نوشتاری سه پاره :(پاره اول و دوم) محسن صمدی

 

قزلحصار

پاره اول

 سال 1363( گروه میثم )کنترل زندانها را بدست گرفته بودند .جنبشی نوین در میان زندانیان سیاسی شکل گرفته بود .گذشتن از آنهمه فشار و شکنجه حس پیروزی غرور انگیزی را به همگان تزریق کرده بود .دیگرگرسنگی و مستراح رفتن اولویت مسایل را تعیین نمیکرد .محفل های متفاوتی در بند دیده میشد .هم گرایشها در چالشی نوین به بررسی عملکرد شخصی و گروهیشان میپرداختند و پیروزیشان وقتی مسجل شد که نمایشگاه کتابی به وسعت هر آنچه که در بازار بود برگزارشد .چیزی نمانده بود کاپیتال و مجموعه آثار رو هم به ما عرضه کنند . درمجموع شرایطی فوق تصور از سال شصت به بعد را تجربه میکردیم .در کنار این جمع چهارصد و اندی ،تعداد محدود و انگشت شماری هم بودند که شرایط جدید را گیج و مبهوت نظاره میکردند و هرگز باور نداشتند که روزی دیگر تمام آن دبدبه وکبکبه گذشته را از دست بدهند .نامشان „تواب“بود ودر طول سه سال از ابتدای شصت تا آن زمان از هیچ جنایتی در همسویی با زندان بان کوتاهی نکرده بودند.روابط نوین رامیدیدند و دنبال فرصتی میگشتند تا به بهانه ای هویت از دست رفته را بازیابی کنند .خود را در هر گوشه ای نشان میدادند و با ترفند های مختلف با تحریک زندانیان به درگیریهای فیزیکی باآنان ،با نیت مذموم نشان دادن شرایط نسبتا باز ،بدنبال برگرداندن موقعیت های از دست رفته بودند .واین میسر نشد مگر با درگیری شدید فیزیکی با دوتن ازنگهبانهای کارکشته که با مظلوم نمایی وکمی چاشنی خون از دماغ (مورچه خوار)،که منجر به انتقال و تنبیه بیست وپنج نفر از بند یک به مکانی معروف به (گاودانی) شد.پس از چهار ماه ونیم شکنجه و سکوت مرگبار وقتی به بند 6که مسیولش پاسدار دیوانه ای بنام علی „شابدولعظیمی „بود،رفتیم ،اثرات این برنامه را میشد در اجرای کار اجباری با زور و تهدید معمول در زندان مشاهده کرد.

پاره دوم
مکان بند چهار اوین ، سال 1366،چند ماهی بود که به بند „ملی کش „ها منتقل شده بودم .دویست و اندی نفر با گرایشات مختلف از جمله بچه های سازمان مجاهدین دستگیر شده های قبل از 30 خرداد که با بهانه عدم حضور در این مقطع ،از توبه تاکتیکی سفارشی سازمان مجاهدین شانه خالی کرده بودند.وبدون انزجارنامه و مصاحبه هم ماندن در زندان امری بدیهی بود .رفقای 59 ای هم بودند که جمع بسیار فعال و یکپارچه ای داشتند .تفاوتی فاحش بین دستگیرشدگان 59 و بعد از شصت وجود داشت .وآن تشکل ناپذیری گروه دوم بود که ناشی از درگیر شدن در شرایط وحشتناک تعقیب و گریز های بعد از سی خرداد و ضربات مهلکی که بر پیکره جنبش چپ طی این دوره زده شده بود و انواع تشکل های کوچک و بزرگ از هم پاشیده شده بود .و بالعکس رفقای 59 با همان نگرش سالهای 57 تا اوایل شصت با موضوعات روز برخورد میکردند .این تشکل ناپذیری خود سنگری بود جهت جلوگیری از فشار وسرکوب دسته جمعی که بارها در طی پنج شش سال بر زندانیان وارد شده بود و مسیر زندگی افراد زیادی را دگرگون کرده بود .مثل بندی که ناصر لکپور و سحر خیز در آن بودند.بندی فعال با ترکیبی بسیار خاص و افرادی برجسته از نظر شخصیت سیاسی و اجتماعی همچون „زار عباس ،حسین طالقانی،س.پ واسکندروک.اعتمادزاده و…..مسعود باختری هم اواخر به ما افزوده شدند.از ابتدای سال 66 تا خرداد 67 در هیچ موردی بدون اشتراک مساعی همدیگر اعتراضی صورت نگرفت .اعلام چند بار اعتصاب غذای „تر“که یک مورد آن در اعتراض به حضور رییس جمهور وقت در سازمان ملل بود وبایکوت دادیار دادستانی بنام خداپرست و………….همه و همه از انسجام نگرش زندانیان سیاسی در مقابل زندانبان بود .“عباس چرکه „از نگهبانهای قدیمی زندان با آن موهای ژولیده را تقریبا همه میشناسند .ما در اعتراض به حضور پاسداران در محوطه راهرو بند از گرفتن غذا خودداری کردیم و اعلام کردیم که پاسداران باید با دمپایی مخصوصی که در جلوی درب ورودی گذاشته بودیم داخل سالن تردد کنند ولی آنها برای اعلام مالکیت خودشان بر گستره زندان ازین امر سرباز میزدند و از جمله این عباس ژولیده و چرک.یک روز که با تمام اهم و تولوپ مخصوص به خودش و با پوتین در راهرو قدم میزد و به اتاقها سرک میکشید به طرف درب خروجی رفت که خارج شود .اما ناگهان مسعود باختری(یادش هماره پاینده )صدایش زد :عباس آقا میشه لطفا چند لحظه بیایی من با شما کار دارم .“او که احساس خاصی بهش دست داده بود و فکر میکرد مسعود از او تقاضایی دارد بدنبال مسعود تا انتهای راهرو رفت و مسعود با خونسردی تمام نقطه ای از گوشه سالن را به او نشان داد و گفت:عباس آقا اینجا مونده „عباس گیج و مات به مسعود و بعد به زمین نگاهی انداخت و معلوم بود هنوز نفهمیده موضوع از چه قراره .گفت :چی مونده „مسعود گفت مگه تو وظیفه ت کثیف کردن راهرو نیست خواستم بگم اینجا رو جا گذاشتی پاتو بزاراینجا که کارت تکمیل بشه .!!!!مسعود بابت اینکار حدود یک هفته تنبیهی بود .