رنگین کمانِ گیتی فردا
ـ سخنت اخگرگاهِ عشق
جهان چیره گی و
رزمِ خِرد .
آیا اسب ترا
ـ شتاب زمان ـ
رکاب درنگی نیست ؟
شیفته فرزانگان
مهمان ِ نَرهٔ مرگ .
جز زبانهٔ خنجرک ،
مرا هست آه
سرودی به بلندای قامت زخمی نخل ؟
به خانه بگو ،
خاکستری مانده است
ازگرتهٔ یادگاری ؟
گاهی که ،
درآهنگِ تار
به آوا اتاق دلگیر را می تکانی ،
آیا می شکفد دهان دوست ؟
پس هنوز می شود
دَ م گرفت نم نم ترانه ای .
بسوی توست ،
شبنمکِ رمزِ نگاهی
ـ چشم ها ،بسانِ شورگرمی یکی بهرام
هست برای رهایی .
هست درسینهٔ تو ،نهان به دانایی …
آه ،بگذارزمین
ازخاشاکِ رخشانِ کُنار ،
اززرهٔ زرین خارک
از گُلابِ نفت
بپوشد تن مرا
بگذار کارون ،
بگذارخَزر بنوشد م .
بگذارفروبگیردم زمین ،
شعله بگیرم
بدشتِ بَلُوط .
بگذار بی سرابِ تُوبه ،
خا کم کنند ،
زیر بوته زارِ نعنا
از عشق مگیر جزاین معنا .
گلاب بپا ش مادر !
گیسوی خاکستری
به رنگ سرخ حنا
بیا میز وبشوی !
با بهارِ شکوفان
سرود ما را با رفیقان
بخوان ،بخوان به آواز !
گلاب بپا ش مادر !
پا ی بکوب ،پای بکوب !
رنگین کمان ِ گیتی فردا
زبانِ مشترکِ ما ست ،
برابری همه آ رمانِ ما ست .
مجید خرمی
هزاروسیصدو شصت وهشت ،
وُرمز ،آ لمان .