گاه‌شمار تعدادی از جانفشانانِ سازمان رزمندگان آزادی طبقه‌ی کارگر – بخش دوم

رفیق حسین عاقل، 28 ساله مجرد از سازمان رزمندگان در رشت در تاریخ 05.10. 1360 تیرباران شد. متاسفانه اطلاع بیش‌تری از او در دست نیست.ـ

***

رفیق ابراهیم جلالی 30 ساله لیسانس، مهندس، مجرد از سازمان رزمندگان در رشت در سال 05.8. 1360  تیرباران شد. بنا بر نشریه مجاهد، آقای جلالی وابسته به سازمان رزمندگان بود در حالی که روزنامه کیهان از او به عنوان یکی «از سران چریک‌های اقلیت در منطقه سراوان» (استان سیستان و بلوچستان) نام برده است. متاسفانه اطلاع دقیق‌تری از او در دست نیست.ـ

***

رفیق محمد محبوبيان از سازمان رزمندگان اواخر مرداد‌ماه ۱۳۶۰ توسط پاسداران دستگیر و در ۱۰ شهريور ۱۳۶۰ در زندان اصفهان تيرباران شد. متاسفانه اطلاع بیش‌تری از او در دست نیست.ـ

***

خبر اعدام رفیق علی اصغر ابراهیم‌‌زاده، فرزند حبیب، در ضمیمه شماره ۲٦۱ نشریه مجاهد و هم‌چنین در اطلاعیه دفتر روابط عمومی «دادستانی انقلاب» اسلامی مرکز درج و در روزنامه کیهان مورخ ١٠ آذر ماه ۱۳٦۰ به چاپ رسید. بنا بر گزارش این اطلاعیه رفیق ابراهیم‌زاده یکی از هواداران سازمان رزمندگان بوده است ولی براساس کتاب سازمان راه کارگر، این رفیق یکی از هواداران سازمان راه کارگر بود.ـ

طبق اطلاعیه روابط عمومی «دادستانی انقلاب» اسلامی مرکز، رفیق در روز ٨ مهر ١٣٦٠ به همراه با ٢٩ نفر دیگر در زندان اوین تیرباران شد. متاسفانه اطلاع دقیق‌تری از او در دست نیست

***

رفیق مجتبی احمد‌‌‌زاده هروی فرزند طاهر، متولد ۲۸ اردیبهشت ۱۳۳۵ در مشهد و دانشجوی دانشگاه شریف در تهران بود. او عضو آرمان طبقه‌ی کارگر بود که پس از وحدت تشکیلات آرمان با سازمان رزمندگان، به عضویت رزمندگان درآمد. پس از بحران وقایع جنگ در رزمندگان، به اتحاد مبارزان کمونیست (سهند) گروید. رفیق در دانشگاه به عنوان فعال چپ شناخته شده بود. او از خردادماه سال ۱۳۶۰ زندگی مخفی داشت.ـ

رفیق احمدزاده پس از شناسایی توسط اعضای انجمن اسلامی دانشگاه در اواسط شهریور ۱۳۶۰ دستگیر شد. اطلاع بیش‌تری از نحوه دستگیری و بازداشت وی موجود نیست. در زمان دستگیری از او درباره‌ی مخفیگاه پدرش، که او هم در آن زمان زندگی مخفی داشت،‌ سوال می‌شد. او دوران بازداشت خود را در زندان اوین سپری کرد. طبق اطلاعی که از رفیقی دریافت کردیم، مجتبی احمد‌‌‌زاده زیر شکنجه جان باخت. دادستانی رژیم اسلامی اما علت جان‌باختن او را در تاریخ ۸ آبان ۱۳۶۰ در زندان اوین، تیرباران اعلام کرده است.ـ

***

رفیق حسن احمدی متولد سال ۱۳۳۳ در شهر محلات بود. او متأهل و دارای یک فرزند دختر بود و در خانواده‌ای روستایی و فقیر بزرگ شد. در دانشگاه فنی تهران رشته مهندسی مکانیک قبول شد و در این دوران به سازمان رزمندگان پیوست. رفیق عضو کمیته کارگری بود و در مقطع جنگ بشدت مخالف حمایت از جنگ بود. در زمان انشعاب در رزمندگان به جناح چپ متعلق بود و عضو هیئت تحریریه شد. رفیق در تیرماه ۱۳۶۰ دستگیر شد. او در «دادگاه» از مارکسیسم به دفاع برخاست و در هشتم آذر ماه ۱۳۶۰ به جوخه‌ی اعدام سپرده شد.ـ

***

رفیق محمد‌علی معمار، لیسانسیه‌ی تاریخ از دانشگاه تهران، معلم تاریخ مدارس شوشتر، از رفقای رزمندگان که مدت‌های طولانی در زندان رژیم شاهنشاهی محبوس بود [در ‌مورد طول مدت‌زمان حبس این رفیق، گزارشات متفاوتی وجود دارد؛ از 50 تا 52 و از ۵۷- ۱۳۵۲]، و تازه در سال 57 از زندان آزاد شده بود، دوباره در شهریور 60 توسط پاسداران رژیم اسلامی دستگیر شد.ـ

 رفیق در ششم دی‌ماه ۱۳۶۰ به نقل از «دادگاه انقلاب» اسلامی مسجدسلیمان در خارج از شوشتر تیرباران شد. «هنگام اعدام پاسداری دستور می‌دهد که ابتدا به پاهای او و سه رفیق دیگر که همراه با او تیرباران شدند، شلیک کنند». [تاریخ دستگیری و اعدام به نقل از دو منبع (فدائیان اقلیت و «دادگاه انقلاب» اسلامی) متفاوت‌اند. منبع سوم از رفیقی است که تاریخ اعدام محمد علی معمار را در بیست و دوم اسفندماه اعلام کرده است.]

رفیقی در باره‌ی محمد علی معمار می‌نویسد: «از روی احترام «خالو» صدایش می‌کردیم. اول بار که دیدمش در «دفتر سیاسی طرفداران طبقه‌ی کارگر» در مسجدسلیمان بود. دفتری که به همت داریوش کایدپور بعداز سرنگونی شاه در مسجدسلیمان به راه افتاده بود و محل بحث و فحص و فروش نشریات و … رفقای پیکار و رزمندگان بود. یک گوشه نشسته بود و چشمان درشتش را ریز کرده بود و با همان لبخند همیشگی کنار لبش متوجه بحث‌ها بود. رفتم کنارش نشستم و خودم را معرفی کردم کمی با هم در حیاط دفتر قدم زدیم. شیوه‌ی قدم زدنش مثل زندانیان سیاسی آن‌زمان بود. دودستش را پشت کمرش حلقه می‌کرد و با دقت به حرف‌هایت گوش می‌داد. هر از گاهی سرش را به‌سویم برمی‌گرداند و عمیق به چشمانم نگاه می‌کرد و بعد مجددا متفکرانه روبرویش را نگاه می‌کرد. چهره‌ای آرام و صبور با لبخندی که هرگز از کناره‌ی لبش محو نمی‌شد.ـ

بعد از شروع جنگ ایران و عراق دوباره همدیگر را دیدیم. اینبار در شوشتر. او اهل شوشتر بود، در اسفند سال 1330 بدنیا آمده بود و بعد به دانشگاه تهران رفته بود. در سال 1350 به جرم فعالیت‌های کمونیستی دستگیر شده بود و تا سال 1352 در زندان اوین بود. پس از آزادی هم‌چنان با محافل کمونیستی در ارتباط بود. در دمدمای انقلاب عضو محافلی بود که بعدها «رزمندگان آزادی طبقه‌ی کارگر» را تشکیل داده بودند.ـ

با همان نگاه متفکر و لبخندش در زیرزمین خانه‌ی مادری‌اش به‌گرمی دست‌های همدیگر را فشردیم. خرمشهر به‌دست ارتش عراق افتاده بود و سوسیال شووینیسم در احزاب چپ آنزمان بیداد می‌کرد. جناح اپورتونیستی رزمندگان نشریه را در دست گرفته بود و ترکتازی می‌کرد. کمونیست‌ها مبارزه‌ی بی‌امانی را علیه ارتداد سوسیال شووینیستی آغاز کرده بودند.ـ

محمدعلی معمار در شوشتر معلم تاریخ بود. لیسانسیه‌ی تاریخ از دانشگاه تهران. اطلاعات تاریخی بسیاروسیعی داشت که در نبرد علیه اپورتونیسم مورد استفاده‌ی همه‌ی ما بود.ـ

شوشتر در آنزمان شهر محافظه‌کاری بود. صدای محافل کوچگ کمونیستی شهر به گوش مردم نمی‌رسید. در کنار شهر کشت و صنعت شوشتر بود که رزمندگان هم نیروهایش را همانجا متمرکز کرده بود. «خالو» روابط بسیاری در میان کارگران نی بُر کشت و صنعت داشت که همه از اعراب منطقه بودند. این کارگران نی بُر بیش از هرکسی از این جو سوسیال/شووینیستی بیزار بودند. آنها براحتی می‌توانستند حس برادرانه‌شان را نسبت به سربازان هردوجبهه ــ چه سربازان ایرانی و چه سربازان عراقی ــ که فرزندان کارگران و زحمت‌کشانِ هردو سو بودند، ابراز کنند.ـ

محمدعلی معمار در جدال میان مارکسیسم و سوسیال شووینیسم بدون درنگ جانب مارکسیسم را گرفت و در تمام چهار هفته‌ای که نشریه در دست جناح اپورتونیستی بود، حاضر به پخش آن نشده بود.ـ

اخراج سوسیال شووینیست‌ها از رزمندگان کار ساده‌ای نبود. هنگامی‌که رفقای ما به تبلیغ برادری کارگران و زحمتکشان ایران و عراق علیه هردو حکومت پرداختند و ما ارگان‌های سازمانی را در دست گرفتیم، سانتریسم انحلال‌طلب برای انحلال رزمندگان اعلامیه می‌داد.ـ

بار سوم در پاییز شصت، و در اوج سرکوب انقلاب ایران توسط فاشیسم اسلامی بود که به شوشتر رفتم. مستقیم به خانه‌ی یکی از رفقای نی بُر رفتم. نگاهی کرد و گفت برو، اینجا نایست، همه را گرفتند، همه را.ـ

محمدعلی معمار زندانی سیاسی زمان شاه … انقلابی کمونیست و یاور کارگران در شهریور 1360 بدست عمال فاشیسم اسلامی دستگیر شد و در بیست و دوم اسفندماه همان سال اعدام شد. یادش گرامی!ـ

آه رفیق من

شرط می‌بندم

هنگامی‌که تفنگ‌های فاشیسم سینه‌ات را نشانه رفته بود

آن لبخند هم‌چنان

درگوشه‌ی لبانت

در کارِ تحقیرشان بود …»ـ

***

[نام مستعار ـ خلیل (یا حمید) بلوری] یا خلیل بلوریان مهابادی فرزند اسماعیل، در سال ١٣٣٣ در مهاباد (استان آذربایجان غربی) متولد شد. او در همان شهر تحصیل کرد تا این‌که در سال ١٣٥١ وارد دانشگاه صنعتی آریامهر تهران (دانشگاه شریف فعلی) شد و در کنار دیگر دانشجویان مارکسیست، فعالیت سیاسی خود را علیه رژیم شاه آغاز کرد. او در ١٣٥٤ در سال سوم رشته مهندسی مکانیک بود که به علت فعالیت‌ها و عقاید سیاسی‌اش بازداشت شد و در زندان تحت شکنجه قرار گرفت. او تا شهریور ١٣٥٧ در حبس به سر می‌برد. پس از آن، از بورسیه‌ی ادامه تحصیل در آمریکا چشم پوشید تا به معترضان رژیم سلطنتی بپیوندد.ـ

پس از انقلاب ٥٧، او با تنی چند از دوستانش به همکاری با سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران- کومله پرداخت ولی به زودی از آن سازمان جدا شد. طبق اطلاعات موجود، وی به مشی چریکی به عنوان تنها راه مخالفت با جمهوری اسلامی عقیده نداشت، وی هوادار همه سازمان‌ها و احزاب چپ و کمونیستی بود و برای ثمراتی که این ایده‌های انقلابی می‌توانستند برای جامعه به‌بار آورند اهمیت بیشتری قائل می‌شد تا اختلافات سازمانی. در پاییز ٥٩ به سازمان رزمندگان گروید و پس از آن در «سازمان اتحاد مبارزان کمونیست» (سهند) در تهران مشغول فعالیت شد. آخرین بار یکی از دوستانش او را در مرداد ٦٠ در خیابان رسالت دید. او نام «حمید بلوری» را برای خود برگزیده بود.ـ

اطلاع دقیقی در مورد جزئیات دستگیری و بازداشت او در دست نیست احتمالا او را در مهر ماه سال ١٣٦٠ دستگیر کرده‌اند. خبر اعدام او در اطلاعیه روابط عمومی «دادستانی انقلاب» اسلامی مرکز، اعلام و در روزنامه کیهان مورخ ١٠ آذر ١٣٦٠ درج شده است. بر اساس اطلاعیه روابط عمومی «دادستانی انقلاب» اسلامی مرکز، بلوریان مهابادی و ٢٩ تن دیگر به عنوان «محاربین، مفسدین و باغیان بر حکومت جمهوری اسلامی ایران … در «دادگاه‌های انقلاب» اسلامی مرکز طبق حکم شرعی به اعدام محکوم» شدند. آنان روز ٨ آذر ١٣٦٠ در زندان اوین تیرباران گردیدند. در زمان اعدام، خلیل ٢٧ داشت.ـ

پس از مطلع شدن از اعدام وی از طریق تلویزیون، خانواده‌ی او به زندان اوین مراجعه کردند ولی به علت شناسنامه‌ای که او از آن استفاده کرده بود، اعضای خانواده موفق به پس‌گرفتن پیکر او نشدند. سال‌ها بعد، یکی از زندانیان سابق که خلیل را در زندان دیده بود، به خانواده خبر داد که او در زندان نام واقعی خود را به چندی از زندانیان اعلام کرده بود. خانواده از محل مزار او بی‌خبر است.ـ

***

رفیق فرزاد دوانی‌پور دانشجوی مجرد 27 ساله در پائیز سال 60 از سازمان رزمندگان در تهران تیرباران شد. متاسفانه اطلاع بیش‌تری از او در دست نیست.ـ

***

رفیق علی خیرخواه لنگرودی از سازمان رزمندگاندر 8 آذر ماه 1360 اعدام شد. [احتمالاً اینجا فقط تشابه اسمی بین علی خیرخواه لنگرودی و علی خیرخواه وجود دارد، چرا که در غیراینصورت می‌بایست حداقل تاریخ اعدام‌شان هم یکی باشد، که نیست.] متاسفانه اطلاع بیشتری از او در دست نیست.ـ

***

رفیق محمد محمدی متولد سال ۱۳۳۵، دانشجوی مهندسی صنایع از دانشگاه صنعتی بود. رفیق عضو آرمان طبقه‌ی کارگر بود، که بعد از آن به سازمان رزمندگان و پس از انشعاب در این سازمان، به اتحاد مبارزان کمونیست پیوست. او در تهران در تاریخ 08.00. 1360 تیرباران شد.ـ

***

رفیق مجید مشیری از  سازمان رزمندگان در تهران در سال 09.08. 1360 تیرباران شد. متاسفانه اطلاع بیش‌تری از او در دست نیست.ـ

***

رفیق محمد علی حجازی از سازمان رزمندگان در تاریخ 09.08. 1360 تیرباران شد. متاسفانه اطلاع بیش‌تری از او در دست نیست.ـ

***

رفیق حسن عجم متولد 1332 متولد آبادان، دانشجوی مهندسی راه و ساختمان دانشگاه علم و صنعت، که در سال‌های 50 و 54 بخاطر فعالیت سیاسی زندانی شده بود، از فعالین سازمان رزمندگان بود که بعد از بحران در این سازمان، به سهند (اتحاد مبارزان کمونیست) پیوست. او کوهنورد ماهری بود. رفیق حسن در 29 مهر ۱۳۶۰ در تهران روبروی دانشکده‌ی پلی‌تکنیک (هنگام گفتگو با یکی از دوستان برادرش) دستگیر شد. یک یا دو مامور از طرف دیگر خیابان، حسن را بعنوان زندانی سیاسی سابق تشخیص داده بودند و  به این دلیل او را دستگیر و با خود به کمیته بردند. او در مدت‌زمانی که در کمیته‌ی مشترک محبوس بود، با تمام متدهای شناخته‌شده‌ی قرون وسطایی شکنجه شده بود و این مسئله بعد از جستجوی فراوان و پیداکردن جسد این رفیق در خاوران بوضوح دیده می‌شد. آثار شکنجه روی مچ دستها، شکم، کتف، پشت، پاها و تمام اعضای دیگر بدن او، به همراه جای تیر خلاص در سر این رفیق شاهدی بر این جنایت بودند. حسن به فردی در اوین ــ که از زندانیان سابق رژیم شاه در آن زمان درحال آزادشدن از زندان بود، او بعد از آزادشدن در ملاقاتی با یک رفیقِ حسن ــ گفته بود که رژیم فقط درباره‌ی فعالیت‌هایش در رزمندگان اطلاع دارد. رفیق حسن در در ۱۲ دیماه ۱۳۶۰ در اوین تیرباران شد. [بخاطر اخبار ضد و نقیضی که راجع به زندگینامه یا زمان دستگیری و اعدام حسن عجم وجود داشت، این اطلاعات به وسیله‌ی رفیقی که از نزدیک او را می‌شناخت تصحیح شد.]

***

رفیق احمد نیری فرزند علی اکبر متولد ١٥ بهمن ١٣٤٠ در تهران و دانشجوی سال اول دانشکده فنی دانشگاه تهران در رشته معدن بود. او از زمان دبیرستان وارد فعالیت‌های سیاسی شد و هوادار سازمان رزمندگان بود. همیشه با مبارزه مسلحانه مخالفت می‌کرد. درباره‌ی او گفته شده که رفتاری ملایم داشت و عاشق ریاضیات بود. برادر وی، محسن نیری، در سال ٦١ اعدام شد.ـ

او در روز ٥ آذر ١٣٦٠ در ترمینال اتوبوس در شیراز دستگیر شد. وی را ابتدا به سپاه پاسداران شیراز و بعد به سپاه تهران منتقل کردند. در مدت بازداشت، نه اجازه ملاقات داشت و نه خانواده‌اش اطلاعی از محل بازداشتش داشتند. طبق اطلاعات موجود، بازجویی وی ٣ هفته به درازا کشید. رفیق در ٦ دی ١٣٦٠ اعدام شد.ـ

خانواده‌اش پس از اعدام وی به دفتر منتظری (دفتر پاسخگویی که برای رجوع خانواده‌های زاندانیان سیاسی بازشده بود) مراجعه کردند، پاسخ شنیدند که او دختری از هواداران سازمان پیکار را پناه داده و با مامورین هیچ‌گونه همکاری نکرده بود.ـ

چند هفته پس از دفن وی در بهشت زهرا، خبر اعدام او را به خانواده‌اش اعلام کردند و به غیر از وصیتنامه‌اش چیزی از وسائلش را به آنها بازنگرداندند. رفیق وصیت‌نامه‌اش را، که در آن با همه اعضاء خانواده‌اش سخن گفته، چنین آغاز می‌کند: «اکنون روز یکشنبه ششم دی ماه ١٣٦٠ است که این سطور را به عنوان وصیت‌نامه می‌نویسم و نمی‌دانم سیر وقایع پس از اتمام نوشته‌ام به چه صورتی خواهد بود و فقط می‌توانم با تکیه بر احساساتی که در لحظات کنونی دارم آخرین صحبت‌هایم را با شما نزدیکانم در میان بگذارم و با احیاء خاطرات شیرینی که در کنار شما داشته‌ام عبور زمان را … تسهیل کنم.»ـ

***

رفیق محمد رضا خانی قهجرستانی 32 ساله متاهل، مهندس، از سازمان رزمندگان در تهران در تاریخ 10.12. 1360 تیرباران شد. متاسفانه اطلاع بیش‌تری از او در دست نیست.ـ

***

رفیق مهدی مشکبار 25 ساله دانشجو از رزمندگان کمونیست در زمستان 60 (محل اعدام نامعلوم) تیرباران شد. متاسفانه اطلاع بیش‌تری از او در دست نیست.ـ

***

رفیق نظام حسنی در سال ١٣۶٠ بازداشت شد و در سقز (استان كردستان) اعدام شد. متاسفانه اطلاع بیشتری از او در دست نیست.ـ

***

رفیق فهیمه مرزبان دانشجوی رشته‌ی مهندسی شیمی از دانشگاه صنعتی شریف بود. وی یکی از اعضای سازمان رزمندگان بود. او در تابستان ١٣٦٠ در تهران دستگیر شد. او در زندان اوین شکنجه و بازجویی شد. رفیق فهیمه توسط شخصی به نام شهلا وطن‌نیا شناسایی شد. او پس از شناسایی‌اش به کمیته مشترک منتقل شد و در آن‌جا دوباره بازجویی و «محاکمه» شد. رفیق در سال ١٣٦١ در زندان اوین اعدام شد.ـ

***

همسر فهیمه مرزبان، رفیق صادق نجفی آشتیانی متولد 1331، عضو سازمان رزمندگان و مسئول بخشی از کمیته‌های کارگری بود که در کمیته‌ی مشترک تحت بازجویی و شکنجه‌های فراوان و شدیدی قرار داشت و سپس در اوایل سال 1361 اعدام شد.ـ

صادق آشتیانی دوست و همکلاسی رفیق محمد ابراهیم (تقی) عباسی بود.ـ

***

رفیق مسعود ملک‌زاده متولد ۱۳۳۴ از سازمان رزمندگان، در اردیبهشت ماه 1361 در تهران دستگیر شد و در 30 بهمن 1361 به جوخه‌های اعدام سپرده شد. متاسفانه اطلاع بیش‌تری از او در دست نیست.ـ

***

رفیق الهه همایونی از کمیته انقلابی م.ل (سازمان رزمندگان آزادی طبقه کارگر) زیر شکنجه به‌دست جلادان حکومت جمهوری اسلامی در مرداد 1361 جان باخت.ـ

رفیقی به مناسبت 8 مارس این رفیق را این‌گونه معرفی کرده‌است: «رفیق الهه در خانواده‌ای مرفه در شیراز پا به عرصه حیات نهاد. رفیق الهه علی‌رغم آن‌که در رفاه و آسایش رشد و پرورش یافت، مالامال از روح انساندوستی بود و در پاسخ به همین گرایش انسانی به‌کار در میان مردم علاقه‌مند گردید. در پاسخ به همین تمایلات انساندوستانه به محض به پایان رساندن تحصیلاتش در دانشسرای مقدماتی شیراز به عنوان معلم کارش را در روستاهای یاسوج آغاز کرد. او که خود در خانواده‌ای زمیندار به دنیا آمده بود اکنون رنج و محنت زحمت‌کشان روستا را از نزدیک حس می‌کرد و به نوعی این رنج و محنت به مسأله محوری زندگی‌اش تبدیل شده بود. ارتباط نزدیک با کودکان کارگران و زحمت‌کشان و قدم نهادن به زندگی آنان رفیق را در برابر پرسش‌هایی نهاد که او قادر نبود که فقط با گرایش انساندوستانه‌اش جوابی برای این سوال‌ها بیابد. او در تمام دوران ٦۰۔٥٧ در جستجوی یافتن پاسخ برای مشکلات و معضلاتی بود که در پیرامون او وجود داشتند و دیگر نمی‌توانست و نمی‌خواست که در برابر این شرایط اجتماعی – سیاسی و اوضاع اقتصادی حاکم فقط به زندگی شخصی خود بیاندیشد و به اصطلاح در حد «خود» به اصلاح اوضاع بپردازد. او به دنبال یافتن راه‌حلی جهت غلبه بر این شرایط فقر و فاقه بود. رفیق الهه در این سال‌ها علی‌العموم خود را در مجموعه خط فکری سازمان‌های «خط سه» بالاخص رزمندگان و پیکار می‌دید. رفیق در اوج بحران جنبش کمونیستی یعنی درست در شرایطی که دسته دسته رفیقان نیمه راه، نبرد در راه آرمان‌های کارگران و زحمتکشان را به کناری می‌نهادند، پس از یک دوره برخورد تئوریک با رفیق منوچهر سلحشور بالاخره استوار و مصمم به جریان کمیته انقلابی م-ل (سازمان رزمندگان آزادی طبقه کارگر) پیوست. رفیق الهه در این شرایط که مجبور به ترک آموزش و پرورش شده بود جهت امرار معاش و کمک به تشکیلات، به کارکردن در یک بنگاه حمل و نقل مبادرت نمود. او به سرعت قادر به جلب اعتماد بی‌شائبه‌ای در صفوف تشکیلات فارس رزمندگان گردید و متعاقب همین امر در سال ١٣٦١ مسئولیت برقراری ارتباط میان تشکیلات فارس و تهران را به عهده گرفت. این وظیفه رفیق الهه را قادر می‌ساخت که به برخی خانه‌های تشکیلاتی از جمله خانه‌های مسئولین تشکیلات دسترسی داشته باشد. او در عین انجام این مسئولیت‌اش در حال فراهم‌کردن شرایط برای ترک شیراز و تداوم مبارزه‌اش در استان خوزستان بود. متعاقب ضربه به تشکیلات در مرداد ٦١ و دستگیری‌های تهران و گسترش این ضربه تا برخی شهرستان‌ها رفیق پر شور، شاداب و زن رزمنده انقلابی الهه همایونی به دام مزدوران جنایتکار گرفتار شد. شکنجه‌گران جمهوری جنایت که می‌دانستند سینه مهربان الهه مملو از اخبار و اطلاعات پیرامون رفقایش است و از نامزدی و تدارک ازدواج‌اش هم خبر داشتند، او را مورد سهمگین‌ترین شکنجه‌ها قرار دادند. از زمان دستگیری رفیق الهه تا حصول اخبار ضربه در استان فارس، آن رفقایی که در ارتباط با الهه بودند در چندین قرار با او حضور یافتند، اما این زن رزمنده کمونیست سخن نگفته بود و رفقایش سالم از محل قرار به خانه بازگشته بودند. او نه تنها لب به سخن نگشود بلکه بی‌باکانه با آن پیکر استخوانی‌اش، نمایشی پر شور از رزم بی‌محابای زن کمونیست را در شکنجه‌گاه‌های رژیم جنایتکار اسلامی به اجرا نهاد. نمایش مقاومت و تنفر انقلابی زن جوانی که با تمامی وجود خود به این نکته پی‌برده بود که بدون نابودی جامعه سرمایه‌داری و پایان بخشیدن به مالکیت خصوصی هیچ سخنی پیرامون آزادی زنان نمی‌تواند در میان باشد، نمایشی از مقاومت رزمندگان جنبش کمونیستی نوینی بود که کمونیست‌ها در بیش از یک دهه بذرش را افشانده بودند. وقتی مدتی بعد رفقا و بستگانش به قبرستان ارمنی‌های شیراز رفتند مسئول قبرستان سخنی بدین مضمون گفته بود که: نمی‌دانم مرد بود یا زن، چون‌که قطعه قطعه بود توی یک گونی‌ای که به اینجا حملش کردند!!!! رفیق الهه در مرداد ٦١ دستگیر شد و در همان زمان هم در زیر شکنجه از آرمان‌هایش به مدافعه برخاست و سرفرازانه آخرین سرود رزم‌اش را خواند. او نه تنها جان‌اش بلکه عشق‌اش را هم فدای سوسیالیسم ساخت تا دشمن به راز یاران‌اش پی نبرد. درود بر جنبشی که چنین زنانی را سازمان داد و درود به زنان کمونیستی که با مقاومت و رزم‌اشان در خیابان و زندان: این نبرد را سرفرازانه تداوم بخشیدند.ـ

ـ«… یادِ زنان کمونیست و انقلابی را که در هر دو رژیم دیکتاتوری – ارتجاعی شاه و جمهوری اسلامی علیه استبداد و استثمار مبارزه کردند و جان عزیزشان را چه در نبرد رو در رو با دشمن و چه بدست جلادان از دست دادند را گرامی می‌داریم.ـ

یاد عزیزشان همیشه در اذهان طبقه کارگر و توده‌های آزادی‌خواه و انساندوست پا برجاست.ـ

این‌سان زیستن!ـ

کمونیست!ـ

این‌سان مرگی را پذیرا گشتن:ـ

آوای سرودتان را تنها حقیقت!ـ

زنده می سازد.ـ

***

جنگیدن!ـ

تا لحظۀ رگبار کار و رنج

« تنها»

نشان بودن است به افتخار!ـ

آنگاه حضورتان اعلام می گردد،ـ

در فرمان آتش:ـ

حزب !ـ

***

این‌گونه مرگی را گزیدن

این‌گونه حضوری را سزاست.

از دفتر شعر تداوم …»ـ

***

رفیق علی خیرخواه 23 ساله دیپلم، مجرد، از سازمان رزمندگان در تهران در تاریخ 10.00. 1361 زیر شکنجه جان باخت. [احتمالاً اینجا فقط تشابه اسمی بین علی خیرخواه لنگرودی و علی خیرخواه وجود دارد، چرا که در غیراینصورت می‌بایست حداقل تاریخ اعدام‌شان هم یکی باشد، که نیست]

***

رفیق منوچهر سلحشور از اعضای سازمان رزمندگان در دوم بهمن سال ۱۳۳۲ در مسجدسلیمان به‌دنیا آمد. او معلم فوق دیپلم، متاهل، دارای یک فرزند بود که در سال ۶۱ بخاطر ضرباتی که سازمان رزمندگان در این سال متحمل شد، دستگیر شد و در زیر شکنجه، مقاومتی انقلابی از خود نشان داد و در همان سال یعنی، در دوم بهمن ۱۳۶۱ در اوین اعدام شد.ـ

***

علی عجم برادر حسن عجم و فریده یوسفی، زن برادر حسن نیز که از اعضای سازمان رزمندگان بودند و بعد از بحران در این سازمان، به سهند پیوسته بودند. در تهران در سال 1361 دستگیر شدند و بطرز وحشیانه‌ای شکنجه شدند. این رفقا با یک هفته فاصله‌ از یکدیگر به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند.ـ

فریده یوسفی متولد 1335 آبادان، در 31 شهریور 1361 در تهران دستگیر شد. او بشدت شکنجه شد، از جمله دیگر آثار شکنجه، دست‌ رفیق را هم قبل از اعدام شکسته بودند. او در تاریخ 6 اردیبهشت 1362 تیرباران شد و پیکر وی در خاوران به خاک سپرده شد. این رفیق یک دختر 5 ساله داشت و همسرش در حالی‌که سرطان غدد لنفاوی داشت، اعدام شد.ـ

***

علی عجم متولد 1329 آبادان، بعد از پایان تحصیلات به استخدام شرکت نفت درآمد او در آبان 61 دستگیر شد و تحت شکنجه‌های قرون وسطایی رژیم بود. رفیق در اول اردیبهشت 62 در اوین تیرباران شد و در خاوران به خاک سپرده شد.ـ

علی عجم، سکینه هزاردستان (مادر عجم)، حسن عجم
علی عجم، سکینه هزاردستان (مادر عجم)، حسن عجم

در توضیحات رفیقی آمده: «رفیق فریده و همسرش علی از فعالین یک گروه محلی بنام گروه گلسرخی در آبادان بودند. فعالین این گروه بعدا به جریانات درون جنبش چپ-کمونیستی پیوستند. از جمله رفقا فریده و علی که به سازمان رزمندگان آزادی طبقه کارگر پیوستند. رفیق علی کاندید عضو سازمان بود. بعدها در جریان بحران رزمندگان، با کومله تماس گرفتند اما در همین اوضاع دستگیر شدند …»ـ

نامه‌ی رفیق علی عجم قبل از اعدام به خانواده:

نامه‌ی رفیق علی عجم قبل از اعدام به خانواده
نامه‌ی رفیق علی عجم قبل از اعدام به خانواده

برای خواندن بخش اول به لینک زیر مراجعه کنید

گاه‌شمار تعدادی از جانفشانانِ سازمان رزمندگان آزادی طبقه‌ی کارگر – بخش اول

2 Antworten

  1. بهروز جلیلیان sagt:

    سلام، رفیق محمد محبوبیان در سال ۱۳۵۹ به سازمان پیکار پیوست. شرح حالش در نشریه پیکار ۱۲۶ ، آبان ۱۳۶۰، امده است:
    ٤٢٨. محمد محبوبيان
    با استفاده از نشریه پیکار ۱۲۶، دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۶۰
    رفیق محمد محبوبیان سال ۱۳۳۶ در اصفهان به دنیا آمد. در رژیم شاه با تعدادی از جوانان مبارز، گروهی مذهبی را تشکیل داده و تا مدتی به نشر اعلامیه علیه رژیم شاه می‌پرداختند. گروه در اثر سازشکاری افرادی كه پس از دستگيری به توبه و عجزولابه می‌افتند و تمامی اطلاعاتشان را در اختیار ساواک قرار می‌دهند (اين افراد كه بعدها در رژيم جمهوری اسلامی به سردمداری رسيدند، پس از چند ماه آزاد شدند) لو رفته و محمد و دیگر رفقایش به حبس‌های طولانی مدت محکوم می‌شوند.
    محمد در زندان، مارکسیسم را می‌پذیرد. پس از قیام ۱۳۵۷ از زندان آزاد شده و در کارخانه‌هایی نظیر دیسمان، شرکت گسترش اصفهان مشغول کار می‌شود و با „سازمان رزمندگان“ فعالیت خود را آغاز می‌کند. او کارگر کمونیستی بود که در مبارزات کارگران کارخانجات فوق پرشور فعالیت می‌کرد؛ در جهت تشکیل شوراهای واقعی در دیسمان و شرکت گسترش، مبارزات پیگیری داشت و کارگران این کارخانه‌ها به‌خوبی او را که همواره در کنار آنها علیه مرتجعین سرمایه‌دار از منافع‌شان دفاع می‌نمود، به‌خاطر دارند.
    ارتجاع یک بار در جریان مبارزات کارگری او را دستگیر و به زندان می‌اندازد. اما حمایت چشم‌گیر کارگران که به‌خوبی دوستان و نمایندگان واقعی خویش را شناخته بودند، باعث آزاد شدن محمد و دیگر رفقا می‌شود. یک بار دیگر نیز رفیق در جریان جشن سرخ کارگران، اول ماه مه ۱۳۵۹ در اصفهان که توسط سازمان پیکار برگزار شد، دستگیر و بعد از یک ماه آزاد می‌شود. پس از انشعاب در سازمان رزمندگان در اواخر سال ۱۳۵۹، رفيق با سازمان پيكار تماس گرفت و درخواست فعاليت تشكيلاتی با سازمان را داشت که به شکل متشكل به فعاليت خود ادامه داد. او بر اين اعتقاد بود كه به‌صورت گروهی و متشكل، همراه دیگر رفقای رزمندگان به سازمان بپيوندد.
    برای سومین بار یا در حقیقت آخرین بار، در اواخر مرداد‌ماه ۱۳۶۰ پاسداران به خانه‌اش ریخته، او را با خود می‌برند و در بی‌دادگاه‌های قرون وسطایی به اعدام محکومش می‌کنند. رفیق را در ۱۰ شهريور ۱۳۶۰ در زندان اصفهان تيرباران کردند.
    بخشی از کتاب „شكوفه‌های درخت انار“ نوشته عباس مظاهری در زندان دوران شاه:
    „… در زندان هفته‌اى يک‌بار ملاقات داشتيم. در يكى از روزهاى ملاقات كه براى ملاقات با خانواده‌ها رفته بوديم حادثۀ تلخى رخ‌ داد. محمد محبوبيان يكى از اعضاى گروه مذهبى‌ها بود كه ماركسيست شده بود، اما ارتباط خانوادگى ديرينه‌اى با آنها داشت. در جريان ملاقات چند لحظه‌اى با مادر يكى از دينى‌ها سلام و احوالپرسى مى‌كند. مادر، [از] آن طرف اعلام مى‌كند كه قصد دارد به مكه برود. محمد هم برايش‏ با سخنان قابل فهم آن مادر سفر خوش‏ آرزو كرده مى‌گويد كه زيارتتان اِنشاالله مقبول افتد. در اينجا زندانى دينى با لحن پرخاشگرانه‌اى محمد را دروغگوى حقه‌باز مى‌خوانَد و محمد به لحن و كلمات او اعتراض‏ كرده مى‌گويد من به اعتقادات مردمم احترام مى‌گذارم و آن [فرد] دينى پرخاشگر تمام مرزها و پرنسيپ‌هاى يک زندانى سياسى را زير پا گذاشته با كثيف‌ترين كلمات به رفيق ماركسيست ما توهين مى‌كند.
    پس‏ ازپايان برنامۀ ملاقات، ما با نمايندگان آنها تماس‏ گرفته ضمن اعتراض‏ خواستار رسيدگى به اين حادثه كه به نظر ما دور از شئون يک زندانى سياسى است، شديم. آنها „پذيرفتند“!! كه دو طرف درگيرى با حضور نماينده‌هاى دو كمون با هم „گفت‌و‌گو“ كنند. اتاق‌هاى ما روبه‌روى هم بود و در ساعت مقرر محمد محبوبيان همراه با نمايندۀ ما جواد كلباسى به اتاق آنها براى „گفت‌وگو“ رفتند. ما هفت نفر در اتاق خودمان با نگرانى منتظر نتيجۀ „گفت‌وگو“ مانديم. „گفت‌وگو“ درواقع توطئه‌اى بود براى قتل محمد محبوبيان، زيرا بلافاصله پس ‏از نشستنِ بچه‌هاى ما پيش ‏آنها حملۀ توطئه‌گرانه و همه جانبۀ آنها آغاز شد. آنها با برنامۀ قبلى روى طبقات دوم و سوم تخت‌ها جاى گرفته بودند و از آنجا با مشت‌و‌لگد بر سر آن دو نفر ريختند. ما با ديدن اين حادثه غرق در شگفتى، نفرت‌و‌خشم شديم. در همان ثانيه‌هاى اول آنها رفيق ما محمد را به‌طورى روى زمين انداخته بودند كه گردنش‏ روى لبۀ تخت قرار گرفته بود و یکی از آنها پايش‏ را روى گلوى او قرار داده بود و با تكيه به تخت مقابل قصد خفه كردن و كشتن او را داشت كه ما براى نجاتش‏ رسيديم. اميرشاه‌كرمى، فرد نيرومند و ورزشكارى بود و در دم با لگد محكمى پاى آن دينى را كه قصد جان محمد ما را داشت از روى گردن او به كنارى زد و زدو‌خوردى نا برابر بين ما نُه نفر و آن چهل و پنج نفر در گرفت. طبيعى بود كه يك نفر در برابر چهار نفر شانس زيادى ندارد. در‌هر‌حال پس‏ از لَختى، كتك خوردن ما از دست مسلمانانِ البته „انقلابی“ با دخالت زندانيان عادى و پليس‏ به پايان رسيد. البته مذهبى‌هاى زندان شهربانى اصفهان، پس ‏از انقلاب، به غرض‏ جنايتكارانۀ نهایى خود رسيدند و در شكار محمد محبوبيان، شمس‏ اميرشاه‌كرمى و محمد‌جواد كلباسى موفق شدند آنها را دستگير و تيرباران كنند“.

  2. رضا پایا sagt:

    دستت درد نکند که یاد این رفقای را مجددا زنده کردی! در مورد رفیق بسیار نازنینم مجتبی احمدزاده ، بگویم که هنگامیکه در جریان بحث های زیاد در مورد حاکمیت گرایش توده ایستی به رزمندگان، رزمندگان کمونیستی شکل گرفت ما و تعداد زیادی از رفقا ، از جمله رفیق مجتبی و محمد محمدی به این جریان پیوستیم ( ما از نبرد و مجتبی و تعدادی دیگر از آرمان به رزمندگان پیوسته بودند ) . در جمع ما ، مجتبی با اینکه جوانتر بود ، از شور و شوق انقلابی و سطح درک و شناخت از مباحث تئوریک بالایی برخوردار بود. من شخصا علاقه خاصی باو داشتم.متاسفانه او در حالی با ماشین پیکان خود همراه محمد در میدان فوزیه رانندگی میکرد ، مورد شناسایی مزدوران انجمن اسلامی قرار میگیرد و به اوین منتقل میشود. احتمالآ لاجوردی جنایتکار بعداز دستگیری مجتبی برای یافتن پدرش ظاهر احمدزاده او را زیر فشار طاقت فرسا قرار میدهد و احتمال زیاد زیر شکنجه جان می بازد ! هنوز خاطره لبخند زیبا و طنز آلود مجتبی بعد از بیش از چهل سال از یادم نرفته است ! یاد مجتبی و همه جانباختگان راه سوسیالیسم و آزادی گرامی باد !