زنان کارگر در چین:1947 تا 2007 *، زنان کارگر در پدرسالاری مائوئیستی، ترجمه و تالیف از فریده ثابتی
چون که اغلب زنان شهری بعد از “ رهایی“، در سال 1949 به درون سرویس های کاری کمون های خلق کشانده شده بودند و در کارخانه های با مالکیت دولتی یا دیگر فعالیت های حرفه ای/تجاری کار مزدی می کردند، ممکن است این طور فکر شود که سوسیالیسم، شکل چینی مردسالاری „فئودالی“ را محو کرد یا حد اقل مائوئیسم وضعیت زنان را در مقایسه با زمان قبل از “ رهائی“، در شهر و هم چنین در روستاها ترقی داد. کار زنان موقعیت شان را در خانواده تغییر داد، هم چنین به خاطر دستمزدهای پایین در دوران مائو، دستمزدهای زنان بخش مهمی از درآمد خانواده را تشکیل می داد(وانگ:159). اگر چه که زنان به اندازه ی قبل در خانه محدود نبودند و قوانین جدید با آن ها کم و بیش مثل مردان برخورد می کرد، زندگی آن ها اما در قالب پدرسالاری جریان داشت. همراه با کار خانگی“سنتی“ که در راس کارها بود، آن ها مجبور بودند -اغلب در خارج از خانواده یا جامعه ی زنان که در آن ها رشد کرده بودند- کار مزدی انجام دهند.(مک لارن:171). رژیم سوسیالیست تصمیم گرفت و اشکال „فئودالی“ مردسالاری را تغییر داد و آن ها را درون اشکال جدیدی از سازمان اجتماعی ادغام کرد.
Liu Jieyu }لیو} مولف، در کتابش „جنسیت و کار در مناطق شهری چین، زنان کارگر نسل ناشاد“ سرنوشت چند زن کارگرشهری از نسل انقلاب فرهنگی درگروه سنی متولد 1945 تا 1960 را دنبال می کند. موانع ایجاد شده بعد از جریان بازسازی صنایع دولتی بعد از نیمه دهه 1990، زنان را شدید تر از مردان مورد اصابت قرار داد. 62.8% آن هایی که اخراج شدند زن بودند اما آن ها تنها 39 درصد کارگران شهری را تشکیل می دادند( وانگ:161). لیو می خواست ببیند که چه فاکتورهایی دراین جا نقش بازی می کردند و چگونه زندگی زنان تحت سوسیالیسم{چینی} بوسیله ساختارهای پدرسالار و نرم های اجتماعی دیکته می شد. مولف که امروزه مدرس جامعه شناسی در دانشگاه گلاسکو است درنان جنینگ بزرگ شد و مادرش به آن هایی تعلق داشت که بوسیله واحد کار(danwei) شان در دهه 1990 اخراج شده بود. لیو با بیش از 30 زن از نسل مادرش، که تقریبا همه آن ها کارگران ساده بودند، در باره ی تجربه شان و موقعیت زندگی شان صحبت کرد. مصاحبه ها نشان می دهد که زنان خواه در“برابری طلبی جمعی“ دوران مائو یا در „اقتصاد بازار سوسیالیستی“، در تمام طول زندگی شان مورد محرومیت و تبعیض قرار گرفته بودند.
تاریج تبعیض
نسل انقلاب فرهنگی شهری – آن هایی که تحت حاکمیت“سوسیالیسم“ به دنیا آمده بودند– نقاط عطف در تاریخ جمهوری خلق چین را این گونه می دید: “ جهش بزرگ به جلو“ و قحطی متعاقب آن در پایان دهه 1950 و اوائل دهه 1960؛ „انقلاب فرهنگی“ در دهه 1960 و 70؛ شروع رفرم ها و „سیاست یک بچه“ در دهه 1980؛ سرکوب „جنبش تیان آنمن“ در پایان دهه 1980 و بازسازی شدید در دهه 1990. آن زنانی که کمپین های دهه 1950 و “ جهش بزرگ به جلو“ را به خاطر دارند، وسعت فاجعه ی قحطی متعاقب آن را دیده اند. گزارش های مربوط به آن زنان القائاتی با شعارهای دولتی از نوع رسمی هستند: زنان کارگر مزدی ، بریدن آن ها از کار خانگی، به عنوان نشانه ای از رهایی دیده شده بود که خاطره آن ها را تا امروز شکل می دهد. وهنوز برای آن ها واژه ی زن خانه دار طنین بدی دارد. لیو می نویسد: „گرچه مادران ما برای کار به بیرون از خانه رفتند، آن ها به آن رهایی ای که تاریخ رسمی می خواهد به ما بباوراند نبودند. در محل کار، مادران این زنان فقط مشاغل با دستمزد پایین تر در صنایع خدماتی، پوشاک و مراقبت را انجام می دادند. در درون خانواده طرح های سنتی پدرسالار هنوز ادامه داشت. مصاحبه کننده ها گزارش دادند که مادران شان گاهگاهی با کمک آن ها، مسئول امور داخل خانه بودند زیرا پدران نان آوران و تصمیم گیرندگان اصلی بودند.“(لیو:27)
زنان زمانی که رفتار ممتاز با پسران را(zhongnan qingnü) بخاطر می آورند، به تلخی واکنش نشان می دهند.1 در اوایل دهه 1950 رژیم زنان را تشویق می کرد که هرچند بچه ای که ممکن بود داشته باشند. این منجر به افزایش عظیم رشد جمعیت شد. در خانواده با پسران بهتر از دختران برخورد می شد، و آن ها در خانواده احتمال بیشتری برای انتخاب شدن جهت انجام تحصیلات بالاتر را داشتند. دخترها مجبور بودند کار خانگی را انجام دهند، به علاوه کار مراقبت از خواهران و برادارن کوچک تر و پدربزرگ ها و مادربزرگ ها را هم به عهده داشتند. این امر به نوبه خود بر تحصیلات مدرسه ای شان تاثیر می گذاشت. “ زنان خودشان بی توجهی به آمورش خود را به گرایش های „فئودالی“ نسبت می دادند. هرچند که در بازار کاری که مخالف دختران مبنا گرفته است، سرمایه گذاری در آموزش یک پسر تصمیمی عاقلانه است.“(لیو:29) بدین ترتیب به خاطر تقسیم جنسیتی کار و امتیاز „سنتی“ پسران، زنان شانس کم تری در زندگی برای دستیابی به آموزش و بعدا هم در بازار کار داشتند. در طی انقلاب فرهنگی از میانه دهه 1960 به بعد شعار هایی وجود داشت چون“ اکنون زمان تغییر کرده است، زنان و مردان برابرند“، اما در همین زمان همه فمینیست هایی که خواسته هایی داشتند یا به مشکلات خاص زنان مراجعه می دادند ، محکوم می شدند. آن ها به عنوان “ بورژوازی“ دیده می شدند(Honig: 255). خاستگاه طبقاتی فاکتوری قاطع بود که تعین می کرد هرچند اگر کسی مورد حمله قرار گرفته و دوباره آموزش یافته بود یا نه. برای زنان معیارهای اصلی برای تعلق طبقاتی ریشه(ی پدری) و ازدواج(ریشه ی همسر) بودند.
بچه های به اصطلاح “ دشمنان طبقاتی“ نه تنها مجبور به سروکار داشتن با حملات علیه والدین شان بودند، بلکه خودشان هم در مدرسه با مشکل مواجه بودند و از بسیاری از فعالیت ها محروم می شدند – یا نمی توانستند در آن ها به خاطر این که از این همه حملات و عذر خواستن ها بیمار می شدند، شرکت کنند. خانواده های برگزیدگان که طی انقلاب فرهنگی مورد حمله قرار داشتند می توانستند از روابط شان استفاده کنند تا مطمئن شوند که کودکان شان به تحصیل یا آموزش شغلی دسترسی دارند، در حالی که کودکان کارگران- با یا (بنا به گفته) بدون „پیش زمینه ی فامیلی خوب“ – به خاطر این که مدارس بسته و کودکان به روستاها فرستاده می شدند- نمی توانستند تحصیلات خود را به پایان برسانند. اولین موج فرستادن کودکان به روستاها در فاصله بین 1966 و 1968 رخ داد. آموزش مدرسه ای یا شغلی آن جوانان مرتب قطع یا متوقف می شد. تا امروز هم مردم چین می گویند که آن نسل „چیزی یاد نگرفته“ است. دلیل رسمی اش آن بود که „جوانان روشنفکر“ (zhishi qingnian ) باید دوباره در روستا آموزش می دیدند. عملا اما دلایل دیگری در پشت آن ها وجود داشت، مثلا پایین آوردن بیکاری شهری. اما همه کودکان هم به روستا فرستاده نمی شدند. دانشجویان مدارس حرفه ای وهم چنین سهمی کوچک از هر کلاس مدرسه می توانستند در شهر بمانند. هم چنین والدین دارای ارتباطات خوب، شانس این را داشتند که کودکان شان را در شهر نگه دارند.
موج دوم فرستادن کودکان به روستاها در فاصله 1974 و 1976 رخ داده بود. این زمان معیار اصلی این بود که چه تعداد کودک از هر خانواده باید در شهر نگه داشته شوند و چه تعداد قبلا به روستاها فرستاده شده بودند. خانواده های پربچه در شهر مجبور بودند بعضی از کودکان شان را به روستا بفرستند. در روستا مردان و زنان در تیم های متفاوت کار می کردند. مردان مجبور بودن کارهایی را که „سخت تر“ نامیده شده بود انجام دهند. برای مثال آن ها مجبور به حمل کردن کیسه ها با نهال برنج بودند، در حالی که زنان اغلب در یک وضعیت خمیده برای ساعت ها مجبور به کاشت آن ها بودند.-. سختی یک کار، ارزش کار را بوسیله “ امتیاز کار“تعین می کرد(gongfen). زنی به خاطر می آورد: “ در محل ما، ارزش کار مردان دارای 10 امتیاز بود. بدترین آن ها 8.5 امتیاز می گرفت. بهترین 10 امتیاز. برای کار زنان بالاترین امتیاز 5.5 بود.“ زن دیگری می گوید: “ ما فقط ارزش نیم کار بودیم.“(لیو:34)
زنانی که در مصاحبه شرکت داشتند هرگز در باره ی کار سخت شان و سختی ای که آن ها در روستا با غرور تحمل کردند، صحبتی نکردند. آن ها عینا از واژه ی“chi ku“: یعنی خوردن تلخی استفاده می کنند. „همه ی آن ها شکی نداشتند که کار، بخشی اجتناب ناپذیر از زندگی شان بود.با این مفهوم از کار کمپین مثبت دولت، هویت جنسیتی آن ها را با پیش بردن هویت شان به عنوان کارگر شکل داد؛ اما در همان زمان، علی رغم شعارهای رسمی، آن ها تقسیم جنسیتی کار را در کاری که به آن ها درجه ای پایین تر نسبت به مردان می داد، تجربه کردند „(لیو:35) زنان در مصاحبه ها از صحبت در باره ی مشارکت شان در گارد سرخ انقلاب فرهنگی، اجتناب می کردند. آن ها بر هرج و مرج بعنوان یک نتیجه ی حملات سیاسی و قطع شدن آموزش مدرسه ای تاکید می کردند ، اما وقتی که گرفتادری خودشان مد نظراست مثل „بیگانه، دنباله رو یا موافق ساکت“نمایان می شوند(لیو:36) „این اجتناب عمومی از برچسب ‘گارد سرخ’ در خاطرات زنان از انقلاب فرهنگی به تصویر بعد از مائو از گارد سرخ به عنوان عاملان خشونت و حملات غیر عادلانه مربوط است، و این نشان می دهد که چگونه خاطرات زنان از گذشته با توجه به زمان حال، از طریق یک گزارش عمومی قابل دسترس بازسازی شده بودند.“(لیو:37)
گرچه خشونت گارد سرخ مستقیما برعلیه „دشمنان طبقاتی“، اغلب „سکس زده“ و „جنسیتی“ بود، بسیاری از زنان جوان، در روستا توسط گاردهای محلی، و در شهرها توسط گارد سرخ و دیگر گنگ ها مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفتند(Honig: 256, also see Xinran: 160, 185). در طی انقلاب فرهنگی زنان بخاطر این که لباس های مد روز می پوشیدند یا „زنانه“ به نظر می آمدند، مورد حمله قرار می گرفتند. گارد سرخ مونث مثل مردان لباس می پوشیدند. هرکسی که مثل یک زن رفتار می کرد، می توانست یک عنصر عقب مانده دیده شود(luohou fenzi). مواردی وجود داشت که زنان به بهانه ی „روابط جنسی غیراخلاقی“ مورد حمله قرار گرفتند. زنی می گوید: „در آن زمان مردم به خاطر خاستگاه طبقاتی بد، مورد حمله قرار می گرفتند. مردم در آن زمان می توانستند نسبت به زنان بگویند که شما مشکلات شیوه زندگی [یک لفظ برای روابط جنسی غیراخلاقی] دارید. چنین مشکلات شیوه ی زندگی می توانست گردبادی عظیم برای شما باشد. اگر آن ها دلایلی برای حمله به شما نداشتند، می توانستند بگویند که شما مشکلات شیوه ی زندگی داشتید. بخاطر می آوردم طی انقلاب فرهنگی، زنانی را که گفته شده بود مشکلات شیوه ی زندگی دارند یک رشته از کفش های فرسوده را با نخ دور شانه های شان می آویختند و در خیابان ها می گرداندند، آن ها به „کفش های شکسته“[ لفظی برای یک زن هرزه]“ ملوث می شدند.(لیو:38)2
این نوع از „اخلاق“ هم چنین برای کنترل و نظارت بر زنان و تمایلات جنسی آن ها در واحد کار نقشی بازی می کرد. نسل اول آن هایی که به روستا فرستاده شدند، بعد از مرگ مائو در 1976 به شهرها برگشتند ، نسل دوم بعد از 1978. سال قبل ازآن، آزمون ورودی دبیرستان دوباره برقرار شد. اما دیگر برای اکثریت زنان صدق نمی کرد، زیرا آن ها سال های بسیار زیادی از آموزش را از دست داده بودند. نسل اول برای کار در واحد کار اختصاص یافته بود. نسل دوم دوره میانی تحصیلی را در اوایل دهه 1980 به پایان رسانده بود. به خاطر بیکاری به آن ها کاری اختصاص نداده بودند بلکه به خاطر واحد کار خانواده های شان(اغلب مادرشان) به روستا برده شده بودند.
کار در ترکیبات دولتی
طبق نظر لیو رهبران واحد کار، نقش خانواده سنتی پدرسالار را بازی می کردند. خانواده کنفسیوسی ی از نظر تئوری منسوخ در سوسیالیسم، به اشکال متفاوت کنترل و تبعیض روزانه تغییر یافت و به تشدید تفکیک جنسیتی در محل کار و تقسیم جنسیتی در جامعه افزود. „بسیج زنان به داخل محل کار رهایی ادعا شده در تبلیغات سوسیالیستی را به همراه نیاورد. واحد کار سوسیالیستی به عنوان یک داور برای فرصت های شغلی و زندگی پرسنلی زنان عمل کرد و کارکرد مردسالار نهادهای پیش سوسیالیستی را ادامه داد. به عنوان یک نتیجه زنان کارگر به یک زیان اجتماعی بزرگ تر از همکاران مرد خود رسیدند و دربازسازی اقتصادی شکست خوردند.“(لیو:86) “ واحد کار از نظر جنسیتی خنثی نبود بلکه جنسیت جزء پیچیده ای از روند کنترل بود.“(لیو:64) واگذاری یک پست شغلی (بدون بیان آشکار این مساله)همواره خطوط جنسیتی را دنبال می کرد. تفکیک ویژه ی جنسیتی از کار به صورت افقی و عمودی بود. تفکیک افقی تفاوت بین صنایع“سنگین“ و „سبک“ را شرح می دهد. 70% زنان در صنایع „سبک“ و20% در صنایع „سنگین“ کار می کردند. به طور معمول زنان مشاغل „سبک“ را بدست می آوردند اما تشخیص آن سخت بود. „این نوع تقسیم کار تفاوت „طبیعی“ بین مردان و زنان را مفروض می کرد و اشاره می کرد بر فرض اولیه ای که جسم ضعیف زنان بهترین تناسب را برای کار سبک داشت.“ (لیو:42)
مردان ترجیحا برای مشاغلی تعین می شدند که نیاز به „مهارت“ داشت حال آن که زنان مشاغل با مهارت کم تر را بدست می آوردند. با اشاره به دو کمپین دولتی در گوانگچو، وانگ می نویسد: معمولا مردان برای کار تکنیکی و زنان برای مشاغل غیر تکنیکی، امدادی و خدماتی بدون توجه به سطح تحصیلات تعین می شدند، این سلسله مراتب اشتغال جنسیتی، موقعیت مادون زنان را تثبیت کرد و تعریف زنان از خود را شکل داد.“(وانگ:159، هم چنین نگاه کنید به 168/9) قبلا در دهه 1980 ترندی به خاطر کاهش دادن کار اضافی وجود داشت که بوسیله دولت برای اعزام زنان کارگربه „بخش های امدادی“(بخش هایی از قبیل نظافت کردن، رستوران، کلینیک کارخانه) آغاز شده بود. (لیو:43) تفکیک عمودی شانس های ترفیع را شرح می دهد. در واحد کاری چین همه کارکنان یا کارگر بودند(gongren) یا کادر(ganbu) . بین آن ها کسانی که توانستند کادر بشوند عبارت بودند از:1. سربازان سابق، حداقل در درجه ی رهبری جوخه، 2. فارغ اتحصیلان مدارس فنی حرفه ای یا کالج ها، 3. و کارگرانی که ترفیع گرفته بودند. تعداد خیلی کمی از سربازان زن بودند. زنان از دستیابی به آموزش عالی تر یا آموزش حرفه ای تخصصی محروم بودند. به این طریق تنها آخرین گزینه ای که وجود داشت سومی بود یعنی ترفیعات. سه سطح سلسله مراتبی کادر وجود داشت، کادر تازه کاریا سطح پایین، کادر سطح میانی و کادر ارشد. معمولا زنان فقط به سطح اول می رسیدند. و آن هایی که موفق به این کار می شدند موقعیت تقریبا سمبولیک داشتند(برای مثال رهبر لیگ جوانان). یک شرط قبلی برای ترفیعات و برای اجتناب از اخراج شدن در دهه 1990 عضویت در حزب بود، و زنان هم چنین دراین جا هم محروم بودند.
واقعیت این امر که زنان کارگر در صنایع و بخش هایی با دستمزد پایین کار می کردند بخاطر وجود این تفکیک افقی و عمودی نوع کار بود.4 دو جنبه در این جا نقش بازی می کردند: biaoxianوguanxi؛ biaoxian یا کارآئی، به معنای واقعی کلمه عملکرد یا رفتار، در این جا به طور صریح تر عبارت بود ازعملکرد کاری و رفتار درست سیاسی که برای داوری توسط مافوق ها در نظر گرفته می شد؛ guanxiیعنی ارتباطات تاثیرگذار، مصاحبت و روابط با مقامات بالاتر یا کارکرد ها و تحویل مواهب. این هر دو بهم مربوط هستند زیرا آن ها شامل اند بر اشکال فشار، فرمانبرداری، روابط خوب و „کاراحساسی“ . تخصیص دستمزدها، مزایا و ترفیعات، برمبنای ارزیابی از کارکرد بودند. جدا از عملکرد کاری، رفتار اجتماعی هم تحت کنترل بود، به طوری که یک جنبه ی اخلاقی وجود داشت که آیا یک زن رفتاری شایسته در خور موقعیت، جنس و نقش(برای مثال بعنوان یک مادر) خود دارد. ارتباطات پایه ای برای جلب نظر مافوق ها و کارمندان بودند و هستند. آن ها در تمام جنبه های زندگی اجتماعی در چین نقش بازی می کنند، برای مثال در دستیابی به شغل یا آپارتمان، یا برای ترفیعات. کارگران مرد و زن سعی می کردند رابطه ای خوب و اساسی با مردانی با موقعیت های بالاتر ایجاد کنند. اما چون که زنان در واحد کاری موقعیتی پایین داشتند، اغلب فقط با کادرهای پایین مرتبه تر رابطه داشتند، کادرهایی با تاثیر پایین؛ „ارتباطات بد“.
روی هم رفته زنان نتوانستند توجه زیادی به کارآئی و ارتباطات biaoxian and guanxi نشان دهند زیرا آن ها مجبور به اجرای نه تنها کار مزدی بلکه هم چنین کار خانگی بودند. به علاوه آن ها اغلب در واحد کاری همسران شان زندگی می کردند ( یا در موقعیتی پایین تر کار می کردند)، به طوری که اغلب برای خودشان شبکه ای نداشتند اما به شبکه ی سیستم اجتماعی همسران شان اعتماد کرده بودند. هروقت که زنان توانستند واحد خوبی تاسیس کنند اکثر مواقع – حتی بین همکاران مونث- به عنوان تجارت سرویس های سکسی شهرت یافتند. از طرف دیگر مردان در موقعیت بالاتر از موقعیت شان استفاده کردند و بر زنان فشار جنسی وارد ساختند یا آن ها را مورد آزار قرار دادند. زنان مجبور شدند استراتژی هایی را برای اجتناب از موقعیت شان تکامل دهند بدون این که در نهایت مافوق های مذکر را به عنوان دشمنان {پیش رو} داشته باشند ، و بدون این که شهرت بدی بین سایر کارگران بدست آورند. „نقش طلائی برای زنان در کسب شهرت خوب عبارت بود از اجتناب از رابطه نزدیک با مردان، که با تجربیات آن ها از کارآئی و ارتباطات به تنش می آنجامید. „(لیو:64) زنان برای این که از فشار طفره بروند، فضای کاری خود را محدود کرده بودند. آن ها بصورت کارگران معمولی ماندند تا اخراج شدند.
طبق تحقیق لیو، زندگی در واحد کار با اشکال خانوادگی تعین می شد. او چهار معیار را برجسته می کند: ترتیب دادن ازدواج(خواستگاری برای جوانان)، تامین خانه(انگیزه ای برای ازداوج)، مراقبت و نظارت بر زندگی خانوادگی(تثبیت ازدواج) و طرح و برنامه خانواده( یعنی کنترل جمعیت). در چین ترتیب دادن ازدواج (دلاله گری ) به عنوان افتخار و تعهدی با فضیلت دیده می شود. اغلب بسیاری از مردم، کادرها و کارگران عادی، درگیر ترتیب دادن ازدواج برای جوانان مجرد هستند. تحت مائوئیسم این امرهم چنین به عنوان وظیفه ی واحد کار دیده شده بود. مشکلات وقتی رخ می داد که فرد مورد نظر رد می شد یا وقتی که مشکلاتی در طی جریان ازداوج به وجود می آمد، زیرا به رابطه با دلاله ازدواج یعنی کسی که ازدواج را به خوبی ترتیب می داد مربوط بود. زنانی که مایل به ازدواج نبودند به عنوان „عجیب“ دیده می شدند. بعضی ها برای فرار از از فشارهای اجتماعی و تبعیض ازدواج می کردند. بسیاری از چینی ها در جائی که پای مردان جوان مجرد در میان باشد تحمل بیشتری دارند. حد بالای قابل قبول ازدواج برای زنان 25 سال و برای مردان 35 سال است.
تخصیص خانه ( یک انگیزه برای ازدواج) مشکلی عمومی بود. آپارتمان کمیاب و تخصیص آن در اختیار واحد کار بود. کارگران مرد دارای امتیاز بودند. اغلب تنها مردان می توانستند یک آپارتمان بدست آورند. مردان مجرد جائی در خوابگاه داشتند؛ زنان مجرد مجبور بودند نزد خانواده خود اقامت کنند. شکل سنتی تداوم می یافت: زن بخشی از خانواده( این جا: واحد کار) همسر می شد. „این ترتیب دادن خانه در واحد کار، ایده ی سنتی وابسته بودن زن به ازدواج و به زندگی خانوادگی را بیش تر تقویت می کرد“. (لیو:69) مادران ازین ایدئولوژی در رابطه با دختران شان محافظت می کردند. آن ها مواظب دختران شان بودند، تا کاری پیدا می کردند و ازدواج می کردند. سپس آن ها انتظار داشتند خانواده ی همسر دختر آپارتمانی( و پول برای ازدواج) تهیه کند. در مورد مشکلات ازدواجی، زنان مجبور بودند که از عهده شرایط زندگی برآیند. تا زمانی که آپارتمانی برای خود نداشتند، ممکن بود مجبور شوند که به نزد والدین خود برگردند. اما حتی قبل از آن که مشکلاتی داشته باشند، برای مثال بخاطر مشارکت طولانی مدت کار (در یک واحد کاردیگر) یا به خاطر این که مجبور بودند بچه شان را به مهد کودک واحد کار ببرند این امکان وجود داشت. امروزه برای اجاره آپارتمان ها بازاری وجود دارد اما اجاره ها چنان بالاست که اکثر زنان نمی توانند از عهده آن برآیند.
مراقبت و نظارت بر زندگی خانوادگی( تثبیت ازدواج) در درون واحد کار انجام می شد. کادرها علاقه داشتند که رابطه خوبی بین کارگران و سایر ساکنان برقرار سازند. در مورد اختلافات „کمیته ی حل اختلاف“ یا „کمیته همسایگی“ دخالت می کرد. “ {براساس}هرتوجیه ای که کمیته برای افراد شاکی می داد، آن ها می کوشیدند زنان را متقاعد کنند که انتظارات اجتماعی جنسیتی را اجابت کنند{تمکین اسلامی} و به خاطر حفظ هارمونی خانوادگی سازش کنند.“(لیو:71) برای مثال آن ها به زنانی که مردان شان مسائلی خارج از ازدواج داشتند نصیحت می کردند که از خودشان بپرسند که چه کارهایی انجام دادند که اشتباه بود. علی رغم همه ی تبلیغات سوسیالیستی در باره ی حقوق برابر در خانواده، در واقعیت امر ایدئولوژی سنتی از جنسیت، نقش غالب را داشت. هم چنین زنان در واحد های مسکن واحد کار به وسیله ی همسایه ها که به کمیته ها گزارش می کردند، کنترل می شدند.
برنامه ریزی خانواده(یعنی کنترل جمعیت) در چین فازهای مختلفی داشت. چین از دهه 1950 تا دهه 1970 نرخ بالای موالید را دید- که با تبلیغات حکومتی حمایت می شد-. تنها استثنا دوره ی „جهش بزرگ به جلو“ در اوایل دهه 1960 بود؛ یعنی زمانی که فشار عظیم کار ، وضعیت مخاطره آمیز عرضه و قحطی ها نرخ موالید را کاهش داد. بعد از سال 1979 کنترل عمومی موالید با سیاسیت یک بچه شروع شد. رهبری واحد کار، کارآئی بازتولیدی کارگران زن را کنترل می کرد. „این بدن های زنان است که همه پروسه های تحمیلی مثل معاینات دقیق، سقط جنین های اجباری، استفاده از خدمات زایمان بهداشتی را تحمل می کند.“(لیو:74) از زنان انتظار می رفت که فقط یک بچه داشته باشند و از داشتن بچه های بیشتر به خاطر منافع „ملی“ چشم پوشی کنند. اما متناقضا زنان بخشا از سیاست یک بچه به خاطر منافع خود توانستند استفاده کنند: بعضی ها از داشتن بچه های بیشتر بخاطر این که می خواستند آزادی بیش تری داشته باشند خود داری کردند. دیگران در باره ی سیاست یک بچه فقط به عنوان “ قربانی دیگر“ که آن ها مجبور شدند برای دولت بسازند“ فکر می کردند(و می کنند)5(لیو:76). زنان در موردی که بچه اول یک دختر باشد، تحت فشار بودند. مردسالاری سوسیالیستی و سنتی این جا باهم برخورد می کردند: خانواده انتظار داشت نوزاد پسر باشد تا بتواند خط خانواده را ادامه دهد، دولت اما اجازه داشتن یک بچه را می داد. زنان بار بخش بزرگی از مسئولیت را به عهده داشتند و رفتار آن ها کنترل می شد.6
لیو هم چنین در باره کنترل روی زمان، از مفهوم تقسیم جنسیتی کار بحث می کند. تا زمانی که تعریف زمان توسط زمان کار مزدی مشخص می شود ، بیانیه ای از تبعیض جنسیتی است، او با متمایز کردن چهار نوع از زمان آغاز می کند: زمان لازم، زمان قراردادی، زمان تعهد شده و زمان آزاد.7 „زمان لازم به تامین نیازهای جسمی اساسی از قبیل خواب، غذا، سلامتی شخصی و بهداشت و سکس برمی گردد. زمان قراردادی به کار معمولی با مزد بر می گردد. زمان برای رفتن و برگشتن ازسر کار را هم در بر دارد… زمان تعهد شده شامل کار خانگی، کمک، مراقبت و کمک از هر نوعی، به ویژه مربوط به کودکان، خرید و غیره است. زمان آزاد زمان باقی مانده است، در صورتی که فعالیت های سایر زمان ها انجام یافته باشد.“(لیو:76/7) „ثروت زمانی“ وابسته است به این که مثل سایر اعضای خانواده به مقدار مناسب وقت ، کنترل روی زمان و ریتم مشابه زمانی داشته باشی که لیو آن را „حق حاکمیت زمان شخصی“ می نامد.(لیو:83) برای زنان، سازمان واحد کار باز و بازهم بحران های مربوط به زمان ایجاد و در حمایت از سلسله مراتب جنسیتی نقش بازی می کرد. چون که زنان کار مزدی انجام می دادند، ازین رو مجبور بودند وقت خود را در کار بگذارنند(„زمان قراردادی“) آن ها از وظیفه ی „سنتی“ یک „همسر و مادر خوب“ بودن رها نشده بودند. اکثریت زنانی که لیو با آن ها مصاحبه کرد مجبور به انجام کار ماشینی در سیستم سه شیفتی بودند. مادام که مردان در محل کارشان مشاغلی را به عهده می گرفتند که اجازه کنترل بیشتر روی وقت را می داد(شیفت های روز، نگهداری و تمیزکاری، کار اداری و …)، آن ها تابع زمان ماشین بودند. زنان دائما مجبور به حل بحران های زمانی ای بودند که معلول سیستم سه شیفت کاری بود، سیستمی که روز و شب را با در گیری های بین „زمان کار قراردادی(کار، رفت و آمد ) و کمکی(کار داخلی یا „مدیریت کارخانگی“، بچه ها)تیره می کرد(لیو 79). که معمولا به درگیری دائم بین کار مزدی و کار خانوادگی منجر می شد و به فرسودگی زنان می انجامید. بسیاری از زنان بدون توجه به کارآئی و واحد کار ،محل کار خود را اغلب به مشاغل پست تر با درآمد کم تری که به آنان وقت آزاد بیشتری می داد،تغییرمی دادند. گرچه واحد کار بخشا به زنان کارگر کمک می کرد که هردو کار یعنی کار مزدی و کار خانگی را انجام دهند، اما این ترتیب کار هم چنین به معنی این بود که زنان به عنوان کارگران“شایسته“ دیده نمی شدند. „پریشانی های خانوادگی“ ابتدائا عاملی در تصمیم گیری برای اخراج زنان بودند(لیو:81).
هم چنین زنان از زمان غیرکاری(زمان غیر قراردادی) محروم بودند. در واحد کار همه ی کارگران مرد یا زن مجبور به حضور در گردهمائی ها در خارج از زمان کار بودند، برای مثال در جلسات آموزش سیاسی. در دهه 1980 تست های ارزیابی ایجاد شد که می بایستی قبل از ترفیعات انجام می یافت.آماده سازی برای تست ها می بایستی در زمان غیرکار انجام گرفته می شد. زنان مشکلات بیش تری برای وقت گذاشتن{جهت آمادگی خود} داشتند زیرا آن ها بعد از این که کارمزدی را انجام داده بودند، با کارهای خانگی مشغول می شدند. طبق یک تحقیق فدراسیون زنان چین، زنان در روز 260 دقیقه وقت صرف انجام کارهای خانه می کردند، مردان اما 130 دقیقه(لیو:82). زنان وقت زیادی برای دیگر فعالیت های اجتماعی نداشتند. به خاطر تبعیض جنسیتی سنتی، امکانات معاشرت با افراد دیگر برای زنان متاهل محدود بودد. آن ها پرهیزکارانه در خانه می ماندند، وارتباطات اجتماعی را غالبا در طی ساعات کار می یافتند. محل کار برای شان جائی بود که آن ها اطلاعات را مبادله می کردند و شبکه های اجتماعی را شکل می دادند. هرچند که موضوعات اصلی مکالمات دور نقش های سنتی به عنوان بیوه و مادر، بعلاوه نحوه ی اجرای این نقش ها دورمی زد.
برگشت به خانه و شهر
در فاز اصلاحات بعد از 1978، شکاف گسترش یابنده درآمد و تفکیک جنسیتی در بازار جدید کار افزایش یافت. قبلا از اوایل دهه ی 1980 که در آن کمپین برای „بازگشت به خانه“ زنان شهری وجود داشت داشت(hui jia) که طی آن در آن زمان بیش از ده میلیون „جوان، از روستا بازگردانده شدند“ که منجر به افزایش بیکاری شهری شد، و بازگرداندن زنان به خانه و زندگی به این منظور صورت گرفت که بیکاری را کاهش دهد. هم چنین می بایستی زنان برای افزایش دادن بارآوری در اقتصاد برنامه ریزی شده ی سوسیالیستی، واحد کار را هم ترک می کردند. از آن ها خواسته شده بود که خودشان را دوباره برای „ملت“ قربانی کنند (وانگ:163/4). با بازسازی در دهه ی 1990، و به طور فزاینده بعد از 1997، 85 درصد موانع در واحدهای کار صنعتی رخ می داد، زنان شدید تر زیر ضرب بودند. چندین دلیل برایش وجود دارد: درصد آن ها در نیروی کار واحدهای کار به اندازه کافی بالا بود. جنس و سن و نه تحصیلات خیلی بالا و مهارت، در انتخاب کارگرانی که بعدا اخراج می شدند، فاکتورهای مهمی بودند. بسیاری از زنان زمانی که بازنشسته شدند و شغلشان را ترک گفتند حدودا 40 ساله بودند، مردان اغلب 50 ساله و بیشتر.9 برخوردی این چنین با زنان به این ایده برمی گشت که مردان وقتی مسن تر از زنان اند، می توانند نسبت به زنان کارآئی ی بیشتری نشان دهند. زمانی که شرایط شرکت تغییر کرد( به خاطر گرفتن سفارشات جدید…) تمایل بیش تری برای بازگرداندن مردان یا „استخدام“ شان وجود داشت، حتی اگر که آن ها قبلا بازنشسته شده بودند. بعلاوه بخش خدمات و امداد – جائی که زنان کار می کردند- اولین قسمت هایی بودند که برچیده شدند.
guanxi یا روابط {همان پارتی}در این جا نقش مهمی بازی می کرد. انسان از طریق آن فرصت های بیش تری داشت تا از بازنشستگی های اجباری جلوگیری کند، و مشکلات مالی ای را که آن ها با خود می آوردند با استفاده از روابط و ارتباطات شان یا خواهش برای منتقل شدن به دپارتمانی دیگر حل کنند. اما لیو هم چنین شرح می دهد که چگونه زنانی که او با آن ها مصاحبه کرد نپذیرفتند که اخراج یا بازنشسته شوند، اما راه هایی راجستجو کردند که از علایق شان دفاع کنند. آن ها تقاضا کردند که منتقل شوند، خود را به بیماری زدند، از ارتباطات و روابط همسران شان استفاده کردند یا برای بهترین شکل از مزایا یا بازنشستگی رفتند. هم چنین بعضی از زنان برای این که بعد از آن وقت بیش تری برای وظایف خانوادگی خود داشتند تا زمانی که از نظر مالی سودمند بود، برکناری را قبول کردند. در این مورد هم چنین همسران شان از آن حمایت می کردند. هردو، زن و شوهر کار زنان را به عنوان یک منبع درآمد اضافی می دیدند، و کار خانگی به عنوان مسئولیت اصلی زوجه دیده می شد. اما این „انتخاب“ محدود بود. وانگ به مدیری استناد می کند که روشن ساخت که آن ها زنان را بدین خاطر که از طرف آن ها مقاومت کم تری انتظار می رفت، اول اخراج می کردند. او می گفت: „اگر شما مردان را اخراج کنید، آن ها مست خواهند کرد و مشکل ایجاد خواهند کرد. اما اگر زنان را اخراج کنید، آن ها به خانه خواهند رفت و مشکل را آرام با خود خواهند برد.“(وانگ:162) این اشاره دارد به استراتژی کاردهای حزبی و مدیران کارخانه که هدف اصلی شان اجتناب از درگیری های اجتماعی بود. آن ها محاسبه می کردند که اخراج زن خانواده ناآرامی کم تری ایجاد می کند تا اخراج مرد خانواده.
فرد بعد از اخراج آپارتمان اش را نگه می داشت اما سایر امتیازات مثل مراقبت های پزشکی را از دست می داد. این مساله برای آن زنانی که بازخرید شده بودند یعنی آن هایی که غرامت گرفته بودند و آن هایی که بعد از اخراج ارتباط شان با واحد کار به طور کلی قطع شده بود، به طور ویژه سخت بود. یک زن کارگر کشاورزی در آن باره گفت که: ما هیچ ارتباطی با واحد کار کشاورزی مان نداشتیم، آن ها با ما مثل یک تکه گوشت قرمز رفتار کردند که به دور ریخته می شود.“(لیو:107) زنان اخراج شده در اشکال جدیدا تصویب شده ی „سه ضمانتی“ یعنی پرداخت یک حق بیمه کوچک به کارگران اخراج شده، حمایت ناچیزی دریافت کردند. به دلیل بحران مالی ی واحد های کار و فساد مالی، „ضمانت ها“ عمل نکرد. قطع حمایت های مالی دولت، زنان را مجبور کرد تا به راه های غیر رسمی ای که از زمان شروع انتقال به اقتصاد بازار، در حال افزایش بود، توسل جویند. در چند مورد زنان اخراج شده از هم دیگر حمایت کردند. فشار برای یافتن یک شغل جدید – بخشا به خاطر مشکلات مالی بعد از اخراج و بخشا بخاطر این که کودکان در سن بلوغ بودند و مخارج آموزش در حال افزایش بود و آموزش شغلی را باید تامین مالی می کرد، بزرگ بود. حال آن که guanxi یا ارتباطات و روابط در دستیابی دوباره به یک شغل نقش بزرگی بازی می کرد، روابط با کسانی که در قدرت بودند و تاثیر گذار بودند، اما هم چنین اشکال معینی از „سرمایه اجتماعی“، شبکه ی خود زنان، برای مثال با همکاران، زنان کارگر کشاورزی، منابعی بودند که زنان می توانستند به آن متوسل شوند.
زنان عمدتا مشاغلی را در بخش های سطح پایین بازار کار یا کار مخاطره آمیز فروشندگان خیابانی ی{محصولات} صاحب مزرعه خود پیدا می کردند که نتیجه ی موقعیت اجتماعی پائین قبلی شان و قابل مقایسه با „bad guanxi“ ارتباطات بد بود.10 زنانی با سرمایه اجتماعی فقیر، در دام دایره ای فاسد از پرداخت های پایین وکار پاره وقت غیر ماهر می افتادند که فقط سرمایه اجتماعی فقیرتر ایجاد می کرد. کادرهای قبلی قادر بودند موقعیت اجتماعی خود را کسب کنند، کارگران درخطر تحرک رو به پایین قرار داشتند.“(لیو:115). شبکه ی جنسیتی تفکیک بازار کار را بازتولید می کرد. زنان اخراجی برای مشاغل ایجاد شده در خدمات“خصوصی“، خیلی مسن بودند. مهارت های آن ها خیلی پایین بود، جوان نبودند و جذابیت کافی نداشتند. اکثر زنان نه فقط مجبور بودند از خانواده های خود مراقبت کنند بلکه به عنوان کارگران مجانی توسط اعضای خانواده های گسترده مورد استفاده قرار می گرفتند.
زنان جوان و جذاب که از روستا یا درست بعد از پایان مدرسه به بازار کار کشیده می شدند این مشاغل را به دست می آوردند. حال آن که زنان با توجه به همه ی مشکلات، اغلب مشاغل با دستمزد پایین را می پذیرفتند، مردان اغلب از پذیرش این مشاغل امتناع می کردند زیرا آن ها انجام این مشاغل با دستمزد پایین را به عنوان بی حرمتی و با شهرت بد می دیدند. در بعضی از موارد زنان به خاطر وظایف شان و کار خانگی به جستجوی مشاغل جدید نمی پرداختند. لیو در باره یکی از زنان می نویسد: „او یک شغل تمام وقت مستخدم خانواده پیدا کرد“(لیو:115). اکثر زنان مجبور بودند نه فقط از خانواده خود مراقبت کنند بلکه توسط اعضای خانواده های بزرگ بعنوان کارگر بدون مزد مورد استفاده قرار می گرفتند.
زنانی که لیو با آن ها مصاحبه کرد بخش برزگ شان کارگران مزدی بودند، اما کسانی از آن ها که در اقتصاد خصوصی کار می کردند یک قرارداد کار داشتند یا در ساعات قانونی کار به طور پاره وقت کار می کردند.بسیاری شان توسط روسای شان مورد تعرض و توهین قرار می گرفتند. آن هایی که کار مستقل می کردند از دست مقامات به ستوه می آمدند وپول را از دست می دادند که نوعی از نوستالوژی برای موقعیت قبلی در واحد کار، به ویژه برای „امنیت“ اجتماعی در آن زمان، ایجاد می کرد. تنها آن تعداد کمی که شروع به یک پیشرفت کاری موفق کرده بودند به بازسازی و اصلاحات اجتماعی با نظر مثبت توجه می کردند زیرا آن ها قدر „آزادی های“ جدید را می دانستند.
نسل بعدی
هم چنین، لیو با دختران زنان هم مصاحبه کرد. اکثر آن ها بعد از شروع سیاست یک کودک متولد شده بودند. متفاوت از تجربه ی مادران شان، آن ها در مرکز توجه خانواده های شان قرار داشتند. خانواده „سنتی“ چینی، والدین مرکز بود، یعنی که نیاز والدین فراتر از بچه های شان قرار داشت. بچه ها می باید به والدین احترام و عزت می گذاشتند. زمانی که نسل یک بچه رشد کرد این صورت فلکی ذره ذره سقوط کرد.11 در واحد کار، سیاست یک بچه به شدت تحمیلی بود.12 به نحوی که بسیاری از خانواده ها توانستند تنها یک دختر داشته باشند. تدریجا شکاف آموزشی بین پسران و دختران نسبتا از بین رفت. بسیاری از زنان „نسل ناشاد“ که لذت کمی از آموزش برده و شکست های بسیاری را در زندگی شان تجربه کرده بودند، برای پیشرفت و تربیت دختران شان سرمایه گذاری بسیاری کردند“ تا نیابتا رویاهای به انجام نرسیده خود را واقعیت دهند“(لی:126)
کار مربوط به کودکان کماکان روی شانه های مادران قرار دارد، پدران از آن معاف اند. در بعضی از خانواده ها مادر با همه ی جنبه های زندگی سرو کار دارد، اما پدر تنها با مسایل مربوط به آموزش. مادران می کوشند کارشان را با نیازهای بچه ها هماهنگ کنند، برای مثال با تغییرشیفت چرخشی به شیف های روزانه بخاطر این که وقت بیش تری برای بچه ها داشته باشند- حتی اگر این کار منوط به قبول محرومیت در کار باشد. زنان „نسل ناشاد“ از سه مانع رنج بردند: آن ها مجبور بودند به والدین شان“افتخار کنند“ و به نیازهای شان توجه کنند، آن ها هر کاری را برای بچه (های) خود انجام دادند، و آن ها مجبور بودند به خواسته های همسران شان پاسخ گویند. بعد از این که از واحد کار اخراج شدند- „برگشت شان به خانه“ – آن ها موقتا یا نهایتا مادران تمام وقت شدند. دختران این وضعیت را دوست داشتند زیرا مادران شان وقت بیشتری برای آن ها داشتند و به طور مرتب برای شان غذا می پختند. دختران پذیرفته بودند که مادران شان بخاطر این که غیر ماهر بودند، اخراج شده بودند. آن ها به نسل قدیم به عنوان قربانی ضروری دگرکونی به اقتصاد بازارتوجه می کردند. برای آن ها „جامعه“ با علایقش فراتر از „افراد“ قرار داشت. آن ها از اصلاحات حمایت کردند هرچند اصلاحات به خاطر این که مادران شان شغل خود و امنیت واحد کار را از دست دادند، مسئول بودند. و آن ها شعارهای رسمی و توضیحاتی را که سختی های اجتماعی ای را که همراه با اصلاحات می آمدند توجیه می کرد، پذیرفتند:(مثل این شعارها.م) تحریک خود ابتکاری، حمایت از نیروهای جوان به کار گرفته شده توسط کمک کننده های داخلی ی واحد کار، فضا را برای کارگران جوان باز می کند.
دختران می دانند که مادران چه امیدهایی برای آن ها و چه انتظاراتی از آن ها، وچه بلند پروازی های زیادی برای شان داشتند. „آرزوی دختران برای موفقیت، ارزش های رقابت و کارآئی ای را که در تغییر به اقتصاد بازار ترویج شده است، منعکس می کند.“(لیو:133) دختران به هیچ وجه نمی خواهند گذشته مادران خود را تکرار کنند. حال آن که برای مادران، کار مزدی شان تنها یک شغل بود و ترویج و ترفیع برای شان مهم نبود، دختران متفاوت اند. آن ها به پیشرفت شخصی خود فکر می کنند. آن ها نمی خواهند که خودشان را برای خانواده قربانی کنند، آن ها نمی خواهند به خاطر بچه های شان زندگی کنند(یا به خاطر والدین خود)( (Jaschok: 122. با این حال دختران تا حدودی از خدمات مادران شان استفاده می کنند تا از نوه شان مراقبت کنند، در حالی که دختران راه خودشان را می روند و از وقت شان به شیوه های مختلف استفاده می کنند. دختران نمی خواهند خود را برای خانواده قربانی کنند، اما مادران شان را درست در آن موقعیت قرار می دهند.13
در حالی که تنها تعداد کمی از مادران تبعیض جنسیتی را، عامل اخراج شان از کار می شناختند و محرومیت ها را به اختلافات بیولوژیک ربط می دادند، دختران در باره ی نابرابری های جنسیتی بیش تر آگاه شده بودند. تجربه دختران حاصل تبعیض در بازار کار، تعرض جنسی و خشونت که فضا و فرصت های آن ها را محدود می کرد بود. „محدودیت های گسترده اجتماعی در رابطه با زنان در چین بعد از مائو فراگیرنده هست „(لیو:135) زنان جوان هدف های خود را دارند، آن ها طرح برای پیشرفت های کاری دارند. آن ها بر استقلال خود تاکید می کنند – اما در همان زمان انتظار آینده ای با یک همسر“نان آور“ برای خانواده هسته ای خود را دارند. لیو در این جا به ماریا جاشوک رجوع می کند: „جاشوک آرزوهای بیدار شونده[زنان جوان] را در تغییر وتطبیق بیش تر به عنوان ‚مدرن سازی الگوهای مقرر’ از یک تجربه با شیوه های زندگی آلترناتیو“ تفسیر می کرد(لیو:135/6؛ جاشوک:126). ولی اضافه می کند که: „به نظر می رسید دختران ارزش های دوگانه ای داشتند، که به وسیله ی گذشته و حال، سنت و مدرنیته تزریق شده بودند؛ و تضاد موجود در ارزش های شان نماینده تنش ها و برخوردهای برخاسته از ایدئولوژی های مخالف بود“(لیو:136). آن ها مجبور بودند جهت گیری های فردی وجمعی را با هم گردهم بیاورند „. آن ها خواهان یک زندگی مدرن و مستقل بدون تبعیض جنسی هستند، اما آن ها „وعده ی شادی ها“ را از مسیرازدواج و داشتن بچه ها می دیدند.14
تحقیقات لیو نشان می دهد که زنان پرولتر- به ویژه زنان مسن- بخش بزرگی از بار رفرم های اقتصادی چین را پرداخته اند(و اکنون هم می پردازند). ایجاد موانع برای زنان توسط واحد کار نتیجه ی „اوج یک دوره از نابرابری های جنسیتی“(لی:143)، از جهش بزرگ به پیش تا امروز بود. لیست نتایج تبعیض ساختاری و شخصی از زنان طولانی است؛ از جمله: فرصت های بدتر آموزشی، مسئولیت بیشتر در کار خانگی و خانواده ها، فشار بیشتر در زندگی روزمره، نظارت شدید تر از رفتار شخصی، کنترل شدید تمایلات جنسی و بازتولید، شانس های کم تر برای ترفیع در کار، یک شبکه اجتماعی محدود، دستمزدهای پایین تر. هنوز زنان „نسل ناشاد“ چسبیدن به باورهای „تفاوت طبیعی بین مردان و زنان“ و آمادگی زنانه برای قربانی ساختن ها را حفظ کرده اند. آن ها نمی توانند به طور کامل از شر میراث مردسالارانه ی کنفوسیوسی، نسب پدری15 و کنترل شدید عفت و تک همسری زنان خلاص شوند. اگر چه دختران شان می کوشند راه خود را پیدا کنند، اما به طور کامل از مفاهیم „سنتی“ نبریده اند. آن چه که باقی مانده است امیدی است که که زنان جوان دارند و می خواهند با موفقیت برای کنترل بیش تر زندگی خودشان بجنگند.
دسامبر 2014 فریده ثابتی
*- منبع:libcom.org
Literature Honig, Emily (2002): Maoist Mappings of Gender: Reassessing the Red Guards. In: Brownwell, Susan/Wasserstrom, Jeffrey N. (2002): Chinese Femininities, Chinese Masculinities: A Reader. Berkeley, Los Angeles/London Jaschok, Maria (1995): On the Construction of Desire and Anxiety: Contestations Over Female Nature and Identity in China’s Modern Market Society. In: Einhorn, Barbara/Yeo, Eileen James: Women and Market Societies: Crisis and Opportunity. Cambridge Lipinsky, Astrid (2006): Der Frauenverband und die Arbeit im Privathaushalt. In: Lipinsky, Astrid, Der Chinesische Frauenverband. Eine kommunistische Massenorganisation unter marktwirtschaftlichen Bedingungen. Bonn, S. 215-254 Liu Jieyu (2007): Gender and Work in Urban China. Women workers of the unlucky generation. London/New York McLaren, Ann (2004): Women’s Work and ritual space in China. In: McLaren, Ann (ed.): Chinese Women – Living and Working. London/New York Pun Ngai/Li Wanwei (2006): Shiyu de husheng. Zhongguo dagongmei koushu. Beijing (German: dagongmei – Arbeiterinnen aus Chinas Weltmarktfabriken erzählen. Berlin, 2008) Solinger, Dorothy J. (2002): Labour Market Reform and the Plight of the Laid-off Proletariat. In: China Quarterly, No. 170, 2002 Wang Zheng (2003): Gender, employment and women’s resistance. In: Perry, Elizabeth J./ Selden, Mark: Chinese Society, 2nd Edition. Change, conflict and resistance. London/NY Xinran (2003): The Good Women of China: Hidden Voices. London (German edition: Xinran: Verborgene Stimmen. Chinesische Frauen erzählen ihr Schicksal. München 2005) Zuo Jiping (2006): Women’s Liberation and Gender Obligation Equality in Urban China: Work/Family Experiences of Married Individuals in the 1950s. Relations Centre, RSPAS, The Australian National University and St. Cloud State University, Minnesota, USA. Online: http://rspas.anu.edu.au/grc/publications/pdfs/ZuoJ_2006.pdf (called up on 25 June 2007)
Footnotes 1 The correspondent term for „adults“ is nanzun nübei, roughly: Women are inferior to men. These sexist slogans are part of the (neo-)Confucian pulp that still gums up many social discourses in China. 2 Until today many Chinese use this term. For instance, divorced women, in particular those with children, often have problems finding a new partner, because they are seen as „worn shoes“. Getting a divorce in China today does not promise (new) independence but loneliness, economic insecurity and gossip (see Jaschok: 119). 3 It was not just the patriarchal feudalistic structures that were adopted (something that happened in other Asian countries, too). New versions of the imperial governmental units in China, from the mandarins down to the village heads, can also be found in the socialist structures. 4 Still, Wang points out that one reason for the acceptance of the gendered assignment of low-skilled jobs to women lies in the fact that the difference in wages and benefits in a danwei was rather small – in accordance with the egalitarianism of the Maoists. Another factor was that the situation of the urban women working in a danwei was far better than those of rural women. (Wang: 160). 5 On the Confucian and nationalist-socialist background of the notion of sacrifice (for the emperor, the state, the party, the family) see Zuo: 16. 6 China today has far more males than females because many parents make a sex test before birth – and if it is a girl they abort the fetus. The relation between men and women is around 117 males to 100 females. 7 Here Liu refers to Davies, K. (1990): Women, Time, and the Weaving of the Strands of Everyday Life. Aldershot: Avebury. 8 Lipinsky writes that in 2001, 85 per cent of all families the women were „responsible for cooking, washing clothes, washing up dishes, tidy up, cleaning and other domestic tasks“. Women spent 4 hours a day on domestic work, men 2.7 hours. This average number includes countryside and cities. Looking at cities alone men do just 1.7 hours domestic work per day (Lipinsky: 224). 9 Sometimes the age was 45 and 55; the official retirement age is 50 (women) and 60 (men). 10 They worked, for instance, as domestic helpers or taxi drivers. See the article on domestic helpers in China on the website http://www.wildcat-www.de/dossiers/china and the review of the film „The Taxi-sisters of Xi’an“ in the German edition of „Unruhen in China“, page 77. 11 In the public discourse – which is dominated by the party and the older generation – there are still many allusions to the obedience towards the parents, the past few years even with an open reference to reactionary Confucian doctrines. 12 That was not and is not the case in all areas and social groups in China. 13 That attitude of children of workers who by no means want to become workers themselves, but also of parents who want something „better“ for their children, can be found anywhere on the planet. Whether the children manage to escape the „dirty“ jobs is a different question. 14 The dagongmei, young women who migrate from the countryside to the cities to work in the factories, hold similar attitudes (see Pun/Li 2006). 15 The term for a patriarchal system in which one belongs to one’s father’s lineage; involving the inheritance of property, names or titles through the male line.