ای شدنش در جامعه می جنگید ، چگونه پس از مدتی سراسر این فلات خونین را در نوردید و دو سال بعد سازمانی که او در صفوفش مبارزه می نمود با چنان استقبال توده ای مواجه شد که سابقه نداشت و کارگرانی که او برای آگاهی و تشکل شان و سازماندهی مبارزه طبقاتی شان پیکار می کرد دسته دسته بسوی این سازمان روی آوردند.

یاد رفیق افسرالسادات حسینی گرامی و راهش پر رهرو باد.

به نقل از : ماهنامه کارگری ، ارگان کارگری چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 33 ، پانزدهم مهر ماه 1395

Klicke, um auf zendegi-nameh-RAfsar-Alsadat-Hosseini.pdf zuzugreifen