آسیب شناسی كشتار سال 1367، سخنرانى سرژ آراكلى در يادمان 27 مین سالگرد كشتار زندانيان سياسى و عقيدتى، سپتامبر 2015، سيدنى- استراليا

سرژ آراکلی
سرژ آراکلی

تیغه و برف . . . ـ

بناگاه چپاولیان از قعر دره بر آمدند

با پوزخند هایی از رعشه و تمسخر

سوار بر اسبانی با کف خون آلود بر دهان

محصول مختصری در میان بود و

                                         یخ بندانی طولانی در پیش . . .ـ

آنان همه ی حاصل را می خواستند

                                       و ما سهمی از برای زمستان خویش. . .ـ

لیکن توافقی حاصل نمی گشت . . .ـ

چرا که آنان سوارانی بودند با تیغ های یمانی در نیام

و ما رهگذرانی غریب . . . . با داس هایی زنگ زده در مشت

آنان تصاحب و عیش را پیش رو داشتند

و ما سرمای بعید زمستان را

و مشتی استخوان یخ زده . . .ـ

باری دیگر چاره ای بجای بنمانده بود

جز تلاقی تیغه و گوشت

و حاصلی از شقایق های سرخ

بر برف سپید !ـ

درباره جنایت ها و رذالت های رژیم اسلامی فراوان گفته شده و فراوان تر هم می شود گفت، ابعاد دد منشانه ی جنایت ها و رذالت های رژیم اسلامی و در راس آن خمینی و پیروانش را دیده ایم و شنیده ایم ، گفته ایم و گفته اند . . ثبت تاریخ است و باز هم خواهند گفت. اما مگر از یک رژیم سرمایه داری انگلی با ایدئو لوژی اسلامی پسمانده از قعر قرون انتظاری بیش از این بود؟

در واقع خمینی از سال ها قبل همه چیز را گفته و قصد و غرضش را نوشته بود. اما شاه سانسور کرده و نگذاشته بود مردم بخوانند و بدانند که حرف حساب او چیست ! و آنهایی هم که مانند بازرگان و بنی صدر و سنجابی و غیره خوانده بودند و در تجربه ی گذشته دیده بودند که اسلاف خمینی مانند کاشانی و بهبهانی با مردم و نخست وزیرشان چه کرده بودند، نه تنها به مردم نگفتند که خمینی چه نوشته است و چه می خواهد، بلکه خدعه های او را جلا دادند و بازگو کردند و در واقع اسب تروای کسانی شدند که می آمدند ایران و ایرانی را به روز سیاه بنشانند و چنان تسمه از گرده مردم بکشند که در تاریخ کم سابقه بود.

حکایت با زمزمه های جیمی کارتر در دفاع از حقوق بشر از نیمه ی آخر سال 1355شروع شد. من در مقاله ای نوشته ام که آن موقع در زندان اوین بسیاری از ما زندانیان سیاسی این را احساس و تحلیل کردیم که با ریاست جمهوری جیمی کارتر اوضاع ایران تغییر خواهد کرد! و چنین هم شد . نخست با آزادی زندانیانی که حکم دادگاه نظامی آنان بپایان رسیده و رهایشان نمی کردند و بعد از آن با آزادی زندانیانی که حکم دادگاهشان تمام می شد یعنی بدون (ملی کشی). و حدود شش ماه بعد از آن در پائیز 1356 برنامه ی ده شب شعردر انستیتو گوته سنجشی بود از تاب و توان رژیم شاه که در آن برخی از شاعران و نویسندگان مترقی از سانسور و ممیزی سخن گفتند و بویژه سعید سلطانپور که تازه از زندان آزاد شده بود بی مهابا شعر های انقلابی خواند که همه ی حاضرین در برنامه را به هیجان آورد. و با استقبال کم نظیری که از این شب های شعر شد اندکی بعد کانون نویسندگان ایران برنامه دیگری دردانشگاه صنعتی برگزار کرد که با استقبال هزاران نفر روبرو و با دخالت پلیس به در گیری و تشنج و تظاهرات خیابانی کشید و عده زیادی دستگیر و چند روز بعد آزاد شدند. این نخستین تظاهرات ضد رژیم بعد از سال ها خفقان و سکوت در خیابان ها بود.

این حرکت و واکنش رژیم شاه نشان آن بود که رژیم برای جلب نظر کارتر و نمایش رعایت حقوق بشر، قادربه سرکوب وحشیانه مانند گذشته نیست و هم این، مشوق نیروها و جریانات دیگر شد برای آغاز نامه ی سرگشاده نوشتن واعتراضات به سانسور و خفقان و غیره و در نهایت به تظاهرات دهها و صدها هزار نفری در خیابان ها.

این واقعه تکرار شرایطی بود که در 1339 با ریاست جمهوری جان کندی پیش آمده و منجر به اصلاحات ارزی و باصطلاح انقلاب شاه ومردم و آزادی های نسبی در ایران شده بود که مانند 1357 به جهت خفقان و سرکوب های ده سال گذشته (1332 تا 1342) نیروهای چپ (حزب توده) غایب و نیروهای ملی (جبهه ملی) حاضر در جامعه با سرگشتگی و انفعال خود، عرصه را به افراطیون مذهبی به سرکردگی خمینی سپردند. در 1342 اما با ترور کندی آزادی های نسبی اجباری تعطیل و به سرکوب 15 خرداد منتهی و خفقان و سرکوب 15 ساله تا 1357 برقرارشد. کارتر آخرین رئیس جمهور لیبرال آمریکا از حزب دموکرات بود که معتقد بود برای پیشگیری از انقلاب و اشاعه کمونیسم در کشورهای غیر پیشرفته باید برخی اصلاحات اقتصادی و اجتماعی انجام داد.

واقعیت اینست که همه ی جریانات سیاسی چپ و مترقی از سرعت انقلاب و فروپاشی رژیم شاه غافلگیر شدند ، تکوین شرایط و جریانات چنان سریع بود که بنظر برنامه ریزی شده ازقبل می رسید. از نیمه های1356 تا پایان 1357 زمان کوتاه یکسال نیمه ای است. چگونه سیستمی قدر قدرت با ارتشی عظیم و پلیس امنیتی سفاکی چون ساواک و اقتصادی نسبتاً حوب در مدتی چنین اندک ازهم فرو پاشید؟ گر چه سیستم پوشالی بود اما باور کردنی نبود که چنین سریع فرو بریزد.

برای این فروپاشی بسیار گفته اند و دلیل آورده اند که هر کدام بخشی از حقیقت است. جز یک مورد که اغلب دلباختگان رژیم شاه آن را تکرار می کنند و آن هم نقش جریانات چپ است. چون همانگونه که در پیش گفتم تا اواسط 1357 عمدتاً در زندان ها اسیر بودند و تنها در ماه های آخر منتهی به 22 بهمن و بعد از آن کم و بیش شکل سازمانی گرفتند و تنها چند هسته ی مسلح چریک های فدایی خلق در شکستن محاصره همافران بوسیله نیروهای گارد شاهنشاهی و مصادره و پخش اسلحه بین مردم و سپس حمله به کلانتری ها و پادگان ها باتفاق مردم شرکت داشتند. که این خود مورد مخالفت اسلامیون قرار گرفت و مرتب با بلند گو اعلام می کردند“ امام فتوا نداده ، حمله به ارتش و پادگان ها خلاف فرمان امام است“

بعد از 22 بهمن اما و درست در هنگامی که به بیشترین اتحاد و اتفاق نیروهای چپ و مترقی برای مقابله با اتحاد جناح مرتجع و ضد انقلاب نیاز بود سازمان ها و گروه های چپ متاسفانه بدون درک شرایط خطیر و خطرناک همگی شعار مبارزه ایدئولوژیک دادند و به مبارزه با یکدیگر گرچه „ایدئولوژیک “ مشغول شدند و صبح تا شب در نشریات و بحث های حضوری در دانشگاه و کارخانه و خیابان به استخراج جملات و کلمات قصار از مارکس و لنین و استالین و مائو و غیره و غیره برای سوسک کردن طرف مقابل و اثبات حقانیت بینش و برداشت خود از شرایط بر آمدند.

این مبارزات هم بین سازمان ها و هم در درون خود سازمان ها جریان داشت. که در بیرون باعث افتراق عام سازمان ها از یکدیگر و در درون سازمان ها عامل باند بازی ها و رای دزدی و انشعاب های متوالی و در موردی هم در آبان 1364 به کشتار یکدیگر منجرشد.

از سوی دیگر اما، همه ی گروه ها و سازمان ها ی مذهبی و مذهبی- ملی اختلافات نظری خود را بطور موقت به عقب رانده و در مقابله با نیروهای چپ و مترقی تحت زعامت خمینی با شعار وحدت کلمه گرد آمدند. اتحاد جناح راست از آخوندهای عمامه بسر تا آخوند های کراواتی مانند بازرگان و بنی صدر و اهالی سرگشته ی جبهه ملی بویژه تا نصب دولت موقت و رفراندم (اسلام –آری یا نه) و همچنین مجلس شورای اسلامی در تثبیت حاکمیت رژیم بسیار کارساز بود و به آن حقانیت قانونی داد برای مقابله و سرکوب و نابودی هر آنچه بر اساس آن غیر قانونی بود!

دوسال نخستِ بعد از استقرار اولیه رژیم اسلامی زمان تدارک قتل عام های بعدی و سازماندهی جاسوسان بود و قاتلان. جاسوسانی که به شناسایی افراد و اماکن و امکانات و تکمیل پرونده هایمان مشغول بودند و قاتلان به تیز کردن خنجر های خود. سازمان ها و نیروهای چپ و مترقی اما علنی و غیر علنی کماکان در حال مبارزه ی ایدئولوژیک با یکدیگر و لاجرم انشعاب و باز هم انشعاب بر سر اختلافاتی بودند که اغلب نه ناشی از مادیت های زمینی بلکه تراوش اذهان مغشوش از تفسیرهای تئوریک بود. گر چه دشمن با دیدن این غفلت ها و سردرگمی ها در همان دو سال هم بارها جسته و گریخته به دستگیری و آزار و کشتن رفقای ما دست میزد، سازمان های چپ اما عمدتاً این حرکات را به جناح ها و جریانات موهوم نسبت داده و با شعار “ انشا الله گربه است !“ دنبال جناح مترقی در میان جنایتکاران می گشتند! نمونه این که شیر محمد درخشنده توماج رفیق عزیز منو با رفقاش نصف شب زیر پلی برده و اعدام کرده بودند و آقایان مثلاً رهبران فدایی (نگهدار و کشتگر و طاهری پور) با بنی صدر و رضایی و قاتلین دیگر به بررسی جریان قتل نشسته بودند.

چناح چپ و مترقی بهار سال 1358 را بهار آزادی نام گذاشت، بهار آزادی ی که بجای تابستانی پرشور و پر نور، دامچاله ای شد منتهی به زمَهَریر تاریک جنایت و وحشت و خون! بر دیوارها نوشته شد “ در بهار آزادی جای شهدا خالی “ و ندانستیم که تازه آغاز کار است و ما نوبت خود را انتظار می کشیم بی هیچ خنده ای!

آنها مصمم بودند وسازمان های چپ مردد ، آنها رهبر داشتند و وحدت رهبری، چپ ها اما افتراق داشتند و عدم رهبری و حتی در برخی موارد دشمنی با هم و همکاری با دشمن. که این افتراق و دشمنی تا هم امروز هم ادامه دارد، گر چه چند تایی از آنان که دیگر نه سازمان و حزب بلکه محفل های چند نفره ای بیش نیستند بعد از 35 سال بفکر اتحاد افتاده اند. (شاید دلمشغولیِ سر پیری است.)

آخوندها و اسلامیون، از ابتدا مخالفین بویژه چپ ها را بسیار جدی گرفتند وبسرعت اراذل و اوباش را برای درگیری های موضعی و هجوم به تظاهرات و راهپیمایی های جریانات غیر اسلامی سازمان دادند. جریانات چپ اما آنها را توده های مردم دانستند و از مقابله با مثلاً مردم امتناع کردند! همان طور که در سیاهکل هم چریک مسلح از مقابله با روستائیانی که دست و پایشان را بستندو تحویل ساواکش دادند، امتناع کرد! هادی بنده خدا لنگرودی که برای بردن ایرج نیری از کوه پائین آمده بود بوسیله یکی دو تا لات و گردن کلفتِ کشتی گیر، دستگیر و طناب پیچ شد در حالی که مسلح بود. و علی اکبر صفایی فراهانی و هوشنگ نیری و جلیل انفرادی نیز با وجود مسلح بودن بوسیله ی کدخدای ده چهل ستون و اطرافیانش دستگیر و طناب پیچ و تحویل ساواک شدند.

در واقع میتوان گفت که نیروی چپ به نوعی عوام گرایی و عوام پرستی دچار بود و نیروی راست به عوام فریبی و عوام سواری. عوام اما کی بود. عوام همان بود که قرن ها از عروسی و عزا تا دعای عقرب گزیدگی و درمان انواع دردها گرفته تا زمین لرزه و سیل و خشکسالی و قحطی سراغ و منبر و ملا و مذهب رفته بود.

در عین حال بیش از نود در صد چپ ها خود از خانواده ای مسلمان بوده و چه بسا بسیاری از آنان تا همین چند سال پیش مسلمان و نماز خوان بودند از همین رو با اسلام و مسلمان و قران احساس بیگانگی عمیقی نداشتند . مذهبیون اما چپ و غیر مذهبی را مطلقاً بیگانه، مرتد و نجس می دانستند و نه تنها با تمام وجود از آنان متنفر بودند بلکه محو و نابودی آنها برایشان وظیفه و تکلیف الهی بود. و به فرمان نماینده ی الله کشتار آغاز شد.

با آغاز کشتار های سال 1360 نود در صد از رهبران و کادرهای سازمان ها بتدریج به خارج از کشور گریختند و بدنه ی انبوه، بی دفاع و بی رهبر، بی سازمان و بی پناه بدست جلادان افتاد.

رهبران اما در خارج از کشور بتدریج و بویژه بعد از فرو پاشی شوروی و بحران چپ، به بازبینی افکار و اعمال گذشته خود و سازمانشان پرداخته و هویت واقعی خود را باز یافتند. در این میان بسیاری نادم و تواب (البته بدون داغ و درفش) شدند و عده ای خود را سکولار – دموکرات نامیدند، عده ای فقط جمهوری خواه ! عده ای قوم گرا و تجزیه طلب شدند و برخی هم فمینیست و لیبرال مطلق . البته عده ای هم در دهه ی 70 19میلادی باقی ماندند و در زمان و مکان منجمد شدند. در این میان بندرت کسانی سعی در درک پارادایم های نوین جهانی و تعمق در شرایط استراتژیک بین المللی و بازبینی و تعریف آمال و آرزوهای انسان نوین مانند آزادی، عدالت، برابری و غیره کردند.

در میان رهبری سازمان ها و نیروهای چپ آنی که بیشترین توهم را داشت شدید ترین آسیب را دید، حزب توده تقریباً همه ی رهبران خود را از دست داد ومن فکر می کنم مغموم ترین و مغبون ترین اعدام شدگان دهه ی 60 قربانیان حزب توده و سازمان اکثریت بودند، چرا که بفرمان و بدست کسانی اعدام می شدند که سه سال تمام از آنها حمایت و با آنها همکاری کرده بودند. و خنجر از دوست خوردن بسیار دردناک است.

طبقه ی کارگر و مزد گیر، به جهت عدم آگاهی و همبستگی طبقاتی، سازمان ها و مبارزین چپ را که عمده ترین متحدین آن می توانست باشد تنها گذاشت و منفعل و پراکنده باقی ماند، که در غیر این صورت نه سازمانها و مبارزین چپ سلاخی می شدند و نه کارگران و توده های مزدگیر سلاخی تدریجی. و ملت ایران هم باید تقاص پس میداد! و داد ! تقاص عدم آگاهی و حماقت تاریخی، تقاص پیروی از جانیان، تقاص عقب ماندگی تاریخی که از سوی مدعیان مدرنیت یعنی رژیم محمد رضا شاه پهلوی بر او تحمیل شده بود! حامیان رژیم و توده های مردم با یک ملیون کشته و دهها هزار معلول جسمی و روانی در جنگی احمقانه بسیار بیش از نیروها ی چپ و مبارز هزینه ی این حاکمیت جبار کردند. اما یقین دارم که با سرنگونی این رژیم اگر اسلام در ایران محو و ناپدید نشود، بشدت کم رنگ خواهد شد.

هیچ نیرویی قادر به نشان دادن چهره ی واقعی و ماهیت اسلام و اسلامیت و آخوند و ملا ، آنچان که این رژیم برای مردم ایران و جهان برملا کرد نبود. و این دستاوردی است تاریخی و ارزشمند اما متاسفانه با هزینه ای بسیارگزاف.

**************

نقل است که ادیسون بعد از خاکستر شدن آزمایشگاهش درآتش سوزی گفته است „ارزش زیادی در بلا ها وجود دارد. تمام اشتباهات ما در این آتش سوخت“. امیدوارم برای ایران هم چنین باشد و آتش خانمانسوز رژیم اسلامی اشتباهات نیروهای چپ، مترقی ، کارگری، ملی و همه ی مردم ایران را خاکستر کند و از بین ببرد.

سال 67

بر سر خاک عزیزانم آمده ام . . .ـ

                                 در گورستان گل ها

سبدی پر از گل آورده ام

                               شاخه ای برای هر یک از آنها. . .ـ

تا که رنگ از خاطرشان نرود. . .ـ

وز مشامشان بوی عطر باغجه ها . . .ـ

. . . . .

سرگردان مانده ام . . . اما

گل هایم کافی نیست . . .ـ

بر بسیاری این همه گورها . . . !ـ

                                                                   سرژ آراکلی

                                                                 شهریور 1394

مطالب مرتبط

در حاشیه صدمین سال (نسل کشی) قتل عام ارامنه واعتراض ایرانیان به برنامه ی پرگار (بی بی سی)، سرژ آراکلی

شرم و حق… – در نقد گفته های احمد فراستی کارمند ساواک در برنامه پرگار بی بی سی، سرژ آراکلی