نگاهی به آثار و نوشته های ناصر مهاجر- 6:كيفر زنان پيكارگر در دوران پهلوى اول

طرح از گفتگوهای زندان
طرح از گفتگوهای زندان

(١)

 جنبش مشروطه، راه يابى زن ايرانى را به پهنه ى اجتماعى ممكن ساخت. زن از اندرونى به بيرون خانه پا گذاشت و به رغم مخالفت و ممانعت نيروهاى واپسگرا به مدرسه رفت، دانش اندوخت، آگاهى يافت، روزنامه و نشريه منتشر ساخت، انجمن برپاداشت و براى كسب حقوق فردى و سياسى خود به پيكار پرداخت. اين پيكارهرچند كه بخشى از خواست هايش را برآورده ساخت، اما زن پيكارگر را از كيفر بى نصيب نگذاشت.

 نسوان وطن خواه كه براى بيدارى زنان و دگرگونى فرهنگ جامعه ابتكارها مىزدند، بارها به نظميه كشيده شدند. مىگويند محترم اسكندرى در نظميه هم از تبليغ و توضيح آرمان ها و هدف هاى اين جمعيت پيشتاز پا پس نمى نهاد و در توجيه سوزاندن جزوه مكر زنان رو به مردان داد سخن مىداد كه:“ اين عمل ما براى دفاع از آبروى مادران و خواهران شماست. ما هم مثل همه ى انسان ها عقل داريم؛ مكار نيستيم.“ (١)

 زبان زنان را كه نخستين نامه اىست “ كه… توانست اسم زن به خود بگيرد و با فكر زن و قلم زن نوشته شود“(٢) بستند؛ پس از تهديدها، سنگ باران ها و تيراندازىها به محل اداره ى روزنامه. جرمش اين بود كه سرسختانه با قرارداد ١٢٩٨وثوق الدوله و دولت انگلستان مخالفت مى كرد. صديقه دولت آبادى مدير اين روزنامه ى ُپرمايه در اين باره نوشته:

„… ٢٧ تيرماه ١٢٩٧ زبان زنان به شكل روزنامه يك ورقى هفته اى يك بار از افق تاريك اصفهان در پشت ابرهاى تيره آن با نور ضعيفى نمودار شد. در مدت عمر دو ساله اش به انواع حوادث ناگوار برخورد. ولى در اثر حس فداكارى كاركنانش پا برجا ماند تا آن كه در دولت سپهدار اعظم و حكومت سردار محتشم بختيارى به جرم ‚درفشانى‘ زبان زنان از طرف حكومت اصفهان (نه از راه قانونى آن) در سال ١٣٠٠ توقيف شد. (٣)

 فخرآفاق پارسا، ناشر و نگارنده ى جهان زنان را كه بر“ لزوم تربيت و تعليم زنان“پامىفشرد، دولت از تهران تبعيد كرد؛ به تحريك بازاريان و پس از تكفير ملايان. „او اولين زنىست در ايران كه به نام مطبوعات دچار تبعيد“ و مجله اش توقيف شد.(٤) و اين به سال ١٣٠١ بود. شهناز آزاد مدير و سردبير نامه بانوان را بيشتر كيفر دادند. او را هم به تبعيد فرستادند و هم به حبس انداختند؛ چه، بى پرده از آزادى زن و ضرورت رهائى اش از „كفن سياه“ مى نوشت؛ در روزنامه اى كه زير نامش حك شده بود „اين روزنامه براى بيدارى و رستگارى زنان بى چاره و ستمكش ايران است.“(٥) فاطمه نشورى، اولين زن مسلمان زاده ى ايرانى كه پروا كرد و بى حجاب بر صحنه تاتر رشت پديدار گشت، نه تنها يك چندى از زندگى كوتاهش را در محبس سركرد كه سرانجام چاقوى“ دشمنان نادان و كوردل رگ جانش را بريد.“(٦)

 اين كه شهناز آزاد و فاطمه نشورى چه مدت در حبس ماندند و كجا و چگونه حبسى ى از سرگذراندند، بر نگارنده دانسته نيست. مىدانيم اما كه نشورىها، آزادها، پارساها، دولت آبادىها ووو در راه دست يابى زن ايرانى به آزادىى آموزش و پوشش و فعاليت فرهنگى و هنرى مورد پيگرد و كيفر قرار گرفتند. نيز مىدانيم كه با به دست آمدن پاره اى از اين خواست ها به ويژه كشف حجاب- كه يكى از خواست هاى ديرين جريان هاى ترقى خواه بود و پيش از فراگير شدنش به آن شكل استبدادى، در ميان زنان پيشرو رواجى يافته بود- حضور زنان در پهنه ى اجتماعى گسترش مى يابد و مرحله ى ديگرى در پيكار زنان آغاز مى گردد. زن به مبارزه ى سياسى روى مى آورد و به احزاب سياسى چپ جذب مى شود كه تنها گروهبندى هايى سياسى ى زمانه اند كه حقوق برابر زن و مرد را تبليغ و ترويج مى كنند و زنان را در صفوف خود مى پذيرند. با پيوستن زنان به صفوف مبارزه با نظام استبدادى، پاى زنان به زندان نيز باز مى شود.

(٢)

 جميله صديقى و شوكت روستا را به اتهام „تشكيل فرقه اشتراكى“ و „تبليغ مسلك اشتراكى“ بازداشت مى كنند و به زندان مى اندازند؛ به رغم آن كه „عمل منتسب به آن ها قبل از وضع و انتشار قانون خرداد١٣١٠ بود…“ (٧) اين دو زن را بايد اولين زنان زندانی سياسى ايران به معناى دقيق كلمه دانست.

 جميله صديقى و شوكت روستا دو عضو جمعيت سعادت نسوان رشت بودند و از آموزگاران مدرسه سعادت نسوان و دست اندركاران پيك سعادت نسوان و بازيگران گروه تاترال وابسته به اين جمعيت كه در ربط با حزب كمونيست ايران در سال هاى ٣-١٣٠١ شكل مى گيرند؛ با هدف “ آشنا كردن زنان با مسائل روز، حركت دادن زنان به سوى فعاليت هاى اجتماعى، مبارزه با فقر فرهنگى و اجتماعى، پرورش استعدادهاى نهفته و آموزش بهداشت…“(٨). شوكت روستا در سال ١٣٠٤ مخفيانه به مسكو مى رود تا در دانشگاه كمونيستى زحمتكشان شرق (كُوتو) آموزش انقلابى ببيند، „معلومات ماركسيستى“ كسب كند و نيز “ چگونگى كار مخفى، دائر كردن مطبعه مخفى و خانه هاى مخفى و ساير تكنيك[هاى] مبارزه مخفى“ رابياموزد.(٩) سال ١٣٠٨ كه به رشت بازمى گردد، اما شاخه ى حزب كمونيست ايران در گيلان آسيبى سخت ديده است. از مجموعه ى سعادت نسوان نيز تنها چيزى كه جان سالم از سركوب رضا شاهى در برده، مدرسه است كه به دست با كفايت روشنك نوعدوست اداره مىشود. جميله صديقى هم پس از „توقيف و بازخواست“ى كوتاه زمان، سرگرم مديريت كودكستانى ست كه اولين كودكستان رشت مى شناسندش. هيچ نشانى از هيچ گونه فعاليت سياسى يا هنرى جميله صديقى و شوكت روستا در فضاى اختناق آميز پس از تصويب قانون خرداد ١٣١٠- كه تبليغ و ترويج „مرام اشتراكى“ را اقدام عليه امنيت كشور و مستوجب مجازات اعلام مىداشت- در دست نيست. بازداشت اين دو زن به همراه ٢٢ تن از كوشندگان“ انجمن فرهنگ“ رشت در اواخر دى و اوايل بهمن ١٣١٥ نيز نه به سبب عمل انقلابى در فضاى اختناق، كه به علت آگاهى“اداره سياسى“ شهربانى از فعاليت هاى فرهنگى و هنرى حزب كمونيست ايران در سال هاى بهم ريختگى و آزادى نسبى ى پس از برافتادن وثوق الدوله از قدرت است. اين واقعيت در نامه محرمانه ٣١ شهريور ١٣١٨ وزارت دادگسترى به رييس اداره شهربانى، سرپاس مختارى فاش، آمده است:

 „…راجع به پرونده ى بيست و پنج نفر به اتهام تشكيل فرقه ى اشتراكى در ايران كه براى تعقيب به دادسراى شهرستان تهران فرستاده شده بود، گزارش دادسراى مزبور حاكى است چون پرونده از جهاتى نواقص داشت به اداره سياسى نوشته شد در رفع نواقص اقدام و بازجويى دقيق ترى به عمل آورده. اداره مزبور ضمن اعاده پرونده گزارش شهربانى رشت و اصفهان را فرستاده كه طبق مفاد آن گزارش ها متهمين مزبور از ٢٣ خرداد ١٣١٠ كه قانون مجازات مقدمين بر عليه امنيت و استقلال كشور وضع شده است، جز سه نفر به هيچ وجه [تاكيد از ماست] در جمعيتى داخل نگرديده و حتا عمليات روزانه و شغل شان تحت نظر بوده است. سه نفر مذكور يكى اسماعيل فروهيد است كه طبق گزارش اداره ى سياسى يكى از عمال مهم فرقه اشتراكى بوده و بعد از تصويب قانون خرداد ١٣١٠ از روسيه به ايران آمده و عمليات او تحت نظر بوده و فعلا مورد تعقيب قرار گرفته است و ديگرى محمدرضاى روستا است كه پرونده جداگانه در اداره سياسى دارد و تا كنون به دادسرا فرستاده نشده، سومى حسين نيك سرشت است كه طبق گزارش اداره مزبور در روسيه مىباشد. بنا براين راجع به بقيه متهمين كه عمل منتسب به آن ها قبل از وضع و انتشار قانون خرداد ١٣١٠ بوده و مرور زمان هم نسبت به آن شده و به علاوه طبق گزارش شهربانى رشت اشخاص مزبور كه اعضاى انجمن معارفى فرهنگ بوده اند از ١٣١٠ به بعد به هيچ وجه [تاكيد از ماست] داخل جمعيتى نشده اند و بالنتيجه قانونا قابل تعقيب كيفرى نيستند. اكنون در صورتى كه براى رعايت مصالح اقتضا داشته باشد تصميمات ادارى مربوط به انتظامات عمومى درباره آن ها اتخاذ شود مقرر خواهند فرمود هر اقدامى كه مقتضى است معمول داشته و از نتيجه وزارت دادگسترى را مستحضر دارند.“(١٠)

 به رغم داورى روشن و حكم قاطع دادگسترى به بى تقصيرى ٢٢ تن از متهمين و قرار منع تعقيب آن ها، شهربانى هيچ يك شان را آزاد نمى كند و خودسرانه در بازداشت نگه مى دارد؛ تا ٣٠ ارديبهشت ١٣١٩. دليلش را در يادداشتى كه سرپاس مختارى به رضا شاه نوشته، بى پرده به زبان آورده است:

„…ولى عمليات بقيه متهمين چون قبل از انتشار قانون كيفر مقدمين بر عليه امنيت و استقلال كشور بوده است، شمول مرور زمان و قابل تعقيب نمى باشد چون با پيشينه اى كه اشخاص مزبور دارند استخلاص آن ها با اين كه تحت مراقبت هم قرار گيرند فعلا صلاح و شايسته نيست در صورتيكه اراده مطاع مبارك اعليحضرت همايون شاهنشاهى تعلق گيرد باز هم به حال زندانى بودن باشند، متمنى است فرمان مطاع مبارك را ابلاغ فرمائيد.“ (١١)

 اين چهارسال حبس غيرقانونى و بدون محاكمه بر قربانيان خودكامگى چگونه گذشت؟ در اين باره آگاهى زيادى در دست نيست. در دادگاهى كه براى رسيدگى به پرونده ى متهمين شهربانى و محاكمه ى آمران و عاملان زندان و شكنجه و اعدام مظنونان و متهمان به اقدام “ عليه امنيت و استقلال كشور“ پس از برافتادن رضا شاه از تخت سلطنت برگذار شد، عباس نراقى وكيل مدافع شوكت روستا و جميله صديقى مى گويد: بر اين ٢٤ تن چنان سخت گرفته بودند كه “ دو تن از متهمين در نتيجه ى فشار و سختى در زندان جان سپرده اند.“(١٢).

 شوكت روستا و جميله صديقى را به زندان نسوان مى اندازند كه خانه اى بود قديمى در ابتداى خيابان جليل آباد(خيام كنونى) و از آن ركن الدوله و در اجاره ى شهربانى.۳) اين زندان پُر است از زنانى كه به جرم فحشاء، قاچاق، دزدى و قتل در بازداشت شهربانى اند. سرپاس مختارى در دادگاه مى گويد دستور داده كه “ اين زندان بهتر از زندان هاى ديگر باشد و حتى ميز و صندلى و چهارپايه براى آن ها تهيه شده كه زن ها روى چهارپايه بنشينند و خياطى بكنند و غذا بخورند.“(١٤) بازماندگان شوكت روستا اما از قُل و زنجيرى كه به دست وپاى اين زن دلير، سركش و پرخاشجو بسته بودند، حكايت ها دارند: تا مدت ها نمى توانست راه برود. (١٥) آن قدر شكنجه اش مى كنند كه تعادل روحى اش را از دست مى دهد و روانى مى شود. (١٦) عباس نراقى هم در دادگاه مى گويد“…بر اثر فشار و صدمات طاقت فرساى زندان مبتلا به مرض غير قابل علاج سل گرديد و شيرازه زندگى او از هم گسيخت…“(١٧)

 از روزگاران جميله صديقى در زندان كمتر مى دانيم. „او را كه بيمار و رنجور بود در اتاقى سرد و نمناك نگه داشته بودند. زمستان ها درد دررفتگى استخوان رانش (که مادرزاد بود) غير قابل تحمل مى شد. هر چه اصرار مى كرد بى اعتنايى مى كردند و مريض خانه نمى بردندش. در زندان خيلى رنج بُرد.“(١٨)

(٣)

 پس از بازداشت جميله صديقى و شوكت روستا، زنان بسيارى را به“جرم سياسى“ به “ زندان نسوان“ مى افكنند. دولت نيك پى يكى از اين زنان است. او همسر حسن نيك پى يكى از ٢٤ تن متهم به „تشكيل فرقه اشتراكى“ست. او را درست پس از شكوائيه اى كه درباره ى توقيف همسرش به شاه مملكت تلگراف مى كند، مىگيرند. رضا شاه خشمگين از اين كه درمتن تلگراف “ رعايت ادب از حيث كلمات و القاب“ نشده “ دستور تعقيب و مجازات نويسنده تلگراف و امضاء كننده آن و تلگرافچى را كتبا به وسيله دفتر مخصوص مى دهند.“(١٩) چه مدت دولت نيك پى در حبس است، چه رفتارى با او مى كنند و چه به سر اين زن مى آورند، بر نگارنده دانسته نيست. در اين باره به تنها سندى كه دست يافته ايم، نامه ى دفتر مخصوص رضا شاه است به رياست شهربانى به تاريخ ٣١ مرداد ماه ١٣١٩. آن را مى آوريم، چه روشنگر بسيار چيزهاست: اختناق فراگير و قدرت فائق ديكتاتور در تصميم گيرىها، گستردگى فضاى سوء ظن، برنتابيدن نغمه هاى ناهمساز و دهشت بيمارگونه حكومت از شبح كمونيسم كه همه جا در گشت و گزار است و گويا پشت هر ابتكار عمل مستقلى غنوده است و نيز پيروى از سياست سربه نيست كردن همه ى ردپاهاى جنايت و از بين بردن حقيقت. نويسنده تلگراف را به زندان مى اندازند، تلگراف را نابود مىسازند، تلگرافچى را تبعيد مى كنند، رييس تلگرافخانه را بازخواست مى كنند، چرا كه تلگرافى شاه مملكت را خوش نيامده. دراين فضاست كه سرنوشت آن ها كه صداى اعتراض سرمى دهند، رقم مى خورد.

„…نامه شماره ٢٨١٦٨ به عرض پيشگاه مبارك اعليحضرت همايون شاهنشاهى رسيد. مقرر فرمودند ابلاغ شود: يكم- بايد متذكر باشيد كه از مضمون تلگراف دولت نيك پى، عيال حسن نيك پى، كه با ٢٢ تن ديگر به جرم كمونيستى در زندان هستند فهميده مى شود كه از روى چه عقيده اى تهيه شده. ممكن است هم مسلك هاى ديگرى هم غير از شوهر مشاراليها بوده و به دولت نيك پى دستور داده باشند كه مخصوصا با چنين مضمونى تلگراف نوشته شود. دوم- حسن اكبرى شيرازى نويسنده تلگراف بايد مرخص گردد ولى در گرگان نباشد و او را روانه شيراز نمايند. سوم- دولت نيك پى هم بايد از زندان آزاد شود اما روانه داشتن او به لنگرود كه فرموده ايد اهل آن جاست منوط به نظر خود اداره كُل شهربانى است. چهارم- در باب قلى كاملى كارمند تلگرافخانه گرگان با وزارت پست و تلگرافخانه مذاكره و معلوم فرمائيد آيا شخص نامبرده كه تلگراف را گرفته است مطابق مقررات ادارى مى بايستى آن را قبل از مخابره به رييس تلگرافخانه گرگان نشان بدهد و با اجازه رييس مخابره نمايد يا خير. اگر اين كار را كرده باشد در اين صورت رييس تلگرافخانه گرگان مقصر است و بايد منفصل و احضار شود والا مسسئوليت متوجه قلى كاملى است كه بر خلاف مقررات اقدام نموده و نامبرده را نيز مرخص كنيد. ولى وزارتخانه نبايد او را ديگر به ماموريت بفرستد.“(٢٠)

 اگر دولت نيك پى را به „خاطر زبان درازى“ و پيروى از يك „مركز غيبى“ به زندان درانداختند و به تبعيد فرستادند، براى آنا انابكيان (ايران ايراندوست) و مادام ورا ليليان، پرونده ى جاسوسى ساختند و با آن دست آويز حبس و سپس به تبعيدشان فرستادنند. مادام ورا ليليان را عبدالحسين تيمورتاش، وزير دربار مقتدر رضا شاه، به سمت عكاس اندرونى شاه گماشت. در اين باره حبيب الله پوررضا وكيل مدافع مادام ليليان در دادگاه رسيدگى به پرونده ى متهمين توضيح مى دهد كه „…تا قبل از سال ١٣١٥ [كه] حجاب در اين كشور بر قرار بود خانواده ى شاه سابق…اجازه نمى دادند كه يك نفر عكاس مرد در اندرون…وارد شده و از آن ها عكس بردارى نمايد و در نتيجه براى انجام عمل عكاسى موكله اين جانب حق داشت كه در تمام مواقع وارد اندرون شده و در نتيجه انجام شغل خود يك آميزش و مراوده اى بين موكله و اندرون شاه سابق ايجاد شده بود.“(٢١). با مغضوب قرارگرفتن تيمور تاش، محبوس كردن و سپس به قتل رساندن او در زندان، آميزش و مراوده ى مادام ليليان با „اندرونى رضا شاه“ يك سره بريده مى شود. اگر خانواده ى تيمورتاش را دو هفته پس از مرگ او به تبعيد در خواف مى فرستند، بركشيدگان وى را رفته رفته از موقعيت هاى حساس كنار مى زنند. مادام ليليان را مدتى متصدى عكس بردارى از برخى اداره هاى دولتى، از جمله امنيه مى كنند. در اين مدت در آتليه ى خود سرگرم كار است و هر از گاه براى عكس بردارى از ساختمان هاى دولتى و به ويژه مامورين امنيه به نقاط مختلف كشور فرستاده مى شود و „مسافرت هاى در داخل كشور“ مى كند. (٢٢) زمان بركنارى و پاك سازىاش كه فرامى رسد، همين مسافرت ها را مصداق جاسوسى اش قلمداد مى كنند و در پرونده ى دست سازشان مدعى مى شوند كه او “ خيلى تلاش مى كرد عكاس اداراتى كه جنبه نظامى دارد باشد“. مادام ليليان را ٢٨ شهريور ماه ١٣١٥ بازداشت مى كنند. روايت حبيب الله پوررضا درباره ى چندوچون ماجرا شنيدنى ست:

“ ركن الدين مختار كه در سال ١٣١٤ به رياست اداره كل شهربانى مستقر شد، تمام مساعى خود را در راه تقرب شاه سابق اعمال و جديت مى نمود كه مانند سلف خود نقطه اولى را راضى نگاه دارد. بنابراين براى اجراى نقشه خود سعى و اهتمام نمود كه در اندرون شاه سابق نيز يكى از ايادى او هم جاسوسى او را بنمايد و هم اين كه حفظ الغيب او را نزد ملكه سابق و شاهدخت ها بنمايد و چون از موقعيت موكله در اندرون كاملا اطلاع و آگاهى داشت، خواست او را به طرف خود جلب نموده و انجام اين دو ماموريت را به او واگذار نمايد. بنابراين در يكى از روزها كه در راهرو قصر سعدآباد به موكله برخورد مىنمايد، از او خواهش مى نمايد كه مشاراليه را در دفتر شهربانى ملاقات نمايد. مادام ليليان كه يك خانم اروپايى و از تمام اين دسيسه بازى هاى دربارى به دور بود، وقتى كه ركن الدين مختار را در دفتر رياست كُل اداره شهربانى ملاقات و تقاضاى او را استماع مى نمايد، فورا رد نموده و حاضر براى جاسوسى آن هم به نفع ركن الدين مختار نمى شود. ملاقات مزبور تكرار مى شود و هر چه بر اصرار ركن الدين مختار اضافه مى شود، موكله حاضر براى قبول نشده و جدا با تقاضاى او مخالفت مى نمايد و بالاخره موكله ناچارا روزى مختار را تهديد مى نمايد كه اگر بر اصرار خود باقى ماند ناچار است كه مراتب را به ملكه سابق گزارش دهد. اين جريان كينه و انتقام مختار را نسبت به موكله شديد نموده…فورا در مقام پرونده سازى براى موكله برآمده و به وسيله تهديد، يكى از كاركنان آتليه موكله را وادار مى نمايد كه در دفتر جوانشير در اداره شهربانى گزارشى تنظيم نمايد حاكى از اين كه مادام ليليان گفته است كه تيمورتاش نمرده و او را كشته اند….به علاوه شكايت كننده به شهربانى كه يكى از كارمندان آتليه موكله بود، به مجرد اينكه شكايت مزبور را در اتاق جوانشير تنظيم نمود و تسليم كرد، فرداى آن روز مفقودالاثر شد. براى اين كه موكله شخص ناشناسى نبود و ممكن بود شاه سابق و يا ساير افراد خانواده شاه سابق موضوع را از شهربانى تحقيق كنند، كما اين كه تحقيق و سئوال هم نمودند، براى اين كه مختار بتواند جواب دهد مشغول بازجويى مى باشيم و اگر راپورت دهنده وجود داشت ناچار بودند كه صحت و سقم مراتب را در عرض چند هفته معلوم نموده و گزارش دهند، ولى وقتى كه گزارش دهنده پيدا نشود، جواب مى دادند كه مشغول تحقيقات و بازجويی مى باشيم و به همين ترتيب هم عمل نمودند… به موجب اين پرونده ادارى ثابت است كه گزارش دهنده اين خبر به دستور شهربانى مسافرت نموده و حاضر نشد كه در تعقيب راپرت خود مراتبى را نفيا يا اثباتا بنويسد. بالاخره در نتيجه اين شكايات موكله را از ٢٨ شهريور ماه ١٣١٥ تا ١٢ امرداد ماه ١٣١٩ يعنى مدت سه سال و ده ماه و پانزده روز در زندان شهربانى نگاه داشتند تا در نتيجه اقدامات موكله او را آزاد ولى به اراك تبعيد نموده و از ادامه شغل خود نيز محروم و تا حوادث شهريور ماه ١٣٢٠ در اراك بود.“ (٢٣)

از چند و چون زندان مادام ورا ليليان نيز آگاهى اى نداريم. اما مى دانيم كه كه مختار، همسرش را مجبور مى كند كه از او دست شويد و ايران را ترك گويد. بدين ترتيب دختر يازده ساله ى اين زن و مرد در تهران تنها مى ماند؛ بى سرپرست.

“ چندين مرتبه اين دختر التماس و استغاثه نمود كه او را هم با مادرش توقيف و بازداشت نمايند ولى هر دفعه با ضربه شلاق و كتك از اتاق مختار رانده شد. دو مرتبه هم او را به دستور و امر مختار از بالاى پلكان اداره شهربانى به پائين انداخته[ اند]“.(٢٤)

بى دليل نيست كه وكيل مدافع مادام ليليان در محاكمه ى مختارى مى گويد كه “ هر روز زندانى، آن هم در زندان مختار سالى و هر سالى قرنى بر موكله گذشته است.“(٢٥) از زندان گذشته، تبعيد را اين زن چگونه گذراند؟ در اين باره هم هيچ نمى دانيم.

 بر سرگذشت آنا انابكيان (ايران ايراندوست) نيز درنگ بايد كرد. او همسر انابكيان، روس مهاجرى ست كه“ خدمت و تابعيت شوروى را ترك مى كند و به پشت گرمى ى رئيس وقت شهربانى، سرتيپ محمد حسين آيرم، و در پيوندى تنگاتنگ با وى، مامور ويژه ى شهربانى مى شود و مسئول نظارت بر فعاليت هاى جامعه ى روس هاى مهاجر در ايران. با فرار آيرم از ايران، غضب شاهانه دامن او را نيز مى گيرد. ارتشاء و گزارش هاى محرمانه ى ديروزش به رخ كشيده مى شود و اينك غرض ورزانه تلقى مى شود. او را عنصرى „مشكوك و خطرناك“ تشخيص مى دهند. ٢٤ ساعت هم به او مهلت مى دهند كه ايران را ترك كند. ايران ايراندوست به مجرد آگاهى از اين خبر، عرض حالى به رضا شاه تلگراف مى كند و از اين كه شهربانى به همسرش حكم كرده بيست و چهارساعته از كشور خارج شود و“گذرنامه هم نمى دهند“ لب به شكوه مى گشايد.(٢٦). تا جايى كه مى دانيم دفتر مخصوص رضا شاه به ايران ايراندوست پاسخى نمى دهد. پاسخ به رياست شهربانى نوشته مى شود- كه در آن آمده „…بايد متذكر باشيد كه نبايد گذرنامه به اين اشخاص داده شود بطوريكه كه اقدام شده صحيح است.“(٢٧) همين تلگراف زمينه ساز عمليات دور و دراز شهربانى ست براى انتقام گرفتن از اين زن باجسارت كه تصور مى كنند همسرش را مخفى كرده.

 ١٩ مهر ١٣١٧ ايران ايراندوست را بازداشت مى كنند، با اين توجيه كه از محل اختفاى همسرش آگاهى دارد و اين آگاهى را در اختيار شهربانى نمى گذارد. سه ماه او را در حبس نگه مى دارند، تا ١١ دى آن سال. دليل آزاد كردنش را به درستى نمى دانيم. چه بسا دليل اين باشد كه در آن سه ماه درمى يابند انابكيان در همان زمان مقرر كشور را ترك كرده و به سوريه رفته و چون شهربانى را در جريان خروج خود قرار نداده و بدون “ نظارت مامورين سياسى از تهران خارج“ شده و به اين سبب ظن ماموران برانگيخته مى شود. به هر رو آزادى ايران ايراندوست شش ماه بييشتر به درازا نمى كشد. او را در ٢٤ تير ١٣١٨ دوباره بازداشت مى كنند و تا ١٠ شهريور همان سال در زندان نگه مى دارند. چرا و به چه دست آويزى؟ تنها مى دانيم- آن هم از قول مختارى- كه در اين فاصله انابكيان “ نامه هاى تهديدآميزى به شهربانى نوشته كه خلاصه مفاد نامه هاى مزبور اين است كه خود و آيرم را ايران دوست و خدمت گزار معرفى كرده و اين جانب و بعضى از ماموران ديگر اداره شهربانى را تهديد و متهم كرده و نيز در نامه هاى كه به شهربانى نوشته اطلاع داده كه به دفتر مخصوص گزارشاتى تقديم نموده است“(٢٨)

 بازداشت اين بار بانو ايراندوست، كوتاه تر از بازداشت اول است. ١٠ شهريور آزادش مى كنند. چهارماه و چند روز بعد، يعنى در ١٥ دى ١٣١٨ اما براى سومين بار بازداشت و سپس به اراك تبعيدش مى كنند. دليل اين بازداشت و تبعيد را از زبان مختارى بايد شنيد. او درآخرين دفاع اش در دوم شهريورماه ١٣٢١ در تالار ديوان كيفر، مى گويد:

 „… بالاخره آنا بازداشت و به اراك تبعيد گرديد؛ زيرا مشاراليها با اين كه طبق نامه هاى آنانيكف شوهر او كه معلوم شده بود از كشور ايران خارج شده است حاضر نمى شد نزد شوهر خود برود و ضمنا هم معلوم شد آنانيكف در بيروت است. پس از مكاتبات زياد با وزارت امور خارجه محقق گرديد…در بيروت شروع به عمليات سياسى نموده و شهربانى آن جا او را دستگير و زندانى نموده است… اين مادام آنانيكف و يا بانو ايراندوست كه خود را در حضور دادگاه محترم خيلى معصوم و ستمديده جلوه داده و شوهر خود را بى گناه معرفى نمود، براى اين كه از ايران خارج نشود زناشويى را با آنانيكف كتبا منكر و اظهار داشته كه به طور نامشروع با آنانيكف زندگانى مى كرده است… و تصور مى كنم اگر آنا به اراك تبعيد نمى شد كه مجبور شود نزد شوهرش برود، امروز آقاى داستان در ادعانامه اين طور اظهار عقيده مى نمودند كه چرا شوهر را تبعيد و زن او را در تهران نگهداشته بودند؟“. (٢٩)

 گذران زندگى ى اين زن سرسخت در تبعيد چگونه بوده؟ آن چه وكيل مدافعش به زبان آورده را بر كاغذ مى آوريم كه بيش از اين نمى دانيم:

„…با اين كه همه وقت از طرف آنا مراتب بيچارگى و مستمندى خود كتبا اظهار و همه جا جريان دادرسى و كارهاى محاكماتى خود را به رخ مامورين شهربانى كشيده است تا اين كه اجازه بدهند اقدام لازم معمول دارد و حتا اجازه افتتاح كافه براى اين كه امر خياطى او به خوبى در اراك نمى گذشته و براى ادامه زندگانى او وافى نبوده. معذالك اجازه داده نمى شده است كه در اين كار دخالت و گشايشى و رفاهى در حال او پيدا شود… سخت گيرىها و فشارهاى نابهنگام هم خارج از حدود انصاف و وجدان بوده، خاصه آن كه هر درخواست كه براى معالجه و انجام كارهاى وكالتى و محاكماتى خود كرده، به عنوان اين كه اين گونه تقاضاها تشبثات است دستور داده ام به اين تشبثات ترتيب اثر ندهند، بايد در اراك متوقف و تحت نظر باشد… „ (٣٠)

 ايران ايراندوست تا پايان كار رضا شاه پهلوى در تبعيد نگه داشته مى شود. مورد او اما تنها از نقطه نظر رفتار حكومت خودكامه با زنى كه پروا مى كند و زبان به اعتراض مى گشايد و دربرابر بى دادگرى سكوت پيشه نمى سازد، پُراهميت نيست. از اين جهت نيز پُراهميت است كه ايران ايراندوست سر سلسله ى زنانى مى شود كه شهربانى رضاشاهى به واسطه ى فعاليت سياسى پدر، برادر و همسرشان بازداشت مىكند و به زندان مى افكند. احترام پشمى، دختر حسين؛ ملوك كيانى، دختر حبيب الله؛ ربابه يزديان، دختر رضا؛ فخرالزمان كاشانى، ماه سلطان و كبرى يازده ساله در ربط با گروه محسن جهانسوز بازداشت مى شوند؛ „بدون هيچ گونه مدرك و دليلى“. (٣١) زينب روح روشن را هم پس از هواپيماربايى و فرار گروهبان نيروى هوايى روح الله كاظم زاده به شوروى بازداشت مى كنند. زينب روح روشن از ٦ فروردين ١٣١٩ تا ٢٨ شهريور ١٣٢٠، يعنى چند روز پس از سقوط ديكتاتور، زندانى ست. (۳۲)

(٤)

 رهايى زن ايرانى از اندرونى و پا گذاشتنش به پهنه ى اجتماع، روياى ديرينه اى بود كه به واسطه ى ييكار دليرانه و پيگيرانه ى زنان و مردان پيشروى ما تحقق پذيرفت. حضور زن در جامعه اى مردسالار و استبدادزده اما بيش از آن كه او را از حقوق و آزادى هاى اجتماعى بهره مند سازد، در محروميت و مجازات ها، شريك مرد ساخت. مشاركت در پيكار سياسى، حتا پيوند و خويشاوندى با ناراضيان، آزادى خواهان و پيكارگران، و گاه نيز بهانه هاى واهى جاسوسى و… در زندان را بر زن گشود. بدين ترتيب به تحكم ها، تخفيف ها، توهين ها، تهديدها و تكفيرهايى كه مرتجعين بر زن سنت شكن و حق خواه روا مى داشتند، بازداشت، بازخواست، زندان و شكنجه ى مستبدين نيز افزوده شد. تبعيض ميان زن و مرد در اين زمينه چه بسا كم تر از ديگر پهنه هاى زندگى اجتماعى جارى شده است. و حكايت همچنان باقى ست.

 

ناصر مهاجر

۱۳۸آذر ۴

٭ ازمهناز متين و مهران پاينده كه در تهيه اسناد مربوط به پژوهش به نگارنده يارى رساندند وپيشنهادهاى سازنده اى ارائه دادند، بسيار سپاسگزارم. نيز از ترانه روستا که عکس خانم شوکت روستا را در اختيار نگارنده گذاشت. عکس خانم جميله صديقی از سايت اينترنتی „راه توده“ برگرفته شده است.

پانويس ها

  ١) بدرالملوك بامداد، زن ايرانى از انقلاب مشروطيت تا انقلاب سفيد، انتشارات ابن سينا، تهران،١٣٤٧ص ٤٨.

٢) عالم نسوان، سال ١٢، شماره ٤، تير ١٣١١. برگرفته از صديقه دولت آبادى؛ نامه ها، نوشته ها و يادها؛ ويراستاران مهدخت صنعتى و افسانه نجم آبادى؛ سلسله انتشارات نگرش و نگارش زن، آمريكا، جلد ١ صفحه ٢٥٧.

٣) زبان زنان، دوره سوم، سال ٢٣، شماره اول، آذر ١٣٢١، ص ص ٥-٢، برگرفته از صديقه دولت آبادى.

٤) محمد صدر هاشمى، تاريخ جرايد و مجلات ايران، جلد دوم، انتشارات كمال، اصفهان، چاپ دوم ١٣٦٤، ص ١٨٤.

٥) همان كتاب، جلد چهارم، ص ص ٢٦١ و ٢٦٢.

٦) فريدون نوزاد، تاريخ نمايش در گيلان، نشر گيلكان، رشت، چاپ اول ١٣٦٨، ص١٣١.

٧) حسين كوهى كرمانى، از شهريور ١٣٢٠ تا فاجعه آذربايجان، جلد دوم، چاپخانه مظاهرى، تهران ١٣٢٩، ص ١٠٥.

٨) گفت و شنود با خانم شوكت روستا، گيله وا، بهمن و اسفند ١٣٧١، ص ١٨.

٩) اردشير آوانسيان، دانشگاه كمونيستى زحمتكشان شرق در مسكو (كُوتو)، دنيا، نشريه تئوريك سياسى كميته مركزى حزب توده ايران، دوره دوم،سال نهم، شماره چهارم، زمستان سال ١٣٤٧.

١٠) دكتر جلال عبده، چهل سال در صحنه…[ خاطرات]، موسسه خدمات فرهنگى رسا، تهران، ١٣٦٨، ص ٩٥٧.

١١) حسين كوهى كرمانى، از شهريور ١٣٢٠ تا فاجعه آذربايجان، جلد دوم، ص ١٠٦.

١٢) مرتضى سيفى فمى تفرشى، پليس خفيه ايران، ققنوس، چاپ دوم، ١٣٦٨، ص ص ١٠٦ و ١٠٧.

١٣) جهانگير موسوى زاده، محاكمه، كتاب سرا،جلد اول، ١٣٧٨، ص٤٥١.

١٤) پيش گفته، ص ٨٤٧.

١٥) ترانه روستا، گفتگو با نگارنده، ١٣ نوامبر ٢٠٠٥.

١٦) كامبيز روستا، گفتگو با نگارنده، ٢٠ نوامبر ٢٠٠٥.

١٧) جهانگير موسوىزاده، جلد اول، ص ٤٥١.

١٨) دكتر مهربخش آذرنور، گفتگو با نگارنده، ١٩ نوامبر ٢٠٠٥.

١٩) موسوىزاده جلد دوم، ص ص ٩١٦ و ٩١٧.

٢٠) پيشين، ص ٩١٧.

٢١) پيشين، ص ٤٣٦.

٢٢) پيشين، ص ١٠٤٥.

٢٣) پيشين، ص ص ٤٣٦ و ٤٣٧.

٢٤) پيشين، ص ٤٣٩.

٢٥) پيشين، ص ٤٣٩.

٢٦) دكتر جلال عبده، پيشين، ص ٩٦٧.

٢٧) نامه شماره ١٦٥٩ مورخ ٣١/٦/١٣١٧ دفتر مخصوص رضا شاه به رياست اداره كل شهربانى، برگرفته از دكتر جلال عبده، پيشين، ص ٩٦٧.

٢٨) پيشين، ص ٩٦٨.

٢٩) موسوىزاده، پيشين ص ص ١٠٢٣ و ١٠٢٤.

٣٠) پيشين، ص ٥٩.

۳۱) پيشين، ص۷۰.

۳۲) پيشين، ص۷۰.