بازدید از کارگاه، رهیاب

اشاره : مثنوی «بازدید از کارگاه» در آذر ماه 1381 طی کار در پروژه ء آروماتیک چهارم – پتروشیمی برزویه – در عسلویه سروده شد وبرای جمعی از تکنیسین ها و مهندسین اجرائی بطور خصوصی خوانده شد و مورد استقبال قرار گرفت . بزودی نسخه ای از آن توسط کارگران و تکنیسین ها و مهندسین شاغل در منطقه دست بدست چرخید و به سایر مناطق کاری و پروژه ای هم رسید بگونه ای که در سال 83 همکاری که از ماهشهر به ما در عسلویه ودرپروژه ای دیگر ملحق شده بود ، بی آنکه از سرایندهء آن مطلع باشد ، نسخه ای از این مثنوی را بعنوان ارمغانی از پروژه های ماهشهر آورد و برایمان خواند !  به این ترتیب این مثنوی عملاً پیش از این بصورت دست بدست در محیط های کارگری و پروژه ای- بدون ذکر نام سراینده –  بصورت دست بدست منتشرگردیده و اکنون همان نسخه باپی نوشت های بیشتر واندک در افزوده وویرایشی مربوط به نحوهء نگارش  ، رسماً منتشر میشود .
مضمون و محور اصلی این مثنوی  بر حکایتی  استوار است که در محیط های پروژه ای همچون رویدادی واقعی ؛  سینه به سینه ودهان به دهان نقل میشد وقیاسات ِ آخوندی را به طنز می نشست . البته در خصوص شخصیت اصلی این حکایت ، آشکال ِ روایات ، مختلف بود و هر کسی  به «آیت الله» ی نسبت میداد و «آیت الله» و «فقیه» ِ منطقه و شهر و استان خود را نمونهء این قیاسات ِ ابلهانه قلمداد میکرد  !  در این میان بیشتر به این صورت بیان میشد که «روزی آیت الله ملکوتی …» ؛ ازاینرو همانگونه که از بیت آخر معلوم است در این مثنوی به این شکل روایت  استناد شده است و  والعهدۀٌ – البته- علی الرّاوی!
علاوه بر این ؛ «باز دید از کارگاه»  دارای قصه های ضمنی هم هست که آنها هم  در محیط های کارگاهی دهان به دهان و سینه به سینه نقل میشدند و اغلب ساختهء ذهن ِ خلاّق ِ کارگران و فورمن ها و تکنیسین ها و مهندسینی بودند که با «طنز» به نبرد با وضع «تلخ» محیط و شرائط کار خود میرفتند وآن را نقد میکردند ! نظیر ِ « طرح ِ توسعه ء بهشت و جهنم از سوی خدا و اینکه پیمانکاران را  فقط باید در جهنم جست و در آنجا یافت !» بنابراین مواد اولیهء این مثنوی ، همگی برگرفته از ادبیات شفاهی ِ کارگری – پروژه ای وهمچنین فولکلور عامه است و باقی ؛ کاری که ما کرده ایم :  سرودن ِ منظوم آنها و پروراندن ِ مطلب  و پیش – نهادن ِ برخی مضامین و اندیشه هاست .

 

رهیاب
بازدید از کارگاه
دوستی میگفت : روزی از قضا
بازدیدی بود از یک کارگا
طرح ِاستحصال ِنفت و گاز بود
خوان ِ یغما هم کماکان باز بود
(1)گرچه بود اوضاع ِ فنّی افتضاح
مانعی امّا نبود از افتتاح
بود دوران ِ خوش ِ سازندگی
کرکسان را فرصت ِ بالندگی
گاه گاهی هم ضروری مینمود
که بگویند هست در این کار ، سود
«مملکت در حال ِ آبادانی است
در گذار از مقطع ِ ویرانی است
ما اگر این خانه ویران کرده ایم
ایهاالناس ! اینت ! سامان کرده ایم»!ـ
گریکی هم اعتراضی مینمود
گرچه از آن جمله گان ، آن تار و پود
کآخر از فرجام ِ این اعمال چه سود ؟!ـ
طرد میشد شاید از بود و نبود !ـ
همچنانکه به مقنّی گفت خان :ـ
چاه می کَن ! باش خاموش ای فلان !ـ
خسته ام کردی زافغانهای خود
باز بین اهداف ِ من ؛ هم جای خود !ـ
آب اگر بیرون نجوشد زین مکان
دست ِ کم از بهر ِ تو که هست نان !ـ
الغرض ؛ از بیست شرکت یا که بیش
شرکت ِ ما بود از آن جمله یکیش
کارناوالی راه افتاد و برفت
پیشواز ِ آن وزیر ِ گاز و نفت
گوش تا گوش سرپرست ِ کارگاه
جمع گردیدند در فورودگاه
جابجا هم پرده ها افراختند
لابلایش ترّهاتی بافتند
بعد ِ ساعاتی که تأخیر اوفتاد
عاقبت طیّاره بارش را نهاد
بار ِ طیاره ، وزیر ِ نفت بود
همرهش هم یک امام ِ وقت بود !ـ
سرشناس ، سنگین وزن ، پر اهتمام  !ـ
آیت الله و بزرگ و بس بنام !ـ
مخلص از رندی بپرسیدم :  رفیق !ـ
طرح ِ علمیّ و مدرن و این عتیق ؟!ـ
فت : میگویند بعد از جنگ رفت *ـ
شهردار فومن اندر سوی ِ شفت (2)ـ

او که روزی بود بس پرکبکبه
شهرداری شهره و پر دبدبه

اینک اندر دست او دو پیت ِ نفت *ـ
با کوپن میرفت اندر سوی ِ شفت

گفته بودندش که : آخر ! نازنین!ـ
از چه رو احوال تو شد  اینچنین؟!ـ

زیر ِ لب میگفت : بعد از پنج و هفت ،*ـ
مال ِ هرکس ، مال ِ هرکس رفت ، رفت !(3)ـ

چون شنیدم این حکایت زان رفیق
لحظه ای رفتم به حالاتی عمیق

یادم آمد نسل ِ خویش و وضع ِ پیش
گفتم : «آری !» زیر لب ، گوئی به خویش :ـ

گر تهی گردد زشیران بیشه ای
شیر گردد هر دد ِ بی ریشه ای

گود اگر خالی شود از پهلوان
هر خسی بر خود ببندد این نشان !ـ

الغرض ؛ جفت ِ همان کشتی ِ نوح
باب ِ طیاره کماکان بٌد فتوح

از مدیران ِ پروژه ، بی شمار
هریکی هم کارشناسی در کنار

سفره ها از دور ، طوفان مینمود
خوردنی ها کوه ِ الوان مینمود !ـ

آمدند و ریختند و روفتند
سفره ای دیگر نماند و کوفتند !ـ

بر شدند آنگه بسوی ِ

site visit
کارگاه ، تعطیل و اینها با بلیط(4)ـ

ناطق ِ اول مدیر طرح بود
شرح میداد آنچه لازم شرح بود

شرح و توضیحات ِ او آنجا کشید
که سؤال از مبلغ ِ بودجه رسید

گفت : این قسمت بعنوان ِ مثال
چند صد میلیون گرفته تا به حال

آیت الله چون شنید از جا پرید
هیچ چیز آنجا بجز لوله ندید !ـ

لوله هایی پیچ وا پیچ و شلوغ
همچو مارانی به هنگام ِ بلوغ(5)ـ

گفت : آخر این همه مبلغ چرا
خرج این یک تکه و این لوله ها ؟!

گفت : اینجا یک کیلو متر

pipe line
نصب گردیده فقط در این مکان

کار ِ piping اگر هزینه میبرد
خط ِ گنج است و دفینه میبرد

اینهمه زانو و

elbou ، bend

,و جوش
Equipment

تعبیه گردیده توش

آیت الله چون بدقت بنگریست
چهره اش گوئی که از غم میگریست !ـ

گفت : «آخر شرح گویید ای حکیم
آنچنانکه فهمم آید مستقیم

چند متری بیش نه این فاصله
صرف و نصب ِ اینهمه پایپ و لوله ؟!

لوله ها را پس چرا پیچانده اید
از صراط راست گم گردانده اید ؟!

مستقیم ار برده بودید این خطوط
اینهمه لازم نبود به لات و لوط !ـ

پول را این لات و لوط ها میخورند
سر بسر هم سود خود را میبرند…»ـ

بهتر است اینجا که یادآور شویم
درک ِ ایشان را و مستحضر شویم :ـ

از نظر گاه خود این باعثین
نیست پیمانکار مگر آن ناکثین

ناکثینی پولدوست و حقّه باز
اهل ِ ترفندو زدو بند باند باز

لیک آخر کس نمیگوید زچیست
وینکه این خود کرده را تدبیر چیست ؟!ـ

رسم خود در اجتماع افکنده اید
وانعکاسش اینچنین خود دیده اید !ـ

رسم و سامان ِ زر و انبان ِ سود
هان ! مگر آئینتان زین سان نبود؟!ـ

طبق ِ «الناسً علی دین ِ ملوک»
این ها هم طبق آنها برسلوک !ـ

الغرض ؛ چون بس فضا جدی نمود
رفت خورشید ِ صفا وامد کبود ،ـ

در میان آمد وزیر ِ هوشمند
با حکایاتی فراوان در کمند

نقل کرد  او این روایت از حبیب
عن فلان ابن ِ فلان ابن ِ غریب

که : « خداوند تبارک ، یک دفعه
باز اندیشید طرح ِ توسعه

وسعتی بخشند دوزخ را چنان
که بسوزانند در سطح ِ کلان

ساخت و سازی تازه در جنّت کنند
تاکه کمتر مؤمنان منّت کنند

پخش شد اسناد و پیمانکارها
هریکی بگرفت دستش کارها

طرح ، برنامه  ، زمان ، ابلاغ شد
نان ِ پیمانکار در قیماغ شد

بعد ِ چندی خواست ، طرّاح ِ بزرگ
باز بیند وضع ِ آن کار ِ سترگ

پیشرفت ِ کار دوزخ بد نبود
کمتر از هفتاد و پنج درصد نبود

وضع ِ جنّت لیک از این دیدگاه
بس عقب ! حتی به تجهیز کارگاه !ـ

در شگفت آمد خدا زین وضعیت
با قیاس ِ این دو کار در کمیّت

گفت : ای جمع ِ ملائک چیست این ؟
بر زبان آئید مقصّر کیست این ؟!ـ

جمله گفتند : در تعَب افتاده ایم
لیک پیمانکار ما نایافته ایم !ـ

گفت : پیغمبر ! تو سرّش باز گو !
گفت : پیمانکار در جنّت مجو !»ـ

کارگر افتاد این ترفند ها
غنچه کرد بر چهره ها لبخند ها

ابرها رفت و مجدد روز شد
روز از نو آمد و نوروز شد

لیکن آن روحانی ِ والامقام
گفت : با صرفنظر از این کلام

قصد ِ این الاحقر استفتاء بود
هکذا ، کلاّ ! اگر املاء بود

حکم اگر املاء گردد یک زمان
فهم آن برخیزد از متن ِ بیان

این حقیر ِ بس فقیر ِ مختصر
قصد دارد برتر از حظّ ِ بصر

لوله هایی هکذا پر پیچ و خم
فرصت است بهر تفقّه مغتنم

لاجرم باز آن مدیر ِ طرح گفت
آنچنانکه دٌرّ ِ معنا را بسٌفت :

گفت : اینجا همچو وادی اَیمِن است
ری دی یوس گس په ر ِ سینگ استیشن است (5)ـ

گاز از مبدأ گذر خواهد نمود
بر فشارش دم به دم خواهد فزود

ایستگاه ِ افت ِ گاز است این مکان
در مَثَل چون وادی ی امن و امان

برده بودیم این خطوط ار مستقیم
طرح را از پیش میکردیم عقیم

منفجر می شد مخازن بی گمان
در کَلَمح ٍ بالبصر ، اندک زمان !ـ

قلب ِ ملاّ جَست و جنبیدن گرفت
نور ِ چشمانش درخشیدن گرفت !ـ

گر ارشمیدس بدیدیش آن زمان
در شگفت میماند ، انگشت بردهان !ـ

گفت : الله ٌ کبیراً اکبرا
کشف ِ اعظم نائل آمد هین مرا !ـ

اجتهادی  بس فراوان کرده ام
تا که فهم ِ دین ، آسان کرده ام

دین را بر علم کردم انطباق
با قیاس البته ؛ نه ، با لایٌطاق

خوانده ام من خلقت و اسرارهاش
درگشودم بس گره ها با تلاش

لیکن از روزی که دیدم در شکم
چاااار متر این روده را پرپیچ و خم !ـ

مانده بودم در عجب از علتش
از دلیل ِ طول و طرح ِ خلقتش

راه ، بس کوتاه و روده بس دراز !
پیچ وا پیچ و فرود و پر فراز !ـ

ایندی بیر مؤحکم دلیلیم وار منیم :
مووستقیم اولسا ، گوتوم پارتدار منیم !ـ

 عسلویه – 9آذر1381

پی نوشت ها :ـ

ـ 1- اغلب مراسم افتتاح و بهره برداری پروژه ها صوری بودند و به منظور تبلیغات و افزودن بر آمار پروژه های به مرحلهء بهره برداری رسیده «افتتاح» میشدند بی آنکه پس از افتتاح ، واقعاً و متعاقباً مورد بهره برداری قرار گیرند بطوریکه گاه یک پروژه چندین بار افتتاح میشد و اعلام میشد که به بهره برداری رسیده است !
2- شفت از توابع فومن است که اخیراً [نسبت به زمان سرودن این مثنوی] شهرستان شده است
3-  سه بیتی که با علامت ستاره(*) مشخص شده اند  ، تقریباً به همین صورت در افواه عام نقل میشد و ما در اینجا تنها آن را باز نویسی کرده ایم .
4- بلیط: در اینجا کارت ورود به کارگاه . در سالهای به اصطلاح «سازندگی» در اغلب بازدیدها بویژه اگر «سردار سازندگی» و یا سایر مقامات «بالا»  در محیط های کارگری و کارگاهی حضور مییافتند ، پیشاپیش کارگاه را تعطیل میکردند و بازدید کنندگان هم با کارت هایی بر روی سینه مشخص میشدند و همه ء این موارد بمنظور تأمین امنیت برای عالیجنابان اعمال میشد !
5- مارها به فصل جفت گیری درهم میلولند

6- Reduce gas pressing station  ایستگاه تقلیل فشارگاز