دو ترجمه از رفیق بهروز دهقانی به همراه مقدمه‌ای از رفیق اشرف دهقانی – بخش سوم ماه در کایلنامو می درخشد، نوشته شون اوکیسی، ترجمه بهروز دهقانی

ماه در کایلنامو می درخشد

توضیح گفتگوهای زندان: بهروز دهقانی اندیشمند چریک

 

سخن گفتن از انسان‌هایی که با توانایی‌های والای خود در مبارزه طبقاتی و نیز سنگرهای اندیشه و عمل کوشیده‌اند، کاری است بس خطیر و دشوار. انسان‌هایی که تفنگ روی کتاب نهادند و به نبرد غارت‌‌گران رفتند . آنان، سلاح اندیشه‌‌ و نقد ريشه‌ای‌شان به شرایط موجود را در گام‌های بعدی، تبدیل به نقدی مسلحانه کردند.ـ

رفیق جانفشان چریک فدایی خلق بهروز دهقانی از جمله کسانی است که در هر دو عرصه زیبایی‌های مبارزه را ترسیم نمود. او در این مسیربا همراهان پر ارج دیگری هم چون صمد بهرنگی، علی رضا نابدل، کاظم سعادتی و… آشنا شد. این جمع پرشور، نه فقط توانایی خود را در عرصه اندیشه بلکه در پیوند عملی با کارگران و زحمتکشان جامعه ایران نشان داد.ـ

دو ترجمه زیر تحت عنوان «قدرت تئاتر»، نوشته تورنتن وایلدر و تئاتر «ماه در کایلنامو می‌درخشد»، نوشته شون اوکیسی، ترجمه‌هایی از رفیق بهروز دهقانی است که به همراه مقدمه و توضیحات رفیق اشرف دهقانی، گوشه‌ای از فضای فکری و فعالیت روشنفکری نیمه نخست دهه چهل شمسی را پیش از آغاز رستاخیز سیاهکل برای خوانندگان روشن می‌سازد. این مقدمه و ترجمه‌ها بخشی از ویژه نامه گفتگوهای زندان درباره رفیق بهروز دهقانی است که امیدواریم در فرصتی نزدیک آماده انتشار نهایی گردد. شما را به خواندن بخش سوم این مطالب، تحت عنوان ماه در کایلنامو می درخشد، نوشته نوشته شون اوکیسی دعوت می کنیم. متاسفانه در آخرین کنترل متن متوجه شدیم که دو صفحه نخست ترجمه در نسخه اوریجینالی که داشتیم، صدمه خورده و در دسترس نیست، تلاش می کنیم که در اسرع وقت این نقیصه را برطرف کنیم و نسخه کامل را در دسترس علاقمندان قرار دهیم. از همین جا، از همه عزیزانی که می توانند در کامل کردن آثار رفیق بهروز دهقانی ما را یاری کنند در خواست می کنیم، با ای میل زیر با ما تماس بگیرند. ـ

book@dialgot.info

 

گفتگوهای زندان

بیست و پنچم فروردین 1396، چهاردهم آوریل 2017

 

***

ماه در کایلنامو می درخشد

رفیق بهروز دهقانی

رفیق بهروز دهقانی

 

ـ«ماه در کایلنامو می درخشد!!!» تصویر مرحله ایست در زندگی ملت های مغلوب که دیگر افسون دولت های غالب باطل شده و حنای شان پیش کسی رنگ ندارد. قلعه های تسخیرناپذیر قدرت فرو ریخته و اعجاب ها فرکش کرده است. «مرد ایرلندی» به «انگلیسی» نه به چشم ارباب بـل به چشم آدمی که راه و رسم عجیبی دارد و زبان آدمیزاد سرش نمی شود نگاه می کند.

اوکسی در این نمایشنامه صفا و سادگی و صمیمیت ایرلندی و حساب گری و تکبر انگلیسی را در برابر هم قرار می دهد و آنهایی را که همه دنیا را با الگوی خاص و قالب ذهنی خود می سنجند به باد طنز می گیرد.ـ

کنایه های نیش دار و ریشخند آمیزی که لابه لای حرف های این مردم نهفته است انعکاس کینه ای درونی و عمیق است. از دوران تاریک و تلخ سلطه انگلستان که آرایشی دقیق و ظریف دارد.ـ

(نمایشنامه در یک پرده )

نوشته شون اوکیسی                                              ترجمه بهروز دهقانی

ماه در کایلنامو می درخشد ، ص 1

ماه در کایلنامو می درخشد ، ص 1

ماه در کایلنامو می درخشد ، ص 2

ماه در کایلنامو می درخشد ، ص 2

ماه در کایلنامو می درخشد ، ص 3

ماه در کایلنامو می درخشد ، ص 3

 

ادامه مطلب از نسخه در دسترس گفتگوهای زندان… ـ 

نیست اما کمی تکیده و دراز و بد ریخت است. آهسته آواز مشهور دختر بومی را می خواند.«خواب دیدم که در تالارهای مرمر زندگی می کنم.» از پله های نردبان می رود به طبقه بالایی آلونک و یک لحظه بعد نور که سبز بود قرمز می شود. دوباره ظاهر می شود از نردبان می آید پایین به طرف راست نگاهی می کند بعد به قسمت پایین آلونک می رود و با یک چرخ دستی بر می گردد که می شود دو یا سه هاندردویت(114پوند تقریبا“ پنجاه کیلو) با آن حمل کرد. چرخ را بلند می کند که روی چرخ جلویش بایستد و خم می شود و از یک دسته اش می گیرد و در عین حال مراقب سمت راست است.

یک لحظه بعد آوازی را که می خواند زمزمه می کند:ـ

خواب دیدم که در تالار مرمر زندگی می کنم

بنده ها و رعیت ها در کنارم

امید و افتخار همه آنهایی بودم

که آنجا جمع شده بودند

از دور صدای سوت ترن شنیده می شود و کمی بعد صدای نزدیک شدن خود ترن.(شون توماشین) گوش به زنگ می ایستد، دسته های چرخ را می گیرد و رو به طرف راست می گذارد، آشکارا منتظر آمدن ترن است. صدا ها فرو کش می کند و بعد خاموش می شود.

دارایی ام فزون از شمارش بود

می توانستم فخر کنم به … به… نام… نیاکانم ترن ایستاده است : صدایش را که بلند تر و بلند تر می شد شنیدیم،بعد هم آن طوری که پای علامت قرمز ایستاد صدا ها خوابید.«شون توماشین» با عجله بیرون می رود و چند لحظه بعد که یکی دو کیف، بسته، قوطی روی چرخ گذاشته به طرف آلونک می رود. پشت سرش ناظم قطار که لباس یک شکل کبود رنگی پوشیده و کلاهی با آفتاب گردانی شبیه کلاه«شون» به سر دارد با این تفاوت که نوارش نقره ایست، وارد می شود. در دستش چند سند و کاغذ دارد .

 ناظم قطار              کیسه فسفات واسه« درموردی

Dermody

) بار علوفه واسه فروشگاه« بالانتین

Ballantine»

یک قوطی واسه «عالیجناب جرمی ارسکین

Jermy Erskine»

این دیگه کیه؟

شون                   یکی از اون کله گنده هاست که با حضورش خونه اربابی«کلینا گپل

Kllngagappel

ـ» رو مشرف فرموده. اونور« بالانتین» پشت تپه س .ـ

ناظم قطار                آها، خوب، بجنب «شون» نمی تونیم وقتمون رو تلف کنیم، ده دقیقه دیر کردیم، بچه.

شون                     این دفعه مسافر نداری؟ـ

ناظم قطار                این دفعه؟ کی تا به حال تو یا من یا هر کس دیگه دیده که یه مسافر اینجا بیاد پائین، یا یک مؤمن یا یک کافر. پاش برسه به خاک پاک کایلنامو.ـ

شون                   (همانطور که دسته چرخ را رها می کند و سند ها را از ناظم قطار می گیرد که امضا کند.) من، نه. اما دیگرون شاید.ـ

ناظم قطار               می تونم به پرسم، کی ها؟ کی؟ واسه چی؟ به کجا؟ آره؟

شون                     تو نمی دونی. یه روزی یکی به کله اش می زنه بیاد ببینه این کایلنامو چه جور جایی است.ـ

ناظم قطار            ( همانطور که اسناد امضا شده را از شون می گیرد) تو چشای تیز بینی داری. خوب، من بایس برم. ده دقیقه تاخیر داریم.ـ

شون                     (که به طرف چپ نگاه کرد- با هیجان) نیگا، نیگا!ـ

ناظم قطار              خدایا یه مسافر؟ ممکن نیس. از کدوم واگن اومد پائین؟ حتما“ ایستگاه را عوضی گرفته. آدم مضحکیه ، واقعا“ آدمیزاده یکی سر به سرش گذاشته هلش داده پائین؟( دوتایی به سمت راست خیره شده اند.) داره حرکت می کنه موجود زنده است آره تویه پنجولش یه چتره تو اون یکی یک کیف چرمی. چیکارش کنیم؟ حسابی مخش خرابه!ـ

شون                 لباساشو؟ کجا می خواد بره؟ تو خواب راه می ره. آره؟ می گی واسه چی اومده پائین؟ کاش از اونایی باشه که میرن شکار پروانه.ـ

ناظم قطار              این وقت شب پروانه کجا بود مرد! مثل یه هیولا می مونه.ـ

شون                     (با تفکر) انگار دنبال شکار می گرده. منظورمو می فهمی؟ـ

ناظم قطار             آره. میگم خطر ناک هم هس. چه دیدی؟ یکی باس هواشو داشته باشه.ـ

شون                      من که اهلش نیستم.(با نجوا) نیگا! داره می یاد طرف ما.ـ

ناظم قطار         ( به تندی سرش را بر می گرداند وبه آلونک نگا می کند.) پوزه ت را برپردون مرد! سرت را بنداز پائین: ما با اسناد ور می ریم.ـ

(روی اسناد خم می شوند، در این حال « لرد لسلیسن آواوتری سنت ازوالد» از سمت راست وارد می شود. هیبت عجیبی دار. برای محفوظ ماندن از سرمای شب لباس کاملی پوشیده، کلاهی به سر دارد که تصویر های هوانوردان می بینیم. ضخیم، پشمی، رنگارنگ، که تا ابروها و گوش ها پائین می آید. کت شنل مانند ضخیمی که تا زانوهایش می رسد. وقتی دامنش کنار می رود می بینیم شلوار چوگان و جوراب های زرق وبرق داری پوشیده. از بالا شال پشمی ضخیم آبی و زردی به گردنش انداخته که نوکش به شانه اش افتاده و از آنجا به پشتش. یک جفت کفش چوگان با تخت های کلفت هم به پایش است و کیف چرمی و چتری در دستش. خیلی به خود اطمینان دارد و از ظاهر غریبش کاملا“ بی خبر است، نظیر آدم های هم طبقه اش. نزد مردها می آید و آهسته به پشت ناظم می زند.)ـ

لرد                    حضرت آقا، لطفا“ ممکنه راه خروجی را به من نشون بدین؟ـ

ناظم قطار           ( بر می گردد) راه خروجی؟ـ

شون                  شما هم تو راه خروجی هستین هم تو راه ورودی، قربان.ـ

لرد                    (کمی متحیر) چی! آها، منظورم راه خروجی یا ورودی به کایلناموس.ـ

ناظم قطار         دیگه نمی تونین بیشتر از این برین توش، همین جا درست اونجا هستین.ـ

لرد                 ( بیشتر متحیر شده) چی؟ آها ، فهمیدم… شوخی ایرلندیه، (می خندد) هه هه هه! … آقایون، منظورم اینه که منو به کایلنامو راهنمایی کنین.ـ

ناظم قطار         دارم میگم که الان همونجا هستین.ـ

لرد                   شهر، آقا، شهر.ـ

ناظم قطار       کدوم شهر تو کله تونه، قربون؟ـ

لرد                  البته که شهر کایلنامو.ـ

شون             گفتین شهر؟(دستش را دایره وار حرکت می داد) این محوطه ی همه شهره (به ناظم قطار) مگه نه میک؟ـ

ناظم قطار           آره، اگه اینجوری بگیریم، بزرگترین شهر این دور و بره.ـ

لرد                     آقایون تمنا می کنم شوخی رو بگذارین کنار. من لرد لسلیسن … ( همین که این را می گوید سوت گوش خراشی از ترن که در طرف راست است به گوش می رسد که علامت اخطار یا احضار است.)ـ

شون                    (به ناظم قطار) راننده توئه ، داره صدات میزنه، میک .ـ

ناظم قطار             (با کج خلقی) می دونم… خودم شنیدم!ـ

شون                  نمی خواهی بری؟ـ

ناظم قطار          (با کج خلقی بیشتر) هر وقت دلم خواست میرم! این پسره لعنتی خودشو می کشه قبل از وقت برسه. می گن بچه که بود خودش را می کشت که از خودش جلو بزنه!ـ

شون                   یه دقه پیش، خودت گفتی که عجله داری.ـ

ناظم قطار            ( رنجیده) من نبودم!ـ

شون                   ( با حرارت) آره، گفتی اونقدر هول ولا می کردی. وقتی داشتم اسناد و امضا می کردم، انگار می خواستی پر درآوری بپری!ـ

لرد                      ( مضطرب) آقایون گوش کنید.ـ

ناظم قطار             (رنجیده به شون) نیگا، مثل همیشه داری زیرش می زنی. من دارم به یه مسئله مربوط به راه آهن رسیدگی می کنم. مگه نه؟ دارم مشکل یه مشتری رو حل می کنم. مگه نه؟ مشتری درجه یک(ناگهان به لرد لسلیسن) شما درجه یک بودین، نه؟ـ

 

لرد                  البته که بودم.ـ

ناظم قطار            (به شون) می بینی یک مسافر درجه یک از قطار اومده پائین می خواد مشکلش رو حل کنم. منم ناظم قطارم، مگه نه؟ـ

شون              می دونم. تو لباس ناظم قطار تنته و مثل ناظم داری مزخرف می گی. قطار هم منتظر تویه که راه بیفته. اینه که بایس سر پست باشی.ـ

ناظم قطار            ( با فریاد) من ناظم قطارم!ـ

لرد                       آقایون، لطفا“ ساکت این بحث زره ای فایده برای من نداره. من ماموریت بسیار مهمی دارم آقایون که باید همین امشب انجام بگیره. امشب، آقایون.ـ

 

ناظم قطار              هنوز اول شبه، تا صبح خیلی داریم. ما که هرچه از دستمون میاد براتون می کنیم.(روبه شون) مگه نه شون توماشین؟ـ

شون                    البته، آره (به لرد) فقط قربون. شما بگین می خواهین برین کجا و ما چه کاری واستون بکنیم.( همین که لرد لسلیسن می خواهد حرف بزند قطار دوباره صوت می زند. این دفعه بلندتر و درازتر از اولی. ناظم قطار و شون به هم خیره نگاه می کنند…)ـ

 

ناظم قطار                ( مبارزه طلبانه به شون- پس از کمی مکث) می خواستی چیزی بگی؟ـ

شون                      نه، نه، ( به طرف راست که قطار ایستاده نگاه می کند سرش را کمی بالامی گیرد تا روشن تر بخواند و این خط را می خوان.)ـ

می شنوم که صداایم می ی زنی ی ی

 

ناظم قطار                  ( به طرف لرد لسلیسن بر می گردد) میشنوین؟ اینم کایلنامو شما!

لرد                          دوستتون منظور بدی نداشت

ناظم قطار                 دوس من! اون دلش یه چیز می خواد. نوار نقره ای دور کلاه خودش و موار قرمز دور کلاه من. توی همه وجودش شرارت جوش می زنه!ـ

لرد                     این مشاجره رو بعد هم میتونید بین خودتون حل کنید. لطفا“ بگین از کجا و چطور به جایی که  می خوام؛ باید برم.ـ

 

شون                       تو که خودت نمی تونی بگی می خوای کجا بری ما چه جوری می تونیم بگیم کجا باید بری؟ـ

ناظم قطار                 و دیگه اینکه ما هر وقت و هرجا که دلمون خواست مشاجرمونو حل می کنیم

 

لرد                        سوءتفاهم نشه آقایون،نظر من توهین به محل یا موقع تسویه حساب نبود، بهتون اطمینان می دم.ـ

 

ناظم قطار                 ارباب جونم، اینجوری صاف و ساده نمی تونی زیر توهینی که کردی بزنی، فایده نداره دیگه الان دربری .ـ

شون                        ( با تاکید) نداره، هیچ فایده نداره.(به ناظم قطار) انگار این آدما میان اینجا که به ایرلند یا فحش بدن!ـ

لرد                           آقایون شما از یک نظر معصومانه استنباط نادرستی می کنین. راستش، به قدری حواسم پرته که نمی دونم چی گفتم.ـ

ناظم قطار                     ( با مسخره گی) اوهو، یارو رو، از اون زرنگاشه!ـ

شون                           (با مسخرگی) نشنفتم چی گفت، بدبخت!ـ

ناظم قطار                   (محکم) ما که شنیدیم.(مصمم، به لرد) ارباب جونم، نمی تونی با داد و فریاد دربری. با یه لبخند نمی تونه توهینو صاف و صوفش بکنه.ـ

شون                         میک، میگم که: نعل اسب، شاخ گاو، لبخند انگلیسی، نه؟ـ

لرد                           خواهش می کنم گوش کنید، دوستان…ـ

شون                         دوست هم شدیم! آره، به والله از زرنگاش هم زرنگتره!ـ

 

لرد                          تنها منظور من از آمدن به این ناحیه متروک اجرای یک ماموریت ضروری و حساس است.ـ

شون                         (با نفرت) متروک؟  منظورت از متروک چیه؟ کجا متروکه؟ خونه هست، آدما هسن، فروشگاه های کالا گان، پنج شیش کیلومتر اون وره، واسه چی میگی متروک؟ـ

لرد                          ( بیشتر از پیش متحیر) آه، نه نه. فقط یه اشتباه لفظی بود، اشتباه لفظی، رفقا.ـ

ناظم قطار                 یه اشتباه لفظی لعنتی.ـ

شون                        یعنی چه اشتباه لفظی. بذار ته توشو در بیارم.ـ

ناظم قطار               ( با نفرت به شون) با این سئوالات احمقانه ات کلافمون نکن به خیالش کایلنامو متروکه و منظورش از اشتباه لفظی همینه، این چیزا جزئی یه وبا وضعی که داره حرف میزنه نمی تونه بگه چی می خواسته بگه.ـ

شون                        ( با حرارت) نمی دونم چرا انگلیسیا رو می زارن پاشن بیان کایلنامو، جلوصورت ایرلندیا به ایرلند فحش میدن!ـ

لرد                     (صبورانه) آقای عزیز، من به ایرلند فحش ندادم، چنین قصدی هم نداشتم.ـ

شون                    انگار راس میگی، واسه اینکه…(ناگهان مکث می کند، دستهایش را دراز می کن، مثل لینکه می خواهد جلو لرد لسلیسن و ناظم قطار رابگیرد. همانطور که چند قدم به عقب می رود دستهایش راهم به عقب تکان می دهد.) نیگا ببین این وقت شب چی داره میاد اینور!ـ

 

ناظم قطار             پس پاتریک دانفی

(patrick Dunphy;s boy)

و ماو لینان آون

(Mave Linanawn)

ـ، دسای همدیگه رو گرفتن و دنیا رو ولش کردند. انگار از مجلس رقص میان، یا یه همچو چیزی.ـ

شون                        (با هیجان) امشب رقصو مقص خبری نیست اگرم بود راش از اون طرف بود. اینا توی ملک راه آهن چکار می کنن؟ این دوتا واسه کار درس و حسابی نیومدن بیرون.ـ

ناظم قطار                    کارای بد بدشونو تو سیاهی شب قایم می کنند.ـ

شون                            حیا رو قورت دادن و آبرو روهم روش.ـ

لرد                            (با بیصبری) مزخرف! شما رو به خدا بزارین به مسئله اونجایی که من می خوام برم، برسیم. ( با دستش جایی را که دختر و پسر هستند نشان می دهد.) این یه منظره غیر معمولی نیست، یه عاشق و معشوق. همجا پر از ایناس.ـ

ناظم قطار                    چی، تو کایلنامو؟ـ

 

شون                           این وقت شب!ـ

لرد                            (کاسه صبرش لبریز شده. بلند و تقریبا“ با فریاد) احمق هر وقت شب!ـ

شون                          ( به ناظم قطار) میشنوی، میک؟ـ

ناظم قطار                   ( جدی) تو مملکت شما، آره قربون، اما اینجا نه، هر قدر زودتر برگردی اونجا واسه ما بهتر و راحت تره.ـ

لرد                        (هنوز عصبانی) پسر دانفی و دخترکی که از بازوش چسبیده واسه من مهم نیست.( می ترکد) من می خوام برم شهر!ـ

ـ(همانطور که صحبت می کند جوان و دخترک وارد می شوند. دست در کمر همدیگر عاشقانه و با احساسات به همدیگر نگاه می کنند. جز خودشان چیزی نمی بینند.)ـ

پسر                           شیرین جونم، تو رو نمی دم به کل ایرلند تجزیه نشده اش. آره جونی

دختر                        می دونم جونی، اما منو بیشتر از تمام دخترای ده دوس داری ؟ـ

شون                       ( تند و با اوقات تلخ پیش دختر می رود) شما ها اینجا ها چیکار می کنین؟ این وقت شب تو جاده چکار می کنین، ها؟ـ

پسر                     به تو مربوط نیس.ـ

شون                    خیلی هم مربوطه. صبح اول وقت گزارشتونو به کشیش می دم.ـ

دختر                     تومی شین، اینش خوبه که آخر شب گزارشتو نمی دی.ـ

شون                     (با نفرت)  دیونه ها! می دونین که الان تو ملک شخصی هسین، مال راه آهن، اجازه ندارین بیان اینجا. دارین تخلف می کنین، آره، می دونین نصف شبم گذشته؟ـ

ناظم قطار               (زیرچشمی نگاهی به ساعتش می کند) بیس و پنج دقیقه داریم به یک.ـ

 

شون                      کجا بودین، چیکار می کردین؟ـ

پسر                      (دارد از کوره در می رود)تو یکی کشیش اقرار شنوی  منی یا چی؟ـ

 

دختر                       ( به آرامی پسر را می کشد) بیا، فادریک، بیا بریم. بذا بمونن، بذا جوش بزنن.ـ

شون                     هر دوتاتون برین گم شین. اگه یکی شماها رو ببینه خوب اسمی روی اینجا میذاره. آبروی منم میره که شما را گذاشتم بیان اینجا. شما که مسافر قطارنیسین، مثل این آقا! آره؟ـ

لرد                 (تقریبا“ دیوانه وار) آه، این مزخرفاتتونو بس کنین.بذارین حرفمو بزنم. بذار این دوتا آدم محترم راشونوبرن و دیگه مزاحم ما نشن(به دختر و پسر) برین جانم، را بیفتین.ـ

پسر                ( با نفرت) تو کی هستی به ما میگی را بیفتین، بازرس عالی اخ تفی یا چی؟ـ

لرد                 ( با نومیدی) برو پسر، برو! الان دیگه نمی دونم چکاره ام، کجا هستم، چکار دارم می کنم؟ـ

شون               (با حرارت و آزردگی) تو الان تو کایلنامو هستی، اینو که می دونی، مگه نه؟ـ

 

لرد                 من می خوام یه ماشین بگیرم برم شهر.ـ

ناظم قطار         ( یکه می خورد) ماشین بگیری؟ـ

 

دختر                ( با تعجب) شهر؟ـ

پسر                  اوهو، کدوم شهر؟ـ

 

لرد                  این سئوال ها و جواب هایی که به سئوالای من می دین منو به یه وضع و حالت فوق العاده گیج کننده ای می اندازد- بسیار گیج کننده.ـ

 

شون                  تو خودت خودتو تو وضع گیج کننده انداختی. چون خودت نمی دونی چی می خوای،کجا می خوای بری.ـ

 

لرد                    من که گفتم، براتون گفتم… من ماموریتی دارم!ـ

 

پسر                  (ناگهان ملتفت شده) فهمیدم. از اون مامورای بی دکو پز یهودیه، یا شاید از مورمون

(Mormon)

هاس اومده اینجا که مارو از راه راس منحرف کند.ـ

دختر                     ( جسورانه) بهتره برگرده اونجایی که اومده!ـ

لرد                      (با تاکید) نه!نه، بهتون می گم، من کشیش نیستم! یه ماموریت سیاسی دارم. پیامی دارم میبرم به ….ـ

ناظم قطار            ( باز قطار سوت می کشد. این بار سه سوت کوتاه و تیز و آمرانه)ـ

شون                ( که نمی تواند جلو خود را بگیرد می خواند) میشنوم که داری صدام می زنی ی ی ی

ناظم قطار            همه شیمیدون های دنیا جمع بشن نمی تونن یه آدم حرومزاده تر از تو درس کنن، تو ماشین!ـ

ـ(در خانه راست باز می شود و کورنلیوس کونروی«ـ

Cornelius Conroy

ـ» در آنجا ظاهر می شود. تقریبا“ هفتاد ساله است با ریش جو گندمی لحافی به خودش پیچیده، کلاه کیسه ای به سرگذاشته، چکمه های سنگین و خشنی که بندهایش بسته نیست به پا دارد. در همین وقت پنجره بالای در باز می شود و مارتا کونروی در آنجا ظاهر می شود. تا آنجا که می تواند خم می شود تا بتواند گروهی را که در طرف دیگر جمع شده اند و کورنلیوس را که پایین دم در ایستاده ببیند. شال قرمزی به خودش پیچیده که سرش را مانند باشلقی می پوشاند. تنها ابروها و گونه ها و کمی از چانه اش دیده می شود. بازویش را به دم پنجره تکیه داده و با دست هایش شال را محکم نگاه داشته است. عین شوهرش به نظر می رسد. صورتش پر از چروک است اما چشمانش روشن و صدایش صاف است.)

کورنی                      اینجا چه خبره؟ این دادو فریاد و هیاهوی قطار واسه چیه؟ آدم زهره ترک میشه.ـ

 

مارتا                          (آخر حرف شوهرش را تکرار می کند.) آدم زهره ترک میشه، آره.ـ

کورنی                       مایکل مولاون

(Mikeael mulehawn)

ـ، چند ساله هر شب قطار تو میاد ، میره، بدون سوت کشیدن، بدون سروصدا.ـ

مارتا                      بدون سوت کشیدن، بدون سرو صدا.ـ

کورنی                     بدون دادو فریاد میاد و میره.ـ

مارتا                       بدون دادو فریاد میاد و میره.ـ

کورنی                     حالا خواب مومنا از داد و فریادوحشیونه از چشمشون پریده.ـ

مارتا                        ( سرش را به شدت تکان می دهد.) از چشمشون پریده.ـ

شون                       همش تقصیر این یاروه(لرد لسلیسین را نشان می دهد.) ما زور میزنیم ازش حرف دربیاوریم که کجا می خواد بره.ـ

 

لرد                      (با نفرت) افترا می گی، من کاملا“ بطور وضوح گفتم که کجا می خوام برم.( آنهایی را که سر راهش ایستاده اند کنار می زند و به عجله نزد کورنلیوس می رود.)آقا جون من فقط می خوام منو راهنمایی کنین به شهر…شهر…(غمگین) با این همه مشاجره و بحث و جدل احمقانه آدم اسم محل رو فراموش می کنه.ـ

ناظم قطار، شون         (با هم) کایلنامو.ـ

 

لرد                           (میان همه ایستاده و دستهایش را تکان می دهد) من می خوام بدون درنگ برم به شهر کایلنامو!ـ

 

کورنی                   شهر؟ـ

مارتا                   (منعکس می کند) شهر؟ـ

کورنی                 بزار روشن بشم، این کیه؟ـ

مارتا                  (بدنش را بیشتر از پیش از پنجره بیرون می آورد.) حرف بزن مرد!ـ

لرد                       من لرد لسلیسن اوتری ازوالد  مقدس هستم .ـ

ناظم قطار                اسمشو تا حالا نشنفتم

کورنی                   من هم .ـ

 

مارتا                      تا حالا تو چارگوشه ایرلند این اسم به گوشم نخورده.ـ

شون                     از بین همه مقدسات دیگه  اوتری ازوالد مقدس نشنفته بودم، حتی یه دفه هم.ـ

لرد                      من باید با یک کقام رسمی صحبت کنم. نزدیک ترین مرکز تلفن تان کجاست.ـ

شون                     تو اداره پست.ـ

لرد                       منو فورا“ ببرین اونجا!ـ

شون                     عوضی گرفتی… وظایف مهمو،این چیزارو بذارم اینجا و با تو بیام؟ـ

 

پسر                       این وقت شب پست خونه تاریکه و درشم بسته است.ـ

لرد                       ( روی قوطی که روی چرخ دستی است می پرد تا حرفش را مهم جلوه دهد.) گوش کنید. مردم. لطفا“ گوش کنید، به دقت و با همه توجه تان. اوچه بهتون میگم اهمیت حیاتی داره لطفا“ این رو درک کنید.ـ

ناظم قطار                 ( با بی صبری) حرفتو بزن، د یالله ، به نعل و میخ نزن!ـ

مارتا                         ( پیش خود اما واضح ) انگار عقلش پاره سنگ می بره

 

لرد                          من حامل پیام مهمی هستم برای نخست وزیر انگلستان، ارل اپلپن(Earl of Epplepen) ، که اینجا ها در خانه اربابی کیلنالاینا (Killnalayna) تعطیلاتشو میگذرونه. ( با عجله به دفتر یادداشتش که از جیب در می آورد نگاه می کند.) به من گفتن به دوبلین پرواز کنم، بعد سوار ترن بشم که برام جا رزرو کرده بودند تا هیچ کس سرمو با صحبتش گرم نکنه.ـ

کورنی               ( نا گهان) باز انگلیسی!ـ

مارتا                  (منعکس می کند) باز انگلیسی!ـ

ـلرد                    (با عصبانیت به کورنی) حرفم رو قطع نکن مرد! به من گفتن در کایلنامو پیاده شم. ماشین بگیرم و برم خانه اربابی کیلنالانیا. حالا لطفا“ بدون بحث و مشاجره یه ماشین برا من پیدا کنید.

(اندی اوهوری    ـAndy Ohurrie)

راننده قطار دم خانه کورنی ظاهر می شود. مرد کوتاه قد وتنومند 45 ساله ایست. روی صورتش لکه های روغن و الیاف پنبه پاشیده شده است. صورتش سرخ است و سبیل کم پشتی دارد. لباس کار خاک آلودی پوشیده و مقداری کهنه ی روغن آلود در دست دارد، خشم از صورتش می بارد.)ـ

آندی                  (بلند و عصبانی) چه خبره؟ مگه قراره امشبو اینجا بمونیم؟ در اینجا کودکستان دُرس

می کنین یا چی؟ مایکل مولاون می دونی قطار دو ساعته واسه خاطر تو چرت می زنه، وقتی با نیم ساعت و شاید یه ساعت تاخیر رسیدم تو گزارش چی بنویسم؟ـ

 

لرد                   ( از بالای قوطی پایین می آید و با نوامیدی روی آن می نشیند. آرنج ها را روی زانوهایش می گذارد و سرش را با دو دست می گیرد.) باز یکی دیگه!ـ

شون                     (لرد لسلیسن را نشان می دهد) تقصیر اون یارویه که روی قوطی نشسته.ـ

آندی                     چی می خواد؟کی هس؟ـ

 

شون                     (دستی به شانه لرد می زند) آندی اوهوری می خواهد بدونه کی هستی؟ـ

لرد                        (ناله کنان) من لرد لسلیسن اوتری ازوالد مقدس هستم.ـ

 

مارتا                    ( منعکس می کند) اوتری ازوالد مقدس.ـ

 

آندی                      که اینطور!ـ

ناظم قطار             می خواد بره شهر.ـ

آندی                     (نزدیک جمع می آید) شهر؟ کدوم شهر؟ـ

شون                     شهر کایلنامو.ـ

آندی                    (با کمی دلسوزی) انگار یکی سر به سرش گذاشته.ـ

لرد                     ( با بی صبری بلند می شود تا جواب آندی را بدهد.) مزخرف میگی! هیچ کارمندی تو وزارت خارجه جرات نمی کنه سر  به سر لرد لسلیسن بذاره. اگه می خوای مسخره بازی دربیاری برو تو قطارت، مرد!ـ

آندی                    (رنجیده) تو کی هستی داری به من دستور می دی؟ کارو بار مون زاره اگر لردی، خانومی از لندن پاشه بیاد اینجا و به ما دستور بده! توی قطار، کنار قطار، دور از قطار اختیار همشون با منه و هیچکی هم حق نداره بی خودی تو کار من مداخله بکنه.ـ

ناظم قطار              ( به لرد لسلیسن) بهتره ارباب جونم یادت باشه که حالا دیگه حنا تون پیش ایرلندیا رنگ نداره

لرد                       ( که روی قوطی با حال زاری روی خود تا شده) درسته، می دونم.ـ

پسر                      اومده اینجا، خیالش رسیده اون قدرتی رو که داشتن و ما رو نمی ذاشتن رو پای خودمون به ایستیم باز هم دارند.ـ

 

شون                     (عصبانی به طرف دختر و پسر بر می گردد.) تو گیرو دار معرکه یادم رفته بود هنوز اینجایین! این وقت شب سلانه سلانه می رین (با وقار ساخته گی) نمی خوام ناممون لکه دار شه و پشت سرمون بگن تشویقتون کردیم نصف شبی…ـ

 

مارتا                      (با جیغ و ویغ از پنجره) آره، برین گم شین هرزه های لات، برین خونتون، هرکی تو رختخواب خودش قایم بشه.ـ

دختر                  (آستین پسر را گرفته که ببردش) بیا جونی، هنوز فرسنگا راه داریم. بذار این احمقارو بذاریم به امان خدا و بریم!( بیرون می روند در حالی که دست یکی در کمر دیگری است)ـ

شون                       (وقتی بیرون می روند) دساتونو از کمر هم بکشین! نمی خوایم کار پیش بینی نشده ای اینجا اتفاق بیفته.ـ

 

کورنی                      پوه! رفتنشون کلی مایه شکره.ـ

 

مارتا                        رفتنشون کلی مایه شکر فراونه.ـ

آندی                        حالا که سرو صدا خوابید، بهتره یارو رو بجایی که می خواد بره راهنمایش کنیم.ـ

شون                        (آهسته شانه لرد لسلیسن را تکان می دهد) آهای، پاشو سرتو بالا کن، و راسه حسینی بگو می خوای کجا بری و چه جوری می خوای بری .ـ

لرد                         ( با بی حوصله گی) من که گفتم- خانه اربابی کیلنا لابنا، یه ماشین هم می خوام که منو ببره

شون                     ( مبهوت) ماشین!ـ

 

ناظم قطار                  چه جور ماشینی؟ـ

لرد                          ماشین سواری، ماشین سواری

کورنی                      (تقریبا“ ترسیده) ماشین سواری!ـ

مارتا                       (منعکس می کند) ماشین سواری!ـ

لرد                         برای همین می خوام برم شهر- میرم یکی کرایه کنم.ـ

آندی                        شهر؟ـ

کورنی                     اوهو، کدوم شهر؟ـ

مارتا                      شهر؟ نگفتم عقلش پاره سنگ می بره

شون                      این یکی رو، سی تا خونه ی  یه کیلومترانور ترش که چهارده تاشم خالیه.ـ

لرد                        اما یکی از اهالی حتما“ ماشین داره که!ـ

شون                      مردا و زناش، اگه تا حالا نرفته باشن هفتاد سالشونه، ماشین! خیال نمی کنم حتی یکی از اونا دیده باشه. حتی از دور، نه بچه، نه ماشین!ـ

 

ناظم قطار                این کورنی چطور؟ـ

 

کورنی                     (متحیر) من،ـ

ناظم قطار                ( با لحن متقاعد کننده) وقت ناچاری، با وضع پریشونی که یارو داره جینی می تونه جاده رو بره و اونو برسونه به محلش.ـ

کورنی                  جینی؟ این وقت شب!ـ

 

شون                       دادو فریاد نکن جینی می تونه. چند دفعه رفته اونجا. راهو وجب به وجب بلده و می تونه قشنگ ببردش اونجا.ـ

لرد                        (سرش را بلند کرده: با بد گمانی به حرفایشان گوش می دهد) کدوم جینی.ـ

شون                      ( مطمئن می کند) نترس آقا، دختر سرکشی نیست، اذیت نمیکنه مثل آب خوردن میری.ـ

لرد                        لطفا“ درک کنید که من کارمند وزارت امور خارجه انگلستان و شخصیت مهمی هستم و نمی تونم شب توی جاده خلوت با جین یا جینی لاس بزنم.ـ

مارتا                    ( با سر سختی از پنجره ) منظورت از شب توی جاده خلوت با جین یا جینی لاس زدن چیه؟ خیال کثیف انگلیسی ت رسیده؟ آقای کورنلیوس کونروی و مارتا کونروی، زنش همیشه خدا احترامون پیش مردم محفوظه و تا حالا از کشیش اعظم ایرلند یه نچ نچ هم نشنفته ان.ـ

 

ناظم قطار               دارین با جین یا جینی تون اربابو سر در گمش می کنین(به لرد لسلیسن) این جینی که گفتیم یه دختر راس راس نیس، کره الاغ زبرو زرنگیه که کورنی اونو به گاری می بندد و باهاش از باتلاق تورب می آره و یکی دو بسته سبزی و اگه پا داد و هفته بازاری راه افتاد یه بچه خوک و یکی دوتا مرغ. این وقت شب اینجا فقط اینو داری که تو رو ببره اونجایی که می خوای.ـ

لرد                         (مبهوت) چی؟ توی یه گاری تورب، پیلی پیلی بخورم برم اونجا!ـ

شون                        یه لایه کاه هم می زاریم زیرتون راست راست می شینی تو گاری انگار حاکم نشسته روی تخت حکومتی.(نمی تواند جلو خودش را بگیرد و می خواند)ـ

ارابه زیبا منوببره خونه.ـ

ارابه ی زی با میاد منوببره خونه.ـ

لرد                          ( با غضب) نه، آقایون، نه، جینی شما ایرلندیا رو خوب می شناسم! می خواهید همه روزنامه های ایرلند بنویسند، یک کارمند عالی رتبه وزارت امور خارجه انگلستان روی کپه تورب با یه گاری پیش نخست وزیر رفت! موضوع درز می کنه به جراید انگلستان و اونجا تا وقتی که نسل فعلی از بین بره و منم با آن بمیرم، آلت مسخره مردم میشم.ـ

شون                       تنها امیدته.ـ

ناظم قطار                تنها چارته.ـ

لرد                         (دوباره با نومیدی روی قوطی می نشیند) چه مردم احمقی، چه مملکت وحشی ای !ـ

آندی                        (عصبانی) همتون حسابی مسخره این! واسه چی وزارت امور خارجه کبیرتون نگفته یه ماشین توی ترن بزارن تا مامور عالی رتبه شو صحیح و سالم با اهن و تلوپ ببره پیش نخست وزیر کبیرش،ـ

ناظم قطار                 آره، واسه چی نگفته؟ یا اینکه با ماشین نفرستادت به اونجایی که می خوای بری.ـ

کورنی                      (ناگهان) شعور نداشت!ـ

مارتا                        ( از پنجره غر می زند) شعور نداشت!ـ

شون                         (به لرد لسلیسن) خوب، چیکار می خوای بکنی؟ با گاری میری یانه؟ـ

کورنی                       (با لحن آرام اما پر معنی) مثل اینکه شما جوونا این مسئله را با من مطرح نکردین. خواستم گاری یه چیزی یه، و گرفتنش یه چیز دیگه.ـ

مارتا                     گرفتنش یه چیز دیگه.ـ

 

لرد                        ( ناگهان مصمم از جایش می پرد) میرم، با گاری و الاغ می رم یه کار منحصر به فردی میشه!ـ

 شون                        (با رضایت)مسئله حل شد.ـ

ناظم قطار                 آخرش خوش بود.ـ

کورنی                      یه کمی عجله کردین، نه؟ مسئله حل شد، آره؟ آخرش خوش بود نه، اینجا جلوی صورت کورنلیوس کورنروی قرار و مدار می زارن بدون اینکه ازش بپرسین می زاره یا نه؟ـ

مارتا                            می زاره یا نه؟ـ

شون                            کورنی، تو که ساکت بودی ما خیال کردیم سکوت علامت رضاس.ـ

ناظم قطار                     آره این جور خیال کردیم.ـ

آندی                           طبیعی بود.ـ

 

کورنی                        که اینطور! طبیعی بود! آره؟( می ترکد) خوب این مردک ما هرجا دلش خواس می تونه پای پیاده بره!ـ

مارتا                              پای پیاده بره.ـ

کورنی                          (مصمم) نمی خوام جینی کوچولو را که الان خواب هفت پادشاهو می بینه، بخاطر این یارو یا هرکه دیگه بد خوابش کنم.ـ

ناظم قطار                    ( با کج خلقی) باشه! باشه!ـ

کورنی                          (تجاهل می کند) نمی خوام جینی رو از خواب بیدار کنم، نه نه، نه بخاطر نخست وزیر انگلستان، نه به خاطر هر مامور عالی رتبه وزارت امور خارجه انگلستان(بلند تر) پیش همتون می گم حتی اگه کشیش کایلنامو هم از من خواهش می کرد حاضر نبودم جینی کوچولو را از خوابگاهش بیرون بکشم.ـ

 

آندی                            می دونی که مرد بیچاره پای پیاده نمی تونه بره اونجا، راهو هم بلد نیس.ـ

کورنی                        هیشکی جلو شما ها رو نگرفته، چندتایی بیفتین جلوش و چند تایی هم عقبش و صحیح و سالم برسونش.ـ

آندی                      (متحیر) قطارو ولش کنم بمونه ؟ـ

 

کورنی                    (با کنایه) حالا حالاها دیگه عادت کرده.ـ

ـ(همیشه حرف را تمام می کند گروهی از مسافران که پیشا پیش آنها زن جوانی است در نبش خانه کورنی ظاهر می شوند.آنجا می ایستند. همگی مضطرب و متحیرند)ـ

زن مسافر                     (در جلو گروه) مسافرا از من خواهش کردن که علت نیم ساعت تاخیر قطار رو تحقیق کنم! مسافرای بیچاره ههمشون از جا در رفته ن ! اینه که  بهتره دیگه بدون وراجی برگردین به قطار.ـ

شون                          گفتی وراجی! ما وراجی نمی کنیم. می خوام مسافرا این رو بدونن.ـ

ناظم قطار                    ( با بی حوصله گی)  برگردین! جای مسافر توی قطاره، چون شما تا وقتی اونجا هستین در اختیار منین. حق ندارین بیاین اینجا و تو کار یه مامور که می خواد مقداری کالا رو در محل امنی بزاره دخالت کنین.ـ

شون                           (به پشتی ناظم قطار) که صبح اول وقت به شهر کایلنامو برای صاحاب محمولات فرستاده بشه.ـ

لرد                               ( ناگهان روی پا می جهد، هیجان زده) خوب مچتو گرفتم! شما دارین از من مخفی می کنین. همه دیدن که نتونس جلو خودشو بگیره و از دهنش پروند.ـ

شون                              (یکه خورده و گیج) چی رو پروند، مرد؟ـ

لرد                                (هیجان زده) شهر را خودت گفتی شهر کایلنامو، خودم شنیدم. همه ما شنیدیم. من باید برم اونجا، میشنوی؟ باید منو راهنمایی کنی اونجا!ـ

آندی                            اهه ، بشین درت رو بزار، مسئله دیگه ای داریم که باس بش برسیم.ـ

شون                         ( به لرد لسلیسن) اسمش اینجوریه. اگه فردا روزنومه محلی رو بخونی می بینی نوشته: دیروز یک محموله بزرگ و مهمی از دوبلین به شهر کایلنامو رسید و نگهبان قطار و باربران راه آهن نصف شب سرگرم انبار کردن آن بودن که صبح اول وقت تحویل دهند.ـ

لرد                            ( دوباره روی قوطی کز می کند) خدایا! فریب و دروغ!ـ

زن مسافر                  ( با بی حوصله گی و شدت) اینجوری بیت المال مردمو حروم می کنن! به حسابتون می رسیم تنها مسافر درجه اول که تو قطار مونده سر گرم تهیه گزارش از این توقف وحشت ناک وسط شب خاموش و مرده است.ـ

 

کورنی                       ( دلداری می دهد) خوب، خوب، آروم بگیر!ـ

مارتا                         (مانند او دلداری می دهد) آروم بگیر!ـ

 

زن مسافر                   ( نیمی به مارتا که دم پنجره است و نیمی به کورنی که دم در است) خودتون آروم بگیرید! مثل اینکه نمی دونین من باس در «کایلناتوراف» پیاده بشم و شاید وسیله ای که برای بردن من فرستاده ن از انتظار کشیدن به تنگ بیاد و بره، اون وقت من باس تک و تنها توی تاریکی، تو جاده خلوت هشت کیلومتر سگ دو بزنم.ـ

لرد                       ( ترسیده و آزرده) چه جای تاریک و خلوتی!( فکر تازه ای به مغزش رسیده) من باید رئیس باربرا رو ببینم!ـ

زن مسافر                  ( کینه توزانه) می فهمی که چی به سرتون میاد. تنها مسافر درجه اولمون گزارش این تاخیر بی خودی در کایلنامو رو انشاء می کنه که بفرسته به مقامات راه آهن. همتون حسابی تو هچل می افتین. فاتحه تون خوندس!ـ

لرد                             ( به شانه شون می زند) من باید رئیس باربرا رو به بینم!ـ

شون                          (متغیر) یواش، آقا، یواش.ـ

لرد                           ( محکم) من جدا“ می خوام رئیس باربرا رو ببینم!ـ

 

شون                        (عصبانی فریاد می زند) داری می بینیش، من خودم رئیس باربرا هستم!ـ

لرد                         (مانند او با صدای بلند) رئیس ایستگاه! می خوام رئیس ایستگاهو ببینم.ـ

شون                       ( صدایش را کمی بلند تر می کند) اینجا رئیس، کفیلش منم!ـ

زن مسافر                 کی حرکت می کنیم؟ مردی که توی لکوموتیو مونده میگه همه مسافرا به تنگ اومدن.ـ

شون                       ( ناگهان متوجه تاخیر ترن می شود) همین الان حرکت می کنیم! ( می پرد توی آلونک و بر می گردد این دفعه کلاه نوک تیزی به سر دارد که به جای نوار قرمز کلاه خودش نوار طلایی رنگ و رو رفته ای دارد، به آندی اوهوری با اشاره دست به جایی که قطار ایستاده است.) اینجا چیکار داری می کنی! تو حق نداری قطارتو ترک کنی آندی اوهوری!ـ

آندی                           (با بی حوصله گی) تو آدم پر چونه منو وادار کردی تاخیر کنم

شون                           (جدی به مسافرها) برین. شما ها رو می گم، برگردین به کوپه هاتون! فورن! برین(مسافرها با عجله برمی گردن) شما هم ، واسه چی اینجا فس فس می کنین ، واسه چی نمی رین کایلناتوراف؟ زن بیچاره چیکار باس بکنه اگه ماشینش رفته باشه و مجبور شه هشت کیلومتر تک و تنها توی تاریکی و جاده خلوت عرق بریزه؟ تا اینجا که نیم ساعت هم تاخیر داشتیء!ـ

ناظم قطار               (با خشم زیاد) دهاتی احمق با کی داری حرف می زنی؟ فکرشو بکن، یه همچو موجودی داره یه ناظم، یه قطار خط اصلی دستور می ده!کسی که نفوس زنده رو از اونجایی که هستن به اونجایی که می خوان برن، حمل می کنه، بدون اینکه یه مو از سر یکی کم بشه.ـ

شون                       (حرفش راقطع می کند) بهتره حرکت کنی تا بازم کم نشه.ـ

 

ناظم قطار                ( اهمیت نمی دهد) توی کیل کولم

(Killcolm )،

بلی فانبار(Bullyfunbar)،

کایلناتوراف، کیل کورمک

(Killcormac )

وجا های دیگه می ایسته و مسافرا رو هر جا که بخوان پیادشون می کنه بی اونکه اذیتی ببینن یا آب تو دلشون تکون بخوره

لرد                       ( با وضعی رقت انگیز) خوب، پس چرا من و بدون اذیت نمی بری خانه اربابی کیلنالاینا؟ـ

ناظم قطار               (تند و تیز) قطار اونجا نمی ره، مرد!ـ

شون                      (با تاکید) این کار آخر سر گندش بالا می آد. اون وقت نیایی بگی من جلوتو نگرفتم وراجی نکنی. عوض وراجی الان باس تو کوه وکمر بیفتی و چو چو بکنی!ـ

ناظم قطار              ( آستین آندی را می گیرد به عجله) عجله کن یالا بیا.آندی، بزار این قورباغه زهری پر چونه بمونه تنهایی غُر بزنه.ـ

آندی                      ( با خونسردی) وایسا میک. جامون خوبه. الان حال این آدم مزخرفو که داره تهدیدمون می کنه جا می یارم.ـ

شون                     ( عامرانه) بریم، هر دوتا تون بزارین قبل از اینکه مسافرای بیچاره پیر و چروکیده بشن قطارتون به اونجایی که قراره برسه.ـ

آندی                     (آرام) ما نمی تونیم جرات نمی کنیم!ـ

شون                   (کمی جا خورده) واسه چی نمی تونی؟ـ

آندی                   واسه غفلت عمدی و شریرانه ی اونی که حرف می زنه!ـ

شون                   ( بیشتر جا خورد وبد گمان) من و می گی ؟ـ

 

آندی                    کورنلیوس کونروی می بینه، خانم مارتا کونروی هم می بینه.ـ

کورنی                  ( وحشت زده و متغیر. از اتفاقی که دارد می افتد بی اطلاع است) من، اوهو، یه دفه نیاین منو تو دردسر مشاجره خودتون بیاندازین. نه آقا، نه چیزی دیدم نه شنیدم ! شتر دیدی ندیدی!( به تندی به خانه می رود و در  ا به شدت پشتش می بندد)ـ

مارتا                  ( از پنجره) منم نه چیزی دیدم نه شنیدم. شتر دیدی ندیدی،( سرش را تو می کشد و پنجره را به شدت می بندد)ـ

شون                 (با خوشی) آهای، شما دیدین اما کورنی ندید، مارتا ندید.ـ

آندی                   ( مایوس اما مطمئن) خودت که می تونی ببینی.ـ

شون                   مایکل مولاون یکه خورده کلافه شده. بگو ببینم چه خبره؟ مثل اینکه به سرت زده؟ـ

آندی                (به شون نزدیک می شود- پیروزمندانه) احمق همون چیزیه که نذاشت حرکت کنیم و حالام نمی ذاره! هیچ راننده ای نمی تونه از اون تجاوز کنه. نه، جرات نمی کنه از علامت خطر رد بشه! نور قرمز جلوشو می گیره!ـ

شون                  (به تندی به سوزن نگاه می کند و نور قرمز را می بیند- وحشت زده) خدایا!(از پله های آلو نک بالا می رود و چند لحظه بعد صدای اهرمی شنیده می شود و نور قرمز به سبز تبدیل می شود)ـ

ناظم قطار             ( به سوزن نگاه می کند ) آها، آخرش سبز شد.ـ

آندی                     خوب گیرش انداختم. علی ورجه ی بچه مول

ناظم قطار              (تند) بیا بریم. نیم ساعت تاخیر هم که داشتیم . ـ

 

آندی                     ( با اطمینان همانطوری که می روند) الان باس جوری بریم که برسیم به کایلنا توراف یا درب و داغون بشیم،( شون به عجله از پله ها پایین می آید در این حال سوت گوش خراش ناظم قطار از طرف راست شنیده می شود و به دنبال آن سوت بلندتر قطار. بعد همانطوری که ترن دور می شود صدای چوچوش به گوش می رسد و محو می شود. شون پیش لرد لسلیسن که افسرد روی قوطی نشسته وسرش را بین دو دست گرفته می آید. آهسته به آلونک می رود و نور چراغ را قرمز می کند و در این اثنا برای خود زمزمه می کند)ـ

دل از بار غم شکسته

 به امید های جزیی چنگ می زند

و به افکار تحریکاتی که می روند

و نمی توانند آرامش بیا ورند

شون                      ( می ایستد و به جایی که ترن می رود نگاه می کند) من و با تو تنها گذاشت. به فکر همیشگی بستن الاغشون(روی لرد لسلیسن خم می شود) می شنفی؟ ما رو تنها گذاشتن.ـ

لرد                      ( غمگین به شون نگاه می کند) خدا رو شکر!ـ

شون                     (همانطور که به طرف لرد لسلیسن خم می شود بر گردان تصنیف را تکرار می کند) نمی توانند آرامشی ، آرامش بیاورند( بیشتر جلوش خم می شود) آهای ارباب، تو چراغ قرمز ندیدی، نه! (قبل از آنکه لرد لسلیسن جواب دهد) نه البته، نه. همه وقت چراغ سبز روشن بود، همه وقت، نه؟ـ

لرد                      هنوزم روشنه!ـ

شون                   چی؟ـ

لرد                     چراغ قرمز- اون همه جای این مملکت می درخشه!ـ

شون                  (می فهمد که دیگر چاره ای ندارد) خوب، چیکار می خوای بکنی؟ من مجبورم قوطی را بزارم توی انبار.ـ

لرد                     ( بلند می شود) آها. (عقب می رود و روی زمین چمباتمه می زند و به آلونک تکیه می دهد. شون کالا ها را به انبار کوچک می برد)ـ

شون                    (پریشان) تو که نمی تونی همه شبو اینجا بمونی، مرد. منزل من فقط دوتا اتاق داره ، خودم مستاجرم. زن صابخونه  تموم وقتشو صرف پرستاری از شوهرش می کنه. سرطان گرفته. داره می میره.ـ

لرد                   ( از درد به خود می پیچد) مملکت ویران، پر از وراجی بی هدف، کثافت و مرض!ـ

شون                   ( پس از کمی مکث با لحن متقاعد کننده) واسه چی در خونهَ کونرویو نزنیم؟ زنش خونه رو گرم و تمیز نگه می داره.ـ

 

لرد                     نه، نه، متشکرم. شب خلوت بهتره

شون                     اگه جای شما بودم، می زدم.ـ

لرد                       ( موجز) تو که من نیستی!ـ

شون                     باشه، هر جور میل تونه.( آواز خوانان دور می شود)ـ

آدم در بدترین نا امیدی ها

باز اندیشه گذشته را می کند

( نزد لرد بر می گردد، نگران ) دلم نمیاد ترکتون کنم(مکث) فانوس و میزارم اینجا، انگشتاتونو گرم که می کنه.( فانوس را کمی دورتر ازلرد لسلیسن می گذارد) رفیقتون که میشه.( مکث) خوب، شب به خیر، خدا رو شکر که ما رو داری ( دوباره مکث می کند اما چون لرد لسلیسن ساکت است آرام بیرون می رود. همانطور که بیرون میرود می خواند):ـ

که نمی توانند آرامشی بیاورند

که نمی توانند آرامشی، آرامشی بیاورند.

ـ(پس از چند لحظه پنجره کونروی باز می شود و مارتا به هیکلی که کنار آلونک روی خود تا شده نگاه می کند. بعد در باز می شود و کورنی آنجا می ایستد و به هیکلی که کنار آلونک روی خود تا شده نگاه می کند. نزدش می رود و آهسته به شانه اش می زند)ـ

کورنی                     ( به ملایمت اما دستپاچه. رویش نمی شود تعارف کند اما به زودی خودش را جمع و جور می کند) نمی تونی همه شبو اینجا بمونی. ماه خوب می درخشه، خدا رو شکر آره! عیال من یه تشکی پهن کرده کنار بخاری که منم توشو پر کردم با تورب تا شبو روشن بمونه. اهه، ماه خوبیه، بیا.ـ

برای خواندن بخش یک و دو این مطالب به لینکهای زیر مراجعه کنید

http://dialogt.de/behrouz_dehghani/

http://dialogt.de/behrouz_dehghani-2/