خشونت و ستم بر زنان: آسيب ديدگی اجتماعی در ایران، دکتر نورایمان قهاری

متن سخنرانی در اتاق اتحاد زنان آزادیخواه به مناسبت ۸ مارس روز جهانی زن در پالتاک – ۹ مارس ۲۰۱۳ خشونت و ستم بر زنان، نمادها و راه کارها

نوشته ای که پیش روی دارید متن سخنرانی ای است که در ۹ مارس ۲۰۱۳ در اتاق اتحاد زنان آزادیخواه به مناسبت ۸ مارس روز جهانی زن در پالتاک ارائه داده شد. این سخنرانی بخشی از مقاله ای جامعتر است که اول بار آن را در سال ۲۰۰۹ در واکنش به برنامه ای در تلویزیون امریکا در مورد مسئلۀ عمل جراحی بینی زنان در ایران نوشته بودم. این برنامه مسئله عمل جراحی بینی در ایران را بعنوان زیبائی طلبی و تجدد طلبی زنان معرفی می کرد بدون هیچگونه اشاره به ستم و خشونت باور نکردنی ای که بطور گسترده و همه جانبه زنان ایرانی هر روز با آن مواجه اند. گزارش ها و آمارها حاکی از آنند که دختران نوجوان ایرانی که تنها ۱۴ سال سن دارند مبادرت به انجام عمل جراحی بینی می کنند و این در حالی است که اجزاءِ صورت، در سنین نوجوانی هنوز در حال رشد و تغییر شکل هستند. گزارش هایی دیگر نشان داده اند که «تنها یک پنجم جراحی‌ها در ایران ناشی از الزامات پزشکی و چهار پنجم آنها تنها با اهداف زیبایی و آرایشی صورت می‌گیرند؛»

همچنین «میزان جراحی بینی در ایران به نسبت جمعیت آن هفت برابر میزان این جراحی در ایالات متحده و شمار عمل‌های زیبایی در جمهوری اسلامی و برزیل برابر تخمین زده شده اند و این در حالی است که برزیل ۱۹۲ میلیون»(۱) و ایالات متحده امریکا نزدیک به ۳۱۳ میلیون جمعیت دارند. با اینکه ممکن است برخی افراد عمل جراحی بینی را امری خصوصی تلقی کرده و پرداختن به آن را بی مورد بدانند اما انجام این عمل در ابعادی که در ایران مشاهده می شود نگران کننده بوده و می بایست آن را جزئی از پی آمدهای ستم و خشونتی ارزیابی کرد که زنان ایرانی آن را بطور روزمره تجربه می کنند.

خشونت و ستم بر زنان: آسيب ديدگی اجتماعی در ایران

با سلام به همۀ حاضرین در اتاق و با تشکر از اتحاد زنان آزادیخواه بخاطر فرصتی که برای این صحبت به من دادند. روز جهانی زن را به زنان حاضر در اتاق تبریک می گویم، و همچنین به مردانی که حضورشان در اینجا می تواند نشانه همراهی آن ها و حمایتشان از مبارزه زنان برای کسب حقوق برابر برای خود و آزادی جامعه باشد.
صحبتم را با اشاره به این مهم شروع می کنم که برای پرداختن به مقوله خشونت علیه زنان، به عنوان عاملی مهم در کنترل مناسبات اجتماعی، چارچوبی وسیع لازم است، و من در اینجا از موضع صرفا تجریدی و تخصصیٍ روانشناسانه به آن خواهم پرداخت. و همچنین اینکه من از مبارزه و مقاومت زنان در طول تاریخ معاصر ایران با خبر هستم اما به آن نخواهم پرداخت چون بحث من مربوط به پی‌آمدهای ضرربار خشونت و سرکوب زنان است.
قبل از پرداختن به مسئلۀ پی‌آمدهای خشونت علیه زنان لازم است که در مورد برخی مفاهیم کلیدی در اینباره صحبت کنیم، چون نوع نگاه ما به هر پدیده و ریشه‌های بروز و بقای آن نحوه برخوردمان نسبت به آن پدیده را تعیین می کند. یکی از این مفاهیم چرایی وجود و بقای این خشونت و دیگری مفهوم خود این خشونت است. که من با توجه به وقت، بطور خلاصه به آن‌ها می‌پردازم:

تسلط بر زنان
اگر بتوان، با توجه به تعاریف متفاوت ولی با مضمون مشترکی که از آن شده، خشونت را به اِعمال فشار و زور از طرف فرد یا گروهی بر فرد یا گروهی دیگر، با هدف محدود کردن آزادی و اراده دیگری و درخدمت پیش برد منافع خویش معنی کرد، می توان گفت که خشونت علیه زنان قدم طبیعی بعدی ست در خدمت تعمیم تسلطِ ِ بخشی از جامعه بر بخشی دیگر و در همۀ روابط اجتماعی که بر اساس مناسبات طبقاتی بر پا شده است.
استمرار موقعیٌت برترِ مرد در جامعۀ نابرابرِ طبقاتی، علاوه بر انواع سرکوب عریان و خشن پلیسی و سیاسی، در گرو کنترل روانشناسانه و غیر مستقیم جامعه در همۀ عرصه های فرهنگی و اجتماعی از جمله رسانه ها، هنر، آموزش و پرورش، و مذهب است. در این وسط مذهب خودش جایگاه و ویژه گی خاصی، در کنترل فرهنگی و روانشناسانه جامعه از دیدگاه مردسالارانه دارد و نقش به سزایی را در تحقیر، تحمیق، ایجاد از خود بیگانگی، و پذیرش فرودستی از طرف زنان بازی می کند؛ به عبارتی دیگر، مذهب دارای پتانسیل و کاراییِ بالایی است برای آنکه در خدمت سرکوب زنان باشد.
تحقق یافتن خواسته های زنان یکی از فاکتورهایی است که بافت سنتی جامعه را در ایران به چالش می کشد. رژیم سرمایه داری ایران که در پوششی سنتی-مذهبی سال هاست برای خود جوازی الهی جهت سرکوب و نسل کشی مخالفین و توده های محروم جامعه صادر کرده است، ادامه حیات خود را در این می بیند که با تحکیم افکار سنتی-مذهبی جامعه را درمحدوده ای نگه دارد که فرودستی زنان به مثابه قاعده ای طبیعی جا افتاده و در افکار عمومی درونی(۲) شود. در این رابطه برتری قانونی- اجتماعی مردان بر زنان در ایران بواسطه جنگ رژیم اسلامی با زنان تعمیم پیدا کرده و رسمیت می یابد و دور تسلسلی از چرخه اجتماعی را تولید می کند که از یک طرف بافت سنتی جامعه را حفظ میکند تا با مسخ شدگیِ تدریجیِ تفکر، روان، و فرهنگِ جامعه بقای رژیم تداوم پیدا کند، و از طرف دیگر زنان را فرودست نگه می دارد تا جامعه بسوی تجدد و برابری پیش نرود، تا بقای رژیم سرمایه داریِ اسلامی تضمین گردد.

مفهوم خشونت
خشونت علیه زنان را در سراسر جهان می توان مشاهده کرد و از آن می توان بعنوان هستۀ اصلی در سرکوب و فرودست نگهداشتن زنان نام برد. خشونت علیه زنان هرگونه عملی ست که منجربه وارد آمدن صدمات جسمی، روانی، اقتصادی، اجتماعی، و یا جنسی شود، و رفتارهایی ست که شامل اعمال قدرت و محدود کردن آزادی چه در سطح اجتماعی و چه در سایر سطوح زندگی خصوصی افراد می شوند. این خشونت در رفتار، کلام و نظرات تبلور پیدا می کند و از اشکال توهین، تهاجم، و بی اعتبار کردن و نادیده گرفتن خرد (میکرو) گرفته تا اشکال صریح، آشکار و شدید خشونت را در بر می گیرند و در تمام سطوح جامعه اعمال میشود:
خشونت جسمی، جنسی، و روانی درون خانواده می تواند به انواع گوناگون صورت بگیرد، از جمله از طریق هُل دادن، کتک زدن، محدودیت و محرومیت اقتصادی، محدودیت و محرومیت فکری و آموزشی، خشونت لفظی که شامل فحاشی، تحقیر، و نسبت های خرافاتی به زنان دادن است؛ سکوت توأم با بی محلیِ دراز مدٌت (که پی آمد آن می تواند تسلیم زنان برای حفظ محیطی صلح آمیز در خانه باشد)؛ تجاوز جنسی میان-زوجی؛ قطع یا مُثله کردن اندام جنسی زنان (که به اشتباه به آن ختنه زنان می گویند)؛ قتل های ناموسی، خشونت مربوط به دیه، و دیگر سنت های مخرب مربوط به ازدواج؛ رفتار زیان آور از قبیل «کودک- انگاری زنان» که شامل رفتارهایی است چون تعیین تکلیف برای زنان توسط دیگران، یا بازدید از کار های آنان که مثل بازدید و سرکشی به کار کودکان است؛ عدم برسمیت شناختن نارضایتی آنان از شرایط و انتساب آن به مسئلۀ بیولوژیکی مثل دوران قاعدگی/پریود؛ رفتار تهدیدآمیز از قبیل تهدید به آزار کودکان، پرتاب یا شکستن اشیاء، قلدری؛ و سوء استفاده جنسی از کودکان (بخصوص دختران خردسال).
خشونت جسمی، جنسی، و روانی درون اجتماع از جمله تجاوز جنسی، اعمال قدرت و مزاحمت جنسی و تهدید در اماکن عمومی، محل کار، تحصیل و اماکن دیگر، بازار خرید و فروش زنان و کودکان، و پورنوگرافی. محدودیت قائل شدن برای پیشرفت زنان در حوزۀ کاری، محرومیت زنان از ارتقاء بخاطر بارداری. انتساب القاب تحقیر آمیز به زنانی که در محیط کار جدی و موفقند.
خشونت جسمی، جنسی، و روانی که بوسیله دولت ها به شکلی غیر مستقیم، از طریق پشتیبانی و مشروعیت بخشیدن، و یا به شکلی مستقیم، از طریق قانونی، و بطور سیستماتیک و برنامه ریزی شده اجرا می گردد، که شامل قوانین خانواده، طلاق، ارث، و غیره و بطور مثال قوانین مربوط به سقط جنین در کشورهای به اصطلاح پیشرفته، و قوانین مدنی، قضایی، و مجازات اسلامی در مورد کشوری مثل ایران می شود.

خشونت علیه زنان و آسيب ديدگي اجتماعی
و اما پی آمد های این خشونت: باید تاکید کنم که خشونت سرکوبگرانه بطور عام و خشونت علیه زنان بطور خاص، که موضوع بحث ما است، عملی خنثی و بدون پی آمدهای آسیب زا نیست، بلکه این خشونت باعث ایجاد یک حس ناتوانی می شود، حسی که به نوبۀ خود اساسی ترین زخمی است که آسیب دیدگی در فرد را بوجود آورده و باعث می گردد که اعتماد به نفس در فرد رشد نکند و همچنین فرد را به یک حس نا امیدی مزمنی می رساند که او را دوباره در معرض قربانی شدن قرار می دهد.
اگر بطور انتزاعی به بروز آسیب دیدگی ای که از خشونت علیه زنان ناشی میشود بپردازیم می توانیم عوارضی را ببینیم که برخی از آن ها جزئی از پی آمدهای نامرئی این خشونت به حساب می آیند و براحتی قابل مشاهده و شناخت نیستند. این عوارض به اشکالی گوناگون در زنان قربانی خودش را بروز میدهند، و به نوبه خود بر زندگی و رشد شخصیت کودکان آنان نیز تاثیر می گذارند.
برخی از این عوارض عبارتند از: ترس مزمن، از جمله ترس از خانه بیرون آمدن، اضطراب، افسردگی، پرخاشجوئی و عصبانیت، یاس، بی خوابی، کابوس، اختلال در اشتها، امراض و دردهای جسمی، عدم اعتماد به نفس، عدم باور در توانایی انجام کار، عدم باور به قابلیت حفظ و حمایت از خود و کودکان خود، حس تحقیر شدگی، تمرکز بر کمبود های شخصی، عدم تحرک در جهت پیشرفت (آموختن ناتوانی)، عدم قدرت تصمیم گیری، بروز حس بی اعتمادی در روابط میان-فردی، و پذیرش و تمکین در مقابل هرگونه بی حقوقی از نظر اجتماعی و در نهایت خودکشی.
با وجود اینکه خشونت علیه زنان می‌تواند به بروز آسیب‌دیدگی روانی در فرد بیانجامد، این خشونت را نمی‌توان صرفا با تعاریف مشکلات روانی (۳) و «خشونت‌گری مردان » و «خشونت‌پذیری زنان» (۴) توضیح داد، مخصوصا در مورد جوامعی مثل ایران که این پدیده در آن معضلی عمیقا اجتماعی و نهادینه شده است، برای توضیح پی‌آمدهای خشونت وارده بر زنان ما از تعریف آسیب‌دیدگی اجتماعی استفاده می‌کنیم، تعريفی که عمق تاثیرات مناسبات اقتصادی- اجتماعی-فرهنگی سرکوبگرانه‌ای را نشان می‌دهد که زنان ایرانی آن را در همه عرصه‌های زندگی بطور روزمره تجربه می‌کنند، مناسباتی که زنان را بعنوان بخشی از نیروی مولده جامعه فرودست نگاه می‌دارد.
با استفاده از این تعریف ما می‌توانیم با وجود اینکه از این زنان به عنوان قربانيان اصلی شرایطی مثل خشونت خانگی نام می‌بریم، آنان را جدا از كل جامعه نبينيم. بدين معنی كه به ماهيت و چگونگی رابطه زن و جامعه در چارچوبی اجتماعی و به تجربياتی كه او را به عنوان عضوی از جامعه تحت‌ تأثير خود قرار می‌دهد نگاه می‌‌كنيم تا مناسباتی را که باعث بروز چنین آسيب‌ديدگی‌هایی می‌شوند را بشناسیم و با آن مبارزه کنیم.
در اینجا لازم است بگویم که برخی از جامعه شناسان و روانشناسانی که برای سایت های مختلف بخصوص سایت های دولتی در ایران می نویسند از مقولۀ آسیب دیدگی اجتماعی به طریقی حرف می زنند که انگار آسیب دیدگی اجتماعی یعنی مردم ایران بیمارند و بهمین خاطر جامعۀ ایران بیمار است؛ و چون جامعه بیمار است، افراد به خشونت دست می زنند، آمار جراحی پلاستیک بینی و بازسازی پرده بکارت سرسام آور است، و تنفروشی، خودکشی و افسردگی و اعتیاد بیداد می کنند. اما این افراد در حقیقت با چنین تعاریف و تحلیل ها، مقوله آسیب دیدگی اجتماعی را از مضمون و هستۀ اصلی اش، که بر محور نقش سیستم حاکم در تولید و بازتولید این معضلات می گردد ، تهی می کنند. انگار که این ماهیت مردم است که باعث آسیب دیدگی آن ها می شود .(۵)
پس تعریف دقیقتر آسیب دیدگی اجتماعی این است که این آسیب دیدگی نتيجه رویدادهای پي‌در‌پي و مداوم ناگواري است كه پيش‌بيني شده هستند چون سيستم حاكم آن ها را «برنامه‌ريزي» و » بطور هدفمند و منظم بر جامعه تحميل می کند!» آسیب دیدگی ای که در نتيجۀ برخورد طبيعي افراد با روابطي حاصل می شود كه بر اساس شرايط غير انساني و «ناشي از استبداد حكمفرما» بر جامعه تحمیل می شوند.
بنابراين، این نوع آسیب دیدگی متعلق به يك وضعيت طبیعی غیر طبیعی یا وضعیت غیر طبيعيِ طبيعي شده است؛ متعلق به وضعیتی است که فشار و نابرابری و سرکوب از ویژگی های اصلی آن هستند. وضعیتی که افراد درتطبیق دادن خود با آن مشخصه هایی را پرورش می دهند که آن ها را مایل به رفتاری می کند که «باید داشته باشد،» یعنی واکنشهایی طبيعي نسبت به شرايطي كه ساختۀ دست سيستمی سرکوبگر است و جزيي از زندگي طبيعي انسان ها نيستند و نبايد باشند. یکی از مخربترین ویژگی های این وضعیت غیرطبيعيِ طبيعي شده این است که در روند اعمال فشار و خشونت، پارامترهایی اعلام نشده بی صدا درونی و جزئی از فرهنگ غالب می شوند.
نمونه ای از این شرایط طبیعی غیر طبیعیی را می توان در جامعه ایران و در ارتباط با برخی حرکات رفتاری زنان در آن جامعه مشاهده کرد. (۶) بطور مثال، اپیدمی عمل جراحی بینی، یا تظاهر به انجام آن در میان بخشی از زنان، یکی از عارضه های خشونت علیه زنان در ایران است. برخی افراد با این مسئله بطور سطحی برخورد کرده، و حتی این رفتار را بعنوان تجدد طلبی زنان جوان ایرانی توجیه می کنند. دیگران از آن بعنوان جنون زیبائی نام می برند.(۷) اما اگر بخواهیم از دیدگاه روانشناسانه تحلیلی از جامعه سرکوب شده ایران و خشونت علیه زنان در این چهارچوب بدست دهیم، باید از عمل جراحی بینی یا تظاهر به انجام آن در ایران بعنوان یکی از پی آمد های آسیب دیدگی اجتماعی نام ببریم.
بگذارید توضیح دهم. شکلگیری هویت فرایندی اجتماعی-فرهنگی است، به ترتیبی که هویت فردی در ارتباطی دیالکتیکی با محیط و افراد درون آن شکل می گیرد. این فعل و انفعالات نامشخص و پا درهوا نیستند، بلکه، بوسیلۀ محیط پیرامون تنظیم می شوند و بنابراین از حد و مرز خاصی برخوردارند. بطور مثال ارزش هایی را که یک فرهنگ پاس می دارد یا بعنوان شرارت و بدی از آن پرهیز می کند قسمتی از دانش مشترک هر جامعه است، و در کارهای روزمره ای که ما برای کودکان و نوجوانان مقرر می کنیم، از طریق رسانه های عمومی، سیستم آموزشی و بهایی که ما بزرگسالان به فعالیت هایمان می دهیم به آنان انتقال داده می شوند.
در این روند شکلگیری هویت، به رسمیت شناختن فرد، به مثابه ارزش گذاشتن بر وی، از فاکتورهای کلیدی در روند رشد شخصیت سالم در انسان به حساب می اید و متقابلا یکی از خواسته های طبیعی هر انسان به رسمیت شناخته شدن و کسب جایگاه خویش در روابط اجتماعی است. در تمام مراحل رشد در زندگی، انسان ها به انواع گوناگون انتظار دارند که پدر و مادر، آموزگاران، دوستان و روسا نسبت به آنان و حاصل کارشان توجه مثبت نشان دهند. توجهی که در کودکی بوسیله پدر و مادر، و در مراحل بعدی رشد بوسیله دیگران، نسبت به فرد ابراز می شود در او احساس به رسمیت شناخته شدن ایجاد کرده و باعث رشد مثبت خودپنداره،(۸) یا ارزیابی مثبت فرد از خود، می گردد. افرادی که بواسطۀ روابطشان با محیط پیرامونشان ارزیابی مثبتی از خود پیدا می کنند از عزت نفس بالایی برخوردار می شوند که به نوبه خود یکی از عوامل مهم در موفقیت انسان ها در عرصه های متفاوت زندگی است.
اعضای یکی از قبایل آفریقای مرکزی برای به رسمیت شناختن هم و ابراز خوشامد به یکدیگر هنگامی که به هم می‌رسند می‌گویند «سایوبونا!» (۹) که به معنی «من تو را می بینم!» است.
اهمیت این مسئله وقتی قابل درک و لمس می‌شود که به نتایج تحقیقات جامعه‌شناسانه و روانشناسانه در مورد از خودبیگانگی و تحقیرشدگی ناشی از تبعیض نژادی در جامعه پیشرفته و توسعه‌یافته‌ای مثل آمریکا نگاه می‌کنیم. در آمریکا، در ارتباط با بررسی‌ای که از وضعیت پسران نوجوان در خانواده‌های فقیر سیاه‌پوست شده است، آمار وحشت‌انگیز ترک تحصیل، زندانی شدن، عضویت در گنگ‌های خیابانی، و کشته شدن در درگیری‌های مسلحانه در خیابان‌ها نشان می‌دهد که تبعیض نژادی نهادینه شده در تمام سطوح جامعه امریکا در نوجوانان سیاهپوست حس نامریی بودن، به حساب نیامدن، و تحقیرشدگی را درونی کرده و آنان هیچ امیدی به پیشرفت در این جامعه ندارند. از همین رو است که افراد و گروه‌هایی که در جهت جداسازی این نوجوانان از گنگ‌های خیابانی می‌کوشند، اساس کار خویش را بر مبنای فلسفه هسته‌ای «سایوبونا!»، که همانا به رسمیت شناختن افراد است، بنا می‌کنند تا به دور از چارچوب خشونت‌بار گنگ‌های خیابانی موقعیت‌هایی را فراهم آورند که بواسطه آن حس به رسمیت شناخته شدن و تعلق اجتماعی به این نوجوانان القاء شود.
قانون (۱۰) بعنوان یک روانپزشک، در مورد تاثیر نژادپرستی می گوید: نژاد پرستی انسان را از شخصیتش تهی می کند چون به او می گوید که من بهیچ وجه تو را نمی بینم. حال اگر منطق و تحلیل فانون را در مورد زن ستیزی، بطور کل و زن ستیزی در جامعه ایران بطور خاص، بکار گیریم میبینیم که در سیستمی که زن ستیزی از ویژه گی های بارزش است، هیچگونه رسمیت شناسی ای برای زنان وجود ندارد. زن ستیزی، محرومیت از برسمیت شناخته شدن است و زنان را فاقد شخصیتی منسجم و عزت نفسی سالم می کند. سیستم سرمایه داریِ زن ستیز جمهوری اسلامی در حقیقت می گوید: من بهیچ وجه تو را نمی بینم و برسمیت نمی شناسم. این عدم برسمیت شناختن در همۀ عرصه های اجتماعی و قانونی باعث تاثیرات بسیار مخربی در زنان بوده و هست، و من می خواهم بگویم که در حقیقت مردان جامعۀ ما نیز بی تاثیر از گزند زن ستیزی در جامعه ما نبوده اند، به این معنی که زنی که بخاطر مناسبات زن ستیزانه – فاقد اعتماد بنفس لازم است -نخواهد توانست فرزندان پسرش را بعنوان مردان آینده با روحیاتی برابری طلبانه و غیر هژمونی طلبانه نسبت به زنان بار بیاورد.
در ایران، خشونت علیه زنان آنها را از پیش صحنه زندگی به عقب رانده، در جایگاهی دست چندم قرار داده و به آنان حس نامرئی بودن را القاء می کند. آنان برای آن که خود را به معرض دید گذارده، (تا به رسمیت شناخته شوند) حاضرند آنچه را که بطور طبیعی در «معرض دید» است تغییر داده یا تظاهر به تغییر آن کنند. چون عمل جراحی بینی به خودی خود و در چهاچوبی دیگر به هنجاری طبیعی در بسیاری از جوامع تبدیل شده است، و از آنجایی که این رفتار منجر به شهرت یافتن ایران بعنوان سمبل پایتخت عمل جراحی بینی در دنیا گشته است، فراموش می شود که ابعاد این رفتار در میان دختران وزنان ایرانی حیرت آور و نگران کننده است. بدین معنی که این گروه از زنان برای حفظ صیانت نفس خویش دست به اقداماتی می زنند که خود تعرض به صیانت نفس آنان است.
صحبت در مورد خشونت و ستم بر زنان بسیار است و من در اینجا بحثم را خاتمه می دهم و فقط می خواهم بگویم که خشونت در مورد زنان تنها به تعرض فیزیکی و یا تحقیر و توهین به آنها محدود نمی شود بلکه این خشونت دارای ابعاد بسیار وسیعتر احتماعی است که به شکل پیچیده تری در مورد زنان عمل می کند: از حذف اجتماعی از عرصه های کار و فعالیت و عرصۀ فرهنگ و هنر و ورزش گرفته تا عدم به رسمیت شناسی حضور و موچودیت حقوقی آنان.
با توجه به این توضیحات باید خاطرنشان کنم که رهائی زنان از قید جامعه ای مردسالار و تبعیض آمیز تنها بر اساس اراده هائی آگاه، مصمم و سازمان یافته و پیشرو بر علیه مناسبات مسط جاری ممکن است و سرنگونی جمهوری اسلامی شاید تنها نقطه آغازی است برای پیشبرد روند مبارزاتی ای که به رهائی زنان در ایران می انجامد.

پانویس
(۱) دلیل استقبال گسترده از جراحی زیبائی در ایران چیست؟ دویچه وله فارسِی

(۲) درونی ساختن یا «اینترنالیزیشن» در روانشناسی به معنی پذیرش باورها، ارزش، نگرش، آداب، معیارها و غیره برای خود است.
(۳) آسيب ديدگي رواني توضيحي نا كامل است، زیرا آسيب ديدگي رواني تعریفی است برای اختلالاتي که در احساسات توانايي ها، روابط و ديدگاه هاي انسان نسبت به خود و به دنياي اطرافش، پس از وقوع «يك» حادثه‌ ناگوار، «غیر منتظره و غيرقابل پيش‌بيني» شده که با «شدتی فراتر از فشارهای موجود در زندگيِ روزمره» است، بوجود می آیند.
(۴)مسئله جنسیت را ریشه اصلی و تنها عامل خشونت علیه زنان دانستن و اهمیت ناچیزی برای عوامل اصلی تشدید کننده این پدیده، از قبیل تبعیض طبقاتی و فراورده های آن مثل فقر، سرکوب سیاسی و فرهنگی و دیگر اشکال خشونت، و عوامل دیگری چون تبعیض نژادی و قومی و تأثیر آن بر روی زندگی زنان قائل بودن ساده نگری در تحلیل بوده و به انحراف در درمان این گروه از افراد جامعه می انجامد. تفکری چنین یک بعدی در فرضیه ای تبلور می یابد، که به اشتباه، همبستگی زنان از طبقات، اقوام، و نژادهای مختلف را قویتر از همبستگی آنان با مردانی که هم طبقه، هم قوم، و هم نژاد خود هستند ارزیابی میکند. برخورد جامعتر روانشناسانه به مسئله خشونت علیه زنان، آن را پدیده ای اجتماعی که یکسان نبوده ولی همگانی و جهانشمول است ارزیابی کرده، و به این مسئله که خشونت علیه زنان بسته به طبقه، نژاد، فرهنگ، و مذهب، اشکال متفاوتی به خود می گیرد بهایی ویژه می دهد.
(۵) پروانه زاهدی‌فر کارشناس ارشد جامعه‌شناسی و عضو گروه جامعه‌شناسی پزشکی و سلامت در ایران، جمعبندی از بررسی پایان‌نامه‌های مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری رشته‌های روان‌پزشکی، روان‌شناسی و علوم اجتماعی در دانشگاه های ایران این است که این تحقیقات به ریشه های اصلی این معضل نپرداخته و آن را صرفا بعنوان بیماری در فرد معرفی می کنند: «می‌توان گفت که بین انجام عمل جراحی زیبایی و عوامل فردی به‌ویژه اختلالات روانی رابطه وجود دارد و متقاضیان عمل جراحی زیبایی بیماران روانی هستند که لزوماً باید در یکی از دسته‌های مختلف اختلالات روانی (مانند شخصیت وابسته، نمایشی، خودشیفته، ضداجتماعی، وسواسی، پرخاشگر و …) بگنجند.»
واکاوی علل اقدام به اعمال جراحی زیبایی
یکی از خطراتی که در این نوع طرز نگاه وجود دارد این است که نه تنها به ریشه یابی و مبارزه با منشا اصلی این معضلات نمی انجامد بلکه می تواند قربانیان خشونت و سرکوب را در معرض سرزنش و سرکوب بیشتر قرار دهد

(۶) نمونه دیگری از وجوه وضعیت طبیعی غیر طبیعی را در رابطه با خشونت خانگی میتوان مشاهده کرد. آمارهای خشونت خانگی و اجتماعی نشان می دهد که این دو مقوله با یکدیگر رابطه ایی مستقیم دارند، به گونه ای که آمارخشونت های خانگی همراه با ازدیاد خشونت های اجتماعی علیه زنان افزایش می یابد. برخی افراد که مسئلۀ جنسیت را عامل اصلی خشونت علیه زنان می دانند، زنانی را که از شوهران مرد سالار خود پپشتیبانی می کنند زنانی با گرایشات مرد سالارانه می نامند. این اما ارزیابی اشتباه از وضعیت زنانی است که علاوه بر تجربه ستم مضاعف ناشی از مردسالاری، انواع ستم اجتماعی دیگر که در نتیجه فقر اقتصادی، یا تعلق داشتن به اقلیتی مذهبی، قومی، یا نژادی است را متحمل می شوند. این گروه از زنان با ستمی که بر مردانشان، بواسطه موقعیت اقتصادی، قومی، مذهبی و غیره، اعمال می شود احساس همدردی عمیقی داشته و تا وقتی به چنین سرکوبهایی برخورد نشود، ممکن است نه تنها در کنار شوهران خود بمانند بلکه خشونتی را که از طرف آنان متحمل می شوند توجیه نموده و پذیرا باشند. البته باید گفت که مکانیزم های روانی دیگری نیز در پیچیده تر کردن موقعیت زنان در چهارچوب خشونت خانگی نقش بازی می کنند که وضعیت آنان را هرچه بیشتر مشکل می سازد. برای مثال می توان از پیوند ناشی از آسیب دیدگی و سیندرم استکهلم نام برد. برای آشنائی با پدیده پیوند ناشی از آسیب دیدگی و سیندرم استکهلم به مقالۀ انسان، شکنجه و ناهماهنگی میان دو معرفت رجوع کنید.
http://www.bidaran.net/spip.php?article169

(۷) دلیل استقبال گسترده از جراحی زیبائی در ایران چیست؟ دویچه وله فارسی
(۸) Self-concept
(۹) Sawubona! [Hello in Zulu]
(۱۰) Frantz Fanon
http://www.youtube.com/watch?v=qfcYM8l3w40

به نقل از

وبگاه رسمی دکتر نورایمان قهاری ـ روانشناس