ارائه شده در بخش کارگاه سرکوب، مقاومت، مبارزه در ششمین گردهمایی سراسری: مقاومت نحسی دوست داشتنی، بیژن کیارسی

بیژن کیارسی
بیژن کیارسی

چارلز آیزنشتین فیلسوف امریکایی در یکی از مقاله های خود جمله ای با این مضمون دارد : مناسباتی را که امروزه برای دستیابی به یک زندگی بهتر به طور عینی میتوانیم تغییر دهیم کافی نیست و مناسباتی را که باید تغییر دهیم تا زندگی برابری را تجربه کنیم با منطق زندگی در سیستم مسلط سرمایه غیر واقع بینانه به نظر می رسد.

خواندن این جمله و موضوع گردهمایی که به نظر من به درستی مقاومت تعیین شده است ، و این سوال که مقاومت در زندگی انسان امروزی چه جایگاهی میتواند داشته باشد، انگیزه ارائه این مطلب است.

در زمانه ای زندگی میکنیم که جمهوری اسلامی و اعوان و انصارش فاتحانه برای نیروهای انقلابی گردنکشی میکنند. آنها با گذشت زمان موفق شده اند ‪، مرزهای ایدئولوژیک خود را تا قلب اروپا در میان نیروهای مخالف خویش گسترش داده و در پی گسترش این گفتمان ، رژیم اسلامی توانسته است در میان نیروهای سیاسی نظرات خود را به عنوان اندیشه مسلط جای دهد و با بازتولید گفتمان فلسفی و سیاسی خود توسط دلداده گان متوهم خویش سعی دارد تا چه در داخل مرزهای جغرافیاییش و چه در خارج این مرزها فضا را از هرگونه تفکر سیاسی تهی کند، و به مبارزان و کنشگران سیاسی اینگونه تلقین کند که مقاومت دربرابر نابرابریهای موجود و مبارزه بر علیه آن امری شر، غیرواقعی و نالازم است. کوشش برای نهادینه کردن این تفکر که راه رسیدن به هر گونه آلترناتیوی تنها و تنها در چهارچوب نظام جمهوری اسلامی میسر میشود، نتیجه سالها کار تبلیغاتی و سیستماتیک رژیمی است که زمانی تنها مصلح بود و امروزه مدبر و امید بخش نیز شده است. در این بلبشوی سیاسی که پیوسته ناظر جابجایی مرزبندی های زیادی هستیم، تلاش میشود تا با باژگونه کردن جریانها و رخدادهای تاریخی حافظه جمعی را مخدوش کند و به همین دلیل است که به صورت برنامه ریزی شده ، کوشش میشود تا مبارزان شیفته را تروریست و جانیان کلید دار را به عنوان منجی به گفتمان سیاسی حقنه کند. در نتیجه ، امروزه شاهد هستیم که نظام سیاسی ایران برای هر تفکر و انسانی که علیه این وضعیت بشورد وقیحانه دندان نشان میدهد و بر صورتش تیغ میکشد. بی دلیل نیست که رژیم جمهوری اسلامی جامعه را به طور پیوسته کنترل می کند؛ چرا که حکومت سعی در یکرنگ نشان دادن توده های مردمی و یکسان سازی تمامی روایتهای تاریخی را دارد و هرگونه تلاش جمعی را که تلاش کند تا استانداردهای ایجاد شده توسط رژیم را برهم بزند شدت سرکوب می کند و به همین خاطر است که مقاومت در نظام حکومت اسلامی ایران به یک امر غیر قانونی مبدل شده است و هرگونه نافرمانی در سیستم سیاسی ایران تبعات حقوقی به همراه دارد.

 

تعریف مفهوم مقاومت

در همین ابتدا لازم میبینم برای باز شدن مطلب تعریفی از مفهوم مقاومت هر چند به طور کلی ارائه دهم، زیرا که این مفهوم در کنار مفاهیم دیگر همانند مبارزه و عوامل بازدارنده آنها همچون سرکوب ، باعث بودن ما در برلین و شرکت در این گردهمایی سه روزه شده است .

اگر بتوان تعریفی در مفهوم کلی از معنای مقاومت ارایه داد ، آن را میتوان یک مکانیسم دفاعی آگاهانه در برابر واکنشهای غریزی دانست که فرد در یک وضعیت طاقت فرسا برای رسیدن به آرمانش از خود بروز میدهد ، برای مثال در اینجا میتوان وضعیت زندانیان سیاسی را در زمان شکنجه بیان کرد که انسان در بند از خود مقاومتی آگاهانه در برابر بازجو- که با بکارگیری ابزار شکنجه قصد تخلیه ی اطلاعاتی او را دارد – بروز میدهند. اگرچه انسان در برابر فشار طاقت فرسای بدنی در یک موقعیت عادی به طور غریزی وا میدهد اما در یک واکنش آگاهانه فرد شکنجه شده دست به مقاومت میزند. در این وضعیت استثنایی هر چه سطح این واکنش آگاهانه بالاتر باشد اقتدار و اعتقاد شکنجه گر را به عمل خویش بیشتر به چالش میکشد و زندانی ؛ شکنجه گر خویش را با مقاومتش مستاصل می کند.

اگر این تعریف را به فضای اجتماعی و سیاسی جامعه بخواهیم تعمیم دهیم و معنای مقاومت را در بعد جمعی هر چند به طور نسبی بررسی کنیم ؛ آن چیزی که در معنای عام به ذهن متبادر میشود یک راهکار دفاعی جمعی آگاهانه در برابر نابرابری ها است که گسترش این واکنش آگاهانه جمعی در نهایت موجب به چالش کشیدن قدرت و مناسبات آن از سوی سرکوب شده گان بر علیه سرکوبگران است. این سخن به این معنا است که مقاومت نیرویی جمع شده در خودآگاه انسان است ، اگرچه این نیرو برای تغییر دادن متغیرهایی که باعث رشد نابرابری شده است ؛ لازم است اما مقاومت کردن به خودی خود برای برهم زدن وضع موجود کافی نیست . این مقاومت زمانی میتواند باعث تغییر در جامعه شود که جمع گسترده تری بتوانند خود را حول آرمان و ایده ی ساختن دنیای برابر جمع و متشکل کنند، تا در نهایت بتوانند با بکارگیری تمامی امکانات موجب حرکت و شورش فرودستان بر علیه فرادستان بشوند. منظور از فرادستان اینجا کسانی هستند که با تشکیل و حفظ و کارکردن در نهادهایی که هژمونی را به سمت مناسبات نابرابر کنونی سوق میدهند و آنها با تمامی قوای فکری ، ذهنی و مادی خود سعی در حفظ نظم موجود دارند.

در جامعه ما با دو شکل از مقاومت سیاسی روبرو هستیم: مقاومت غیر فعال یا پاسیو که معمولن در اینجا ما شاهد مقاومتی درونی هستیم که انسان بر ضد شرایط موجود در خود حمل میکند اما در اینجا به طور عمومی شاهد رویارویی مستقیم میان نیروهای متضاد نیستیم. برای مثال در هر سیستم سیاسی و نظام اجتماعی ما با افرادی روبرو هستیم که بنا به هر دلیلی خود را با نظم و وضع موجود نمیتوانند تعریف کند و نرم های پسندیده در آن سیستم را در خود حمل و بازتولید نمی کنند اما این دیگری بودن او به یک رفتار علنی و شورش علیه وضع موجود تبدیل نمیشود، زیرا که این مقاومت فردی از چهارچوب زندگی خصوصی فرد بیرون نمیرود. رفتار مستقیم فردی یا جمعی علیه وضعیت موجود را هنگامی که نمود بیرونی پیدا کند مقاومت فعال یا اکتیو تعریف کرده اند که در این شرایط عمومن شاهد مقاومت و تقابل مستقیم نیروهای مبارز در مقابل نیروهای سرکوب میباشد. ‫هنری دوید ثورو ؛ مقاومت فعال را یک تعهد اخلاقی در زندگی انسان تعریف کرده است. تعهدی که انسان نسبت به خود و دیگران دارد. در راستای این تعهد اخلاقی است که در کنشهای اجتماعی انسان مقاوم را به نساختن و همراهی نکردن با نابرابریها ، ظلم و تمامی پدیده هایی میرساند که زندگی جمعی ما را دچار اختلال میکنند.

بهترین مثال برای مقاومت فعال را در اینجا جمع شدن سالانه فعالان سیاسی، بازماندگان و خانواده های قربانیان کشتارهای دهه شصت در طول همه ی این سالها در خاوران میدانم که علی رغم فشار نیروهای امنیتی همه ساله در آخر تابستان با عزمی جزم و اراده ای راسخ به میعادگاه آن سربداران سرفراز کمونیست میروند.

آسیب شناسی نگاه انسان به مبارزه با منطق سود و زیان در سیستم سرمایه

پس از روشن شدن مفهوم مقاومت لازم است که رابطه ی مستقیم میان مفهوم مقاومت و فایده را روشن شود. در اینجا منظور از فایده نوع نگاهی است که انسان در رفتار فردی و یا جمعی خویش در سیستم سرمایه به مسائل مختلف دارد و هر کنش در زندگی را به میزان سود و زیانی مادی محاسبه میکند که آن عمل برای او به همراه دارد.

در زمانه ای زندگی میکنیم که پایه های آن بر اساس شعار « من همینم که هستم » ساخته شده است . در زمانه ای زندگی میکنیم که تفکر فرد گرایانه ی « من » من هستم و «تو» تو هستی و دیگر انگار مایی به معنای جمعی کلمه وجود ندارد را انسان سر لوحه حرکت و تفکرش در مسیر زندگی فردی/کاری/اجتماعی خویش قرار داده است.

سیستم سرمایه داری منادی این تفکر شده است که ریشه تمامی شکستها ، دشواریها و ناراحتی های روانی در زندگی انسان تنها ریشه در خصلتهای فردی و تربیت خانوادگی او دارد. از این رو آدمی بسیاری بحرانهای بوجود آمده در زندگی خویش را تنها محصول تصمیمهای اشتباهی میدانند که در زندگی فردی و کاری و اجتماعی گرفته است . به همین خاطر است که انسان به طور روزمره کنش خود را بر اساس منافع و مصالح فردی خویش تنظیم می کنیم . چرا که رفتار منفعت طلبانه نتیجه ی رابطه ی علت و معلول هایی است که دنیای کهن به ما داده است تا ما رفتار خویش را بر اساس این قوانین بعضن نانوشته ی مصلحت طلبانه تنظیم کنیم.

به دلیل همین نوع نگاه بر اساس منطق « سود و زیان » است که همیشه در پیرامونمان کسانی هستند که زخم خورده از شکستی اجتماعی-سیاسی ؛ بیهوده بودن تمامی کنشهای جمعی سیاسی و اجتماعی را میخواهد برای ما و دیگران به اثبات برسانند. برای ما غریب نیست که دیر یا زود بسیاری از کنشگران سیاسی در فرآیند مبارزه به شک و تردید در فایده دار بودن عملشان میرسند. این جمله از فردی که خود روزگاری برای ساختن دنیایی بهتر مبارزه کرده است هم آشنا است که در مقابل ما و یا همرزمان سابقش قرار بگیرد و بگوید: منهم زمانی جوان و آرمانخواه بوده ام و با تمامی وجود برای تغییر دادن شرایط و رفع کاستی ها تلاش کرده ام اما زمانی به این نتیجه رسیدم که مشکلهای پیش رو بسیار بزرگتر از تلاشی است که من و جمع مان انجام میدهد و این تلاش هیچگاه نمیتواند کافی و مفید باشد. شاید بهتر است که این گزاره غلط را که از سوی این افراد به طور مداوم تبلیغ میشود که آرمانخواهی را به سن ربط میدهند و تلاش برای دنیایی بهتر و آرمان خواهی را محصول دوره جوانی میدانند به سنگ محک اندیشه های هربرت مارکوزه زد که در دهه هفتاد میلادی و در اواسط دهه هشتم از زندگی خود به درستی گفت : با پیشروی تفکر راستگرایانه به کمک سرمایه داری افسارگسیخته همواره مجموعه نظرات من رادیکال تر شده اند و این روند طبیعی است چرا که پیشروی اندیشه های راست گرایانه را- که او از آنها به تفکر فاشیسم نوین یاد میکند – خطری برای زندگی انسان میدانم . مارکوزه میگفت : اتفاقن غیرطبیعی میبود که مجموعه نظرات من در این شرایط رادیکال تر نمیشد و پیشروی وضعیت نابرابر امروز را منفعلانه میپذیرفت.

زمانی که انسان در مسیر زندگی و مبارزه در نقطه شک می ایستد، به این معنا نیست که شرایط عوض شده است و تمامی مشکلاتی که فرد در تقابل با آن بوده است برطرف شده اند، بلکه تنها این مفید بودن واکنشهای پیشین در زندگی و مجموعه ی کنشهای سیاسی هست که مفهوم خود را دیگر برای او از دست داده است.

نتیجه بدست آمده آن است که تردید در مفید بودن عمل مبارزه و تن دادن به شرایط موجود ، ابتدا او را از مبارزه کردن مایوس، و در نهایت از مقاومت کردن در برابر شرایط نابرابر خلع سلاح میکند و او را از یک مبارز انقلابی به یک انسان همراه تقلیل میدهد. اگرچه این نوع نگاه به زندگی خود دیدگاه مخربی از زمان کهن و یکی از پایه های نگه دارنده سیستم سرمایه است که نیروهای مبارز بر علیه آن مبارزه میکنند.

شاید با زبانی دیگر بتوان گفت که بحران در سیستم با تردید در کاربرد اندیشه های انقلابی ریشه های مشترک دارند ؛ زیرا شک زمانی به سراغ انسان میآید که او به این نقطه رسیده یا رسانیده شده است که راههای مبارزه بر علیه وضع موجود مسدود شده و دیگر جواب نمیدهند و بزرگی بحران توان او را از ادامه مبارزه به چالش میکشد، بی دلیل نیست که هرچقدر که بحران عظیم تر باشد میزان سرخورده گی هم بالاتر میرود. انگار انسان فراموش میکند که وجود همین بحرانها بوده است که او را به شوراندن و تقابل با سیستم موجود کشانده است.

در راستای همین نوع نگاه است که کنشگر سیاسی سابقی که به انفعال رسیده است در طبل عوض شدن زمانه می کوبد و با این استدلال که زمانه عوض شده است، سعی در توجیه انفعال خود و سازشش با شرایط موجود را دارد.

نکته مغفول مانده اینجاست که پایان یافتن یک دوره تاریخی به معنای پایان یافتن تاریخ نیست بلکه زمانه ی جدیدی آغاز شده که بسیاری از مفاهیم و نظریه ها و به همین ترتیب شیوه های مبارزه احتیاج به بازتعریف دارند. زمان گذشته به پایان رسیده و به زبان عامیانه ، دیگر چیزی جدیدی برای ارایه به زندگی اکنونی ندارد، اما شرایط بغرنج گذشته هنوز وجود دارد. اینجا باید بر این نکته تاکید شود که تا زمانی که امید به بازسازی و اصلاح وضع موجود وجود دارد ، تا زمانی که دید سنتی و محافظه کارانه ای که به ما آموخته انسان موفق انسانی است که بر اساس فایده و منطق سود و زیان در سیستم سرمایه رفتار خود را تنظیم میکند و مخرب بودن این تفکر زندگی ما را در بربگیرد، افق رسیدن به جهانی برابر دور مینماید، چرا که با امید داشتن به اصلاح ساختار کنونی به سیستمی که منتقد آن هستیم ناخودآگاه دیگربار زندگی بخشیده ایم.

همینجا مایلم این را روشن کنم که منظور من این نیست که ما تمامی مفاهیم گذشته را بخاطر اینکه به عهد پیشین تعلق دارند باید دور بریزیم و دیگر کاربرد خود را از دست داده اند، زیرا مفاهیمی همچون مبارزه و یا ستایش کردن از انسان مقاوم و تلاش برای رسیدن به یک جامعه برابر و بسیاری دیگر از پنداره ها و رفتارهایی که انسان همواره در طول تاریخ آنها را ستایش کرده است، مفاهیمی هستند که از دوره های گذشته تاریخی به ما رسیده اند

‪. فصل جدید تاریخی منکر گذشته نیست بلکه علیرغم اینکه گذشته را در خود حمل میکند اما بسیاری از مناسبات را میبایست ملغی کند. برای روشنتر شدن بحث مایلم این نکته را که به گمان به روشنتر شدن بحث کمک میکند را مطرح کنم که امروزه هیچ سوژه جدید انقلابی وجود ندارد که از دید نیروهای مبارز انقلابی تاکنون غافل مانده باشد اگر چه تا رسیدن به دنیایی بهتر ما راهی طولانی در پیش داریم.

به همین دلیل است که گاه به خطا میگوییم مردم به خیابان آمده در دوره ی انقلابی ، همان مردمی نیستند که در گذشته وجود داشته اند. مردم همان مردم هستند و خیابانها همان خیابان، و مفاهیم انقلاب و آرمان همان معنای گذشته را دارند، تنها تفاوت موجود اینست که خیابان و عرصه عمومی حضور مردم را برای برچیدن نظم مستقر در دوران پیشاانقلابی کم داشته است‪. این مردم نیستند که شورش بر علیه ظلم را به جلو میبرند بلکه این ایده ی انقلابی است که مردم را به جلو هدایت میکند و سر فصل جدید تاریخی آغاز شده است که سرکوبشدگان با تجربه ی جمعی و هوش خویش راه را برای ساختاری انسانی و زبانی جدید باز میکند که از دید آنها تاکنون پنهان بوده است. در این دوره پیشا انقلابی وظیفه ما روشن میشود که هنگامی که با انسانهای سرخورده از مبارزه روبرو میشویم این نکته را برای او میبایست روشن کنیم که فراتر از شک ما گستره ی پهناوری و اندیشه ای وجود دارد که نوید ساختن جهانی نوین و برابر را به ما میدهد که درک ما از رابطه میان علتها و معلولها را به طور ریشه ای تغییر و از نو پرورش خواهد داد و این ساختاری است که ما در تحلیل رخدادها به طور ذهنی با آن در ارتباط هستیم و نوع نگاه ما به مسائل را شکل داده است. اگر از این منظر به جهان نگاه کنیم میبینیم که با خرد کردن زنجیر تفکری که بر اساس سود زیان شکل گرفته است میتوان جهان بهتری را بدست آورد.

سازمانیابی به مثابه امر ضروری

راه تغییر با نساختن، تن ندادن، همراهی نکردن در وضعیت نابرابر هموار میشود که این رفتارها همه گی در مفهوم مقاومت جای میگیرند، اما همواره زمانی انسان به مفهوم مقاومت و مبارزه در تمام طول تاریخ هنگامی جان داده است که نیروهای ضد وضعیت خود را سازماندهی کرده اند.  در اینجا سازمانیابی و سازماندهی حلقه مفقوده و کلیدی است که به تمامی این رفتارها شکل میدهد.  از جمع شدن و متشکل شدن است که با درک ما معنا می یابد و افرد را از مرحله انقلابی شدن به انقلابی بودن می رساند. اگر تمام تجربه انقلابی را که از گذشته به ما رسیده است را منکر شویم، دو چیز را به سختی می توان منکر شد که در روزگار مدرن نیز انگیزه کنش های سیاسی هستند.

اول نوید یک زندگی بهتر است که در تمام اندیشه های انقلابی وجود دارد و امروزه هم اسم رمز و انگیزه بوجود آمدن  تمامی قیامها و شورش هایی است که در گوشه و  کنار جهان شکل گرفته است و دوم مفهوم ما است. مایی که به طور واقعی سازمان یافته و جمعی و متشکل است که می تواند به آرمان ساختن زندگی در یک سیستم برابر جامه ی عمل بپوشاند. منظور از ما لزومن اینجا به صورت کمی و لزومن یک جمع بزرگ نیست، بلکه منظور یک جمع متشکل و با کیفیت است.

اگرچه جمع شدن و متشکل شدن نیروهای انقلابی در یک مای بزرگ انسان انقلابی را سرخوش میکند اما بررسی جنبش های اجتماعی و انقلابی در طول تاریخ و حتا در روزگار کنونی ما را متوجه این نکته میکند که قبل از شروع جنبشهای آزادیخواهانه که در نهایت به انقلاب و تحولی اساسی و پایه ای منتهی شده اند. بسیاری از سازمانهای سیاسی، گروهها، محافل و حتا میتوان گفت دسته های کوچک اما متشکلی بوده اند، که در روند پیشاانقلابی قادر بوده اند که خود را سازمان دهند و در روند انقلاب رادیکال تر شده و به یک دگردیسی رفتاری رسیده اند که در نهایت با قیامی عمومی موجب برچیده شدن نظامهای پیشین شده اند ، که اکنون ما با خواندن تاریخ این دسته ها و گروهها ، از آنها امروزه به عنوان نیروهای پیشبرنده ی انقلاب یاد می کنیم. برای اینکه اینجا روشن سازم که چرا در این مرحله ی پیشا انقلابی کوچکی جمع هایمان ما را نباید مرعوب خویش کند و تاثیر انسجام داشتن نیروهای متشکل چه قدرتی میتواند داشته باشد و چه نقش مهمی را میتواند بازی کند، مایلم از گزاره ای استفاده کنم که در چند سال اخیر در تظاهراتهای ضد سیستم سرمایه مطرح شده است.

یکی از پر مفهوم ترین شعارهای چند ساله اخیر در حرکتهای اعتراضی که برای اولین بار در جنبش ضد نظام سرمایه داری وال ستریت مطرح و عمومی شد، گزاره ی ما ۹۹٪ هستیم بود. تحلیلهایی که از این گزاره در سطح جامعه تاکنون وجود داشته است بیشتر تاکید به این نکته بوده است که تنها یک درصد از جامعه جهانی به ثروت دسترسی دارند و منابع را کنترل میکنند که استخراج این تحلیل به خودی خود در مقیاس جهانی خویش درست به نظر میرسد. اما به گمان من نکته ای که از این گزاره درست میتوان استخراج کرد تنها این نیست که در جامعه، ما با یک اقلیت یک درصدی ثروتمند و با اکثریت فقیر ۹۹ درصدی مواجه هستیم، چرا که در بعضی کشورهای صنعتی و از جمله در ایالات متحده امریکا زادگاه این گزاره ما با جمعیت ثروتمند بیش از یک درصد مواجهیم ، بلکه نکته دیگری که به گمان من میتوان از این جمله بدست آورد این است که ما با جمعیت یک درصدی مواجهیم که نه تنها سازمان یافته است ، بلکه با تمام قدرت در پی سازمان دادن مای ۹۹ درصد غیر متشکل و جمع زده است .

این جمع کوچک یک درصدی از متشکل بودن و سازمان یافتگی خود استفاده کرده و علی رغم بحرانهایی که به طور روزانه با آن دست و پنجه نرم میکند، با تمام قوا در بوق فردگرایی میدمد و در پی تهی کردن انسان از مفاهیم اشتراکی و جمعی است.

بیجهت نیست که جمهوری اسلامی که بخشی از نظام سرمایه داری است به اعتراضها و شکوه های فردی وقعی نمیگذارد و به صورت نامحسوس و بعضن محسوس جامعه را کنترل میکند، اما به محض آنکه جمعی تلاش می کنند تا خود را سازمان دهند با خشونت هر چه تمامتر دست به سرکوب جمع شکل گرفته میکند چرا که آنها این نکته را دریافته اند تنها اعتراض در شکل جمعی است که میتواند پایه های این نظام را متزلزل کند .

از سویی دیگر با استفاده از دستگاههای تبلیغاتی خویش حکومت اسلامی ایران بقایای به جا مانده از سازمانهای سیاسی اول انقلاب را که بعد از سرکوب سالهای سپری شده توانسته اند در ظاهر خود را حفظ کنند را با طرح این بحث که این نیروها درصد اندکی از جامعه را به خود اختصاص را مرعوب ساخته است و جسد نیمه جان این سازمانها را دوباره سرکوب و منکوب کند.

شوربختانه جمهوری اسلامی نیروها و سازمانهایی که خود روزی معارض سیستم بوده اند را در طی این سالها با سرکوب سیستماتیک عملی و نظری توانسته است به بی عملی سیاسی برساند و نقش بسیاری از آن سازمانها و تشکل ها را در پهنه ی سیاسی جامعه تا یک بوقچی تبلیغاتی برای جمهوری اسلامی تقلیل بدهد و آنها را به این نتیجه برساند که تنها بازی کردن در زمینی که قوانینش را جمهوری اسلامی وضع کرده عین تدبیر است و حقیرانه امید به اصلاح ساختار آن ببندند. اگرچه بسیاری معتقدند که نیروهای وفادار به جمهوری اسلامی درصد بالایی از جامعه را به خود اختصاص نمیدهند اما اگر حتا یک درصد از افراد جامعه را این نیروها را تشکیل بدهند به دلیل همان سازمان یافتگیشان جمهوری اسلامی میتواند به بقای خویش ادامه دهد.

اگر بخواهم یک جمع بندی از مطلب ارایه شده بدهم این است که مقاومت در برابر نظم مستقر زمانی کارساز است تا ما با نگاه سود و زیان مادی به این شیوه از زندگی نگاه نکنیم. از سویی مفاهیم مقاومت و مبارزه در هم گره خورده اند و زمانی مقاومت و مبارزه کارسازتر است که نیروهای پراکنده دست به سازمان دهی جمعی خویش بزنند و اینها همه گی خود میسر میشود که ما دوباره مفهوم زندگی جمعی را به زندگی فردی ترجیح دهیم و مرعوب تبلیغات مخرب سازمانیافته نشویم.

سخنم را با بازسازی سکانسی از فیلم مرگ امپدوکلس ساخته ژان ماری شتراوب به پایان میبرم . در بخشی از فیلم امپدوکلس مردم به تنگ آمده از ظلم شاه را پند میدهد : مردم این دوران دیگر دوران پادشاهان نیست و اشتراوب با زیرکی این سکانس را به یک سکانس انقلابی تبدیل میکند آنجا که امپدوکلس به مردم راهی نو را توصیه میکند و میگوید: این پند را فرابگیرید و به دیگران انتقال دهید، جسورانه بنیان هر آنچه را که نیاکانتان برای شما بنا نهاده اند براندازید و اموزه هایی را که به شما یاد داده اند و از اینها قانون درست کرده اند با ممارست و کوشش براندازید. پس از آنست که دوباره خرمی به زمین شما باز خواهد گشت.