نگاهی به آثار و نوشته های ناصر مهاجر- 4: گفتگو با پرویز قلیچ خانی – زندانِ جمهوري اسلامي: ديروز وامروز

گفتگوي پرويز قليچخاني با ناصر مهاجر

قليچ خاني: . از خلال بررسي نظمِ حاکم بر زندانها، ميشود به نگاه حکومتها به انسان پيبرد و جهانبيني شان را شناخت. اين اصل دربارهي جمهوري اسلامي هم صادق است که از فرداي پيروزي انقلاب در صدد برآمد نظمِ ايدهآلش را بر جامعه حاکم کند. به همين جهت هم به دستگيري و زندان و اعدام دست زد. روزهاي اول، آماج حملهاش سردمدارانِ حکومتِ پيشين بودند. بعد به فرمانِ خميني و به دستِ خلخالي، دادگاه هاي صحرايياش را در ترکمنصحرا به پا کرد، و بعد هم نوبت به چپها رسيد و مجاهدين و اين سير تا امروز ادامه دارد و حالا هم گريبانِ >خوديها< را گرفته است. اما در اين بيست ساله دو رويداد بوده که بيش از همه چيز، نمادِ نگاه و جهانبيني جمهوري اسلامي نسبت به مخالفان  بوده است؛ يکي از اين دو رويداد کشتارِ سالِ١٣۶٠ است که پس عزلِ ابوالحسن بنيصدر از رياستِ جمهوري اسلامي و اعلامِ مبارزه مسلحانه مجاهدين به اجرا گذاشته شد، و ديگري کشتارِ بزرگِ تابستانِ ١٣۶٧ است؛ درست پس از پذيرشِ قطعنامهي  سازمان مللِ متحد و فرمانِ خميني مبني بر پاک سازي زندان ها.

آقاي مهاجر شما »کتابِ زندان« را ويراستاري کردهايد که جلدِ دومِ آن به زودي منتشر ميشود. به عنوان کسي که سالها روي مسئلهي زندانِ جمهوري اسلامي کار کرده است بگوئيد چرا سازمانهاي سياسيي اپوزيسيون ايران از همان فرداي انقلاب در مقابلِ موجِ دستگيري و اعدامهاي رژيم قاطعانه نيايستادند؟ يعني چرا به صورتِ يکپارچه در مقابلِ سياستِ اعدامِ جمهوري اسلامي نياستادند؟ آيا محو وضعيتِ انقلابي و نيمچه دمکراسيي اوايل انقلاب شده بودند؟

مهاجر: به هر حال اين مسئله هم جدا از برداشتِ کُلي سازمانها و حزبهاي سياسي از مسايل دمکراتيک و خطِمشي کلُيي آنها در آن برُش تاريخي و آرايشِ سياسي آن لحظه نيست. اگر درست به ياد داشته باشم، تنها يک گروه ـ يک گروه کمونيستي بود ـ که مجازاتِ اعدام را به طورِ کلي نادرست مي دانست و نفي مي کرد. ديگر جرگه ها و جريان هاي ترقيخواه، اين حادترين شکلِ مجازاتِ  را نادرست نميدانستند. و وقتي جريانهاي چپ ـ که معمولاِّ پيشرو تر از ديگران هستند ـ حساسيتي به اصلِ مجازاتِ اعدام نداشته باشند، تکليف سايرين روشن است. البته نبايد زمان و مکان را به دست فراموشي بسپاريم. اگر مسئله را در متنِ تاريخياش قرار دهيم، ميبينيم انتظارِ زيادي از بيشتر سازمان ها و حزبهاي آن روزگار نميتوانيم داشته باشيم. ميزانِ آگاهيي جامعه هم  نسبت به حقوقِ بشر و در سرلوحهي آن حقِ زندگي ي انسان ها، ناسازگاري اين اصل با مجازات اعدام و حقوقِ پايهي زندانيي سياسي، به چنان حدي نرسيده بود  که اعدام هاي روزها و ماههاي نخست، به بيزاري همهگاني دامن زند و زمينهي شکلگيريي جنبشي اعتراضي را ايجاد کند. مشکل، تنها به ما محدود نميشد. در آن برُشِ تاريخي اندک شمار بودند جوامعي که مجازات اعدام را براي مجرم ـ خطرناکترين مجرمين ـ نفي کرده باشند. فرانسه هم حتا آن را کنار نگذاشته بود. به طور کلي افکارِ عمومي کمتر کشوري به زشتي و نادرستي و ناکارآمدي اين مرده ريگ دورانِ وحشيگري انسان پيبرده بود. هنوز هم بسياري از جوامع  ـ حتا جامعه اي چون ايالاتِ متحده ـ مجازاتِ اعدام را يکسره کنار نگذاشتهاند و هنوز هم مبارزه براي آگاه کردن مردم دربارهي تالي فاسد اين مجازات در دستورِ کار گروههاي انساندوست و ترقيخواه است. بگذريم؛ مي گفتم اگر مسئله را در متنِ تاريخياش قرار دهيم مي بينيم که مجموعهي  جنبش و جامعه ما در جايي نبود که بتواند به دادگاهها و اعدامهاي وحشيانهي روزها و هفتههاي اول انقلاب بتازد و در پس اين توحش به سرشتِ  سياستِ بيرحمي جمهوري اسلامي پيبرد.

قليچخاني: به درستي به ضرورتِ حُکمِ اعدام اشاره ميکنيد. اما هنوز هم کمتر ميبينيم که نيروها و سازمانهاي ايراني به اين مسئله مهم بپردازند. اين دربارهي نشريهها هم صادق است. حتا >آرش< هم حساسيتِ لازم را به اين مسئله نشان نداده است. در اين باره چه فکر ميکنيد؟ چه ميشود کرد که لغو حُکم اعدام به عنوانِ يک ضرورت در دستورِ کارِ سازمانها، نيروها و نشريهها قرار گيرد؟

مهاجر: يکي از تفاوتهاي دلگرم کننده ديروز و امروز در همين نکته نهفته است. بسياري از چپگرايان ايراني امروز مدافع اصلِ لغو حُکم اعداماند. پُر وزنترين سازمانها و گروههاي اوپوزيسيونِ ترقيخواه ما لغو حُکم اعدام را در برنامههاي شان گنجانده اند. حساسيت به اين موضوع را حتا در نوشتهها و گفتيهاي برخي از چهرهها و جريانهاي دستِ راستي خارج از کشور هم ميبينيم. طبيعيست. نميشود در امروز زيست و به اين ميراثِ ديروز حساس نبود. نميدانم وضع دگرانديشان داخلِ کشور نسبت به اين موضوع چيست. احساسم اما اين است که کمتر از روشنفکران تبعيدي و کوشندگانِ سياسي خارج از کشور نسبت به اين موضوع حساسيت دارند. رويهم رفته البته. چه، ميدانيم دکتر مصطفي رحيمي از اولين کسانيست با بانکي رسا از ضرورت لغو حُکم اعدام گفته و کتابي آموزنده در اين زمينه به دست داده. در ميان سازمانها و حزبهاي داخل کشور هم بايد از >حزب ملتِ ايرانِ< و زندهيادان پروانه اسکندري و داريوش فروهر نام ببريم . تا جايي که من ميدانم اين آنها نخستين جريانِ >داخلِ کشوري< هستند که در دورهي بازانديشياي که چه بسا پس از کشتارِ بزرگِ سالِ ۶٧ آغاز ميشود، رُک و روشن از ضرورتِ لغو حُکمِ اعدام سخن مي گفتند. در اين مورد اما تغيير و تحولي در نگاه و جهاننگري اصلاح طلبان ديني به چشم نميآيد. جنجالي که پس از انتشارِ نوشتهي آقاي باقرزاده در >صبح آزادگان< به وجود آمد را به ياد داريد؟ در برابرِ پانک جناح راست، زود جازدند و يکبند تکرار کردند که اين مقاله از خارج از کشور آمده و جزو مقالات رسيده محسوب ميشود و … پس از آن جنجال ـ اگر اشتباه نکنم ـ ديگر مسئلهي لغو حُکم اعدام از روزنامهها و نشريههاي ايران درز گرفته شد. قابل فهم است؛ از هر جهت هم قابل فهم است. اما اين که چرا در خارج از کشور به اين مسئلهي مهم نميپردازيم؛ يا چنانکه بايد و شايد نمي پردازيم، تامل برانگيز است. شايد دليلش اين باشد که هنوز انسانگرا نشده ايم؛ هنوز انسان را در کانونِ تلاشهامان قرار ندادهايم. هنوز نقطهي آغاز و پايان حرکتهامان، انسان و انسانيت نيست.

قليچخاني: در آستانهي بيستمين سالِ کشتارهاي سال ١٣۶٠ هستيم. در اين مورد شما اسنادِ زيادي را مطالعه کردهايد، به بسياري از زندانيانِ آن دوره دسترسي داشتهايد و خاطرات شان را شنيدهايد و تنظيم کردهايد، ميخواهم وضعيتِ زندانهاي آن سال را با وضعيتِ سالهاي قبل و بعد از خرداد١٣۶٠مقايسه و بررسي کنيد؟ تفاوتهاي اين دورهي زندان با دورههاي پيش در چه زمينههايي ست؟ ميدانيم که اذيت و آزار و اعدامِ زندانيوجود داشت، ولي شکنجههاي سختکمتر بود؛ رژيم هنوز جمعوجور نشده بود و هنوز نتوانسته بود نظمِ مطلوبش را برقرار کند. به قولِ اسدالله لاجوردي نظمشان در بينظميبود!

مهاجر: درست ميگوئيد؛ نظامِ زندان هم مثلِ  کُلِ نظامِ جمهوري اسلامي، رفته رفته شکل گرفت و جاافتاد. در دورهي ۶٠_١٣۵٧شکنجه کمتر بود. همهي زندانيان را به زير شکنجه نميبردند. اما مي دانيم که  شماري از سران و گردانندگانِ حکومتِ شاه پيش از اعدام شکنجه شدند؛ اعضاي گروه >فرقان< را به ضربِ شکنجههاي سخت درهم شکستند؛ متهمانِ شرکت در کودتاي نوژه هم. شماري از کوشندگان کُرد و ترکمنهم. و نيز بيشترِ چپها و مجاهدهايي که از اسفندِ ١٣۵٩و بنا بر طرح از پيش ريختهشدهاي په دستِ  سپاه پاسداران و کميتهچيهاي شکار ميشدند. به واقع از همان آغاز به روي کارآمدنشان، هر جا که لازم بود و بهانهي لازم را هم داشتند به شديد ترين شکلي با >مجرمِ سياسي< روبرو شدند؛ با رفتار و هنجارهاي عهدِ عتيقشان. به بياني ديگر عناصرِ نطامِ زندانِ ايدهآلشان پيش از سالِ ١٣۶٠ هم اينجا و جا به چشم آمده بود. و بيش از هر کجا در ٢٠٩ اوين. اين زندان که در دستِ اطلاعاتِ سپاه پاسداران بود از جهاتي شکلِ نطفهاي زنداني بود که از سالِ ١٣۶٠ به اين سو، به اصطلاح  مورد بهره برداري کلان قرار گرفت. در همين زندان بو د که اعضاي گروه فرقان را تا سرحد مرگ شکنجه دادند. در همين زندان بو د که محسن فاضل، تقي شهرام، سعيد سلطانپور، محمد رضا سعادتي را نگهميداشتند و … دراينجا، هدف از اعمالِ سياستِ خشونت، و اذيت و آزارِ زنداني، تنها تخليهي ا طلاعاتِ او نبود. هدفِ مهمتر درهم شکستن او بود، مسخ کردنش،  به توبه واداشتنش، و سرآخر تبديل کردنِ او به يک >حزبالهي< . به اين نکته، به اين عنصر اصلي، به اين ويژه گي بنيادينِ مرحلهي ۶۴_ ١٣۶٠ زندانِ جمهوري اسلامي چنان که شايد و بايد توجه نشده اسيت. پس از خردادِ ۶٠ به طور منظم )سيستماتيک( کوشيدند که زندان را به يک کارخانهي توابسازي تبديل کنند. به اين علت است که تا مدتها پس از گرفتنِ اطلاعاتِ زنداني، بازجويي از او  همچنان ادامه دارد. براي همين است که بازجو اصرار دارد که با زنداني بحثِ ايديولوژيک کند؛ وقت و  بيوقت. براي همين است که در سالهاي ۶٠ و ۶١ و ۶٢ و ۶٣  هيچ کتابي جز کتابهاي ديني در اختيارِ زنداني نميگذاشتند. براي همين است براي آنها کلاسهاي درس ايديولوژي اسلامي مي گذاشتند که شرکت در آن اجباري بود؛ براي همين است که زنداني سياسي را واميداشتند که در مراسم دعاي کمُيل و عيدِ فطر شرکت کند؛ و براي همين است که هر وقت برنامهاي نبود، صداي نوحهخواني از بلندگوهاي بند پخش ميشد. به واقع از هر وسيلهاي استفاده مي کردنند که جهاننگريي عهدِ عتيقشان را به زندانيي سياسي تزريق کنند؛ به اصطلاح مغزشويي کنند.

قليچخاني: زندانيهايي که پس از سالِ ١٣۶٣ دستگير شده اند و از زندانِ جمهوري اسلامي جانِ سالم به در بردهاند مي گويند برنامههاي نوحهخواني چنان حالتِ وحشتناکي داشته که زنداني ها دچارِ نوعي حالتِ رواني ميشدند.

مهاجر: همين طور است که ميگوئيد. نوحه خواني يکي از اعصابخوردکُن ترين وسايلي بود که براي درهمريختن زنداني به کار ميبستند. اين وسيله در عينِ حالِ مُکملِ کلاسهاي درس ايدئولوژي اسلامي، کتابهاي ديني و چز آن، وسايل ديگري بود که با هدفِ به توبه واداشتنِ زنداني سياسي کار ميبستند. در اين راه به موفقيتهايي هم رسيدند و توانستند شماري را تواب کنند. در باره اينها تبليغاتِ زيادي راه انداختند، اما واقعيتِ امر اين است که توابها، به رغمِ قدرت و اقتدارِ زيادي که داشتند، بيش از اقليتِ کوچکي در جامعه زندانيان بودند. اين را همه ميدانند. اما آن چه ناگفته مانده، يا کمتر به گفته درآمده و موردِ توجه قرار گرفته، روي ديگر همين سکه است. اين که تنها اقليتي از زندانيانِ سياسي دچارِ استحاله شدند و تواب، به اين معناست که اکثريت در برابرِ طرح توابسازي حکومت ايستادگي کردند. اگر اين ايستادگي و پايداري نبود، اگر گردانندگانِ نظام در عمل در نيافته بود که اين تودهي زنداني به صراطِ مستقيم نميرود و >حزب الهي< نميشود، هرگز کارخانهي توابسازيشان را تعطيل نميکردند. بله، ايستادگي و پايداري زندانيانِ سياسي بود که باعثِ واپسنشيني حکومت شد و نه انتقادِ آقاي منتظري به سختگيري هاي بيش از اندازه حضرات. موضع آقاي منتظري دربارهي کشتارِ سال ۶٧ نبايد باعث آن شود که خيال کنيم او نسبت به سياست و طرزِ رفتارِ زندانبان با زنداني در سال ۶٠ موضع انتقادي داشت. توجه کنيد، انتقادِ ايشان به موج بزرگِ کشتارِ سالِ ۶٧ از اين زاويه بود که سربهنيست شدگان آن سال دخالتي در >حملهي مرصادِ< مجاهدينِ خلق نداشتند، بيشترشان پيشتر محاکمه شده، حکم گرفته و دوران محکوميتشان را سپري ميکردند. نفسِ کشتار موردِ انتقاد ايشان نبوده ونيست. گمان ميکنم به همين خاطر هم به موج بزرگِ کشتارِ سال ۶٠ اعتراضي نداشتند. با اين حال اگر در همان انتقادِ محدودشان هم پيگير بودند و نه تابع مصلحتِ روز، منطقاّ ميبايست کشتارِ ٣١خردادِ ١٣۶٠ را هم محکوم ميکردند. مگر محسن  فاضل، سعيد سلطانپور، منوچهر اويسي، طاهره مقدم، اصغر زهتابچي، بهنوش آذريان و بسياري ديگر از کساني که در نيمروز و شامگاه ٣١ خرداد١٣۶٠ اعدام شدند در راهپيمايي و تظاهراتِ روزِ ٣٠ خرداد شرکت داشتند؟ کساني که نام بردم و به طورِ کلي بسياري ديگر از کساني که در ٣١ خرداد ۶٠ اعدام شدند، نه تنها کوچکترين نقشي در آن راهپيمايي نداشتند، بلکه از چند ماه تا چند هفته پيش از حادثه در زندان بودند. بگذريم، از بحثِ اصلي دور شدم. ميگفتم که مقاومت در برابر نظام تواب سازي بود که طرح توابسازي را به شکست کشاند. بچهها کلاسهاي درس ايدئولوژي اسلامي را جدي نميگرفتند، عطاي کتابخواندن را به لغايش بخشيدند، نماز خوان نشدند. از شنيدن صداي نوحه به جنون رسيدند ولي از مقاومت دست نکشيدند. مقاومتي که سرانجامِ تضادهاي هيئت حاکمه را تشديد کرد و سببِ واپسنشيني شان از طرح توابسازي شد و تعطيلِ کارخانه ي تواب سازي.

قليچخاني: در اين دوره عدهاي هم به اصطلاح تاکتيکي تواب شدند. بيشتر اين >تواب تاکتيکي<ها مجاهد بودند. زندانىهاى سابق مىگويند کسانى که به دستورِ تشگيلات تواب مىشدند، بيشتر از بقيه توابها زندانىها را آزار مي دادند.

مهاجر: درست است. بدتر اين که >تواب تاکتيکى> هايى که به دستورِ تشگيلاتى تواب ميشدند، زودتر از ديگرِ توابها لو ميرفتند. و وقتي لو ميرفتند، تنها خودشان به زير ضرب نمىرفتند، بلکه باعثِ افزايش خشونتِ زندانبان و سختگيرى دستگاه زندان بر کليه زندانبان مىشدند. و اين به معناى ورود به مدارِ بالاتري از دورِ خشونت بود و فشار پشتِ فشار، پشتِ فشار بر زندانىى سياسى. از هر جهت که به اين پديده نگاه کنيم، به اين نتيجه مىرسيم که هيچ چيزِ زندانِ  جمهورى اسلامى به اندازه پديده تواب آزاردهنده و انزجارآور نيست. اينها چشم و گوش زندانبان در داخلِ بندها بودند و براى تثبيت موقعيتشان نزد زندانبان از هيچ کارى فرو نمىگذاشتند؛ از خبرچينى گرفته تا خالي کردنِ تير خلاص به همبندىشان. و تصور کنيد وقتى دستِ چنين جانورانِ سياسىى رومىشد، به زندنبان چه حالي دست مىداد و چه مصيبتى به بار مىآمد.

قليچخانى: آن وقت گزارشهايى از زندان به بيرون ميآمد مبني بر اينکه عدهاي از زندانيان تشگيلاتى در داخلِ زندان به وجود آوردهاند که گويا از چشمِ رژيم هم پنهان نبود.

مهاجر: به اصطلاح تشکيلاتِ بندىها را مىگوئيد؟

قليچخانى: بله.

مهاجر: >تشکيلات بندى<ها، وابستگانِ مجاهدين بودند. وقتى لو مىروند و رژيم مىفهمد مجاهدين در داخلِ زندان هم سرگرم سازماندهى هستند، سخت به خشم مىآيد. در دم بسيارى از آنها را سربهنيست مىکند و شمارى شان را به زيرِ شکنجههاى توانفرسا مىبرد. با کشفِ اين شبکه، حال و هواي زندان قزلحصار به کلى دگرگون مىشود. پيش از اين ماجرا، زندگى در قزل حصار خيلى سخت نبود. به قول معروف، زمين تا آسمان با اوين فرق مىکرد. اما با لو رفتن >تشکيلات بندى<ها، به زندانيان سختمىگيرند و وضعيى به وجود مىآورند که با وضعيت حاکم بر اوين تفاوتِ زيادى ندارد.

قليچخاني: آقاي مهاجر، گرچه ٣٠ خردار موضوع گفتگوي ماست اما اجازه بدهيد که گريزي هم به سالِ ۶٧ بزنيم. گرچه به نسبت کشتارِ سالِ ۶٠ به اين کشتار بيشتر پرداخته شده و کموبيش ابعادِ فاجعه شناخته شده و همه مىدانند که اين پاکسازى عظيم در زندانها به دستورِ خميني بوده ؛ اما خوب است  که به مقايسه اين دو کشتار هم بپردازيم. اشاره کرديد که دستور کارِ سال ۶٠، توابسازي بود، دستورِ سال ۶٧ آيا درهم شکستن کاملِ مقاومتِ زندانيانِ سياسي نبود؟

مهاجر: بديهىست که وقتى طرح تواب سازىشان را به موردِ اجراء مىگذاشتند، به خوبى مىدانستند که نمىتوانند همه را به >صراطِ مستقيم هدايت کنند و اين که برخي اصلاح شدني نيستند. اما به يقين نمىدانيم برآوردشان در بارهي ميزان مقاومتِ زندانيان چه بود. هرچه بود، محصولِ کارخانهى توابسازىشان پس از سه سال چنان ناچيز بود که ديگر ادامهى کار به صرفه نبود. چه بايد مىکردند؟ نود درصدِ زندانيانِ تغيير ماهيتِ نداده بودند و از اين که به سلکِ حزباللله درآيند سرباز زده بودند. با اينها چه بايست مىکردند؟ به اين ترتيب با مُشکلِ و مسئلهى تازهاى روبرو شدند به نامِ مسئلهى زندانى سياسى. بايد خودمان را در فضاي سياسىى آن روز ايران بگذاريم تا متوجه شويم با چه مسئلهى خطيرى روبرو بودند: بحرانِ اقتصادي ابعادِ هراسناکي پيدا کرده بود؛ ماشينِ جنگشان به گِل نشسته بود و ديگر قادر به حرکت نبود؛ ناچار به آتش بس بودند و صلح با عراق، که از مجراي ملل متحد مىگذشت، بند و بست با شياطين بزرگ و کوچکي که در اين سازمان نقشِ تعيين کننده اي داشتند و پيش شرطِ حمايتشان از ايران، دست کشيدنِ جمهوري اسلامي از بحرانآفريني، گردن کشي و سياستِ صدورِ انقلاب بود، پيوستنش به جامعهى مللِ متمدن و پذيرفتنِ هنجارهاي جا افتادهى جهاني. تن دادن به اين پيششرطها، اما به معناى واپس نشستن از هدفها و شعارهايى بود که سنگش را ده سالِ آزگار به سينه زده بودند، براى برآوردنشان بيدادگريها کرده بودند که مهمترينش تحميلِ جنگى هشت ساله بود و تباه کردن سرمايههاى انسانى، معنوي و مالى يک ملت. به اين ترتيب نميتوانستند از پيامدهاى داخلى و بينالمللى واپسنشينيکه آيتاللله خميني به نوشيدنِ جامِ زهر تشبيه کرد، انديشناک و بيمناک نباشند. وانگهى بهانهي بسيارى از زورگويىها و سختگيرىهاشان را هم از دست مىدادند. نيز ناچار بودند که فضاى اجتماعى و فرهنگى را کمى باز کنند و… کوتاه کنم، به فضايى پا مىگذاشتند که همهى پارامترهايش را نمىشناختند و مىبايست پيشبينيهاى لازم را مىکردند که غافلگير نشوند و قافيه را نبازند. کشتارِ زندانيانِ سياسى در چنينِ متنى صورت گرفت. هر آن که به صراطِ مستقيم نيافتاده بود و از هويتِ خويش کوتاه نيامده بود را به زير تيغ بردند تا فرداي خودشان و نظامِ تبهکارشان را را بيمه کنند. لابد حساب کرده بودند اينها  چه در درون و چه در بيرون از زندان موى دماغ اند . آنهايى که حکم هاي کوتاه گرفتهاند، اگر آزاد شوند و به ميان مردم ناراضي بازگردند، منشاء خطرند. آن هايى  هم که حکمهاي ده سال به بالا دارند بالقوه الگو و آموزگارِ نسلِ جوان تر خواهند شد و نيز راوي جنايتها و سياستِ خشونتِ بى حد و حسابِ سالهاي ۶٣ _ ١٣۶٠. فراموش نکنيم که يکى از پيامدهاي پذيرشِ قطعنامهي ۵٩٨ ملل متحد و پيوستن به جامعهى جهاني، تندادن ـ دستِ کم در ظاهر ـ به برخي ضابطهها بوده است و از جمله >بهبود< شرايطِ >حقوقِ بشر<  که در سرلوحهي فعاليت ها و تبليغاتِ اوپوزيسيون قرار داشت. با سر به نيست کردن هفت هشت ده هزار زندانى سياسى و پاکسازي زندانها از منافقين و ملحدين و مشرکين،  از شرِ گزارش يا گزارشهاي هولناک و تکاندهندهى بازرسِ ويژه  کميسيون حقوقِ بشر ملل متحد که کارنامهي جنايتهاي شان را پيشِ چشمِ مردم جهان قرار مىداد، راحت مىشدند.

فکر ميکنم پاسخ پرسشتان را داده باشم. با اين حال اجازه دهيد نکتهاي را که به تلويح گفتم، تصريح کنم. اعدامهاي سال ١٣۶٧ در سال هاي ۶٣_ ١٣۶٠ ريشه دارد و شکستِ خفتبار حکومت در پيشبردِ طرح به توبه واداشتن زندانيانِ سياسي ايران. وقتي اسنادِ آن دوره را به دقت بررسي مىکنيم، متوجه مىشويم که پرونده جانباختگانِ سالِ ۶٧ از پيش روشن بوده است. بىدليل نيست که وقتى بهانهى لازم را به دست مىآورند و زمان مناسبِ اجراى حُکم فرا مىرسد، تنها به سه سئوال بسنده ميکنند: مسلمان هستى يا مارکسيست؟ نماز مىخواني؟ حاضرى گروهت را محکوم کنى؟

قليچخانى: آقاي مهاجر، پس از دوم خرداد، انتخاب خاتمى به رياستِ جمهورى و بازشدنِ فضاى سياسى، باز هم سعىکردهاند که مسئله کشتارِ سالِ ۶٧ را مسکوت بگذارند. گرچه روزنامههاي معروف به اصلاحطلب اين جا و آنجا چيزهائي در بارهي زندانهاى جمهورى اسلامى نوشتهاند، اما هر دو جناح سعى داشتهاند که اين مسئله را از حافظهى جمعى جامعه پاک کنند. به نظر شمايى که اين موضوع را دنبال مى کنيد، علتِ اين سکوت چيست؟ چرا اصلاحطلبان که ادعاى جامعهى مدنى و شفافيتِ سياسى دارند درباره موضوع حرف نمىزنند. چرا اجازه نمىدهند اين رويدادِ مهم که در ارتباط با ايدئولوژى جمهورى اسلامىست و نگاهش به انسان و جهان، مورد بررسيى قرار گيرد؟

مهاجر: دست هاي آلوده. عنوانِ يکى از کتابهاي سارتر است؛ اما توضيحدهندهي وضع اصلاح طلبانِ در قدرت هم هست. دستهاى هر دوىشان آلوده است. اگر بخواهند دربارهى اين جنايتِ بزرگ حرف بزنند، بايد درباره خيلي چيزها حرف بزنند و کار به جاهاى باريک مىرسد و دستها رومىشود و به قول حافظ، مصلحت نيست که از پرده برون افتد راز….

قليچخاني: پس از سالِ ۶٠ که نقطهى اوج اعدامهاست، جو رفته رفته عوض مىشود. از سالِ ۶۴ به بعد که مسئولان زندان عوض مىشوند، تا سالِ ۶٧ مىتوانيم بگوئيم که فضاى زندان تا اندازهاى بازاست. سال ۶٧ سالِ >پاک سازي< زندانهاست. همانطور هم که گفتيد همهى اصلاحناپذيرانِ شناخته شده را ـ حتا عدهاى از رهبرانِ حزب توده را اعدام کردند. البنه عدهاى هم با برخوردِ به اصطلاح تاکتيکى توانستند جانشان را نجات دهند. در هر حال پس از اعدامِ هفت هشت هزار نفر، ٩٠٠ زندانى مرد را پس از راهپيمائي >بيعت با امام< آزاد کردند. بعد از آن يک دوره آرامش برقرار شد. از آن زمان تا مقطعى که دعوا بينِ >خودي< ها بالا گرفت، از وضعيت زندان چه اطلاعي داريد؟

مهاجر: همانطور که اشاره کرديد از آخر سال ۶٧ زندانيانِ مردى را که به >راهپيمايى بيعت با امام< رفتند، کم کم آزاد کردنند. آن هايى هم که به آن راهپيمايي نرفتند، در زندان ماندند؛ مثلِ  آقاي عباس اميرانتظام. زنانِ سر موضعي را هم تا سالِ ١٣٧٠ آزاد کردند. از آن زمان تا سالِ ١٣٧۶ آگاهى زيادي دربارهى وضعيتِ زندانها در دست نيست. همين قدر مىدانيم که حتا ديگر هويتِ زندانىى سياسى را به رسميت نمىشناختند و آنها را با زندانيانِ عادي در يک بند مىگذاشتند. اين را هم مىدانيم که بر خلافِ زندانِ زنان که به کُلى از زندانيان قديمى تهى شده بود، چند زندانى سياسى قديمى در زندانِ مردان بود. ناصر قلمبر دزفولي در نوشتهاي به نامِ »زندانها و آدمها« که در پيامِ امروز شماره ي۴۴، اسفند ٧٩ آمد، به يکي از اعضاي چريکهاي فدايي خلق اشاره کرده که > شايد تنها بازمانده اين سازمان در اوين]باشد[ و قاضى وى با احتسابِ شش سال زندان در زمان شاه به عنوان سوء سابقه! وى را به مدتِ هشت سال روانهى زندان کرده بود و او بردبار و بدون اعتراض حبسِ خود را تحمل مىکرد.< از اين گونه آگاهىهاى جسته و گريخته که بگذريم، چيزِ زيادى در دست نداريم ـ دقيق اين است که بگويم من چيزِ زيادى در دست ندارم ـ که با تکيه بر آن بتوانم زندانِ آن دوران را براي شما و يا براى خودم بازسازى کنم. با اين حال برداشتم اين است که در سالهاى ٧۶ـ١٣٧٠سالهاي گذارِ زندانِ جمهورى اسلامىست؛ از آنچه ديروز بود، به آنچه امروز هست.

قليچخانى: وانمود مى کنند که رژيم دمکرات شده و وضعيتِ زندانيانِ سياسى و عقيدتى به کُلى تغيير کرده. دليلى هم که مىآورند اين است که زندانيان را کمتر آزار مىدهند؛ که حالا مىتوانند با بيرون از زندان ارتباط برقرار کنند و وقتى از زندان آزاد مى شوند خاطراتِ زندانشان منتشر مىشود. و مى دانيم اين خاطرات با خاطراتِ کسانى که در سالهاى ۶٠ در زندان بودند متفاوت است و يکى از تفاوتها در اين است که در اين خاطرات، مثلّا در  خاطراتِ شيرين عبادي، محسن کديور، از وضعيتِ زندانها تعريف شده است. طبقِ گفته اين ها انگار زندانِ جمهورى اسلامى جاى خيلى بدى نيست؛ شلاق، شکنجه، آپولو و قپانى در کار نيست و بدىاش اين است که مدتى آدم را تنها مىگذارند و در انفرادى نگهمىدارند. آيا مىتوانيد در مورد ويژگىهاى زندانِ اين دوره کمى صحبت کنيد؟

مهاجر: از گزارشهايى که به بيرون مىرسد، چنين بر مىآيد که زندانِ جمهورى اسلامى از زندان هاى گوناگونى تشکيل شده. زندان هايى که در بسيارى جهات با هم متفاوتند. مىگويند]و مىنويسند[ که بندِ٢۴٠ که ويژه >اطلاعاتى<هاست با بندِ ٢۶٩ يا >آموزشگاه< قابلِ مقايسه نيست. کميت و کيفيتِ خوراک و پوشاکِ کساني را که به ٢۶٩ مىفرستند، تفاوتِ زيادي با جاهاى ديگر دارد. نگهبانهاى اين دو زندان نيز با هم فرق دارند. به شهادتِ بسيارى از گزارشهايى که در دست است، رفتارِ زندانبان با زندانيانِ بند ٢۶٩، مودبانه است. اين در بارهي بندِ ٣٢۵ اوين هم که ويژهى روحانيون و کارمندانِ دولت است، صادق است.آقايان کرباسچي، کديور، نورى، شمسالواعظين ميهمانِ اين بند ـ که حياطِ با صفا و کافه تريا و رستوران هم دارد ـ بودهاند. برخى از کساني که گذارشان به اين بند افتاده از وضعيت مناسبِ آن سخن گفتهاند، از جمله آقاي محسن کديور نوشته اند: >…از ماه سوم امکانِ استفاده از يک راديوى يک موج را يافتم. دوماه اول امکانِ تلفن فراهم نشد. از ماه سوم يک روز در ميان پنج دقيقه  و از ماه هفتم هر روز پنج دقيقه مثلِ بقيه زندانيان….با اين که زندانبانان نسبت به ورود کتاب و روزنامه بسيار حساس بودند و براى هر نسخه کتاب يا روزنامه چند جا صورت جلسه مي شد و اثرِ انگشت اخذ مي شد) در زندان امضاء معنى ندارد( اما بر عکس، ترياک و ديگر مواد مخدر در زندان نسبتاّ فراوان بود و شبها غالباّ بساطِ منقل پهن.< ) از اوين نبايد ترسيد؛پيام امروز شماره ۴٣، بهمن ١٣٧٩(

نقطهي مقابلِ وضعيتِ ٣٢۵ را ٢٠٩ دارد. اينجا به قولِ عمادالدين باقي،>ديارِ فراموش شدگان< است. مفسدان و مشرکان و محاربان را در اين جا نگهميدارند. دانشجويانى که در جريانِ خيزشِ دانشجويى ١٨تير ١٣٧٨دستگير شدند را به اينجا آوردند. خودىهايى که از خط بيرون مىزنند را هم چند صباحى به اين جا مىآورند تا فراموش نکنند دنيا دستِ کيست. نامهها و گزارشهايى که از اين زندان به بيرون آمده، آنچه در گزارشِ نماينده کميسيونِ حقوقِ بشرِ ملل متحد درج شده و نکتهها و اشارههايى که عماد الدين باقي، احمد زيدآبادى و حشمت الله طبرزدي به حال و هواي اين بند کرده اند و رفتار زندانبان با زنداني، جاى ترديد نمىگذارد که منطقِ هستي و سازوکارِ اساسي زندانِ جمهوري اسلامي، همانيست که بود. شاهدِ ادعايم را از نامهى سرگشادهى حشمتالله طبرزدي به ولى فقيه آيتالله خامنهاي مىآورم که در فروردينماه ١٣٨٠ بخش شد.مىنويسد: >در دوران صد و ده روزي که در شکنجهگاه>توحيد< بودم، شب روز فرياد دانشجويان بر وجودم مينشست.]فراموش کردم بگويم که صدها دانشجويى که در جريانِ خيزشِ دانشجويى تيرماه ١٣٧٨ دستگير شدند و بنا به گزارشِ چند هفته پيش گزارشگر ويژه کميسيون حقوقِ بشر ملل متحد ۵٠٠نفر از آنها هنوز در زندان هاي جمهورى اسلامى بلاتکليف ماندهاند را به همين بندِ٣٢۵ انداختند[ اجازه مىخواهم داستانِ شکنجه شدن يکى و فقط يکى از آنها را که به حُکم بىدادگاه انقلاب به دستِ شکنجهگرهاى وزارتِ اطلاعات افتاد و هنوز در زندان هست را براى شما بازگو کنم تا معنا و مفهومِ عدالت و پيروى از على واضحتر شود. اين فرد محمد رضا کثرانى است. در سه روز اول که در سلولِ ١٠١ بودم، صداى بازجو را مىشنيدم که از او ميخواست مصاحبه کند. او التماس مىکرد و مىگفت من مصاحبه نمى کنم. شايد روز سه شنبه يا چهارشنبه ٢٨ يا ٢٩ تيرماه بود. او مىگفت من مريض هستم. اما شکنجهگر او را رها نمىکرد. بعد ا ز مدتى فريادهاى محمد رضا بلند شد، و اين در حالتى بود که پتو در دهان او قرار داده بودند که به دليل شدتِ درد و شکنجه زبان خود را قطع نکند. پس از مدتي صداى شکنجهگر را شنيدم که مىگفت: محمد خره آرام شدي؟! بعداّ محمدرضا را در بندِ عمومى ديدم. احمد باطبي هم بود. باطبي مىگفت: براى شکنجه من بردندم پيشِ کثرانى که با کابل بر کفِ پاى او مىزدند. کثرانى تعريف مىکرد: آنقدر بر کفِ پايم زدند که خون جارى شد.او تعريف مىکرد: پدر و مادرم را به توحيد آوردند و لباسهايم را به آنها دادند و گفتند پسرتان فردا اعدام ميشود و من در سلول صداى آنها را مىشنيدم. هر روز، پشتِ سلولِ من مىآمدند و مىگفتند اين فردا اعدام مىشود. او تعريف مىکرد براى شند ساعت او را روى يک صندلى نشاندهاند به انتظارّ اعدام و…<

قليچخانى: انگار باطبى را خيلى اذيت کردهاند. باز چند روز پيش نامهاى از زندان بيرون فرستاده و شرح شکنجههايى که شده را داده. اين طور که معلوم است محمدى را هم زياد زدهاند. به طورِ کلى بادانشجوها خيلى بدجور رفتارِ کردهاند. آمارِ دقيقى هست که بفهميم در جريان جنبشِ ١٨تير، چند نفر را به زندان انداختند؟ کلاّ، تعدادِ زندانيانِ سياسى چقدر است؟

مهاجر: از دانشجويان شروع کنم. حق با شماست. گزارشها همه حکايت از آن دارند با کسانى که در ربط با آن جنبش دستگير شدهاند، خيلىخشونت کردهاند. گزارشِ)اول ژانويه تا ١۵اوت٢٠٠٠( نمايندهي ويژهي کميسيون حقوقِ بشر ملل متحد هم بر اين واقعيت تاکيد دارد. همو شمارِ دسستگيرشدگان را ١۵٠٠ نفر اعلام کرده است. دربارهى شمار زندانيانِ سياسى ـ عقيدتي آمارِ مطمئنى در دست نداريم. اما حدودِ کلِ جمعيت زندانى را کموبيش مىدانيم. در همان گزارشى که به آن استناد کردم، نماينده ويزهي کميسيون حقوقِ بشر مللِ متحد، کُلِ جمعيتِ زندانى را ١٨٠٠٠٠نفر بر نورد کرده است، عمادالدين باقي هم در نوشتهاي در>پيامامروز< شماره۴٣ از جمعيتِ ١٧٠٠٠٠هزاري زندانيان ياد کرده است. مرتضي بختياري رئيس سازمانِ زندانهاي جمهوري اسلامى هم در گفتگوئى که در شمارهي ۴۵ >پيامِ امروز< آمده گفته که ١۵٨٠٠٠هزار زنداني دارند که >حدودِ ٩٢٠٠٠نفر در ارتباط با موادِ مخدر در زندانها هستند<. همين جا بگويم يکى از شگردهائي که براى اذيت و آزارِ زندانيانِ سياسى و عقيدتى به کار مىبرند، همانا همبند کردن آنها با زندانيانِ عادىست. احمد زيدآبادي در اعتراض به همين مسئله دست به اعتصاب غذا زد. بگذاريد چندِ خطى از نامهي ١٣ اسفند ١٣٧٩ او را براي شما بخوانم، مىنويسد: شايد اقدام قاضى براى تغيير بندِ اينجانب در مقايسه با اعمالِ فشارهائي که در طول ۶ ماه گذشته بر من و ساير همکارانِ مطبوعاتى وارد شده به نظرتان بىاهميت آيد و ارزشِ اعتصابِ غذا را نداشته باشد. اما تعجب خوايهد کرد اگر بگويم تغيير پىدرپى سلول و يا بندِ يک زندانى، شکنجهى پنهانى است که عليه برخى از زندانيان روا مىدارند. شکنجهاى که نه به چشم مىآيد و نه در بيرون حساسيتى نسبت به آن نشان داده مىشود. تاکنون حدود ده بار سلول يا بند مرا عوض کردهاند…بر اساس آئين نامهى زندان، من بايد در کنار دوستانِ مطبوعاتى خود در بند٣٢۵ باشم. با اين حال از ماندن در بندِ ٣ آموزشگاه به علتِ حضورِ دانشجويان شکنجه ديده و ستمديده ماجراي کوى دانشگاه راضىام و اعتراضى ندارم. اما آنها حضور مرا در سالنِ ٣ نيز تاب نياوردند و به زور و اجبار و بىدرنگ به سالن ۵ که مخصوص متهمان و مجرمانِ مالىست، منتقل کردند. در مورد سالن ۵ همينقدر بگويم که اين سالن حدود ٢۴٠ زندانى ـ يعنى سه تا چهار برابر ظرفيتِ عادى سالن ـ در هم مىلولند. سلولى که من در آن به سر مىبرم ٢۴ متر است که ٢۴ نفر در آن زندانىاند؛ يعنى براى هر زندانى فقط يک متر فضا هست. از اين رو با شش نفر ديگر، کف سلول نزديک در مىخوابم. نه همدل و همزبانى دارم و نه اصولاّ امکان تفکر، مطالعه و نوشتن برايم فراهم است. براى من اين شرايط دشوارتر از تحملِ سلولِ انفرادى و يا حتا شلاق خوردن روزانه است.<

زيدآبادى در نامهي ديگرى که دو روز پس از اين نامه نوشته، در ضمن اشاره به شکنجهى احمد باطبى، به خداوند سوگند مىخورد که:>زندانهاى ايران به مرکزِ تخريبِ اعصاب و روانِ زندانيان تبديل شده است.>با اين شهادت، گفتهى طبرزدى براىمان لمسپذيرتر مىشود. گفتهاى که در نامهى سرگشادهاش به آقاى خامنهاى آمده. ميگويد پس از سه روز شنيدنِ >فريادهاى دلخراشِ دانشجويان که زير شکنجه فرياد مىزدند…من را به سلولِ انفرادى ٢٠۴ در بند٢٠٠منتقل کردند. بند ٢٠٠ به بند روانىها معروف بود. در واقع اگر کسي را مىخواستند روانى کنند، به اين بند منتقل مىکردند.<

قليچخانى: سئوالي که مطرح است اين است که آيا ممکن است با طيفى که روزگارى خودى محسوب مىشدند و هنوز هم بخشى از آن را >خودى< مىدانند، همان کارى را کنند که با >غير خوديها< کردهاند. آيا ممکن است با عناصرِ وابسته به جريانِ اصلاحطلب همانطور رفتار کنند، که با عناصرِ وابسته به جنبشِ انقلابى سالهاى ۶٠ مىکردند. عدهاى مىگويند آن دوره به پايان رسيده؛ نظر شما چيست.

مهاجر: من، پيروى مکتبِ فکريى هستم که ملاک ـ يا يکى از ملاکهاى ـ شناخت از قدرتها را، طرز رفتار آنها با مخالفان و نافرمانان مىداند. قدرت در معناى گستردهى کلمه مدِّ نظراست؛ و نه در معناى محدودِ آن. در اين معنا،  »قدرت«، به مثابهي مقولهاي فراگير مطرح مىشود و به پهنهي سياست فروکاسته نمى شود و در پهنه ى سياست هم در دولت خلاصه نمىگردد؛ که حزبها و سازمانها و گروهها و حتا افراد و شخصيتها را نيز در برمىگيرد. در اين نگرش، طرزِ رفتارِ فلان دولت، يا فلان حزب، يا فلان فرد، با فلان مخالف و يا بهمان نافرمان ، نمايه و نشانگر طرز رفتار کلى آن دولت، حزب، فرد با هر مخالفىست؛ نه با يک مخالفِ معيين. بيانِ يک قانونمندى و قاعده کار است و نه يک اتفاق و استثناء. به کار بستن اين اصل و آموزه ـ به ويژه در پهنهى سياست که سيال است و جاى دوست و دشمن دائم عوض مىشود ـ از بسيارى جهات مفيد است. اگر از اين اصل، از اين آموزهى پيروى مىکرديم، در پس رفتارِ خمينىگرايان با سرانِ نظامِ شاهنشاهي، هم به راه و رسمشان پى ميبرديم، هم طرح کُلي آينده را ميديديم و هم سايهى آن طنابى که رفتهرفته به گردنِ يک يک مخالفان افتاد. هميشه از غيرِ خودىها آغاز شده. هميشه گام به گام فراگير شده. و هميشه هم به خودىها رسيده. مگر آقاي بنىصدر و دوستانش روزگارى >خودى< محسوب نمىشدند؟ مگر قطبزاده نگونبخت >خودي< به حساب نمىآمد؟ مگر سيد مهدى هاشمىاز خودشان نبود.نه، هر پديده منطق و کارکردى دارد که استقلالش از اراده افراد بسى فراتر مىرود. يعنى حتا اگر گروهبندىهايى نخواهند با >غير خودى<هاى اين دورِ تازه ى جنگِ قدرت آن کنند که پيشتر با ديگران شده است، راه به جايي نمى برند؛ به ويزه اگر جنگ قدرت شدت بگيرد. سنت و روالِ کار،  اين اجازه را به آنها نمى دهد.

 از سوى ديگر اگر فراموش نکنيم که زندانِ جمهورى اسلامى ايران از چند زندان جداگانه پديد آمده، و اگر توجه داشتهباشيم که بسيارى از گزارشها و خاطراتى که از زندانِ مردان در مطبوعاتِ رسمى کشور آمده، به قلمِ زندانيانِ بند ٣٢۵ بودهاست و از زندان زنان هم بيش از سه گزارش در دست نيست) يادماندههاي خانمها شيرين عبادى، شهلا لاهيجي و مهرانگيز کار که از آن ميان تنها خانم عبادى فرمودهاند> اوين جاى خيلى بدى هم نيست<( و از هيچيک از دخترانِ دانشجويى که در جريان خيزشِ تيرماه ٧٨ به زندان افتادند، يا زنانِ مجاهدى که در چند سالِ گذشته دستگير شده اند چيزى نشنيدهايم و شنيدههاى جستهو گريختهمان دربارهخودکشي و خودسوزى زنان زندانى سياسى بوده است، آن وقت دچار خوشباورى نمىشديم و داورى شتابزده نمىکرديم که وضعيت زندان و زندانى سياسى در دورهي آقاى خاتمى بهتر شده است. کاش چنين بود اما نهادهايى که وضعيت زندان و زندانيانِ سياسى در ايران را دنبال ميکنند، تغييري در سازوکار نظامِ زندان  جمهورى اسلامى ايران نمىبينند؛ نه عفو بينالملل، نه ديدبان حقوق بشر، نه جامعهى دفاع از حقوق بشر در ايران و نه هيچ نهاد ديگرى. بدتر ـ به قول گزارشگر ويژه ملل متحد ـ اين که > …هيچ گونه اطلاعى به نماينده ويژه نرسيده است که اين حکومت عزم رفع اين بليه]شکنجه[ را داشته باشد…< خوب اگر نگاه کنيم مى بينم که شکل و شيوه ي بازداشت، بازجويي، اعمال فشار و شکنجه، رفتار با زندانى سياسى و عقيدتى و و و  همانىست که بود. ببيند با طاهر آقاي احمدزاده چه کردهاند. همين چند روز پيش بود که دختر ايشان خانم مستوره احمدزاده اطلاع دادند که خبرى از پدر٨١سالهشان در دست نيست و سخت نگران جان ايشان هستند. و لابد شنيدهايد که از وقتى آقاى سحابي را به زندان ۵٩ انتقال داده اند ـ که در اختيار حفاظت و اطلاعاتِ سپاه پاسداران است ـ ملاقاتى با خانواده اش نداشته است و انواع شايعهها برزبان بوده است و از جملهي اين که ايشان در مصاحبهي  ويدويويى اعتراف کرده است که قصد براندازىى نظام را داشته است و با بيگانگان  نماس و همان داستان آشنا. اين ها البته شايعه است و درست و غلط بودنش را خودشان مىدانند. اما آنچه واقعيت دارد و همه مىدانند اين است که على افشارى را پشتِ تلويزيون آوردند. مىدانيد که از رهبران >دفتر تحکيم وحدت< است که به قولِ شما روزگاري ـ نه چندان دور ـ خودى بودند و هنوز هم از نگاه بخشى از حکومتِ اسلامى خودى به حساب مىآيد. و جالب اين است که در آغاز مصاحبه آقاى بازجو مى گويد ـ دوبار ـ >بگوئيد که شما خودتان درخواست مصاحبه کردهايد<. وقتى اين جمله را شنيدم به ياد زندهياد سيرجانى افتادم و نامهاى که به >بازجوى عزيز<ش نوشته بود. مىخواهم بگويم اگر ماجراي زندان و زندانى سياسى در ايران اسلامى را دنبال کنيم، مىبينيم که نه بنيانِانديشهشان درباره زندان وزندانىى سياسى تغييرى کرده و نه از سياستِ خشونت و بى رحمى شان نسبت به مخالفان و نافرمانان چيزى کاسته شده. البته در دههى گذشته، انگشتشماراند زندانيانِ سياسى که اعدام شدهاند، و اين مهمترين و ملموس ترين تفاوت ميان دو دوره است. از دستگيرشدگانِ جنبشِ دانشجويايى سال ٧٨ هم کسى را اعدام نکردند. احمد باطبى، مهران عبدالباقى، منوچهر و اکبر محمدى را به اعدام محکوم کردند، اما چون به زيانشان تمام مي شد، از اعدام شان در گذشتند و به آنها حبسهاى دور و دراز دادند.

قليچخانى: يک نکته اساسى را فراموش نکنيم. در سال ۶٠ که آن موج عظيم اعدام را راه انداختند، اکثريتِ جامعه نسبت به حکومت توهم داشتند. هنوز دستِ حکومت براى مردم رو نشده بود. به همين خاطر با شروع کشتارها آب از آب تکان نخورد. در صورتى که امروز اکثريت جامعه با حکومت مخالف است. به همين دليل هم هست که اخبارِ زندان به راحتى بيرون مى آيد؛ در حالىکه در آن سالها حتا درصدِ کوچکى از اخبارِ زندانها به گوشِ مردم نمىرسيد. اما مىدانيم که ابعادِ وقاحت و جنايت آن سالها به هيچ وجه با امروز قابل قياس نيست. آن موقع وقتى کسى را پاى تلويزيون مىآوردند، اکثر مردم متوجه نمىشدند ماجرا از چه قرار است، در صورتيکه امروز کسى کلامى از اين اعترافها و اقرارها را جدى نمىگيرد. به نظر مىرسد از مقطع پشتِ تلويزيون آمدن سعيدى سيرجانى، اين شيوه به اصطلاح بىاعتبار کردن مخالفان به کلى بىاعتبار شده و تاًثير معکوس به بارمى آورد

مهاجر: با شما همعقيدهام. به قول قديمىها، آش آنقدر شور شده که حاجى هم فهميده. از وقتى که انگِ >برانداز< به بخشى از اصلاحطلبان زده اند و پروزهى واپس نشاندن آن ها به نقطه صفر را در دستور گذاشتهاند،  چنان جنب وجوشى در مخالفتِ با اقراير تلويزيونى به چشم آمده است که نظيرش ديده نشده است. جالب نيست؟  اعضاى فراکسيونِ دومِ خرداد مجلس، مجمع نماينگان ادوارى مجلس و شمارى از استوانههاى نظام در راًس اين جنبشاند. موضع تازه و به نسبت تندِ آقاى منتظرى را هم لابد شنيدهايد. در پيامِ ٢١ فروردين١٣٨٠شان >به ملتِ شريف و متعهد ايران<نوشتهاند:> اکثر افراد بازداشت شده را که اينجانب ميشناسم هيچ گاه در در صدد براندازى نظام اسلامى نبودهاند و در بحرانِ سالهايى که گروههاى مسلح در صدد براندازى نظام بودند، اينان اعمال آنان را محکوم و مردود مىدانستند و ….آرى، وادار نمودن افراد بازداشت شده به اعترافاتِ دروغ و جرائم انجام نشده و سپس اظهار توبه و ندامت و تقاضاى عفو، شيوهاىست که متاًّسفانه سال هاست در جمهورى اسلامى به شکلِ يک سنت در آمده است.<

قليچخانى: آقاى مهاجر شما که روى موضوع زندان کار مىکنيد و اطلاعات زيادى در اين باره جمعآورى کردهايد، چه پيشنهادى داريد براى اينکه دو رويداد مهم از حافظهى جمعى ما پاک نشود؟ براى اين که کشتار سالهاى ۶٠ و ۶٧ از ياد نرود چه بايد کرد؟

مهاجر: کمببيش همان که تاکنون کردهايم؛ برگذارى مراسم يادبود و بزرگداشتِ جانباختگان؛ پرداختن به اين رويدادها در نشريهها و انتشار دادن ويژهنامهها) مثلِ همين کارى که شما مىکنيد( آفرينشِ کارهاى هنرىي ـ از طراحى يک پُستر خوب گرفته تا ساختنِ يک مجسمهى پُر معنا ـ و هر کارِ ابتکارى ديگر. هر کار که به دادِ حافظه برسد در پيکارِ پيوستهاش با فراموش.چه، چيرگىي فراموشي بر حافظه در اين زمينه، به معناى هموار کردن زمينهى تکرار فاجعه است. کارِ مهمى که هنوز انجام نگرفته و بايد انجام بگيرد، برگذارى يک دادگاه بينالمللىست. دادگاه بين المللى که بتواند حقيقتِ اين دو جنايتِ بزرگ را روشن کند، جنايتکاران را به جهانيان بشناساند و مرحمى بگذارد بر زخمِ عميق روح يک چامعه.

قليچخانى: مىخواستم پيش از پايان گفتگو کمى هم دربارهى جلدِ دوم >کتابِ زندان< توضيحاتى بدهيد.

مهاجر: اميدوارم که همزمان با چاپِ آرش، >کتابِ زندان< هم از چاپ بيرون آمده باشد. همان طور که اشاره کرديد اين کتاب ادامهى کتاب اول است. درونمايهى کتاب، ساخت شکنىى نظامِ زندانِ جمهورى اسلامى و نيز بازسازىى سويههاى گوناگون زندگى در اين زندان است؛ از حال و هواي بند گرفته تا مطالعه و آفرينش هنر در زندان، تا خودکشى و اعدام. فصلِ بزرگى از کتاب درباره نيستشدگان هستىبخش است؛ آن ها که در مبارزه با استبدادِ دينى، جان فدا کردند.دليل اين کار اين است که مىخواهيم جانباختگانمان را از شکلِ عدد و ـ در بهترين حالت _ اسم بيرون آوريم و به آنها جانى دهيم. بگوئيم که بودند، چکونه زندگى کردند، چه کار کردند، چه سفرهائى رفتند، چهطور عاشق شدند و …اين کتاب به زندگى پس از زندان هم ميپردازد، و مسائل و مشگلاتي که زندانىى پيشين با آن روبرو مىشود.

قليچخانى: آقاى مهاجر شما با بسياى از زندانى هاى سياسىى که آزاد شدهاند، ارتباط داريد. گفته مىشود حرفهاى ناگفتهاى بين زندانيانِ سابق وجود دارد که براى ثبت در تاريخ زندانِ جمهورى اسلامى لازم است و مى بايست که گفته شود. نظرِ شما در اين باره چيست؟

مهاجر: کوشش کردهايم شمايي از اين ناگفته ها را در جلدِ دومِ >کتابِ زندان<، بياوريم. اين ناگفته ها که ديگر به رابطهى ميان زندانى و زندانبان بازنمى گردد و دربارهى مناسباتِ ميان زندانى و زندانىست، يکى از تاًمل برانگيز ترين سويههاى زندگى در زندان جمهورى اسلامىست؛ به ويژه زندانِ زنانِ جمهورى اسلامى. و شرح اين ماجرا، شرح اينکه زندانى با زندانى چه گونه رفتار کرده، نه ساده است و نه آسان. و من پس از چند سال کار در اين زمينه به اين نتيچه رسيدهام  تا زمانى که داستانِ اصلى بازنگفته نشود، داستانهاى فرعى به زبان نمىآيد. به بيانِ ديگر مادام که سياستِ خشونتِ جمهورى اسلامى شکافته نشده بود و دانسته نبود که زندانبان با زندانى چه کرده، کششِ چندانى به بازگوئي و چه بسا بازنويسى کژرفتارى زندانى با زندانى وجود نداشت و بررسىى خشونتي که در اين گونه رفتارها نهفته بود. مثالى بياورم، بايکوتِ بخشى از زندانيان از سوى ديگران و تائثير اين کردار بر زندانيان بايکوت شده و به طور کلى بر فضاى زندان کمتر به زبان آمده و بررسى شده. خُب وارد شدن به اين قلمرو ما را به قلمروهاى ديگرى مىبرد و پرسشهاى بنيادينى در برابر ما مى گذارد. پرسشهائى از اين دست: از کجا آغاز مى کنيم، از انسان و يا از خطِ سياسىى او؟ تا چه حد به رعايتِ شان، حيثيت و حقوق انسان ـ هر انسانى ـ باور داريم؟  حق زندگى را اولين  و طبيعى ترين حقِ هر انسانى مىدانيم، و يا ما هم به حکم اعدام باور داريم و ريختن خون دشمن را حلال مىدانيم و هربدکردارى با او را موجه مىشناسيم؟ زياده حرف نزنم. در جلدِ دومِ >کتابِ زندان< ، موردها و مصداقهاى اين اصول را آوردهايم؛ از زبانِ کسانىکه از جهنمِ جمهورى اسلامى جان سالم به در بردهاند.

قليچخانى: اگر از فرداى انقلاب روشنفکرترين افراد جامعه از اعدامِ سردمدارانِ رژيم سابق خوشحال نمىشدند و اين جنايت را محکوم مىکردند و براى لغو حکم اعدام و دادگاه عادلانهى کسانى که به درجات مختلف دستشون به جنايت آغشته بود، قد علم مى کردند و در اين راه جانشان و جانمان را داده بودند و داده بوديم، امروز جاى ديگرى ايستاده بوديم.

مهاجر: بنابراين بجاست که لغو حکم اعدام و دفاع از حق آزادى انديشه انسانها در سرلوحهى پيکارِ دمکراتيکِ امروز قرار بگيرد.

قليچخانى: آقاى مهاجر از شما متشکرم.

مهاجر: من هم از شما متشکرم.