پیام رفیق“ جهان“ به مراسم گرامی داشت بهروز امیدی لاهیجانی در گوتنبرگ: لحظه ها، جهان

بهروز امیدی لاهیجانی
بهروز امیدی لاهیجانی

پیام رفیق“ جهان“ به مراسم گرامی داشت بهروز امیدی لاهیجانی در گوتنبرگ

رفیق گرامی

بهروز امیدی لاهیجانی

بهروز امیدی لاهیجانی

امیر عزیز

با سلام و عرض ادب

تصور نمی کردم که در شرایطی که بسر می برم

بتوانم ، لحظاتی از خاطره های زخمی و شورانگیز گذشته را بنویسم.

هر آنچه که به ذهنم رسیده است را نوشته ام و قادر به تصحیح و … نیستم

هرگونه که میخواهید با  تعدیل  وتصحیح ، … اگر صلاح دانستید ، بکار ببرید

با قدردانی از شما و همه رفقا و دوستانی که بهروز را همراهی نموده اند

قربانت

جهان

***

                         تولد…. زندگی …. و مرگ .

 تولدی دیگر

 

در خاکسپاری عمو حسن ( پدرم) ، چهره ات را در صورت بسیاری از دوستان و رفقای همراهمان می بینم . فریبرز با سازدهنی اش ، با صدای بی صدای فرهاد را میزند. صدای تو به گوشم می رسد . از خواندن باز می مانم. مراسم به پایان میرسد.

شب هنگام در پی خواندن نامه های تسلیت دوستان و رفقا ، خبری کوتاه آمده است.ـ

خبر پایان یافتن سفرت!ـ

به رفیقمان امیر ، رفیقی که بعداز 27 سال ندیدنت ، آخرین دیدارمان را سبب ساز بود نوشتم:ـ

بشدت متاثرم وامیدوارم که خبر نادرستی باشد.

پاسخ نوشت: بر من ببخش که ناگزیرم خبر را اینگونه به تو بنویسم. ….ـ

درگذشت بهروز هم صحت دارد ….ـ

 

خبر ، کوتاه بود و سنگین

صدا در نطفه خاموش شد

 

فرو ریخت امواج بیقراریم

در اعماق لحظه های خالی انتظار

 

چه شد؟

پرنده ائی از قفس پرید

پرید و رفت .

 

سرشار از درد میشوم

ذوب میشوم

جاری میشوم

به دره های عمیق خاطره می ریزم“

 

زمستان بود

زمستانی سرد و سخت و طولانی

با صدای رسای بی صدای  تو و آگاهان عصرتو

همسرایان خواندند:ـ

„بنفشه گل و داد و مژده داد ، زمستان شکست و رفت“

 

عشق بود و امید و درد مشترک

همه جا بوی عطر شکوفه و بنفشه و یاس 

به مشام میرسید

انبوه کارگران و بیکاران

کهنه پوشان زحمتکش شهر و روستا

آموزگاران و محصلین ،

دانشجویان و اساتید

کارگران و کارکنان ادارات و دانشگاهها

سربازان و درجه داران و…ـ

محل کارو کارخانه وخیابانها را با حضور خود در اختیار گرفته بودند

پرستوها به خانه بازگشته بودند

در خانه های قدیمی ، با وجود لانه های قدیمی

لانه های تازه می ساختند

 

میگفتی :ـ

 زمزمه جاری تغئیر است که اینچین با شکوه میخواند 

                                                                      

لحظه های شورش عاشقانه امواج تاریخی رهائی

لحظه های جاری“ گلمشت درشت مردم“

لحظه های شکست دروازه های تمدن بزرگ

لحظه های شکست دیوارهای سکوت و اختناق وزندان

لحظه های شکست ابتذال و مصرف

لحظه های شورش آگاهی

لحظه های پیروزمند مردم

لحظه های تغییر  و تکامل

لحظه های اعتقاد و توهم و باور و اعتماد

 

بهاری که در زمستان آغاز شده بود

چه باشکوه و حیرت آور بود

غولهای برفی آب شدند

و در عمق تاریکی بدور هم جمع شدند

تنها  تخته سنگهای کهنه بود که خودنمائی می کردند

بر فرازشان همچون پرنده سبکبالی میپریدی

چهار گوشه شیطان کوه

صدای بی صدای تو را

بیآد دارد

 

 پرواز عاشقانه و بی دغدغه پرنده گان

در دشت های بیکران رویاهای آزادی

 

بهار بود

گندمکاران آگاهی

شخم بهاره را

با عشق به همنوع و رهائی اش آغاز کردند

گلستانهائی در سراسر ایران بر پا کردند

هر یک نامی داشتند

 و یا نامی  تازه بر آن دادند

 

معتمدین انقلاب اسلامی و بیعت کنندگانشان 

اما

شخم بهاره را

با شیاری عمیقتر

با قدرت جهل

با سرنیزه های آخته و آبدیده  زدند

آگاهی را از ریشه جدا کردند

فقر و نگبت را

  درطوفان الهی شن و ماسه

در نارسائی دید و اندیشه

در دل سازندگان و به پا دارندگان واقعی جامعه

  کاشتند

خوشه های آگاهی را  درو کردند

و دانه های آگاهی برای فروش

مهیا کردند

 

 تو میگفتی که فاجعه آغاز شده است.

 

لحظات فاجعه

لحظات همسرائی و تدبیر جهانی  در تحمیل تقدیر

لحظات تاریخی سوء استفاده از توهم یک ملت به آزادی

لحظات سوء استفاده تاریخی از اعتماد جامعه ،

به تاریخ شفاهی علی و خاندان علی

لحظات تاریخی تحمیل جعل و جهل ،

در مناسبات عاشقانه و آگاهانه مردم

آری!ـ

انقلاب و انقلاب فرهنگی اسلام ایرانی

معجزه بود

معجزه جعل تاریخ

معجزه خدایان فرتوت و گندیده

بتانی که دیگران می پرستیدند

 

خشکسالی شد

خشکسالی در بهار

 

به قلاب کشیدند کرمهای شبتاب را

در صید سیاه ماهیان نابالغ و پرشور

 اجساد آماس کرده  ماهیان رنگارنگ رهائی را

تلنبار کردند درخشکی

تپه ها ساختند

خاوران و لعنت آباد ها

 

خانه و ….و کارخانه و…..و دانشگاه  را

آوار ساختند بر سر علم و دانش و اعتماد و باور

کور کردند چشمه های نارس آب را در گلزار …ـ

 

ازکشته ها و  پشته ها ،ـ

سدبستند بر  لحظه های تاریخی نور

„بیچاره خلق را با ساعت شماطه دار فریفتند“

چراغی خاموش در دست

چراغی خاموش در برابرش

کوران را

„همه با هم “ را

 به جنگ هم کشیدند

 

عاشقترین سینه های آگاه وجوان را ،ـ

 نشانه رفتند در تاریکی مطلق جنگ و تفتیش عقاید

 

چه عارفانه و کودکانه ،ـ

کاخهای رویاهایمان را بر لب دریا

با ماسه ها ساختیم

وشب به هنگام رفتن ،ـ

در سمفونی صدای باد  و امواج آب

 با همصدائی

صدای بلند و پرشورت

صدای رعب آنگیز حرکت ارابه خدایان را نشنیدیم

و فردا روز

آثاری ازآن همه رویا ، عطر گل اقاقیا ، ـ

باقی  نمانده بود

عطر کافور همه جا را فراگرفته بود

و چشمانی که تا آخرین لحظه آن روز پایانی ات

 و تا امروز

هنوز از یاد آوری آن ، گریانند.ـ

 

با خود عهد کرده بودیم که

سیاه جامه بر تن نکنیم

خون رگهایمان رنگ جامه مان خواهد بود

 

با زخم های عمیق کاری بر جسم و روحمان

رو در رو نشسته بودیم

آتش بود و صدای پای  آب و باد

و صدای بی صدای امواج خروشان درونیمان

 

ـ“ بر سرزمین ما چه رفته است

 که گلها هنوز سوگوارند! „ـ

 

لحظه های بیقراری

 

خاطره آخرین دیدار

با امید ناباورانه بودن

 و شاید بار دیگر

دیدن و با هم بودن

….

کلمات تند و شتاب زده

ترس و وحشت ، پنهان و آشکار

 

رودها و جویباران جاری وجودمان میخوانند:ـ

 

ولی آندم کز اندوهان روان زندگی تار است

ولی آندم که نیکی و بدی را گاه پیکار است

فرو رفتن به کام مرگ ، شیرین است

بایسته آزادگی این است

 

به امید دیدار!ـ

 

انفجار لحظه ها

شکست دیوارهای فاصله

صدای فروپاشی لحظه های بی خبری

 در  گریه

در صدای زخمی غصه

در سکوت حزن انگیز قصه زندگی

در سیر شور و شعور در شوک

در پیوند های دوام یافته در شادی ها و غمها

 

لحظه های تاریخی انفجار شور در رویاها

غبار روبی از خاطره های عقب رانده شده

خاطره های زیبای و شورانگیز کودکی، نوجوانی، جوانی، کار و خانواده

شورانگیز ترین ترانه های عاشقانه روزانه و شبانه

 

چه شد؟

پرنده ائی از قفس پریدو اوج گرفت و رفت !ـ

و پرندگانی هنوز جان بر در و دیوار قفس میکوبند که دری بگشایند

 

چه دردناک است که پرواز را آموخته باشی

 و با پیکری زخمی و خونین در قفس مانده باشی !ـ

 

چه باید کرد در قفسهای رنگین اقامت و تبعید ؟

چه باید کرد در آزادی جان از زندان  ؟

چه باید کرد ؟

اینهمه کار ، گذار

اینهمه راه ، راههای صعب العبور و طاقت فرسا  

برای رسیدن به اینجا و اکنون ؟

برای زنده ماندن ؟

برای کار و نان ونام و آرامش و امنیت

در قفس های تزئین شده خونین ؟

در آکواریوم های دموکراسی ؟

عادت کردن و پوسیدن ؟

راکد ماندن و گندیدن ؟

بر در و دیوار زندان تصویر گل کشیدن

که هر کجا گل بود ، رقصیدن؟

 

نه نمی تواند این باشد

لحظه ائی در کار این خفتار بی هنگام میمانم

لحظه ائی در کار این اغماء حزن انگیز می مانم.ـ

 

آه ای بربریت منحوس

تاریخ چگونه قضاوت خواهد کرد؟

 

گفتی : روزی با پرستوها به خانه بازمیگردی

گفتم : آوار است

گفتی : چه باک ، پرستوها همیشه لانه نو می سازند

گفتم:ـ

آواره سازان از زیر آوار ، گنجهای رنج را بیرون می کشند

زندگان را می کشند

کشته شده گان را تصاحب می کنند

زخمیان و مردگان را به گرده بازماندگان می بندند

همانجا رها می کنند

 

 گفتی  : این نیز می گذرد

هر کجا که روی سقف زندگی قفس است

وقتی که خود نیستی

  بودن بی معنای است

فرق نمی کند کجا،

 اینجا یا آنجا

 

رفتی تا روزی بازگردی  و با همسانانت

بر زیر سقف های بلند ماندگار

لانه نو بر پادارید.ـ

 

و چه با شکوه و زیباست امید

که  فولاد آب دیده میشود با پتک

 در زیر دمیدن شعله های سرکش  آتش

 

دست در گردن هم ، درهم فرو رفتیم

گریه نبود

صدای نفسهای بریده ما بود که فریاد میزد

 

راه را رهروان می سازند

ادامه راه را تا آخرین لحظه ممکن

و حتی با نقب زدن در کوه غیرممکن ها

می سازیم.

 

دیر نیست فرو میریزد  هر دیوار

 استبداد استعمار و استثمار

 

روزی بار دیگر  پرندگان آزادی

 فضای آسمان آبی را رنگین خواهند کرد

چه باک که آنروز

من و تو از قفس پریده باشیم و یا نباشیم

 

سالها در پی تلاش بی وقفه ما

در لحظاتی به ثبت رسیده گذشت

 

 آمدنت را انتظار می کشیدم

پای خروجی کشتی در هم فرو رفتیم

بی کلامی

هر دو دریافتیم که  تلنگُر واقعیت 

شکسته است ما را

 

ـ27 سال گذشته بود

آنچه را که یافتیم ،آنچه که میخواستیم نبود

آنچه را که میخواستیم ، هنوز  نیافته ایم

و این پایان راه نیست

نگاه کن

آن روبرو ، تا آن دورها ، ـ

صدها دره و کوه ، رودخانه و دریا

 ما را به ادامه راه و فتح  زندگی فرا می خوانند.ـ

 

آوار است آری آوار است

و آوار

در محاصره آتش جنگ

در محاصره مصرف

در محاصره جهل

در محاصره جعل

در محاصره میراث خواران

در محاصره میراث داران جدید

در محاصره کاراستثماری

 

معجزه ائی در کار نیست

و اگر معجزه

معجزه آگاهی!ـ

 

چه صمیمانه گفتی

که به نقش خود تردید نکن

از زیر آوار  ؛

 نسلهای کار ؛

  آینده سازندگان

بیرون می آیند ،ـ

 تاریخ می سازند

 

لحظه ائی دیگر در ایستگاه قطار

فروریخته در خود

از هم جداشدیم!ـ

 

بازگشتی و رفتی

به هنگام رفتن فریاد کشیدی

به امید دیدار

اگر نه اینجا

زنده یا مرده

هر کجا که هستیم

به نشانه رفتن

به پا می ایستیم

 

بازگشتی و رفتی

با امید به رهائی

گسترش آگاهی

  ادامه دادیم شب را روز را

 و هنوز را

تا همین لحظه

 

لحظات یخ زده

لحظات معلق در هوا

لحظاتی که نمیدانم چه نام دارند

 

در آن لحظات

تو در سردخانه پزشکی قانونی

و من در سردخانه غرب

هر دویخ زده

 

لحظاتی دیگر

رفقایت همچون نگینی

در گوشه ائی امن ،

چون گنجینه ائی به خاک سپردند

 

و در این لحظات

یاد و راهت را گرامی می دارند

 

و من

در درون قفس

در میان پرندگان مهاجر و بومی

 که بی دغدغه و ترس

 بر تلی از دانه های کوهی

دانه می چینند

بر خاک افتاده ام

 

و   هیچکس نمی داند که مرده ام

 

مرگ :ریزش بی وقفه برگهای زرین درختان تنومند زندگی

زندگی : رویش بی وقفه جوانه های مقاوم زمستانی

 

ـ“ بگو چگونه بخوانم که دل بسوزد پاک

بگو چگونه بگویم زباغ خون در خاک

بگو چگونه بسوزم

چگونه با تو بگویم که بی تو من غمگینم“ـ

 

با یاد و نام پر افتخار همه رفقا و انسانهائی که با آگاهی و عشق در مقابل دیکتاتوری ، ارتجاع و فاشیسم سرمایه ، ایستادند و برای ماندن به ننگ همکاری و همدستی و سکوت آگاهانه در مقابل جنایت کاران علیه بشریت ، تن ندادند و سر به طناب دار و پیکر به دیوار تیرباران سپردند

و با درود فراوان به دوستان و رفقای بهروز که تا این لحظه همراهیش کردند

 

04.09.2015 – جهان

مراسم خاکسپاری بهروز امیدی لاهیجانی

مراسم خاکسپاری بهروز امیدی لاهیجانی

ایرانیان عزیز
بهروزامیدی لاهیجانی شاعروانسان آزادیخواه امروزدرمیان ما نیست!

 

بهروز با عنوان “ رویا“، شعرزیررا دردفتر اشعارش سروده است:

 

ای سرزمین من

دوراز تو در رویای تو

پرنده ای هستم در پرواز

گشوده بال و بال نمی زنم

                   باد مرا می برد

                             هر جای خوشتر

هرجا که عطر شکوفه و بنفشه و یاس

وآنقدر نازک و نازدانه می شوم

که تلنگُر واقعیت

                     می شکند مرا

 

برای گرامی داشت خاطراو درروزشنبه پنجم سپتامبر ۲۰۱۵ساعت۱۶  تا ۱۹درسالن اجتماعات هاگابیو ،گردِ هم می آییم تا یادِ او را گرامی بداریم !

زمان و مکان تجمع ما :

شنبه پنجم سپتامبر ۲۰۱۵  ساعت ۱۶ تا ۱۹ در سالن اجتماعات هاگابیو

 

جمعی ازدوستان بهروزامیدی لاهیجانی در گوتنبرگ

سی ام اوت ۲۰۱۵