در بزرگداشت یاد دو رفیق: اکبر و علی، نادر

خاوران
خاوران

آخرین تکه ی تصویرزندگی علی اشترانی همان دقایقی است که خودش بر صفحه ی روزگارما حک کرده است. درآستانه اعدام قراردارد ودر شب جمعه 19 فروردین 1362 ساعت نه ونیم برای وداع با عزیزانش، سه فرزند وهمسرش، پدرومادرو خواهران وبرادران و همسران وفرزندانشان و تک تک اعضای خانواده ی همسرش و همه دوستان وآشنایانش بی توجه به نگاه مرموز ماموران وجلادانش  شتابان قلم را برپشت وروی یک برگ کاغذ می دواند و آخرین جمله پایانی نامه را می نویسد: ساعت 5 دقیقه به 10 شب جمعه 19/1
علی اشترانی متولد روز3 دیماه 1323 و در39سالگی اعدام شد وامسال 28 مین سالی است که نامش هم نفس بهاراست. عید1361برای عید دیدنی علامت سلامتی پشت پنجره را چک کردم وبدیدارشان رفتم. همه چیزبوی عید میداد و علی در اوج خوشحالی بود. یکی از شاگردان مدرسه اش که علی اشترانی دردوره ی معلمی در روستا به او که حالا کارگری جوان در شهر بود سواد آموخته بود، تازه عروسی کرده بود و همراه نوعروس روستایی، پیش پای من درخانه ی علی برای عید دیدنی رفته بودند.
به سرعت تا اوایل تابستان همه چیزعوض شد. علی و تعدادی دیگر دستگیر شده بودند و تعدادی هم مخفی شده بودیم. با شناختی که ازروحیه ی علی داشتیم می دانستیم علی درهرشرایطی باشد لااقل یک دلخوشی دارد که ما گریخته ایم و بر پیمان می مانیم. مانیزهر آنچه کردیم صددریغ که اما نتوانستیم کنارفرزندان علی بمانیم. اختناق و سرکوب وقتی ابعادش بی مرزمی شود ترس ووحشت را درلایه های مختلف جامعه نهادی می کند وخانواده ی زندانیان سیاسی را ایزوله می کند. خانواده ی زندانی سیاسی بی پناه می شود وبا خود زندانی به کیفر می رسد. رفقای هم تشکیلاتی علی یا همه زندانی بودند ویا فراری. آنان نیزکه بنحوی مانده بودند جرات نزدیک شدن به خانواده ی علی را بخود راه نمی دادند. بجزمواردی استثنایی از دوستان علی. تنها پایداری و دریا دلی همسرعلی بود که توانست مقاومت تحسین برانگیزی درمقابل شرایط شاقه ی زندگی سامان دهد وکودکان خردسال علی را ازرنج ها عبوردهد. دهه 60 فقط دهه ی بوسه برچوبه داروبا سرافراشته ایستادن درمقابل جوخه اعدام ونه گفتن به استبداد مذهبی زندانیان سیاسی نبود؛ دهه 60 دهه ی ناگفته ها و سخن های مانده پشت دیوار سکوت بازماندگان نیزهست.
اکبرمسلم خانی نیزهمزمان با علی اشترانی اعدام شد. سالها پیش یکی از همبندان اکبرتعریف می کرد: „موقعی که اکبرآماده ی  رفتن به اعدام می شد کاپشنی پوشید واسرارداشت که کاپشن را بپوشد. اکبرمی گفت موقع اعدام نمی خواهم اگرسرد بود به لرزم و آنها فکرکنند ترسیده ام.“ طبق این روایت اکبرنباید پیش ازاعدام همچون علی اشترانی در انفرادی بوده باشد.
کاپشنی نیزکه دست ساخت اکبربود من بیادگارداشتم . سال 60 برایم دوخت با چند جا سازی درست وحسابی که دریک طرف کاپشن بجای پشم شیشه، جیب های بزرگی گذاشته بود که بعد از پرکردن ازروزنامه وکتاب تازه میشد قرینه ی طرف مقابل. هم ضد آب بود وهم ضد باد و هم سبک وراحت. روزی که برای اندازه گیری رفتم به خانه ی پدری اکبرکه خودش هم درآنجا کارگاهی راه انداخته بود، درهمان کارگاه که تا سقف اتاق کوله پشتی وبرزنت و وسایل کوه چیده بود بمن مربای گل و حلوا که خودش درست کرده بود تعارف کرد وبعد هم به اتاق زندگی اش رفتیم . اتاقی نسبتا خالی و ساده که با پتوی سربازی پوشیده شده بود ومن را به نشستن روی  پوشت حیوان که کهنه وقدیمی بود راهنمایی کرد ونشست با یک نی که خودش درست کرده بود قطعه ای برایم نی نواخت.
اکبرعاشق کوه پیمایی و عکاسی بود ودهها بار درکوه پیمائی های دوران فعالیت تشکیلاتی مشترک، ما را میهمان دست پخت عالی اش کرده بود. درزمستانها وآستانه ی بهارکسی نیست که با اکبرکوه رفته باشد وبرف وشیره و گلاب که اکبرمخلوط می کرد نخورده باشد. دربهار اکبرراهنمای راههای پرگل وگیاه بود و درتابستانها راهنمای چشمه های خنک و درختان توت دراطراف شهر.
دوران کودکی اکبروعلی تاجایی که خودشان تعریف می کردند به سختی وفقرگذشته بود. علی درهرصورت راه معلمی پیش گرفته  ودبیرریاضیات شده بود. اکبراما ازکودکی کارکرده بود. به انواع واقسام کارروی آورده بود.  سواد خواندن داشت ولی نمی توانست بنویسد وبه سختی می نوشت.
هر دودرجوانی مثل جوانان آندوره در شهرستان زیسته بودند اما تحت تاثیرجنبش مسلحانه در دهه 50 وبویژه جانباختن کاظم وجواد وحسین سلاحی بتدریج متحول شده بودند. اکبریکبارهم خیلی کوتاه در یک یورش ساواک همراه عده ای دیگربصورت تصادفی دستگیرشده بودوازماجرای دستگیری اش کلی خاطرات بامزه تعریف می کرد. بعد از انقلاب  علی با حوصله ی تمام می نشست وبا اکبرمطالعه ی مشترک می کرد.بویژه بعد ازانشعاب اقلیت واکثریت که اکبربیش ازگذشته جذب کار تشکیلاتی شد ومسئولیت هایی نیزبرعهده داشت.
شخصیت اکبرخاص خودش بود. مرد کاروعمل بود وبا ادعای  روشنفکری سازگاری نداشت. ترکیبی بود اززوربای یونانی و مرد سفید پوشی که درنقاشی صحنه ی اعدام  که نقاش اسپانیایی بنام “ گویا“  او را درمقابل جوخه ی اعدام سربازان ناپلئون اول (1808) با دستانی گشوده  به تصویر کشیده است. اکبرعاشق صدای مرضیه وبنان بود وترانه ی “ عمردوباره “ مرضیه را خوب می خواند. شنیده ام درزندان هم برای خودش نیزیک ساز نی قاچاقی ساخته بوده است.اکبرمتولد 18/9/1327   وموقع اعدام 35 ساله و مجرد بود.
مشابه ی الگوی شخصیت علی اشترانی را می توان دربسیاری ازرمانها که طی 150 سال اخیردرباره ی زندگی مبارزین جنبش های مختلف نوشته شده است یافت. شخصیت هایی مبارزبا ریشه های عمیق وهمنشین مردمان محروم ومورد اعتماد آنان.  برای علی اما دربین  الکوهای شخصیت بین مبارزین کمونیست، صمد بهرنگی و خسروگل سرخی برایش  ازجایگاه ویژه ای برخورداربودند.
علی واکبر تاموقع اعدام خود شاهد جانباختن رفقای بسیاری بودند ورسم ایستاده مردن را می شناختند.
ازسال 60 بویژه بعد از کنگره اول اقلیت و بعد هم ضربه ی 25 اسفند 1360 به سازمان در تهران وجانباختن کادرها واعضای سازمان وپیامد های آن توقف انتشارارگان سراسری و درهم ریخته گی درسیستم وروابط تشکیلاتی وجابجایی ها و مسئله ی حفظ کادرهای باقی مانده واقعیت این است تشکیلات های سازمان دربسیاری از شهرهای ایران نیزدچارمشکلات وتبعات این ضربات شدند که بعنوان نمونه می توان قطع ارتباط با تشکیلات مرکزی را نام برد.
تشکیلاتی که علی اشترانی رابط آن و مسئول سیاسی آن بود هم دراین وادی با قطع یکطرفه ی ارتباط مواجه شد واین درحالی بود که مسئولیت های سنگینی نظیر راه انداختن چاپخانه ی مخفی وتهیه وتدارک نظامی هم برعهده اش ازسوی سازمان گذاشته شده بود.
علی اشترانی پیش ازدستگیری چنانچه ارتباط اش با سازمان وصل می شد که لااقل بتواند مسئولیت هایش را واگذارو مخفی شود شاید به این سرعت مسیرزندگی اش به زندان واعدام ختم نمی شد. نه تنها علی بلکه سایر رفقایی که همراه او دستگیر شدند هم متاثرازاین وضعیت بودند. علی با تمام مشکلات ایستاده بود که این مسئولیت ها روی زمین نماند چرا که به رفقای سازمانی اش اعتماد داشت. متاسفانه اما تابه امروزکسی منجمله کسانی که درآن سالها مسئولیت ارتباط با علی از سوی تشکیلات مرکزی  را داشتند به نتایج رفتارخود توجه نکرده وازآن آگاه نیستند. تو گویی تشکیلات سازمان همان چند نفری بوده اند که تا به امروززنده مانده اند وهر کدام بعد ازانشعابات متعدد خودش را سخنگوی یک بخش کرده است . بقیه اگرهم وجود داشته اند همین که مقاومت کرده اند واعتباری ساخته اند ونامشان جایی درج شود همین قدربوده اند. بهروجای گله و شکایت نیست و انتظاری هم نیست. تنها مقصود یک یادآوری است که سالروزمرگ جانباختگان بما می گوید، تاریخ یک سازمان سیاسی ازآغازتاریخ بدنه ی اجتماعی این سازمان هم هست. تاریخی که روایت کلیشه ای ندارد وتوجیه اشتباهات امروزودیروزنیست.
در این 28 سال جای اکبروعلی همیشه خالی بوده است وهنوزبه سلولی انفرادی  فکرمی کنم که علی دیوارش را با رویاهای انسانی اش می شکافت وبه اکبر که هنوز یک سرچپق گلی، ساخت دوران نو جوانی اش، که در کارگاه سرچپق سازی کار می کرد را بیادگار با خود داریم . وهمچنین فکر می کنم به جای خالی رفقای دیگر عباس زارع، به حمیدسعادتی  ومهرداد گرانپایه … و به همه ی  آنانی که آرمان یک زندگی بهتر را با هم می زیستیم .

یادشان گرامی