اسناد ششمین گردهمایی سراسری، بخش یادیاران – گزارش شاهد: جعفر بیات، از همایون ایوانی

رفیق جانفشان جعفر بیات
رفیق جانفشان جعفر بیات
نامه جعفر از زندان اوین به خواهرش که آن موقع چون هنوز 30 ساله نشده بود وقتی به ملاقات جعفر می رفت اجازه نمی دادند و جعفر خواهش کرده دیگر نیاید چون اجازه نمی دهند

نامه جعفر از زندان اوین به خواهرش که آن موقع چون هنوز 30 ساله نشده بود وقتی به ملاقات جعفر می رفت اجازه نمی دادند و جعفر خواهش کرده دیگر نیاید چون اجازه نمی دهند

ـ1- نام خانوادگی: بیات

ـ2- نام: جعفر

ـ3- محل تولد: تهران

ـ4- تاریخ تولد: ششم شهریور 1341

ـ5- تاریخ دستگیری: دهم مهر 1360، محل دستگیری: دبیرستان بازرگانی ولیعصر

ـ6- محل کشته شدن: زندان گوهردشت

ـ7- تاریخ کشته شدن: 9 شهریور 1367

ـ8- نحوه قتل از سوی رژیم: دار زدن

ـ9- اتهام: اتحادیه کمونیستها

ـ10- توضیحات: مجرد، فعال بخش دانش آموزی

ـ11- شماره ردیف در فهرست منتشره گفتگوهای زندان: 842[i]

برای داون لود لیست جانفشانان و جانباختگان کشتار سراسری 1367 اینجا کلیک کنید: اسناد نسل کشی کمونیستها، انقلابیون و زندانیان سیاسی ایران

جعفر بیات خانه دایی اش، سال 1358

جعفر بیات خانه دایی اش، سال 1358

من با رفیق جعفر بیات در بندهای گوهر دشت هم بند بودم و تا روز 9 شهریور که همه ما را برای بیدادگاههای کشتار 1367 از بند بیرون کشیدند، با هم بودیم. علاوه بر زندگی مشترک در بند، برخورد باز و روحیه فعال او، باعث شده بود که ما برروی مسائل روز سیاسی و مسائل مبارزاتی زندان تماس بیشتری با هم داشته باشیم. «در خانواده ای زحمتكش در محله نارمك تهران به دنیا آمد. پدرش كارگر شهرداری بود.»[ii]

جعفر سالهای 1357 تا 1359 دانش آموز بود و فعالیت سیاسی اش را به عنوان یکی از هواداران فعال اتحادیه كمونیستهای ایران در شرق تهران انجام می داد.[iii] او در سال 1359 شناسایی شد و توسط رژیم جمهوری اسلامی به اسارت درآمد. جعفر با بسیاری از دستگیرشدگان قبل از 1360، دیگر رنگ آزادی را ندیدند. این اکیپ از همبندیان ما موسوم به «پنجاه و نهی» ها بودند و تجربه سالها سرکوب، آزار و شکنجه در زندان، آنها را در هم نشکسته بود.«جعفر بیات نشان داد كه زندان را عرصه دیگری از ادامه مبارزه طبقاتی می داند. به همین خاطر، لاجوردی مجبور شد او و جمعی از هم بندانش را كه بعدا به گروه „ملی كش“ ها معروف شدند، دستچین كند و به سلول های انفرادی گوهردشت بفرستد.

در زندان گوهردشت، لشكری جلاد وی را به شدت تحت فشار قرار داد تا شاید تسلیم شود. یكی از تنبیهات لشكری، حبس كردن جعفر در سلولی بود كه دیوارهای آهنی داشت و در ایام تابستان بینهایت داغ می شد. تنها منفذ این سلول، شكاف زیر در بود كه جریان هوا از آن عبور می كرد. زندانی نمی توانست بیشتر از 8 ــ 7 ساعت در چنین سلولی دوام بیاورد. هنگامی كه دژخیمان در را باز می كردند، كف سلول كاملا پوشیده از عرق تن بود. در ایام زمستان، فضای این نوع سلول ها به همان نسبت سرد و غیر قابل تحمل می شد. ولی این شرایط نتوانست جعفر را به زانو در آورد.»[iv]

جعفر با شور، دیسپلین و پیگیری به کار آموزش سیاسی – نظری و ارتقای خود و رفقای دیگرش علاقه نشان می داد. تلفیق پایبندی به معیارهای مارکسیست-لنینیستی و نوجویی فکری در رویکرد او برای من چشمگیر بود. ما به اتهام جریانات سیاسی متفاوتی دستگیرشده بودیم ولی همبستگی مبارزاتی و اعتماد رفیقانه در بین همبندیان و از جمله جعفر و من، چنان بود که از هیچ کوشش، همیاری همفکری متقابلی برای ارتقای آگاهی و دانش سیاسی و نیز سطح مبارزاتی درون زندان کوتاهی نمی کردیم. و این امر، مایه خشم و ترس شکنجه گران و زندانبانان در رژیم جمهوری اسلامی بود.

جعفر نفر سمت چپ از بالا اولین نفر سال 1359

جعفر نفر سمت چپ از بالا اولین نفر سال 1359

من در گزارشی[v] درباره کشتار بند مان در شهریور 1367، پیش از این چنین نوشته ام: «در صبح نهم شهریور، از بندهای ٧ و ٨ گوهردشت پیغام وحشتناكی رسید. زندانیان بندهای ٧ و ٨ را در گرو ههای ٧٠ و ٨٠ نفره به بیرون برده بودند و تا شب قبل از آن هیچ اطلاعی از آنان نداشتیم. بازماندگان قتل عام در آن بندها، بلافاصله بعد از رسیدن به داخل بندها سعی در رساندن خبر به ما داشتند. مورس شبانه آنان چنین بود: „ما را سلاخی كرد هاند، مواظب باشید شما سلاخی نشوید. دارند دار می زنند، ما جسد آویزان بچه ها را دیدیم.“

ساعت شش صبح حمید نصیری، پیغام را به من رساند. او می خواست بداند كه مورس زننده را می شناسم و به او اطمینان دارم؟ نام مورس زننده، اسم مستعار یكی از رفقای خوبی بود كه او را می شناختم. سال ها با او در زندان های مختلف بودم و به اندازه كافی در مقابل پلیس جمهوری اسلامی تجربه داشت. خبر قطعی بود. با توجه به این كه بند كنار ما را دیروز برده بودند، امروز نوبت بند ما می رسید. حمید می گفت „شاید بلوف باشد و رژیم برای عقب راندن موضع ما به چنین نمایشی دست زده باشد… شاید ماكت آویزان كرده اند و از فاصله دور به نظر واقعی دیده شده… „اما مجددا“ به او گفتم „از فردی كه خبررا فرستاده، بعید می دانم بر سر موضوعی به این اهمیت اشتباه كرده باشد. احتمال چنین اشتباهی بسیار ضعیف است.“

مشغول همین بحث ها بودیم كه پاسداران، حدود ساعت ٧ صبح حمید را به بیرون از بند بردند. او همان روز به دار آویخته شد. شتاب زده، هم بندیان خودمان را بیدار می كردیم و خبر اعدام ها را می دادیم. زمان كم بود و اطلاعات رسیده در مورد نحوه عمل رژیم بسیار محدود. ارزیابی ما این بود كه آ نها به دنبال بهانه ای برای دار زدن هستند. شرایط نامعلومی وجود داشت كه از طریق مورس نتوانسته بودیم آن را دریافت كنیم. فقط فهمیده بودیم كه دادگاه را نیری و اشراقی می گردانند.

موضوع را می بایست جدی می گرفتیم. تعداد هم بندیان زیاد بود و به ناچار خبر را به جریانات سیاسی داخل بند دادیم تا سریع تر به افراد هم اتهامشان برسانند. به آن ها تاكید كردیم كه خبر را به عنوان یك شایعه نگاه نكنند. ولوله ای در بین بند افتاده بود. در حین مشورت زندانیان، جمع های مختلف، حدود ساعت ٨ – ٨,٥ ، در بند را باز كردند و همه را با چشم بند بیرون بردند. اولین سوال، توسط لشگری و پاسدارهایی كه دم در بودند، انجام شد. این سوالات در حقیقت فرم عادی سوالات هر روزه ما بود. اما در آن لحظات، بر اساس نوعِ پاسخِ داده شده، افراد برای اعدام جدا م یشدند. در مورد اسم، اسم پدر، اتهام، مذهب و ای نكه „جمهوری اسلامی را قبول داری یا نه؟“ و یا „مصاحبه می كنی یا نه؟“ می پرسیدند. این دو سوال آخر، در مواقعی كه جواب به سوال „اسلام را قبول داری یا نه؟“ مثبت بود؛ از زندانیان چپ پرسیده می شد؛ اما از دو گروه این سوالات پرسیده نمی شد:

١‐ گروهی از زندانیان كه به سوال در مورد مذهب جواب نمی دادند (به این دلیل كه این سوال تفتیش عقاید است و نباید پرسیده شود).

٢‐ گروهی از زندانیانی كه به صورت مستقیم از ماركسیسم دفاع می كردند و صریح و علنی بر ضدجمهوری اسلامی موضع می گرفتند. این دو گروه جدا شده و در انتظار رفتن به دادگاه، در راهروهای اصلی گوهردشت نگه داشته می شدند.»[vi]

اینجا متن فوق را با گزارش مشخص درباره جعفر بیات تکمیل می کنم. در همین روز و لحظات پیش از خروج، جعفر را من در سالن بند دیدم. از او پرسیدم آیا خبر را گرفته است؟ پاسخ داد، شنیده ام ولی می گویند شایعه است. من به او همان محتوای مکالمه با حمید نصیری را گفتم و تاکید کردم که موضوع را شایعه در نظر نگیرد. به سرعت از هم جدا شدیم و من خاطرم می آید که به سمت اتاقی رفتم که رفیق صادق ریاحی با سایر رفقای راه کارگر در بند با هم نشسته بودند و مشورت می کردند. همان پرسش را نیز از صادق پرسیدم و رفیق جانفشان صادق ریاحی پاسخ داد: خبر را گرفته اند و اکنون دارند داخل رفقایشان در مورد وضعیت مشورت می کنند. از رفقای آن سلول، جانفشانان صادق و جعفر ریاحی، مصطفی فرهادی در همان روز نهم شهریور به دار آویخته شدند.

همبندیان دیگر بعدها برایمان خبر دادند که جعفر نیز در دادگاه به پرسشهای هیئت مرگ، به این دلیل كه این سوال تفتیش عقاید است؛ پاسخ نداده است. در گزارشی که از جعفر بیات در سایت حزب کمونیست م.ل.م منتشر شده است، گزارش از گفتگویی میان جعفر و زندانیان سیاسی که در انتظار اعدام بودند شده است که در اینجا نقل می کنم: «هنوز اكثر زندانیان از جنایتی كه در شرف وقوع بود بی خبر بودند. بعضی از بچه های „ملی كش“ فكر می كردند آنان را به انفرادی خواهند برد، یا می خواهند مذهبی ها را از غیر مذهبی ها تفكیك كنند. اما جعفر به آنان گفت: „از این خبرها نیست. همه را می برند اعدام كنند.“ او در راهرو، چشم بندش را بالا زده بود و پاسدارها هم دیگر به او كاری نداشتند. بعد جعفر به زندانیانی كه در یك طرف راهرو در صف اعدامی ها ایستاده بودند گفت: „بیائید دست هم را بگیریم.“ آنوقت شروع به خواندن سرود انترناسیونال كرد و بقیه با او همصدا شدند. این سرود پیروزی بود. پیروزی بر حبس و شكنجه و اعدام. این سرود آینده بود.»[vii]

گزارش مشخص تری را به نقل از رفیقی که زنده مانده و شاهد صحنه بوده است؛ می آورم: رفیق جعفر بیات و رفیق رضا قریشی (از رفقای هم بند ما و عضو مرکزیت سازمان رزمندگان در راه آزادی طبقه کارگر) در لحظاتی که به سوی چوبه دار می رفتند دستان همدیگر را گرفته بودند و با هم به سمت طناب دار در آمفی تئاتر زندان گوهر دشت حرکت کردند.

یاد رفقای جانفشان جعفر بیات، رضا قریشی، صادق ریاحی، جعفر ریاحی و مصطفی فرهادی گرامی باد!

دهم  سپتامبر 2015، 19 شهریور 1394، همایون ایوانی

[i] http://www.dialogt.net/fileadmin/goftegoohs/ketab%20Siah67.pdf

[ii] http://cpimlm.com/showfile.php?cId=1049&tb=janbaxtegan&Id=57&pgn=1

[iii] به نقل از منصور تبریزی، از همبندیان جعفر

[iv] http://cpimlm.com/showfile.php?cId=1049&tb=janbaxtegan&Id=57&pgn=1

[v] گزارش یک شاهد، همایون ایوانی: http://dialogt.net/image/zendan/gozareshe%20yek%20shahed.pdf

[vi]  گزارش یک شاهد، همایون ایوانی: http://dialogt.net/image/zendan/gozareshe%20yek%20shahed.pdf

[vii] http://cpimlm.com/showfile.php?cId=1049&tb=janbaxtegan&Id=57&pgn=1

جعفر بیات در ده سالگی

جعفر بیات در ده سالگی