ـ«صعود مقاومت‌ناپذیرِ رفسنجانی»، نگاهی به یک نمایش «زنده‌ی» عمومی در عصر دل‌مردگی، امین حصوری

ـ«صعود مقاومت‌ناپذیرِ رفسنجانی[1]»ـ

به نقل از منجنیق

http://manjanigh.org/?p=2008

 

پوستر نمایش‌نامه‌ی صعود مقاومت‌پذیرآرتورو اویی (نوشته‌ی برشت)ـ

پوستر نمایش‌نامه‌ی صعود مقاومت‌پذیرآرتورو اویی (نوشته‌ی برشت)ـ

طرح بحث

همان‌گونه که نقد فیلم یا نمایش لزوماً داستان و محتوای اثر مورد نقد را دنبال نمی‌کند، این نوشته هم نمی‌خواهد صرفاً داوری دیگری به داوری‌های موجود درباره‌ی بازیگر نام‌دار این نمایش (رفسنجانی) بیفزاید؛ به‌ویژه اینکه در اینجا پای بازیگر مهم‌تری در میان است: یعنی آن بخشی (یا بخش‌هایی) از جامعه‌ که در نمایش عروج دوباره‌ی رفسنجانی با جدیت (یا شاید هم کاهلی) ایفای نقش می‌کند. به‌باور من پرسشی بس مهم‌تر از اینکه «رفسنجانی که بود و چه کرد؟» (پرسشی که دیریا زود موضوع تاریخ‌نگاری سیاسی خواهد بود)، آن است که جامعه‌ای که رفسنجانی به سهم خود بر آن حکم راند و بخشا بدان شکل بخشید، به‌رغم ناهمگونی‌های درونی‌اش اینک وضعیت خود و روند سپری‌شده را چگونه ارزیابی می‌کند؛ یعنی از دل این ناهمگونی‌ها چه نگاهی درمجموع وجه غالب یافته و لاجرم از امکان تکثیر بیشتری برخوردار شده است. با این‌همه، این نوشتار خواه‌نا‌خواه در کنار برخی دیدگاه‌هایی که از چنین زاویه‌ای به مساله نگریسته‌اند، به‌ناچار با مضمون برخی از داوری‌ها درباره‌ی کارنامه‌ی سیاسی-تاریخیِ رفسنجانی هم مواجه خواهد شد.ـ

اما بهتر است در ابتدا به برخی از محدودیت‌های این بحث فشرده و ناتمام اشاره کنم:ـ

ـ ارزیابی وضعیت «خودآگاهی عمومی[2]» جامعه‌ی ایران نسبت به مسیر نزدیک تاریخی‌اش لزوماً وابسته به دقیق‌شدن در نمایش حاضر رفسنجانی (نمایشی که به‌تجربه می‌دانیم موقتی است) نیست؛ هرچند نوع نگاه عمومی به رفسنجانی، به عنوان یکی از ستون‌های دیرین خیمه‌ی حاکمیت ایران، می‌تواند شاخص قابل توجهی درخصوص درک (پیامدهای) مناسبات سلطه در جامعه‌ی ایران باشد، و از این نظر، باید تا جای ممکن به‌دقت و چندجانبه در آن نگریست[3]

ـ ارزیابی رویکرد غالب یک جامعه به مساله‌ای معین نیازمند کار تحقیقی گسترده‌ی میدانی یا پژوهش اَسنادیِ دقیق و پردامنه‌ای است؛ حاشا که این نوشته چنین داعیه‌ای داشته باشد. درعوض، این نوشته بر اساس داده‌های مشهود در فضای رسانه‌ای فارسی‌زبان صرفاً می‌کوشد از منظری معین درباره‌ی وضعیت مورد بحث گمانه‌زنی‌ کند. با این‌حال، این تفاوت آشکار نباید موجب فراموشی این نکته شود که کار پژوهشیِ تجربی عموما بر مبنای گمانی‌زنی‌های «منطقی/استدلالیِ» برآمده از برخی مشاهدات نامنسجم آغاز می‌شود.ـ

ـ سخن‌گفتن از «درک جامعه نسبت به خودش»، حداقل دو ابهام و نارسایی مفهومی را در خود حمل می‌کند: یکی قایل شدن به یک سوژگی‌ واحد برای جامعه و همگن‌سازی جامعه به‌رغم شکاف‌های اجتماعی-طبقاتی عظیم موجود در جامعه؛ و دیگری این تصور نادرست که گویی همه‌ی مردم به این پدیده‌ی مشخص واکنشِ قابل ثبتی نشان داده‌اند و مضمون همه‌ی این واکنش‌های ثبت‌شده و وزن نسبی آن‌ها در برآورد نهایی مورد محاسبه قرار گرفته است.ـ

ـ در موضوعات سیاسی-اجتماعی و حتی در قلمرو دانش اجتماعی دشوار بتوان از نگاه بی‌طرف (اصطلاحا «درک ابژکتیو») سخن گفت؛ اصرار بر این مساله اگر از جنس بی‌خبری نباشد، لاجرم از جنس فریب‌کاری است. چون در اینجا، آنچه موضوع بحث (یا پژوهش‌) است، مناسبات اجتماعی است که خودْ نوع نگاه نویسنده (یا محقق) و جهت‌گیری‌های هنجاری وی را تعین می‌بخشد. میانجی‌های این تعین‌بخشی بسیارند: از خاستگاه‌ها و جایگا‌های اجتماعی-طبقاتی و منافع/دغدغه‌هایِ مادی مشخص، تا مواجهه‌ی مستقیم زیستی با انواعی از مناسبات ستم، تا ساختارها و سازوکارهای ایدئولوژی مسلط که نوع نگاه غالبِ بدیهی‌نما به مناسبات اجتماعی را (در جهت دوام آنها) شکل می‌بخشند. در همین راستا، نویسنده‌ی متن حاضر نیز طبعا نسبت به موضوع این بحث بی‌طرف نیست و از قضا دقیقاً به‌‌ همین دلیل، مداخله در این‌باره را ضروری یافته است. ـ

.

***

ـ۱) دشواریابیِ حقیقت تاریخی

در سیاست حاکمان به‌طور کلی، و در سیاست حاکمانِ ایران به‌طور «خاص»، دست‌یابی به فاکت‌های تاریخیِ ناب بسیار دشوار است؛ جبران‌کردن نیاز آماس‌کرده‌ی جامعه به‌حقیقت، هرچند دلیل اصلی رویه‌ی «فاکت‌سازی» (یا جعل‌ حقایق تاریخی) نیست، اما بی‌گمان یکی از مهم‌ترین دلایلی است که این‌گونه «فاکت‌»ها به‌راحتی در سطح وسیعی پذیرفته می‌شوند. اما این حرف بدان معنی نیست که حاکمان کنونی از گفته‌شدن «حقیقت تاریخی» (در قالب بیان یک فاکت مشخص) واهمه‌ی بزرگی دارند؛ چراکه آنان امروزه به ابزارها و سازوکارهایی مجهزند که به آن‌ها امکان می‌دهد ازطریق تولید انبوه «فاکت‌ها»، قابلیت مجاب‌کنندگی یک فاکت معین (و دلالت‌های سیاسی رهایی‌بخشِ «حقیقتِ» آن) را مهار کنند. توضیح‌آنکه سرشت ناب‌بودن یک «فاکتْ» وابسته به ویژگی‌های عینی خاصی در آن است که تعیین و نشان‌دادن دقیق آنها، امکان اجماع عمومی در مورد حقیقت آن‌ فاکت را فراهم می‌سازد و بدین‌طریق به آن فاکتِ مشخصْ قابلیت نسبیِ مجاب‌کنندگیِ عمومی می‌دهد. در وضعیت «خاص»ی که بر جوامعی نظیر ایران حاکم است، یعنی در شرایط تداوم خفقان سیاسی، مردم (درمعنای توده‌ی دور از قدرت) در اکثر موارد نه با خلاء اطلاعات، بلکه با انبوهی از اخبار و گزاره‌ها و تفاسیر ضدونقیض مواجه‌اند که همه‌ی آنان از قضا مدعی بیان «حقایقِ» امور تاریخی‌‌ یا سیاسی‌اند. سرازیر شدن انبوه گزاره‌ها و تفاسیر ضدونقیض در مورد یک پدیده/رویدادِ معین، درحالی که بنا به محدودیت‌های سیاسی امکان ژرف‌شدن برای ارزیابی عینی آن‌ها (یا اعلام عمومی این ارزیابی‌ها) وجود ندارد، به معنی سلب نظام‌مند امکان مقایسه‌‌ی داده‌ها و تفاسیر ارائه‌شده، درجهتِ غربال‌کردن نهایی آنهاست[4]. و این چیزی نیست جز مواجه‌سازی جامعه («افکار عمومی») با انبوهی از «داده‌های هم‌ارز»، که درنهایت به‌لحاظ تأثیرات عمومی در شناخت حقیقت تاریخی، اغلبْ داده‌هایی خنثی و خنثی‌گرند. اما در قلمرو مسایل سیاسی (به‌ویژه در ایران)، از آنجاکه این سیل داده‌های «شبه‌حقیقی» معمولاً در جریان جنگ قدرت میان جناح‌های حاکم عرضه می‌شوند، برخی مفسران و فعالین سیاسی آن‌ها را چنان به‌مثابه‌ی فاکتْ‌هایی نشت‌یافته از «مراجع قدرتْ» جدی می‌گیرند، که به‌کلی این نکته را فراموش می‌کنند که در عصر «مدیریت اطلاعات»، این‌گونه داده‌ها می‌توانند گزینشی و تحریف‌آمیز و بر مبنای محاسبات ویژه‌ی حاکمان در حوزه‌ی «مدیریت سیاسیِ» جامعه عرضه یا برجسته شوند.ـ

بنابراین، از دل انبوهی از اخبار و اطلاعات ضدونقیضی که درباره‌ی یک پدیده‌ی تاریخی (یا یک رویداد سیاسی) معین ارائه می‌شوند، و صرفاً با تکیه بر آنها دشوار بتوان داوری خردمندانه‌ یا منصفانه‌ای برای فهم حقیقت تاریخی (یا ماهیت آن رویداد) انجام داد. آنچه در عملْ رخ می‌دهد، طرد بسیاری از داده‌ها و اطلاعات به نفع گزینش‌های پیشینیِ معین است، گزینش‌هایی که خودآگاهانه یا ناآگاهانه بر انتخاب‌های ایدئولوژیک (متأثر از هنجارها و مناسبات مسلط) استوارند و بیش‌از هر چیز با سویه‌‌های سوبژکتیو درآمیخته‌اند. در این معنا، مواجهه‌ی فرد با انبوه داده‌‌ها و اطلاعات در وضعیتی که شرایط عمومی جامعه (از جمله سرکوب شدید امکانات تحرک سیاسی فرودستان) امکان پرورش نگرشی مستقل و نقادانه‌ نسبت به امور را از وی سلب کرده است[5]، عموما به دو شیوه‌ی انفعالی رخ می‌دهد: یکی (در سطحی وسیع‌تر) بی‌تفاوتی محض به داده‌ها، که به‌تدریج به بی‌تفاوتی نسبت به مسایلی که مستقیماً (و به‌طور کاملاً مشهود) با زندگی فرد مرتبط نیستند بدل می‌شود[6] و در انطباق با کانتکست عام‌ترِ سیاست‌زدایی از عرصه‌ی عمومی قرار می‌گیرد؛ و دیگری، سپردن فرمان انتخاب خود به مراجعی که نفس انتخاب‌کردن را برای عموم تسهیل می‌کنند، و سپس بازگویی مضامین و جهت‌گیری‌های انتخابیِ آنها و رنگ‌و لعاب‌‌زدنِ شخصی بر این واگویه‌ها (بیش از همه، برای خود). رویکرد انفعالی دوم پدیده‌ای است که به‌موازات تثبیت عصر دیجیتالی‌شدن ارتباطات اجتماعی و فراگیرشدن «مواهب» مصرفی آن، رشد مشهودی یافته است و تحلیل آن اهمیت ویژه‌ای برای فهم سازوکارهای درونی‌شدن سلطه تحت مناسبات کنونی قدرت در ایران دارد.ـ

در امتداد آنچه گفته شد شاید در اینجا بتوان معنایی گسترده‌تر از حقیقت تاریخی را به میان کشید: حقیقت تاریخی در این معنا صرفاً در پدیده‌های متعارف تاریخی یا روندها و رویدادهای گذشته محصور نمی‌ماند، بلکه ناظر بر هر آن چیزی است که به شناسایی عمیق‌تر موقعیت حال در جهت فراروی از آن یاری برساند؛ یعنی هر آن‌چیزی که برای فهم و شناسایی فرایند و ریشه‌های شکل‌گیری و بازتولید وضعیت حاضر ضروری باشد. از این منظر، ملزومات فهم حقیقت تاریخی نه‌فقط محدود به دسترسی به اخبار و اطلاعات ناب نیست، یا حتی صرفاً چیزی از جنس پژوهش‌ها و مکاشفات شخصی نیست، بلکه نیازمند روندهایی از گفتگوی نقادانه‌ و روشنگری اجتماعی در بستر یک پروسه‌ی سیاسی تحول‌طلبانه است؛ پروسه‌ای که فارغ از میزان گستردگی یا درجه‌ی موفقیت سیاسی آن، جهت‌گیری مماشات‌ناپذیری علیه مناسبات ستم داشته باشد و با فهم نقادانه‌ی هستی و چیستی این مناسبات هم‌بسته باشد. اما از آنجا که پیش‌شرط وجودی چنین پروسه‌ایْ وجود کمینه‌ای از آزادی‌ها و پویایی‌های سیاسی و اجتماعی است، تحت شرایط خفقان و سرکوبْ محتمل‌تر آن است که حقیقت تاریخی به‌کُندی بتواند از دل پدیدارهای بدیهی‌نما و «فاکت‌»های دروغینْ حاملان انسانی خود را بیافریند و دور از انتظار نیست که به‌طور نسبی «بُرد اجتماعیِ» اندکی هم بیابد[7]؛ با این‌حال، گسترش اجتماعی آن، به‌‌دلیل پیوند آن با خلق سوژگی تغییر، می‌تواند موازنه‌های موجود را مختل سازد. درست از همین‌رو مبارزه علیه مناسبات ستم همزمانْ تلاشی برای شناسایی/شناساندنِ حقیقت تاریخی است؛ یا بر‌عکس، حفظ وضعیت موجود، همواره مستلزم وجود سازوکارهایی نظام‌مند برای پوشاندن و تحریف حقیقت است (سویه‌ی سرکوب‌گر ایدئولوژی مسلط).ـ

ـ[1]          . عنوان این متن به نمایش‌نامه‌ای از برتولت برشت به نام «صعود مقاومت‌پذیرِ آرتورو اویی» (برگردان: افریدون؛ دنیای دانش) اشاره دارد؛ شاید تأثیری که اجرای قوی این نمایش با کارگردانی مجید جعفری ( تئاتر شهر؛ ۱۳۷۸) در من به جای گذاشت، قوی‌تر از وجه شباهت داستان رفسنجانی با آن گانگستر اهل شیکاگو باشد.

ـ[2]          . ترکیب «خودآگاهی عمومی» به معنای خودآگاهی مشترک نیست؛ بلکه برآیند خودآگاهی‌های متفاوت لایه‌‌های مختلف جامعه (از دل ستیزها و پویایی‌های دایمی آنها) درباره‌ی روند کلی سیر جامعه است. روشن است که مضمون این برآیند پیوند نزدیکی با سطح خودآگاهی‌های طبقاتی لایه‌های مختلف دارد.

ـ[3]          . در فضای رسانه‌ای امروزیْ فراخواندن به «نگاه دقیق یا جامع» نسبت به رویدادهای اجتماعی-سیاسی، کمابیش از جنس «دعوت به کار ناممکن» است. جدا از پیامدهای خاص عصر افول «آرمان‌خواهی» و مبارزات رهایی‌بخش و به‌تبعِ آن افول نگرش انتقادی به وضعیت مستقر، عوامل عینی و تاریخی دیگری هم امکان نگریستن دقیق یا انتقادی را دشوار ساخته‌اند. برای مثال، در اثر شتاب‌یافتن آهنگ زندگی روزمره (پیامد مناسبات کاری و تکنیکی نوین)، و ضرورت‌های تحمیلی تکنولوژیک در حوزه‌ی ارتباطی-رسانه‌‌ای، گزین‌گویه‌نویسی و گزین‌گویه‌خوانی رواج/«محبوبیت» بالایی یافته است؛ این پدیده نیز به‌نوبه‌ی خود به رشد نگاه‌های تک‌سویه و به‌طورکلی به رشد تک‌سویه‌دیدنِ مسایل سیاسی-اجتماعی دامن می‌زند. اگر با این درک هگل همراه باشیم که «خطا در تک‌سویگی است»، بی‌گمان حاکمیت ایدئولوژی (به‌جای نگرش انتقادی) نیز چیزی جز تداوم نظام‌مند سیطره‌ی تک‌سویگی نیست

ـ[4]          . در جوامع «لیبرال-دموکراسیِ» مدرن نیز تاجایی که به امور بنیادی (حقایق اساسی) مربوط می‌شود، کمابیش همین سازوکار جریان دارد و عمل می‌کند، گیریم به‌گونه‌ای پیچیده‌تر و ظریف‌تر. بدین‌معنا که در چارچوب پلورالیسمِ سیاسی و آزادی بیان (و با چاشنی برخی مدیریت‌ها و مهندسی‌های ضروری)، نهایتاً این دسته حقایق بنیادی در معرض «نسبی‌سازیِ مطلق» قرار می‌گیرند، طوری‌که نقد بنیان‌کن آن‌ها عموما امکان بسط اجتماعی نمی‌یابد و درنتیجه نمی‌تواند به ظهور نیروی اجتماعی موثری بیانجامد.

ـ[5]             . این شرایط عمومی را می‌توان (حداقل) به سه دسته‌ی هم‌بسته‌ی زیر تقسیم کرد: بازدارندگی‌های اقتصادی که در شرایط معمولْ به‌واسطه‌ی گسترش و شدت‌یابی میزان فلاکت اقتصادی و فشار ناایمنی معیشتی، امکان و فراغت رشد و پرورش فکری و سیاسی را به‌شدت تنزل می‌دهد؛ و بازدارندگی‌های سیاسی شامل فرایندهای مستقیم سرکوب تحرکات طبقاتی و سیاسیْ یا دنباله‌های تاریخی آن‌هاست، که با گسست سنت‌های مبارزاتی و فقدان امکانات و فضاسازی‌های تربیتی بدیل آن‌ها همراه است (وضعیتی که به‌نوبه‌ی خود زمینه‌ی اجتماعی پرورش خودباوری نقاد را تخریب کرده و امکان وانهادن استقلال شخصی به مراجع قدرت را تقویت می‌کند)؛ بازدارندگی‌های ایدئولوژیک شامل نظام تربیتی، رسانه‌ای، و همه‌ی مناسبات و سازوکارهای بسط و نشر و تثبیت (یا عادی‌سازیِ) هنجارهای سیاسی مسلط.

ـ[6]          . در جهانی که سیاست‌ورزی متعارف به‌طور نظام‌مند به‌انحصار نخبگانِ صاحب‌قدرت در آمده است، و راه‌های «سیاست‌ از پایین» نیز به‌طور عمده مسدود شده است، احساس ناتوانی در تاثیرگذاری بر روند تحولات واقعیتِ اجتماعیْ حس فراگیری از ناتوانی و بی‌قدرتی می‌آفریند، که در رشد بی‌تفاوتی سیاسی در سطح جامعه نمود می‌یابد (هرچند نه به‌سان تنها دلیل آن). این مساله به‌خصوص در جوامعی که سیاست‌ورزیِ «غیرمجاز» برای «خاطیانْ» هزینه‌های سنگینی در پی دارد، در بی‌تفاوتی تدریجیِ جامعه نسبت به تکرار فجایع و جنایت‌ها و تکثیر اخبار مربوط به آن‌ها نمایان می‌گردد. در جامعه‌ی ایران نمونه‌های فراوانی از این‌گونه اخبار تکرارشونده وجود دارد (برای مثال: تداوم رویه‌های حبس دگراندیشان و اعدام‌ برخی از بزهکاران اجتماعی و مخالفان سیاسی و محکومین گروه‌های اقلیت، مانند بهائیان و هم‌جنس‌گرایان؛ خودکشی و خودسوزی کارگران و محرومان درمانده؛ و در کنار آن اختلاس‌های نجومی رانت‌خوارانِ اقتصادی؛ قتل‌های ناموسیِ زنان و دختران؛ فجایع زیست‌محیطیِ انسان‌محور و تناوبی مانند آلودگی شدید هوا در خوزستان یا وارونگی کُشنده‌ی هوا در تهران و شهرهای بزرگ؛ رویه‌های تبعیض‌آمیز و سرکوب‌گرانه نسبت به گروه‌های اقلیت و دور از مرکز؛ وضعیت زیستی اسف‌بار حاشیه‌نشینان شهری؛ تلفات عظیم انسانی در تصادف‌های جاده‌ای و غیره) که حتی رسانه‌های دولتی نیز پروایی از تکرار آن‌ها ندارند.

ـ[7]          . فراگیرشدن رسانه‌های مجازی و شبکه‌های اجتماعی در بدو امر این امید را برانگیخت که بدین‌ترتیب در جوامع خفقان‌زده حدی از آزادی‌ها و امکانات ارتباطی بینا-ذهنی برای گسترش پویش‌های تحول‌طلبانه‌ تأمین خواهد شد. چنین امیدی بی‌گمان پایه‌های مادی داشت؛ چراکه با ظهور این پدیده امکان بیان‌گری و امکان کسب اخبار (و داده‌ها و تفاسیر) از انحصار قدرت‌های مالی و سیاسی خارج می‌شد؛ برای مثال، کارکرد این‌گونه ارتباطات در جنبش‌های اعتراضی ۸۸ و بهار عربی و جنبش ۹۹-درصد و غیره نشان از واقعی‌بودن چنین امکاناتی داشت. وانگهی تلاش وسواس‌آمیز دولت‌ها (و به‌ویژه حکومت‌های مستبد) برای کنترل و نظارت بر این‌گونه شبکه‌های ارتباطیِ اجتماعی خود دلیلی است بر برخی امکانات نهفته در آن‌ها. با این‌حال، باید اذعان کرد که اینک ابعاد آن امید و خوش‌بینی سابق به‌طور محسوسی کاهش یافته است؛ نه فقط به این دلیل که دولت‌ها کنترل پلیسی بر این فضاهای ارتباطی را با تلاش‌ برای هژمونی‌یابی سیاسی بر آن‌ها تکمیل و تشدید کرده‌اند، بلکه (از دید من) به‌ویژه به این دلیل که با فراگیرشدن (و درونی شدنِ) هنجارها و آموزه‌های ایدئولوژی مسلط به‌موازات سیاست‌زدایی فزآینده از عرصه‌ی عمومی، بسیاری از افراد به‌طور داوطلبانه امکانات این فضاها را به نفع تداوم وضع موجود به‌کار می‌گیرند؛ و باز مهم‌تر اینکه این‌گونه فضاها در عملْ عمدتا پاسخی کاذب (و التیام‌بخش) به رشد فزاینده‌ی مناسبات بیگانه‌سازِ سرمایه‌داری متاخر فراهم می‌کنند و درست از همین روست که می‌توان آن‌ها را امتداد زندگی مصرفی در ساحت‌های ذهنی و روانی به‌حساب آورد (این موضوع بحث مفصلی می‌طلبد که در این نوشتار نمی‌گنجد). بر این اساس، با اینکه می‌باید از حداقل امکانات موجود در این فضاها یاری گرفت (و آن‌ها را توسعه بخشید)، اما به هیچ‌رو نمی‌توان آن‌ها را بستری جایگزین برای کنش‌های سیاسی و ارتباطی مستقیم و یا ضرورت معطل‌مانده‌ی سازمان‌یابی و سازمان‌دهی به‌شمار آورد.

برای داون لود متن کامل مقاله به صورت ورد لطفا اینجا کلیک کنید

برای داون لود متن کامل مقاله به صورت پی دی اف لطفا اینجا کلیک کنید