دو سروده از مجید خرمی و جعفر امیری برای کارگرمبارز شاهرخ زمانی
برای نستوه کارگرمبارز شاهرخ زمانی
شاهرخ نافرمان بود
از دست رنج با آمیزش ِرنگ
نان ِحیات خود را می یافت .
با کارگران ازبیمه ی کارورزی
سخن می راند .
به پیشکسوتی ممتازشد .
برای پاسدارِ سرمایه
این هوشِ رنجبری
گران بنمایش درآمد .
شاهرخ به بند قرنطینه اسیرخزید ،
ازبند ِتبریز ویزد
با اعتصاب گذشت .
سَم ِستم به مشام ِهمه می رسید .
شاهرخ نافرمان بود ،
بانگ آزادی را
ازخلوتِ خاموشِ سلول ِگوهردشت
به جهان شنوا
پژواک می داد .
براو چنان دشوارگرفتند
تنفس هستی را درقفس .
پیامِ رهایی وامدادگری
ازدیوارخرافه گذر می کرد .
اما سدِ استبداد اینجا
پنداری پوزه بندی بود ،
برراستای بن بست ِاین تاریخ .
شاهرخ با آوارِمرارت درجدال
اندیشه ی نبردی مدام
برای رهایی انسان داشت .
دشمن این برنتابید
این عصاره ی حقیقت را .
اینک نینا جان !ـ
ازدهان پدرشاهرخ
ببین گل ِخون می شکفد .
بگذاربا کالبدش کبود ،
جهان به خشم
گریه کند .
نینا جان !ـ
نینا جان دخترشاهرخ ِما
با مشت های گره کرده ی ما
بیا بخوان با ما !ـ
بگواین نسل ِخبیث سرمایه
بی امان ویران باد !ـ
ستاره ی شاهرخ
روبه جهان امید ،رخشان باد !ـ
مجید خرّمی
پانزدهم سپتامبر ،دوهزاروپانزده ،ـ
فرانکفورت .
***
ما مرگ شاهرخ زمانی را به پرچمی برای اتحاد و همبستگی کارگری که او پیشتازش بود تبدیل خواهیم کرد.
برای شاهرخ زمانی، که در زندان با مرگ تدریجی زجر کش شد.
شاه که ستم کاره بود و
کارگر کُش و
نوکر عمو سام
با سرسقوط
در زباله دان
تاریخ شد.
کارگر که آزاده بود و
مولد همه چیز
سر برافراشت
در بهار آزادی
دست بکار رهائی خویش شد.
شیخ که مفت خور و فریبکار و دغل باز است
مجری انباشت سود سرمایه
جانشین نوکر پیشین
دشمن جان و مال کارگر شد.
بهار نشکفته خزان کرد،
کشت به بار نشسته
در خون شد.
سیاست شاه و شیخ
یکی و غالب گشت
کارگر باز گرفتار و
سرکوب و
استثمار و
در بند شد.
زمانه تیره گشت و
زمانی کشته شد
تیرک دار دیگر کفایت نمیکند
شیوهی جدید قتل
ابداع شد.
برای وحشت خلقِ
به جان آمده از بیداد و
از ترس توفان خشم او
نه چوبهی دار و
نه جوخهی مرگ،
مرگ تدریجی
اینک
سیاست سرمایه
برای کشتن
کارگر زندانی و
زندانی سیاسی شد.
جعفر امیری
۲۰۱۵/۹/۱۶