ترانه ی «خاوران» و چند شعر دیگر از مینا اسدی

ترانه ی «خاوران»ـ

در شعرهایم
من با تو از عشق
من با تو از شور
من با تو از امید گفتم
از تابش خورشید گفتم
اما نیامد از تو جوابی
همدرد خسته تا کی به خوابی ؟
ازتن فروش نه ساله گفتم
از مرگ تلخ آلاله گفتم
از خاوران خون و جنازه
از رویش صدها،هزاران لاله گفتم
اما نیامد از تو جوابی
همدرد خسته تاکی به خوابی؟
از کودکان گم کرده مادر
از مادران گم کرده فرزند
از مردمان بی جرم در بند
از مجرمان آزاد گفتم
از آرزوی بر باد گفتم
از دار و از اعدام و از بیداد گفتم
از چاله گفتم…از چاه گفتم
از نو جوان در راه گفتم
هرگز نیامد از تو جوابی
همدردحسته تا کی به خوابی؟

مینا اسدی

La canción de oriente
En mis poemas
yo contigo del amor
yo contigo de la pasión
yo contigo hablé de la esperanza
hablé de la luz del sol.
Pero no tuve ninguna respuesta de ti
cansado compañero del dolor, ¿Hasta cuándo duermes?
Hablé de la prostituta de nueve años
hablé del triste marchitar de las marimoñas
de oriente encharcado en sangre y de cadáveres
hablé del florecer de cientos, miles de tulipanes
de niños que han perdido a su madre
de madres que han perdido a su hijo
de inocentes encadenados
de culpables en libertad
de deseos perdidos
de la horca, de ejecución, de la injusticia
hablé de hoyos, hablé de pozos
hablé del adolescente en el camino.
Nunca tuve respuesta de ti
cansado compañero del dolor, ¿Hasta cuándo duermes?
Mina

***

در ســـوگ آزادی

روزهاى بهمن تبديل به روزهاى عربده ارتجاع به ياد پيروزى ضد انقلاب اسلامى در سرکوب انقلاب توده‌اى مردم براى آزادى شده است.

پاسخ مردم ستمديده و داغدار ايران همان است که مينا اسدى از روز اول داده بود… „آن نماند و اين هم نيز“

در ســـوگ آزادی

شعر مينا اسدی ١٧ اسفند ١٣٥٧

آزادی ای کلام حق، بنگر!

آزادی ای کلام حق، بنگر!

خاک است که شد کنون تو را بر سر

گلگون کفنا که جان ز کف دادی

تا قصه غم به سر رسد آخر

افسوس، افسوس، افسوس!

که در بهار آزادی، جای گل و ساقه‌های بارآور

روييد ز خاک خار استبداد

روييد به دشت دشنه و خنجر…

ای آنکه به نام دين کنی رنگين

از خون برادران من بستر

با زور نشد جهان بکام کس

نفروخت کسی عقيده را با زر

شد دامن مادران خونين دل

از خون هزار مرد ميدان تر

خون بود که ريخت از در و ديوار

جان بود که باخت مرد گل پرور

پاداش چنين دهند انسان را؟

بعد از همه روزهای دردآور!

دين گفت دهان ببند اگر حق گفت؟

گر خواست پرد پرنده بندش پر؟

دين گفت دهان ببند اگر حق گفت؟

گر خواست پرد پرنده بندش پر؟

پاداش چنين دهند انسان را؟

بعد از همه روزهای درد آور!

اين حکم که تو ز جهل و کين دادی

ای وای، ای وای، ای وای

کجا شود مرا باور

نه خانگی‌ام نه در خيابانم

حيرانم از آنچه آمدم بر سر

پنداشته‌ای که خلق جان داده

تا بر سر من ز نو رود „معجر“؟!

جان داده رفيق راه آزادی

تا باز شوم „کمينه“ و „احقر“؟!

بيمايه زند به تار دولت چنگ

بيمايه زند به تار دولت چنگ

جانباخته را نصيب شد نشتر

شهد است به ساغر دغلکاران

زهر است به کام دوستان اندر

ای آنکه به حيله و ريا گشتی

خورشيد طلوع کرده از خاور

بردار حکايت من و ما را

انديشه به ما کن و ز من بگذر

تاريخ دوباره ميشود تکرار

اين قصه نيمه ميشود آخر

هشدار، هشدار، هشدار!

که آن نماند و اينهم نيز

آينده به کار ما شود داور!

آزادى و برابرى شعار انقلاب ايران بود. حکومت اسلامى شعار ضد انقلاب.

در دوران انقلاب، اين چهره مردم انقلابى بود…

 

 برگرفته از سایت صدای زنان

***

فصل از یاد بردن همه چیز

سر نویس

 این شعر دوستداران بسیار یافت، به ویژه در میان جوانان آوازخوان. برای خواندن آن یک شرط کوچک بود“بستن مارکس و خواندن قران!“ از شعر برداشته شود! یعنی که من به دین…دروغ…وترس و خرافات…تن به دهم و خوشحال باشم که شعرم ترانه می شود . راستگویی شان را دوست داشتم. نخواندند تا در پی نامجو یی ،ناچار به عذر خواهی از رهبر معظم نشوند و در تبعید پیدا و پنها ن شان سایه ی ترس و وحشت، در تعقیب شان نباشد. نام جستن، فرصت طلبیدن و به شهرت جهانی رسیدن و از خواندن شعری پشیمان شدن، و ترسان و گریان ، سر به درگاه دین و دولت، ساییدن ، کار این جوانان نبود. به این باور نرسیده بودند و اگر هم رسیده بودند ویا رسیده باشند در زندانی بنام ایران زندگی می کنند. دمشان گرم که*نامجو* نبودند!

پنجم آپریل سال دو هزار و پانزده .استکهلم

آفتاب است وروزها تاریک
ماهتاب است و من نمی بینم
پرده ای پیش چشمم آویزان
فصل، فصل گریز و خاموشی
فصل گم در هجوم ویرانی
فصل بیخوابی و پریشانی

فصل ،فصل بریدن شاخه
فصل دار و شکنجه و اعدام
فصل سلولهای تو در تو
فصل از یاد بردن زندان.

فصل خوب خرید و خوردن و خواب
فصل،فصل „به من چه مربوط است“
فصل فرصت ، و صندلی با“سین“
فصل سود و زیان و سنجش وقت
بستن „مارکس“ و خواندن“قران“!
فصل „پز“ با زبان الکن شعر
فصل „من ،من“ و ادعای دروغ
فصل با „میکروفون“ خود ارضایی
فصل ویروسهای شهرت و نام
فصل „امضا“ی مرگ برآقا
و سپس کنج خانه خوابیدن
من فراموش و مردمی خاموش
و تو بر دار عشق آویزان.

آفتاب است وروز من تاریک
ماهتا ب است ومن نمی بینم.

مینا اسدی.. شنبه…چهارده ماه یونی سال دوهزار و چهار …استکهلم

mina.assadi@yahoo.com

به نقل از صفحه مینا اسدی

http://www.minaassadi.com/