کارکرد زندان در آمریکای لاتین دیروز، امروز، فریده ثابتی

در  دهه 70 و 80 مساله زندان و نقض حقوق بشر در آمریکای لاتین به یک موضوغ خاص بین المللی تبدیل شده بود. بعد از کنار رفتن دیکتاتوری های نظامی، زندانیان سیاسی آزاد شدند. از آن زمان به بعد شرایط زندان و سیستم حقوق جزا چه تغییراتی کرد؟ تداوم آن به کجا کشید؟ علایق دولت ها، زمانی که از مبارزه با جنایت و امنیت ملی صحبت می کنند، در کجا قرار دارد؟ و چگونه همه این ها با فوکو و توجه اش به تولد زندان  مربوط می شوند؟ مقاله می خواهد به این سئوالات بپردازد.ـ

دو زندانی سیاسی اوروگوآیی یک آدم ربایی رسمی در پانزده سال پیش را به خاطر می آورند: آن ها سفر طولانی گروگان های جدید را که دقیقا  یازده سال و شش ماه و هفت روزطول کشید، بازسازی کردند. در یک صبح سرد ماه سپتامبر  سال 1973 آن ها را بی سرو صدا در سکوت از زندان “ لیبرتاد“ بیرون بردند. هردو زندانی؛ ماوریسیو روزنکف و الوتریو فرناندز آن روز را در رمان توصیفی“ مانند پیچک بر دیوار“ بیاد می آورند : همان گونه که فکر می کردیم، ما زنده از این گور بیرون نمی آئیم، قسم یاد کرده بودیم،- با ضربات کوتاه روی دیوار[مورس]با هم از یک سیاه چال با سیاه چال دیگری صحبت می کردیم – قسم یاد کردیم هر کدام از ما  که زنده بماند باید شهادت دهد … به خاطر این که آن قرباتی  بیهوده  نبوده باشد.“ در مقدمه کتاب ادواردو گالئانو شرایط زندان خود را مطرح می کند. گاهگاهی در این دوران طولانی امکان دیدن خود را در آئیینه می یافتند: آن ها کس دیگری را می دیدند؛ لاغر مثل  گداها و پف کرده از شکنجه های بی امان. گروگان های دیکتاتور نظامی اوروگوآیی لعنتی را از یک پادگان به پادگانی دیگر، به سوی تنهائی پناهگاه که به ندرت از یک تابوت بزرگ تر بود، نقل مکان می دادند. حتی یک بار با چیزی نمی توانستند صحبت کنند. هیچ چیز در سلول ها نبود. آن ها روی زمین بتونی سرد یخی می خوابیدند، و مبهوت از هر صدای نرده ها یا صدای پای چکمه ها که می توانستند دورجدیدی از  شکنجه را اطلاع دهند. گاهی وقت ها به آن ها آب داده نمی شد و آن ها ادرار خود را می نوشیندند. گاه از دادن غذا به آن ها خودداری می شد و آن ها مگس ها، کرم ها، کاغذ و خاک را می خوردند. گاه معجزه ای رخ می داد؛ حرکت هوای تازه بوی پرتقال را از سوراخی کوچک یا از پنجره ای که جلویش دیوار کشیده بودند می آورد، یا اشعه ای کوچک از نور، شاید پر یک پرنده که راهی از سوراخ کوچک می یافت. گاه از دیوار خبری طنین می انداخت از زندانی سلول بغلی: یک پیام با ضربات انگشت توضیح داده می شد.ـ

چند ماه قبل در زندان به شدت امنیتی تازه تاسیس کلمبیا در والدوپوز(دپارتمان سزار) لوئیس فرناندو پرسیادو اوسوریو به قتل رسید، زیرا خواسته بود که تلفنی با خانواده اش تماس بگیرد. 15 سال قبل قرار بود فرناندو و روسنکف به دیوانگی کشانده شوند، زیرا نمی توانستند آن ها را به قتل برسانند. روسنکف به خاطر می آورد: چند سال بعد زمانی که آزاد شده بود، یک روزنامه نگار برایش از یک رپرتاژ بی بی سی لندن صحبت کرد که او آن را نمی دانست: بالاترین مقام  مسئول عملیات توضیح داد که اگر ما نمی توانستیم آن ها را موقع دستگیر کردن بکشیم، آن ها را به دیوانگی می کشاندیم. این نشانه ای بود که تحت آن ماجراجویی در هر لحظه امکان وقوع داشت.ـ

امنیت ملی بالاتر از همه

امروزه در کلمبیا نوع جدیدی از دکترین امنیت ملی، که از ایالات متحده تاثیر می گیرد حاکم است. با حرکت از این پیش زمینه، مرگ زندانی مجوز می یابد- این بار در زندانی که در تمام پهنه ی آمریکای لاتین، به عنوان زندان کاملا امنیتی شناخته می شود-  شیوه هایی را برای غلبه بر شورش، با کمک کارمندان زندان ایالات متحده ابداع می کنند. روسنکف و فرنادز یک تهدید سیاسی برای اوروگوآ بودند، به همین دلیل ربوده شدند و زمانی طولانی به عنوان گروگان نگهداری شدند. اما پرسیادو یک زندانی سیاسی نبود. دلیل این که چرا او در زندان کاملا امنیتی نگهداری می شد را می شود این طور توضیح داد، که او یک تهدید اجتماعی بزرگ برای دولت کلمبیا محسوب می شد. شرایط زندان در مدل جدید زندان های کاملا امنیتی که ازمدل ایالات متحده و کشورهای اروپایی الگو برداری شده بود، عامل مرگ او بودند. آدم ربائی های رسمی، شکنجه و کشتن، نقض شدید حقوق بشررا نمایان می کنند که در زندان ها بنام امنیت دولت و جامعه توجیه می شود. در دهه 70 و اوایل دهه ی 80 زندان های آمریکای لاتین تا حد معینی از نظر اجتماعی قابل رویت بود. و اعمال امنیتی „تاریکی“  که در آن جاها حاکم بود، به شکنجه هم نیاز داشت.  مورد اروگوآ مثال خوبی است: در فاصله سال های 1968 و 1978 تعداد 50 نفر در زندان بودند که اکثر آن ها هم شکنجه شده بودند. پس از آن ادامه این عمل زننده، بیشرمانه به تصادفات تعبیر شد. ژنرال هوگو مدینا سرفرمانده نیروهای مسلح در هنگام پایان دیکتاتوری، و وزیر دفاع در حکومت سنگواینتی این امر را تایید کرد؛ این امر در یک مصاحبه با روزنامه ای در پایان ماه مارس 1991 انجام شد: “ هیچ تصمیم گیری رسمی ای وجود نداشت که این جنگ کثیف آغاز شود. ما می بایستی سریع به اطلاعات دست می یافتیم. اصولی وجود داشت که همواره با آن ها هماهنگ می شدیم: این جا 5000 زندانی وجود داشت. اگر شاخص های دیگری می داشتیم شاید 4000 کشته می دادیم. این طور اما نشد ما تنها تعداد کمی کشته داشتیم. آن ها را دستگیر می کردند، بازجویی می کردند، از آن ها اطلاعات را بیرون  می کشیدند  و به زندان فرستاده می شدند. عقیده دارم که ، هیچ کدام ازین افراد نمرده اند. در حالی که آن هایی که کشته شدند عمد در کار بود. آن ها مردند  زیرا بازجویی کنندگان بسیار فراتر رفتند و عجولانه عمل کردند.“

استمرار ساختارهای اقتدارگرا

در 15 سال  گذشته برای فراموشی خاطرات مربوط به عملکرد غم انگیز  خدمات زندان، فشار آوردند، خاطراتی که زندان ها برای کل بشریت ارائه کردند؛ برای مثال جنبش های ساسی و اجتماعی در آمریکای لاتین را با کمک  آدم ربایی های نهادی  ایالات متحده تحت فشار قرار دادند. بسیاری از “ گروگان ها“ هرگز دوباره دیده نشدند و بسیاری از باقی مانده ها می توانند تنها به سختی  با رنج  زندگی کنند. امروز بسیار کم در باره ی ارثیه ی آن رژیم و تاثیراتش روی سیستم زندان امروزی چیزی گفته می شود. هیچ چیز و هیچ کسی نمی تواند ضمانت کند که دوباره –  دیر یا زود زندان ها البته در شکلی اصلاح شده – جزء مرکزی استراتژی تسلیحاتی رایج نشوند یا حداقل در خدمت این استراتژی قرار نگیرند. بنابراین می توان تحلیل نهاد زندان و هم چنین جنبش اجتماعی دلیلی داشته باشد، همان گونه که فرناندو آلوارز– اوریا در مقدمه اش بر کتاب تفسیر موضوعات

(Hermeneutik des Subjekts)

فوکو بیان می کند: در پشت سر الیت قدرت، پشت سر طراحی مفهومی و انتقاد بر کل نهاد ها یا گسترش نهادهای طمعکار در تمام پیکر اجتماعی، تنها نفی آزادی های مشخص در زمان های مشخص اقتصادی قرارد ندارد، بلکه هم چنین – و بیش از همه – اصرار ورزیدن قدرت گرایی و فاشیسم، و در درون رژیم های دموکراتیک، هم قرار دارد. „ـ

درست در این پانزده سال در قاره موفق نشدند برمشکلات غلبه کنند، و نشان دهند که با کسانی که آزادی شان غارت شده بود، مثل قبل بعنوان اشخاص یا موضوعات حقوقی رفتار می شود. برعکس: در این قیاس  چگونه درگیری های اجتماعی  تشدید می شوند، هم چنین فراخوان برای مجازات های سخت تر رشد می کند،  وسپس مردم بیش تری دستگیر می شوند و بعد مجرمان  با ا اکسیون هایی به اسم “ پاکسازی اجتماعی“  ترسانده می شوند.ـ

یک احساس „عدم امنیت اجتماعی“ دائما تقویت شونده، و منطق کاربردی بهره وری برآمده از سیستم های قضایی به آن منجر می شود، که در جوامع ما یک اعتماد کور و ساده لوحانه ای به صلاحیت حل اختلاف کنندگی نهادهای مجازات کننده به ویژه زندان ها، رشد کند. هم زمان نتایج مورد نیاز دستگاه قضایی توجیهی کافی در باره اش ارائه می کند، که خشونت را گسترش دهند تا آن را بدین وسیله کارآمد تر سازد (البته در کوتاه مدت، زیرا با  چشم اندازمیان و بلند مدت تنها به آن دست می یابد که دینامیک چند جانبه ی  در گیری ها تغذیه و همواره مشکل تر شوند). در جوامعی که در آن ها مشکلات فراوانی وجود دارد و در آن ها این مشکلات به عنوان  خشونت هرج و مرجی تجربه می شود، “ احساس عدم امنیت اجتماعی“ غلبه می یابد.  برمبنای این حساسیت، نه فقط فراخوان به دخالت های مجازات کننده با کمک زندان، بلکه هم چنین فراخوان به دخالت های جنگی  حمایت  می شود. این امر تنها در جوامعی که مشکل درونی دارند، به طورمثال در کلمبیا پیش نمی آید. تقریبا کل بشریت امروزه در تجربه ی یک احساس فشار آورنده  مشارکت دارد: زندگی روزمره ای که در آن احساس نداشتن حمایت و عدم امنیت اجتماعی غالب می شود. جان به در بردن روزانه نامشخص و موقتی است و احساس بی حمایتی بسیار گسترده است.  دلایل برای آن  اساسا اقتصادی و اما هم چنین طبیعت سیاسی فرهنگی دارد. این تجربه در جهان شکل داده می شود و از این تجربه، “ احساس عدم امنیت اجتماعی “ پیش می آید. با این احساس آرزوی جامعه به امنیت ، به صورت مساله ی کنترل اجتماعی و امکان پلیسی نظامی، نشان داده می شود. این حساسیت احساسات و شرایط آگاهی را، که در ضمن جهانی شدن و روند تکه تکه شدن ، تمایل به سلطه دارد، متراکم تر می کند. یک تحقیق در دانشگاه بارسلونا این امررا به شرح زیر نشان می دهد: جوامع فعلی توانایی بالایی در بخش تکامل و گسترش اطلاعات دارند. هم زمان بخش هایی رشد می کنند که از نظر اجتماعی قفل شده هستند. این منجر می شود به این که، یک احساس عمومی عدم امنیت ایجاد می شود که راه حل های سریع و دراماتیک می طلبند. این جا با جامعه ی به اصطلاح در ریسک  یا هم چنین جامعه ی با عدام امنیت  دائم  مواجه ایم، که امروز باز از طریق نهادی سازی و گسترش یک فرهنگ مجازات کننده و جنگ طلب، ناقص تر شده است. با این پیش زمینه سعی می شود اختلافات و درگیری های اجتماعی را با سیستم مجازات کننده، مهار کنند.  با توجه به این سیاست  ضروری می شود که این درگیری ها و پاسخ های نهادی مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد و راه های آلترناتیو نشان داده شود.“ـ

در آمریکای لاتین عدم امنیت ترجیحا به صورت ترس اقتصادی است. اقدامات موثری که دستیابی مردم به پس اندازها را سخت تر کرد، منجر به اعتراضات افزایش یابنده ای شدند. یک مقاله در روزنامه ی بین المللی هفتگی بنام “ زمان جهانی“ از بوگوتا در جولای 2002 به نمایش تجزبه ی اجتماعی پرداخته است، که در آن نوسانات افزایش یابنده ی رفتار جنایی و عکس العمل پلیس در رابطه با آن، که هر چه کم تر مقررات قانونی را رعایت می کند، نشان می دهد: به طور مثال در آرژانتین در پنج ماهه اول سال تعداد دستگیری های سریع در مقایسه با سال 2001 تا 505 درصد بالا رفته است. درحالی که خشونت سریعا افزایش می یافت، در مقدمه ی مقاله، تحلیل گران سیاست سخت گیرانه ای که درآرژانتین جوخه های مرگ را به سبک برزیل به عمل در می آورد، تا خانه را به انتظام در بیاورد، مورد تایید قرار دادند. در کونو سور به خاطر فرار از مجازات، روش های سرکوب قدیمی ای دوباره به کار گرفته می شوند، که امنیت را می باید تضمین کنند.  یک مقاله ی دیگر از این روزنامه اقدام رئیس جمهور پاراگوآ لوئیس گونزالس ماچی را نشان می دهد: با توجه به تظاهرات رشد یابنده، او از روی ترس دستور داد با حکم شرایط اضطرار، تا دستگیری هر فردی را ممکن کند، که  [به نظرشان] نتایج را سبب شده بودند. بر مبنای اولین فراخوانی که توسط او برای ایجاد شرایط اضطرار داده شده بود. هم چنین حالا او توانسته دستگیر شده گان را به انتهای بخش دیگری از کشور بفرستد تا آن ها را از شعله ور کردن مسله ایزوله سازد.ـ

انتقاد به حق دولت هم لازم است

زندان نهادی است که جهت گیری اش در جهت دیسکورس غالب در سیستم قضایی است. اساس آن تعریف از جرم و مجرم است.، که این دیسکورس ارائه می دهد. شهروندان عقیده دارند که این تعریف از طبیعت گرفته شده است، و با این عقیده ندیده می گیرند که آن ها نتیجه ی تعاریفی فرهنگی هستند، که در شکل قضایی آورده شده و در محدوده ی ساختار قدرت می گنجد. با آن شهروندان چشم پوشی می کنند از اصلی که برای حقوقدان ایتالیایی الساندرو بارتا در سوی دیگر در دسترس قرار می گیرد: جنایت نمی تواند به عنوان چیزی آماده در تعریفی قانونی از رفتاری مشخص که از فردی معین سربزند، دیده شود، جرم ازمجرای قانون این چنین تعریف می شود.ـ

در طرف دیگر مقرر می شود که چه هدفی را باید مجازات بر مبنای این تعریف احراز کند. برمبنای ضررو زیان اجتماعی ای که جرم و مجرم ارائه می دهند، باید دولت واکنش نشان دهد، تا تهدید اجتماعی را از بین ببرد. مجازات کردن حق دولت است و باید این حق برای دفاع از جامعه در مقابل این حملات مورد استفاده قرار گرفته شود. مجازات زندان همواره  با دیسکورسی که زندان را به عنوان دفاع موثر اجتماعی توجیه می کند، همراه است. اما به این معنی نیست که کارکردهایی که زندان اصولا تحقق می بخشد با کارکردهایی که برمبنای تعریف جامعه شناسی باید انجام دهد و کارکردهایی که در نرم های قضایی مقرر شده اند، مطابقت دارد. این یعنی  معنایی که دیسکورس حقوقی مجازات زندان  در ضمیمه دارد ، به هر حال ایدئولوژیک است.ـ

جانی ها کشندگان شاه هستند

دیسکورس مجازات، که با کارآمدی مورد استدلال قرار می گیرد، می کوشد ایدئولوژی دفاع اجتماعی را با استدلال های جدید مورد حمایت قرار دهد. اما در پشت آن استدلال قدیمی حق دولت در پیش برد علایقش قرار دارد، و در پشت این هم سنت سیاسی- قضایی توهین به شاه به عنوان جنایت قرار دارد. مساله توهین به شاه بر می گردد به حقوق رومی که عمیق ترین تاثیرش را بر رژیم های استبدادی می گذارد: با این دید قدرت مجازات کردن به صورت حق درک می شود؛ یعنی پیش برد حق سلطه، وحق جنگ علیه دشمن اش. با این دید، هر حرکتی به عنوان حمله به پادشاه یا با کلمات فوکو: در هر اتفاقی یک جنایت علیه شاه و همین طور در کوچک ترین جنایت یک عمل کوچک بالقوه برای کشتن شاه وجود دارد. این کاربرد مجازات در واقعیت به معنای برخورد سیاسی [با مسایل ] است که به قدرت سلطه وابسته است: یعنی قدرتی که به عنوان خشونت مسلح وارد می شود و جنگ را به طور کامل پشت سر نگذاشته است(…)، قدرتی که برایش نافرمانی یک عمل دشمنانه ، بلی یک شورش و بالاخره جنگ داخلی است، قدرتی که مشخص نکرده که چرا قوانین اش را به کار می گیرد، بلکه به دشمنان اش نشان  می دهد چه نوعی از رها شدن از خشونت او را تهدید می کند“.ـ

شاید به همین دلیل است که که هیچ گاه زندانیان گوانتانامو به عنوان اسیر جنگی به حساب نیامدند. و به همین دلیل یک خطر بزرگ در آماده سازی استثنا – یا قوانین زمان اضطرار وجود دارد. چشم اندازهای قدرتگرای، فلسفه ی استبدادی سیاسی – البته در فرمی تغییر یافته – در فلسفه ی سیاسی مدرن ادامه دارد، و البته در دکترین حق دولت. دولت بعنوان بیان یک موضوع جهانی و ضروری دیده می شود، که مطیع دینامیک روابط بین انسانی نیست. او آزادی افراد را تضمین می کند، هنگامی که آن ها را تحت لوای قانون در می آورد و این هست بیان یک درک. بنابراین موضوعیت دولت بر موضوعیت فردی و بیان موضوعیت اجتماعی تقدم دارد. در این مقیاس، هنگامی که دولت به عنوان هدف صدق کند، کارکرد حق مجازات در درون منطق دولت، دارا بودن حق مجازات و بیش از همه حفظ “ حقوق “ موضوعیت دولت فرضی به خرج قانون اساسی، قانون و حقوق فردی است. “ هر چیزی تعدیل شده است، تا او را برای تهدید ثباتش حمایت کند“. تعدیل هایی که دکترین دولت دارای حق مجازات، برای وضع مقررات – وضعیت اضطرار مجازاتی – یا وضعیت استثنایی- به جلو می کشند، همواره تعجب برانگیز و متناقض هستند : “ دولت قانونی از طریق نفی خود از خود دفاع می کند „.ـ

بازگشت به فوکو

اجازه نیست که ساده بود. طلب کردن حق زندانیان به عنوان افراد، یعنی بعنوان انسان دارای حق و حقوق ساده نیست.   چگونه می شود که کسی که به خاطر نقض حقوق دیگران مجازات می شود؛ حق و حقوق داشته باشد؟ این مساله مانند  چیزی عجیب برای اکثریت مردم مطرح می شود  که انسان هایی که در زندان هستند هم حقی داشته باشند. تنها امروزه نیست که این باور غلبه دارد: ریشه های  این باور در پیوندهای عمیق و سنت های گسترده ی قبول کردن زندان به عنوان نهادی که برای زندگی اجتماعی سودمند و ضروری است، قرار دارد. عموما درک انسان معمولی براین روال است که زندان به عنوان مکانیسمی موثر برای دفاع اجتماعی صادق است و اعاده ی امنیتی را که توسط جانی ها درهم شکسته شده، تضمین می کند. اساسا اما همان طور که الساندرو باراتا مطرح می کند، “ عکس العمل مجازات کننده فرم ارزانی است که توهم امنیت را در مقابل مشکلات اجتماعی پیش می کشد، که  اما درست از طریق همین مداخله با موافقت سیاسی ای که دستگاه نیاز دارد، تقویت می شود“.ـ

این امر در رابطه با یک توهم است، زیرا سیستم مجازات به گروه کوچکی از مجرمان مربوط می شود. این نمی تواند که هر کسی که به عنوان مجرم تعریف می شود را با آن جانی انگاشت و در باره ی اش صدق هم نمی کند، که شرایط را کاهش دهند تا بسمت انجام دادن مجازات برود. در ادامه دخالت هایش تنها یک کارکرد سمبولیک داشته است“ کارکردی که “ درعمل روی کلاهبرداری اجرا میشوند“. 3

آن چه که سیستم دارای حق مجازات قول می دهد و درک طبیعی انسان از آن انتظار دارد، برآورده نمی شود. برعکس هر کسی، که برای آن انتخاب شدند، به زندان افکنده می شوند. چیزی که به رنج درد بیشتری را اضافه می کند و همزمان سیستم دارای حق مجازات با وجود شکست هایش سودمند می شود. توضیح کوتاهی ضروری است تا نشان داده شود که چگونه نهادی سازی موثر درد بیش تر، به معنی تداوم آن است، درحالی که به فرض زندان  با جنایت مبارزه می کند.ـ

فوکو در کتابش “ کنترل کردن و مجازات کردن“ ایجاد زندان را مورد تجریه تحلیل قرار می دهد و با آن تاریخ “ میکروفیزیک“ قدرت مجازات را می نویسد. او زندان را به عنوان  یک مجازات نهادی، که از رفرم های قانونی یا از “ انسانی سازی “ سیستم جزایی حاصل شده باشد، نمی بیند. برعکس نویسنده ناپدید شدن مجازات بدنی مانند شکنجه و آزار جسمی را به عنوان یک روند، که با آن مجازات دیگر „یک هنر احساس غیرقابل تحمل نیست، بلکه یک اقتصاد حقوق معلق گذاشته شده است، را توضیح می دهد. ( … ) در درون کم تر از یک دهه ، طیفی از پیکرهای ناپدید شده به نمایش گذاشته شده اند؛ شکنجه شده ها، درهم شکسته شده ها، مثله شده های روی صورت یا شانه با علامت داغ ، سرزنده یا مرده. یعنی پیکر به عنوان تکه ی اصلی سرکوب مجازاتی.“ ناپدید شده است. با این روند دو بعد وجود دارد. در یک طرف آهسته طیف مجازات سیستم قدیمی ناپدید می شود. حل می شود تا به طور قطعی از جامعه مخفی شود. در ابتدا چادرهای سیاه که صورت محکوم شده ها را پنهان می کردند، ذوب می شوند، سپس لگدهایی کل پیکر را می پوشانند. بعد آن گیوتین ها، در ترازو مخفی می شوند و بعد ناپدید می شوند باز یکی ، تا زمان ما فرا برسد، اگر هم با شرایط  و تکنیک دیگری: بالاخره می بایستی گیوتین ها را در زندان سرپا کنند و راه عبور مردم را ببندند، خیابان های به سمت زندان را مسدود سازند، در بعضی ها چوبه های دار مخفی است و اعدام ها مخفیانه انجام می شود. باید شاهدان  صحنه را، هر گزارش تحت تهدید  را به طور حقوقی مورد تعقیب قرار داد، تا با آن اعدام دیگر هیچ طیفی نباشد، تا آن اعدام یک راز بین سیستم قضا و حکم کردن هایش باقی بماند.ـ

عنصر دیگر شامل این است که، اعمالی که علیه پیکر بزهکاران است کم می شوند و از دردها اجتناب شود: این  کوششی است برای ایجاد یک سیستم مجازات بدون پیکر، مجارات یک عمل هشیارانه می شود. فوکو این را این گونه توضیح می دهد: “ دیگر نه هر آزار و اذیت بدنی،به آن ها، روی سر محکوم شده،  یک داربست فلزی کشانده می شود ( تا اجتناب شود که کله اش در اثر خشونت بیش از حد بترکد)،  به آن ها که شکم باز می شد و دل و روده بیرون کشیده می شد، تا او با چشمان خود بتواند ببیند، چگونه او را به درون آتش می اندازند؛ و با آن بالاخره او از عقیده اش بر می گردد و پیکرش به چهار قسمت شود [ نوعی از اعدام در قرون وسطی که با اسب بدن را به چند طرف می کشیدند تا چهار پاره شود].  کاهش هر‘هزار کشته‘  با اعدام معمولی، یک اخلاق جدید از عمل مجازات را تعریف می کند „.ـ

روان در مقابل دادگاه

اقتصاد جدید حقوق معلق شده، اما فامیل بودن خود با سیستم قضایی نیمکت شکنجه را انکار نمی کند. باقی می ماند مقدار معینی از درد و رنج با کاربرد مجازات، که امروزه اکثرا در سطح غیر جسمانی است. هم چنین به جا می ماند باقی مانده ای دردناک در مکانیسم مدرن دستگاه قضایی جنایی – باقی مانده ای که کاملا مقهور نشده است و هرچه بیش تر در یک سیستم جزایی بدون جسم ادغام شده است.“ برای فوکو در این امر تردیدی وجود ندارد که هدف جدید سیستم جزایی، روان[زندانی] است؛ به نحوی که  دیگر نه  فقط  در رابطه با جرایم، بلکه در رابطه با روان های مجرمین جهت گیری شده است. به این صورت، کوشش روند اجرای دادگاه یک عمل را توضیح می دهد، عملی  که از نظر فرهنگی  توسط نهادهای حقوقی  به عنوان جرم تعریف شده است. اما در واقعیت فرد محکوم می شود. ظاهرا سیستم جزایی براساس  جرایم واکنش نشان می دهد، البته در نهایت روی کسانی واکنش نشان می دهد که به عنوام مجرم صدق می کنند. داریو  بوترو حقوقدان کلمبیایی این تفکر را معرفی می کند: “ برای فهم این امر، کافی است بگوییم که جرم امری اجتماعی و مجازات  امری خصوصی است، جرم گذشته را و مجازات آینده را نمایندگی می کند، جرم غیرقابل پرداخت و مجازات قابل پرداخت است. مجازات انتقام است و جلوگیری: مجازات یک ضد حمله است و خطر را بو می کشد. مجازات تنها به گذشته و آینده اشاره دارد  در حالی که زمان حال به جرم تعلق دارد: زمان حال خسارات  و ناآرامی ای است که جرم به نظم اجتماعی تحمیل کرده است.“ـ

برمبنای این منطق؛ زندان از لحظه ی آغازش شکست اش را مقرر و هستی واقعی اش را به نمایش می گذارد، چیزی که دو طرف همان یک سکه هستند: خیلی بیش تر از پایبندی به وعده های پوچ، از بین بردن جنایت، به طوری که مجرمین تغییر داده شوند، غارت آزادی یک وسیله ی موثر برای تخصصی کردن و بازتولید جنایت است. فوکو در ادامه به نتیجه نرسیدن طرح زندان را مطرح می کند زیرا زندان به اهداف اولیه اش، که مثل “ یک دستگاه کامل مثل مدرسه، پادگان یا بیمارستان بودن و به همان گونه دقیق روی افراد تاثیر گذاشتن“ نرسیده است.  برعکس زندان تاثیر می گذارد که در محیط جنایی، جنایت دوباره به صورت مرکزی بهم بیامیزند، و در نتیجه موفق می شود شرایط را برای این که جنایت را بازتولید و تخصصی کند، فراهم سازد. جنایت بازتولید می شود، زیرا ایجاد نوعی از “ برادری“  را مسدود می کند. یعنی یک جامعه ی خیلی کوچک  که در آن اعضایش بین خود یک همبستگی واقعی ایجاد کنند“.  جنایت تخصصی می شود، زیرا از لحظه ای که کسی به درون زندان می آید، مکانیسمی به کار می افتد، که به بی حرمت سازی فرد مجوز می دهد، و اگر او از [زندان ] بیرون بیاید، جیزی برایش باقی نمی ماند مگر این که دوباره به طرف جرم برود.ـ

از “ آزار جسمی به آزار روانی “ فوکو به یک نتیجه ی نهایی واضح می رسد: “ ازاین رو زندان یک دستگاه استخدامی برای ارتش از میان مجرمان است. قرن هاست ادعا می شود که زندان شکست خورده است؛ زیرا مجرم تولید می کند. من می خواهم فراتر از این بگویم، که به این امر موفق می شود، زیرا به درستی این امر توسط او انجام می شود.“ در یک مصاحبه در باره ی زندان که در کتابش “ مایکرو فیزیک قدرت“  آمده است، این امر واضح تر توضیح داده می شود: „جامعه بدون جنایت – در حدود پایان قرن 18 به این مساله توجه شد و درست بعد آن –  یک روز دیگر! جنایت بسیار مورد استفاده قرار می گرفت، تا از آن چیزی احمقانه و خطرناک را آرزو کنند مثل جامعه ای بدون جنایت. بدون جنایت پلیسی وجود ندارد.“ـ

پیروزی زندان هنوزیک انباشت غیرقابل محاسبه ی  درد و رنج مدیریت شده ی نهادی هست. شاید هم بتواند زندان به عنوان یک رسم مذهبی جدید دیده شود، رسمی که جنایت را از „کار می اندازد“. اما همواره ظن این است که با جنایت یک رابطه ی دوستی و فامیلی داشته باشد.

David M. Martinez

Ila, 259, Okt.2002

دیوید مارتینز فیلسوف و سیاست شناس و مدیر مجله ی “ نگاه به کلمبیا “ است.ـ