سه قطعه از سیروس کفایی: پایی سر به هوا 5، میزگرد شماره 5، ترانه ای برای جاز و بلوز 5

پایی سر به هوا 5

سیروس کفایی

بخوان !ـ
عازم سفری هستم با چمدانی خشک که در آن هر
ایستگاهی
علف زار من است ۰
از پاریس تا ویکتور هوگو
از تهران تا آزادی
هم بستر زخمی شده ام که تا
گیجگاه
فلسفه ای سرباز دارد ۰
آخ ۰۰۰ آخ از آن آستینی که دست بدست
زیر سر خویش باشد و
خون گرمی
حافظه پنجره ای که از دو تا لا باز می ماند ۰
پرواز جان
اگر تو بال به غارت نمی بردی
پری
به زیر خواب نمی رفت تا
شب
در پنجره ای زندانی ماند ۰
باغچه را به عصایی بسته ام
به کلاغی غار دادم ۰۰۰ و از پا بنشستم ۰
عزیزم
بگذار قطار به سکویی برسد و
چندمین ایستگاه با سفرها خداحافظی کند تا
بخار
کهنگی دستی باشد که دیر یا زود از نی زاری می گذرد.

……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….

میزگرد شماره 5

سیروس کفایی


0098
مکث
مستعد انزواست .ـ
جای خالی را پر کنید !ـ
دایره هایی که از راه دور می رسند
دختران ترنج را با خود خواهند برد .ـ
اذیت مکنید !ـ
مکث
مستعد انزواست .ـ
چرا ؟
چرا سال شایسته که از زایشگاه فارغ می شد
تو
پیش از گرم کردن کلمات
کهولت مشعل را بهانه می کردی ؟
ببخشید
دستانم نجس هستند .ـ
آماسیدن پوکه و
فراگیری میدان به سایه نمی رسند
حتی اگر
توهم
به شریانی رنگ باخته باشد .
تا اینجا مجازید
همگی : صحیح است !ـ
پس معتقدی
که در سحرگاهان ثمر
لبخندی که به آموزشگاه می رود
بعد از تشنح
به مولن روژ باز می گردد .ـ
ثریا اینجاست .ـ
شلیک نرم است ولی
آرام ندارد .ـ
کورخوندی !ـ
ببینید ……ـ
ببینید بیابانهای مسلول به کجا می گریزند وقتی
کهکشان
با ژله هایش
جاده ها را مسری می کند .
پیشانی تان را پر و خالی کنید !ـ
تو پیشتاز مرگی و
دلهره ها در در کلیدی محبوسند .ـ
ببینید ……ـ
ببینید بیابانهای مسلول به کجا می گریزند وقتی
گناهکاری
باقی نمانده است تا
شبی را موجزتر کند .ـ
آری ….ـ
شلیک نرم است ولی
آرام ندارد !ـ
********************************************************************************
ترانه ای برای جاز و بلوز 5
سیروس کفایی

نه … هاری

نه ….. نه ….. نه
شتاب مکن
همیشه
جاده ها به سفر می روند و
غبارها
از پس اسبها در حال خانه بدوشی اند .ـ
شتاب مکن!ـ
دری که به طلوع باز شده است
بیش از اینها بسته نمی شود تا
مزارع ذرت
خود را به می سی سی پی برسانند .ـ
شتاب مکن !ـ
هر بار که مرا
در خانه نمی بینی
شبی را
به تاریک خانه می برم و
عکسهایت را گوشزد می کنم
تا به غیبت
درسی داده باشم .
اوه …. عزیزم …..ـ
بیش از اینها سهم من و توست …ـ
شتاب مکن …..ـ
دیگر تکرار نمی کنم … اما برایت رازی دارم :ـ
تا به حال
چند بار به خواب همسایه رفته ام
و گاه ( و هر بار )
از لباسهایم مطمئن نبوده ام
ولی هر بار
کفشهایت را
پر از گناه
نهیب داده ام .
نه ….. نه …… نه
عجله نکن!
بیا ….ـ
بیا به کافه ای که در مهتاب نشسته است
برویم ….ـ
در آنجا
جام ها به سلامتی باز می گردند …ـ
وگرنه بیا ….ـ
بیا در کنار زمین
فضا ها را تقسیم گنیم و
رویاها را
به فراموشی بسپاریم .ـ