چرا چنين شد؟! چند مقدمه بر يک آغاز، همایون ایوانی

طرح از گفتگوهای زندان
طرح از گفتگوهای زندان

روش طرح مسئله: چند مقدمه بر يک آغاز، همايون ايواني

متن سخنراني همایون ایوانی  در مراسم کلن/ سالگرد

طرح از گفتگوهای زندان

طرح از گفتگوهای زندان

2003

چرا چنين شد؟!ِـ

پرسش کوتاه است، اما پاسخ به آن نياز به بررسي و پژوهشي صبورانه و جدي دارد. اين پرسش ابدي، ناشي از عدم شناخت حکومت­هاي وحشي و ضدبشري در ايران نيست، بلکه ناشي از ناروشني در جمع­بندي خودمان است. مي­خواهيم بدانيم از وقايعي که رخ داد، براي نسل اکنون و آيندهٌ کشورمان چه درس­هايي مي­توانيم بي­اندوزيم، از چه اشتباهاتي مي­توانيم اجتناب کنيم و بر چه توانايي­ها و دستاوردهايي مي­توانيم اتکا داشته باشيم.

پاسخ به چنين توقعات درست و به جايي، کار کوتاه مدتي نيست. منظورم از پاسخ، جمع­بندي مشخص، مستند و انتقادي­اي است که جاي آن هنوز در ادبيات زندانيان سياسي ايران خالي است. من در اين فرصت کوتاه به قادر به ارائه پاسخي درخور براي چنين بحثي نيستم. به همين دليل اجازه مي­خواهم که چند مقدمه را براي شروع بحث عنوان کنم. با اين درک که «طرح درستي از مسئله، نيمي از پاسخ را در خود مستتر دارد.»

ـ1- زندان و مبارزه طبقاتي[1]ـ

پيوند زندان با جامعه­اي که آن را سازمان داده، چنان بديهي مي­نمايد که از مرکز توجه بسياري از ما خارج مي­شود. حداقل به طور تجربي روشن است که زندان از «ازل» در جامعه بشري نبوده و تا «ابد» نيز در جوامع انساني نبايستي باشد. به همين دليل، زندان و پديده سرکوب را بايستي در پهنه گسترده مبارزه طبقاتي دريافت، در غير اين صورت، در بررسي وقايع زندان و به ويژه کشتار سراسري 1367، با انبوهي از وقايع و اخبار روبرو خواهيم بود که هر کس مي­تواند براساس ميل و سليقه شخصي­اش آن را توضيح دهد. اين گونه توضيحات و تفاسير، مي­توانند برحسب اتفاق، بخشي از حقيقت را بازتابانند و يا برعکس آن را مستتر سازند، اما يک چيز در همه آن­ها مشترک است: چنين تفاسيري، شيرازه مناسبات طبقاتي و سلسله مراتبِ قدرت را پنهان مي­سازند.

اگر زندان را وسيله­اي در خدمت سرکوب جنبش طبقات تحت سلطه دريابيم، براي درک سياست­هاي حکومت در مورد زندان و راه­هاي مقابله با آن، پيش از همه، نظرها به سوي مجموع مناسبات طبقات و راه­هاي اعمال ديکتاتوري طبقاتي جلب مي­شود. مقوله زندان­هاي جمهوري اسلامي را نيز، بايستي با توجه به مجموعه پيچيده­ جنبش­هاي طبقاتي و اجتماعي در ايران دريافت.

در سال 1360 با فروريختن توهمات اوليه نسبت به حکومت، جمهوري اسلامي به خشونت و زندان در ابعاد وسيع­تر روي آورد. در چنين وضعي بود که در خيابان­ها، حکومت نظامي-پليسي برقرار شد و در زندان­ها، انبوه فعالين جنبش کمونيستي، چپ و آزادي­خواه تاوان سرفرازي اين جنبش را با شکنجه­هاي طاقت­فرسا، اعدام، انفرادي و يا زندان­هاي مملو از زندانيان سياسي پرداختند. چنين سرکوبي، فقط براي در هم شکستن مادي و فيزيکي مخالفين نيست، بلکه ايجاد هراس در مجموع طبقات تحت سلطه را نيز در نظر دارد.

استفاده از زور به ويژه زندان، کاربردي چندگانه براي طبقات حاکم دارد: در عرصه سياسي، حکومت همواره در لحظات شدت­گيري مبارزه طبقاتي، به سراغ آگاه­ترين و فعال­ترين نيروهاي طبقه يا طبقات محکوم مي­رود. بازداشت و زندان، در درجه اول نقش فعال آنان را در مبارزه طبقاتي جاري، از آنان مي­ستاند. يک جامعه، در همه لحظات در غليان و شور مبارزاتي نيست، بنابراين براي حکومت (و هم چنين مخالفان) بسيار مهم است که در اين دوران انقلابي و يا اعتلاي مبارزاتي چه نيروهايي از طرفين در عرصه بالفعل اجتماع حضور دارند. خارج کردن بخش زيادي از فعالين سياسي طبقات محکوم از چنين عرصه­اي، توازن قوا را به نفع حکومت تغيير مي­دهد.

کاربرد بعدي و مهم­تر، تاثير اجتماعي-سياسي ناشي از سرکوب و زندان در مجموع جامعه است. حکومت با اسير ساختن افراد با تجربه و پرتحرک سازمان­هاي سياسي مخالف، توده­ها را بي­سر و بدون سازمانده مي­کند. در حقيقت سازمان مقابله با خويش را بي­رهبر و بي­تشکل و در صورت امکان منهدم مي­سازد. خامنه­اي در سال 1366 به صراحت اعتراف کرد که «هدف ما، منهدم ساختن سازماندهي، سازمان­هاست»!

زندان به موازات دو کاربردي که اشاره شد، جنگ رواني يک طرفه­اي را برعليه طبقات محکوم دامن مي­زند که هدف آن ايجاد ترس و توسعه هراس در تمامي سطوح جامعه است.

ـ2- شکنجه: اهداف و روش­ها[2]ـ

امر شکنجه در جمهوري اسلامي، فقط به مراحل دستگيري و بازجويي ختم نمي­شود. در دوره­اي که ما مستقيماً تجربه کرديم، شکنجه مستمر، دائمي و برنامه­ريزي شده از

طرح از گفتگوهای زندان

طرح از گفتگوهای زندان

لحظه دستگيري تا اعدام (حتي لحظات و ثانيه­هاي قبل از اعدام) ادامه داشت. اگر هم به بيرون از زندان راه پيدا مي­کردي تا چند سانتيمتري درِ خروجي زندان، هنوز تهديد مي­شدي که «دفعه ديگر اگر دستگير شوي، حکمت اعدام است!»[3] شکنجه، ابزاري دائمي براي در هم شکستن ما بود.

بهتر است کمي بيشتر به اهداف و روش­هاي شکنجه توجه کنيم تا شايد کاربست دائم آن در رژيم اسلامي روشن­تر شود:

شکنجه يکي از شديدترين ابزارهاي طبقات حاکم براي غلبه بر مخالفين واقعي و يا فرضي خويش است. به همين دليل يکي از خشن­ترين اشکال بازتوليد مناسبات قدرت سياسي حاکم به شمار مي­رود. تعريف رسمي مجمع عمومي سازمان ملل متحد از شکنجه در اواخر سال 1975 چنين ارائه شده است:

«شکنجه هر نوع عملي است که انجام آن فرد را به عمد دچار درد يا رنج شديد – خواه جسماني، خواه رواني- مي­کند. شکنجه توسط يا به ابتکار يک مامور رسمي صورت مي­گيرد و منظور از آن کسبِ اطلاعات، يا گرفتن اقرار، و يا مجازات فرد به خاطر کاريست که انجام داده يا مشکوک به انجام دادن آن است. شکنجه شکل حاد و برنامه­ريزي شده رفتار يا مجازاتي ظالمانه، غيرانساني يا تحقيرآميز است.»

من فقط از زاويه­اي که به بحث کنوني ما برمي­گردد، به موضوع وسيع شکنجه خواهم پرداخت. يعني مشکلي که بارها به آن اشاره شده است: کسي که (خوشبختانه) در معرض چنين تجربه خشن و ناخوشايندي قرار نگرفته، نمي­تواند تصور ملموسي از آثار و عوارض آن بر فرد يا افراد شکنجه ديده داشته باشد. مي­خواهم تجربه فراتري را نيز اضافه کنم: کسي که خودش در معرض شکنجه قرار گرفته ولي به مرور زمان و نيز تغيير محيط اجتماعي و سياسي از اين تجربه فاصله گرفته نيز، گاه با تجربه پيشين خود به مثابه­ٌ تجربه­اي «بيروني» برخورد مي­کند. تجربه شکنجه، گاه چنان مخوف است که حامل مستقيم چنين تجربه­اي نيز در اصالت آن و عدم آميزش تجربه با کابوس­هاي شخصي شک مي­کند. اين وضع، فقط ويژگي زندانيان سياسي ايران نيست. يکي از قربانيان شکنجه و بازماندگان اردوگاه­هاي کار اجباري نازي­ها مي­گويد: «هيچ کس نبود که بخواهد به شهادت ما گوش دهد. دنيا علاقه­اي به شنيدن ما نداشت و روايت­هاي ما را با بدگماني يا دشمني آشکار، پذيرا مي­شدند.»

به اين ترتيب، تجربهٌ شکنجه در فضاي خالي بين راوي و شنونده جاي مي­گيرد و در اکثر موارد، روايت متوقف و در درون دفن مي­شود. به صورتي که ديگر نمي­شود آن را به مثابه يک تجربه بشري با ديگران تقسيم کرد. در مورد تکنيک­هاي شکنجه و ابزارهاي عذاب نظير محروميت، توهين، تهديد، اعدام­هاي ساختگي، ضربه، لگد، شوک الکتريکي، آزار جنسي و شايع­ترين آن، ضربات کابل، توضيحاتي در مراکزي نظير عفو بين­الملل وجود دارد؛ اما در بازسازي و بررسي آثار رواني شکنجه، زنداني کردن و غيره خلاء فراواني به چشم مي­خورد.

در بررسي­هايي که درباره تجربه درد و خشونت، و حد اعلاي آن، يعني شکنجه شده است، ويژگي­هاي زير مورد اشاره قرار گرفته­اند:

درد چنان کيفيت مطلقي دارد که به نظر مي­رسد براي يک لحظه همهٌ دريافت­هاي ديگر را محو مي­کند. در شکنجه، شدت درد چنان است که گويي دنيا نيست و نابود شده

طرح از گفتگوهای زندان

طرح از گفتگوهای زندان

است. شکنجه به همراه توهين، کارکردي افزون­تر دارد. هدف آن، علاوه بر شوک ناشي از درد، تلاش شکنجه­گر براي ايجاد احساس شرم و حقارت عاجزانه است. اين کار، به هدف صدمه زدن به شناختي است که فرد از خودش به عنوان انسان مستقل دارد. شکنجه­گر مي­خواهد احترام دروني فرد تحت شکنجه را تخريب کند و از اين طريق به هويت سياسي و چالشگرش آسيب برساند. به زنداني تحت بازجويي و شکنجه، تلقين مي­شود که در برابر شکنجه­گرانش تنهاست.

در طول مدت بازداشت، شکنجه و بازجويي، روند گسستن انسان تحت شکنجه از هويت انساني­اش، توسط بازجو و شکنجه­گر دنبال مي­شود. توهين­هايي مثل خوک، نجس، شپش و…، تهديد به شکنجه بيشتر و حتي کاربرد آن عليه خويشاوندانِ زنداني، نشان دادن ابزار شکنجه، مثل انواع کابل­هايي که در انتظار زنداني است، و اظهار بازجو که «همه چيز را مي­داند» و اظهارات شادمانه شکنجه­گران که «اينجا همه به حرف مي­آيند»، تجربه عمومي تمام زندانيان سياسي جهان است که در ايران نيز به طور مداوم تکرار شده است. تلاش زندان­بان در تمام دوره زندان، اين است که زنداني فرديت و استقلال خود را از دست بدهد. به فردي سقوط کند که زندگي­اش براي هيچ کس ارزشي ندارد.

در اين فضاي واژگونه و ضدانساني مفاهيم دگرگون مي­شوند. اسباب و اثاثيه، در اتاق شکنجه معنايي ديگر مي­يابند. آن­ها به نمادِ درد و شکنجه تبديل مي­شوند. ديوارهاي اتاق به چيزي تبديل مي­شوند که سرِ زنداني در اثر اصابت با آن خونين مي­شود. پايه صندلي به چماق، و پتو وسيله­اي براي خفه شدن هستند. صداي نوار، براي شنيدن نيست، براي کر کردن زنداني و يا خفه کردن فريادهايش در زير شکنجه است. صداي قدم زدن در پشت درِ سلول، يعني آماده باش براي نوبت بعدي شکنجه، حوله يعني چشم­بند، باندهاي بسته شده روي زخم­هاي پايت يعني حوله­هاي آتي، که براي خشک کردن صورتت مي­تواني از آن استفاده کني، سطل آشغال پلاستيکي يعني ظرفي که در تنبيهي­ها مي­تواني در آن چاي دريافت کني، پزشک يعني کسي که تو را براي شکنجه طولاني­مدت زنده نگه مي­دارد، دندان­پزشک کسي است که دندان­هاي سالم تو را مي­کشد، چکش براي شکستن دست يا پايت در بازجويي­هاي سپاه پاسداران در کميته مشترک تهران و يا قبل از اعدام به حکم حاکم شرع گيلاني…

دستانت مزاحمت هستند، چون با آن مي­توانند، تو را قپاني کنند. پاهايت اذيتت مي­کنند، چون مي­توانند برروي آن کابل بزنند. بدن سالم و جوانت دشمنت هستند، چرا که بعد از چند روز شکنجه مدام بي­هوش نمي­شوي تا درد را حس نکني. مغز و حافظه­ات باعث دردسرند، چون اطلاعاتي در آن هست که شکنجه­گر مي­خواهد به آن­ها دست بيابد. به يک کلام، در اين جهان واژگونه، بدن زنداني نيز به ابزار عذابش تبديل مي­شود. اين سياهه را مي­توان ادامه داد ولي هدف اصلي حمله بر عليه خرد و توانايي اوست به چالش با سيستم حاکم. زنداني سياسي بسياري از اوقات نمايندهٌ انتقاد از قدرت و نماينده افکار «خطرناک»، «فاسد» و «بيمار» است. منطق شکنجه، اين افکار را با مرکز تفکر انسان يکسان مي­داند: خُرد کردن عينک و ضربه زدن به سر، استدلال متقابل حاکم است. زنداني مي­بايستي تعادل روحي و فکري­اش برهم بخورد. ايزولاسيون، انفرادي[4] و قيامت[5] در انتظار اوست.

«مسئله ديگر، حمله به جنسيت است: شکنجه در بسياري موارد، به طرز روشني، مُهر جنسي برخود دارد… گويي با تصرف خشونت­آميز خصوصي­ترين اجزاء بدن، مي­شود به آخرين محدودهٌ آزادي فردي «دست يافت».»[6] اين روش شکنجه، که در دوره شاه در ساواک کاربرد داشت، در موج جديد دستگيري­هاي دهه هفتاد جمهوري اسلامي، کاربستي وسيع­تر يافته است. روند همگني رژيم شاه و جمهوري اسلامي را مي­توان در همگني روش­هاي شکنجه به وضوح ديد.

باري، فرد شکنجه شده بايستي از همه چيز دست بکشد، از ارزش­ها و عميق­ترين اعتقاداتش، از دوستانش و از خودش. به حرف آمدن زنداني، بسيار مهم­تر از آن چيزي است که به زبان مي­آورد. جستجوي اطلاعات، گاه اهميت دارد، ولي آن چه در هر شرايطي مورد علاقه بازجوهاست، نمايش قدرت به منظور خرد کردن زنداني است. آن­ها مي­دانند که زنداني، زير ضربات کابل به حکومت شکنجه­گران نمي­پيوندد، ولي برايشان مهم است که فرد شکنجه ديده، چنان در هم شکسته شود که احتمال پيوستنش به جنبش انقلابي و آزادي­خواهي در آتيه از بين برود. او به چنان شرم و عذاب وجداني دچار شود، که نتواند دوباره در برابر سيستم موجود به ايستد و در مبارزه طبقاتي، حضوري فعال داشته باشد.

در وحله نخست براي زندان­بان مهم نيست که در چه مرحله­اي زنداني، به زعم خود «عقب نشسته» است، مهم اين است که او را از درون دچار ترديد و عذاب وجدان سازد. اطلاعات سوخته­اي را آن چنان به رخش بکشد، که زنداني احساس کند در اثر اين اطلاعات سوخته، با دشمن همکاري کرده است. و يا کاغذ سفيدي را امضاء کند، که هميشه در اين دغدغه فکري باشد که از آن چه سوءاستفاده­اي خواهند کرد؟! فريادش از درد را به رخش بکشند که «ديدي طاقت نداشتي؟!» و يا به همسرش يا دخترش در جلوي چشمش تجاوز کنند و بگويند: «به خاطر فعاليت احمقانه­ات دخترت يا زنت را بدبخت کردي!» و يا بقيه زندانيان و هم بندي­هايش را کتک بزنند و به او که رسيدند، با صداي بلند بگويند: «اين يکي را ول کنيد، از خودمان است…!؟» و خودت و هم­بندي­هايت را دچار ترديد کنند که «مگر چکار کرده­ام که پليس بقيه را سرکوب مي­کند ولي کاري به من ندارد…؟!» و ده­ها و صدها سناريو و جنگ رواني ديگر که همگي يک هدف را دنبال مي­کنند: درهم شکسته شدن زنداني سياسي از درون.

«تحقير خود در خفا و از دست دادن اطمينان، فقط مختص فرد شکنجه شده نيست. برخورد محتاطانه، طفره و عدم علاقه افراد به شنيدنِ جزئياتِ روايتِ قرباني شکنجه، ناشي از اين است که رويارويي با اين احساس­ها، احتمالاً کليت شخصيت شنوندگان را نيز زير سوال مي­برد.

بتلهايم که „تروما“ي (يا شوک روحيِ) اردوگاه کار اجباري را با جزئيات توصيف کرده است، درباره مرحله پاياني در هم شکستن زنداني مي­نويسد: آخرين بقاياي ميل زنداني به مقاومت، تبديل به بي­علاقگي مرگ­آوري مي­شد… از نگاه بي­رمق زنداني، از حالت سکون در صورتش و از پا کشيدنش بر زمين به هنگام راه رفتن، مشهود بود که زنداني به … مرحله پاياني، نزديک مي­شود.

بتلهايم مي­گويد همه مي­فهميدند که پايان کار اين محکوم فرا رسيده است. و بالاخره هنگامي که آخرين نفس را مي­کشيد، مرگ پيش از آن، جانش را از درون، مثل خوره، خورده بود.

بتلهايم تاکيد مي­کند که زنداني براي آن که شانس حداقلي براي زنده ماندن داشته باشد، بايد از عزم و اراده­اي بسيار قوي برخوردار باشد: „فقط تفکر فعال بود که مي­توانست از تبديل شدن زنداني به يکي از اين مردگان زنده، که از تفکر و اميد دست کشيده بودند و همه جا به چشم مي­خوردند، جلوگيري کند.“»[7] در قسمت «نسل­کشي» به موضوع «تفکر فعال» زندانيان سياسي براي حفظ خود و تداوم زندگي انساني­شان اشاره خواهم کرد.

ـ3- زنداني سياسي و حق بديهي­اش به عنوان يک فرد

شايد اين نکته معمولا از همه طرف به فراموشي سپرده مي­شود که هر کدام از ما، که در زندان­هاي رژيم­هاي شاه و يا جمهوري اسلامي گرفتار آمده­ايم، هم­چون هر انسان ديگري، حقوق مشخص انساني­اي داريم. اين گفته من، دو جنبه ديگر از مسئله چند لايهٌ «زندانيان سياسي» را هدف قرار مي­دهد:

اول، حق تک تک زندانيان سياسي و يا بازماندگان آنان از لحاظ حقوقي و قانوني براي پيگيري مجرمين و جنايت­کاراني که آنان را دستگير و شکنجه کرده، به زندان انداخته و بخش زيادي از آنان را به فجيع­ترين شکل به قتل رسانده­اند. در موردهاي مشخص 1360  و 1367 اين نوع از به قتل رسانيِ ­سيستماتيکِ مخالفين سياسي به مرحله­اي ديگر از جرم و جنايت، يعني به کشتار جمعي و جنايت عليه بشريت گسترش يافته است. موضوع اساسي اينست که چنين جناياتي مشمول «مرور زمان» نيستند و نمي­توانند باشند.

شايد بيان رفيق بزرگوار و ارجمندم، احمد خسروي، که در کشتارهاي سراسري تابستان 1367، به دار آويخته شد، زبان الکن مرا ياري دهد. او مي­گفت: «اگر جمهوري اسلامي، به تمام خواسته­هاي جنبش نيز تن بدهد، و در مقابل آن عقب بنشيند، من هنوز يک «مسئله شخصي» با اين رژيم و سرانش دارم که بايستي خودم آن را حل کنم.»

او بر نکته­اي کليدي انگشت مي­گذاشت. به ما، از لحاظ سنتي آموخته­اند که يک عنصر سياسي، انقلابي و يا پيشرو براي اهداف عمومي جنبش و مردم يا طبقه­اش فعاليت مي­کند. از اين توضيح کلي نتيجه گرفته مي­شده و يا مي­شود که اظهار خواسته­ها و مطالباتي که رنگ و بوي شخصي دارد، با سبک و سياق کار يک آدم سياسيِ پيشرو سازگار نيست. چنين نتيجه­گيري­اي، به صورت ضمني، جدايي مبارزه سياسي فرد را با معضل مشخص اجتماعي و طبقاتي، مي­پذيرد. گويي فقط به اين دليل به مبارزه طبقاتي و اجتماعي پيوسته­ايم که «کارهاي خوبي» براي مردم يا کارگران و زحمت­کشان انجام دهيم، و همه اين کارها فقط از عشق و علاقه­اي برمي­خيزد که منشاء مادي و ملموس اجتماعي ندارد! چنين روشي که منافع مادي و معنوي مشخص فرد را، از معيارهاي مورد توجه براي حضور در جنبش اجتماعي و سياسي خارج مي­سازد، کمکي به عوام فريبي طبقات حاکم است. تاکيدم بر حقوق فردي زنداني سياسي از آن روست که اين رژيم علاوه بر جناياتي که به طور عمومي، مرتکب شده است، به طور مشخص در مورد زندانيان سياسي و بازماندگان­شان، جرم، جنايت، صدمات و آسيب­هاي بازگشت ناپذيري را مرتکب شده که بايستي پاسخ­گوي آن باشد. نه «پاسخ­گوي تاريخ»، که آن هم جاي خود را دارد، بلکه پاسخ­گوي صدها هزار تن از زندانيان سياسي و بازماندگان­شان که در معرض تعرض و وحشي­گري رژيم جمهوري اسلامي و تک تک عناصر سياسي، اطلاعاتي و امنيتي اين رژيم بوده­اند.

دومين جنبه، دروني و يگانه بودن تجربه شخصي زندانيان سياسي، از تماميت فاجعه­بار حکومت­هاي ارتجاعي و سرکوبگري مثل شاه و جمهوري اسلامي است. اين تجربه نيز، فرديت ويژه­اي به زندانيان سياسي و يا بازماندگان از جنايات رژيم­هاي سرکوبگر مي­دهد. اين يگانگي در تجربه، ويژگي بسيار مهمي از پديده زنداني سياسي را روشن مي­کند. ما چه در داخل زندان و چه در بيرون، در اثر اين خودويژگي ناچاراً بسياري از مسائل را بايستي به تنهايي تصميم مي­گرفتيم. تصميم در مورد مرگ يا زندگي، ميزان مقاومت در زير شکنجه يا ده­ها مسئله سرنوشت­ساز ديگر، عميقاً با کاراکتر مشخص تک تک زندانيان سياسي پيوند مي­خورد. هر عقل سليمي مي­پذيرد که در مورد موضوعاتي اين چنيني نمي­توان راي­گيري کرد و يا تصميم­گيري را به فرد ديگري واگذار کرد. از اين رو، هر زنداني سياسي مسئوليت مشخص و فرديت خودش را با خود حمل مي­کند و تنوع برخورد و تاکتيک­هاي درون زندان از اين زاويه قابل فهم­تر مي­شود. روايت­هاي مختلفي نيز که در بازسازي فضاي کشتار 67 وجود دارد نيز بازتابي از اين نگاه ويژه فردي است. آن که تصوير مثبت يا منفي، ضعيف يا قوي از جانفشانان و جانباختگان 67 ارائه مي­دهد، حديث خويشتن را در قالب آن روايت بازگو مي­کند.

ـ4- نسل کشي: تفکر فعال، مدرسه کادرسازي و اهداف کشتار سراسري[8]ـ

خودويژگي کشتار سراسري سال 1367 در اين است که رژيم جمهوري اسلامي با هدف برکندن نسل سياسي برخاسته از دوران انقلابي 1355 تا  1357به قتل عام زندانيان سياسي ايران پرداخت. اين خودويژگي توضيح دهندهٌ وضعيتي است که در آن هزارن نفر زن، مرد، سالخورده، فعال يا غيرفعال، حتي کساني که دچار پريشاني رواني و اختلال فکري بودند، در زماني کوتاه، توسط دستگاهِ سلاخي حکومت اسلامي نابود شدند.

تجربهٌ سه دوره زندان در ايران معاصر نشان مي­دهد که اين مهم­ترين نهاد تنبيه و ابزار سرکوبِ مخالفان سياسي، نه تنها کارايي چنداني نداشته، بلکه به تدريج به يکي از مهم­ترين مراکز تربيت سياسي و تجديد سازمان مبارزان و فعالان سياسي شده است. درباره نقش گروه معروف به „پنجاه و سه نفر“ در زندان­هاي رضاخان و به ويژه در تاسيس حزب توده؛ نقش بيژن جزني و يارانش در گزينش و آموزش کادرهاي سازمان چريک­هاي فدايي خلق، در نوشته­هاي مختلف اشاره شده، ولي به زندان جمهوري اسلامي از اين زاويه کمتر پرداخته شده است.

يورش همه جانبهٌ رژيم به اپوزيسيون در دهه شصت، موجبي براي ضعف و فتور تشکل­ها شده بود. ضربات سنگينِ نيروهاي سرکوب­گر رژيم، بسياري از سازمان­ها را متلاشي کرده بود. برخلاف دستگيري­هاي سال 1360که انبوه و بي­حساب و کتاب بود، دستگيري­هاي سال­هاي بعد، سمت و سويي کاملاً مشخص داشت. ضربه­هاي رژيم، به قلب شبکه­هاي تشکيلاتي وارد مي­آمد و عناصر کارآزموده و کادرهاي تشکل­ها را شکار مي­کرد. به اين دليل، به تدريج، ترکيبِ زندانيان سياسي تغيير کرد. اينک کساني در زندان­ها بودند که سابقهٌ کار تشکيلاتي و تئوريک داشته و سال­ها در صف مقدم مبارزهٌ سياسي قرار داشتند. با خروج بازمانده نيروهاي تشکيلاتي از داخل کشور يا دستگيري­شان، زندان بزرگترين مرکز تجمع و تمرکز اپوزيسيون در داخل کشور شد. رفته رفته، درون زندان، „مدرسه حزبي“ وسيعي به وجود آمد که در آن نيروهاي دستگير شده مجال مي­يافتند که فعاليت­هاي گذشته را مورد بازبيني قرار دهند؛ موقعيت کنوني حکومت را بررسي کنند و چشم­انداز مبارزه را ترسيم نمايند.

بازجوهاي ساواکِ شاه با چنين پديده­اي آشنا شده بودند. آن­ها پي برده بودند که نيروهاي جوان در زندان سياسي آموزش مي­بينند و تجربه نيروهاي قديمي­تر به آنان منتقل مي­شود. اين را نيز فهميده بودند که کادرهايي که از زندان به سازمان­ها مي­پيوندند، کارآزموده­تر و با تجربه­تر از کساني هستند که تجربهٌ زندان را ندارند. اين امر، بر گردانندگان حکومت اسلامي پنهان نبود. با اندک کاهش فشار سرکوب شبانه، روزي، تکاپوي فکري زندانيان سياسي اوج مي­گرفت.

نقطه شروع گفتگوها، در اکثر مواقع، انتقال خبرهاي داخلي و جهاني و بحث سياسي درباره آن بود. بحث­ها و تبادل نظرها از بررسي و تحليل بودجهٌ سالانه و برنامه­هاي پنج ساله، تا کودتا در فلان کشور آمريکاي لاتين را در بر مي­گرفت. اين بحث­ها براي بازبيني مباني انديشه سياسي و چشم­انداز جنبش چپ زمينه مناسبي بود. چشم­اندازي که در تندباد حوادث مه­آلود شده بود. بحث­ها به بازبيني و روش­ها و هنجارهاي کار تشکيلاتي دوره گذشته گسترش مي­يافت. استنتاج­ها و نتيجه­گيري­ها الزاماً يکي نبود. فصل مشترک چنين فراگردي تَعَيُّن فردي فعالان جنبش چپ در برابر يکسان­سازي و يکسان­پنداري همگانيِ دورهٌ پيش از زندان بود. انديشه مستقل حاصل چنين فراگردي بود. خواندنِ کتاب­هاي „ممنوعه“ و يا مقالات تدوين شده در داخل زندان، به غناي اين انديشه مستقل ياري مي­رساند.

عناوين بسياري از بحث­ها و جزوه­ها، با نسل­کشي سال 1367 براي هميشه بر ما پوشيده خواهد ماند. بخشي از کتاب­ها را „فرشتگان از عالم غيب“ مي­آوردند. بخشي هم در دوره­هاي کوتاهي از طريق مجاري رسمي زندان وارد بندها شده بود.

علاوه بر کتاب­ها، از „مزاياي“ دستگيري نيروهاي تئوريک تشکيلات­ها، يکي هم گسترش بحث­هاي نظري در بندها بود. يادداشت­ها و نوشته­ها نيز با کشتارهاي بزرگ سال 1367از دسترس ما خارج شده­اند. عناوين بخش کوچکي از جزوات چنين بود:

–         نقش طبقه کارگر در انقلاب ايران (مقاله، ده صفحه، به مناسبت اول ماه مه، بررسي آماري طبقه کارگر ايران، سهم آن در مجموع نيروي کار، جايگاه آن در صنايع استراتژيک، امکانات فرارويي توان بالقوه اين طبقه)

–         نقدي بر مقاله „نقش طبقه کارگر در انقلاب ايران“ (مقاله، هفت صفحه، انتقاد به برجسته ساختن نقش طبقه کارگر و کم بها دادن به ساير طبقات در انقلاب ايران)

–         مباحثه­اي دربارهٌ مرحله انقلاب و نقش طبقات در آن (پاسخي به نقد، 35 صفحه، پاسخ به انتقاد، به همراه متن قطعنامه­ها و مباحثات سازمان چريک­هاي فدايي خلق ايران، کنگره اول)

–         دوران و انترناسيوناليسم پرولتري (جزوه، 120 صفحه، مفاهيم عصر، دوران، دوره و… دوران کنوني و متدلوژي تبيين وظايف بين­المللي پرولتاريا)

–         سيکل صلح (جزوه، بهار و تابستان 1366، 140 صفحه، شامل بررسي تاريخچه جنگ ايران و عراق، گرايش رژيم به پايان جنگ با عراق، رد اين نظر که: «رژيم نه مي­خواهد و نه مي­تواند به جنگ پايان دهد و حيات رژيم تنها با ادامهٌ جنگ امکان­پذير است»… اين جزوه با رد نظريهٌ پيوند حيات رژيم با ادامه جنگ، با طرح شواهد قبلي و موجود در سال 1366، بر اين چشم­انداز پاي مي­فشرد که رژيم وارد کش و قوس­ها و تلاش­هايي شده است، و اين که اين حرکت تک خطي نبوده و مي­توان بر آن „سيکل صلح“ نام نهاد. پيشاهنگ مي­بايست به پيش­بينيِ واکنش رژيم و جنبش­هاي اعتراضي­اي بپردازد که در اثر شدت­گيري بحران اقتصادي، تورم „جهشي“، سرخوردگي­هاي سياسي و اجتماعي پس از جنگ، اوج مي­گيرند. جنبش ما بايد از جنبش­هاي پس از جنگ کشورهاي ديگر بياموزد و نقش فعال­تري در سازمان­دهي اين جنبش­ها در ايران داشته باشد. سرکوب صداي زندانيان سياسي به عنوان قاطع­ترين طيف ضدجنگ، از درون چنين چشم­اندازي قابل رويت بود. يک سال بعد رژيم قطعنامه 598 را پذيرفت.)

–         بررسي ضربه هشتم تير سچفخا (مقاله، 25 صفحه، به مناسبت هشتم تير، به مناسبت ضربه به مرکزيت و بخش اعظم کادرهاي سچفخا به دست رژيم شاه). در گردآوري اين مقاله تعدادي از اعضاء و فعالين مرتبط با سازمان در سال 1355 و نيز فردي که از طرف سازمان مجاهدين، رابط تماس با حميد اشرف بود، ياري رساندند. اين فرد بعدها در زندان شاه مارکسيست-لنينيست شده بود. در کشتارهاي 1367 تمامي ياري­رسانندگان به اين مقاله به دار آويخته شدند. موضوعات مورد اشاره در متن عبارت بودند از: جايگاه سازمان تا پيش از ضربات در جنبش عمومي و انقلابي، گسترش سازمان و ناکارايي سبک سازماندهي قبلي، وقايع و ضربات پيش از هشتم تير، جايگاه حميد اشرف در سازمان، اهميت جلسه هشتم تير در تصميم­گيري جمعي و پيامدها و پيگيردهاي بعدي…

–         درباره سازماندهي (جزوه، 100 صفحه، درباره سازماندهي حزبي، روابط با سازمان­هاي دمکراتيک و توده­اي، ساختار داخلي سازمان، سانتراليسم دمکراتيک، آموزش و کادرسازي، سازماندهي متمرکز و غيرمتمرکز، معيارهاي برگماري نيروها و عضويت…)

–         زندگي­نامه کوتاه رفيق سعيد سلطان­پور (مقاله، 16 صفحه، به مناسبت سالگرد اعدامش)

–         ترجمه اشعاري از آمريکاي لاتين، مترجم حسين صدرايي (اقدامي) که در سال 1367 به دار آويخته شد.

خواندن و تبادل نظر درباره اين کتاب­ها و جزوات به پختگي رفتار سياسي ما بسي ياري رسانده بود و اين موضوع از چشم زندان­بانان دور نمانده بود. خروج اين آموختگان و تجربه­اندوختگان از زندان، به معناي تجديد حيات اپوزيسيون چپ در داخل کشور بود. در دوره ميثم[9] „سرموضعي­هاي تير“ شناسايي شده بودند. اين­ها، که ترس از زندان را دست کم در ميان خانواده­هايشان از بين برده بودند و يا به ميزان زيادي فرو کاسته بودند، در صورت آزادي چه بسا به حرکت متشکل مي­پرداختند، در سازمان­دهي مبارزهٌ مردم شرکت مي­جستند و به ارتقاي سطح مبارزه اجتماعي ياري مي­رساندند.

اپوزيسيون به طور عام و „چپ“ها به طور خاص، پيامبران فردا بودند. حکومت در مرکز „اقتدار امنيتي“اش آن­ها را نگهداشته بود. و زنداني سياسي پادزهر حکومت را در وجود خودش بارور ساخته بود. پي­آمد بن بست حکومتيان، بن بست سياسي، بن بست اقتصادي، بن بست در جنگ، بن بست… تنها با اقدام جنايت­کارانه­اي تخفيف مي­يافت و به تعويق مي­افتاد. نسل برخاسته از جنبش انقلابي که حکومت شاه را برانداخته بود و در فرداي قيام در برابر جمهوري اسلامي ايستاده بود، بايد در داخل کشور ريشه کن مي­شد: نسل­کشي آن هم به شيوه اسلامي.

ـ5- جمع­بندي اوليه: چرا؟

بحث را در سه سطح متفاوت مطرح کردم: نخست سرکوب و زندان در سطح اجتماعي و مبارزه طبقاتي، سپس شکنجه و کاربرد روانشناسانه آن در پيشبرد اهداف سرکوبگرانه زندانبان، و سومين سطح آن، زنداني سياسي به عنوان فرد، و ضروريات مشخصي که در موقع تصميم­گيري و موضع­گيري در ذهنيت تک تک ما به عنوان زنداني عمل مي­کرده است. به نظرم، اگر مي­خواهيم به مسئله زندان و از آن ميان به کشتار سراسري 1367 بپردازيم، بايستي موضوع را در اين سه لايه متفاوت ولي در عين حال به هم پيوسته بررسي کنيم. در دوره مورد بررسي، ترکيبي از عوامل مرتبط به اين سه لايه را بايستي مورد توجه قرار داد. براي نمونه، برخي از اين عوامل را مي­توانم چنين ذکر کنم:

– در سطح اجتماعي: نقشي که مبارزه اجتماعي و طبقاتي در کل سياست حاکم بر ايران ايفا مي­کرد. سطح آگاهي و تشکل توده­ها، به ويژه سطح تشکل خانواده­هاي زندانيان سياسي و مبارزه بين­المللي اپوزيسيون خارج از کشور، که هر کدام جداگانه نياز به مستندسازي و بررسي دارند. وضعيت جنگ و قطع­نامه 598 که رژيم مجبور به پذيرش آن شد. بحران حکومت، به ويژه پس از پذيرش قطع­نامه و در هم شکسته­شدن آتوريته کاذب خميني، فرار سربازان از جبهه و پيش­بيني گسترش جنبش­هاي پس از جنگ نيز، بخشي ديگر از صحنه سياسي را در آستانه کشتار سراسري روشن مي­کند.

– در گذر از لايه عمومي، يعني زمينه اجتماعي و سياسي کشتار، به سطح خاص زندان و جنگ مداوم رواني و فيزيکي حکومت اسلامي با زندانيان سياسي به نکات زير مي­توانم اشاره کنم:

نقش مقاومت زندانيان سياسي و نيز ناکارايي سيستم شستشوي مغزي زندانيان توسط شکنجه­هاي مداوم جسمي و روحي از سال 1365 براي زندان­بان روشن شده بود. آن­ها از1360 تا  1363روش قتل­عام روزانه، شکنجه فيزيکي و رواني حتي پس از گرفتن حکم زندان را آزموده بودند. اين دوره را، «دوره لاجوردي- داوود رحماني» مي­نامند. نتيجه­اش قصابي وحشيانه در اوين و اتاق­هاي شکنجه، تعداد بي­شماري اعدام، مصاحبه­هاي قرون وسطايي براي تفتيش عقايد، پديده­اي مانند تواب و «تواب تاکتيکي» بود.

در گوهردشت که از پائيز 1361 افتتاح شده بود، لاجوردي تجربه نيمه­کاره شاه را براي گسترش زندان­هاي انفرادي و ايزولاسيون به انجام مي­رساند. انفرادي­هاي گوهردشت در ماه­هاي اول براي روان­پريش و يا سرکوب کردن برخي از زندانيان سياسي به کمک رژيم آمد. از همين رو، لاجوردي با آن چهره کريه و عطر قمي­اش، لبخندزنان تکرار مي­کرد: «به اميد روزي که براي هر زنداني يک انفرادي داشته باشيم!»

البته تمام انفرادي­هاي زندان تازه تاسيس گوهردشت نيز کفاف انبوه زندانيان سياسي را نمي­داد. بعد از مدتي نيز تجربياتِ زندانيان از شرايط سخت انفرادي به سايرين انتقال يافت و بنابراين زندانيان با آمادگي بيشتري به مقابله با آن شرايط برخاستند و لاجوردي از نتيجه­گيري دلخواهش بازماند. با توجه به تجربه انفرادي، شکل شديدتري در قزل­حصار به نام «تخت»ها، يا «تابوت»ها يا «قيامت» براي سرکوب و در هم شکستن فيزيکي و رواني زندانيان در پيش گرفته شد. با اين همه، بعد از سه سال، تمام وحشي­گري­هاي زندان­بان نتوانسته بود، مقاومت زندانيان را در هم بشکند. مخوف بودن گزارشاتي که از وضع زندان­ها به بيرون درز پيدا مي­کرد نيز موجبي براي اعتراضات داخلي و بين­المللي شده بود و بحران داخل حکومت را دامن مي­زد.

تاکتيک بعدي را جناح منتظري، توسط مجيد انصاري و ميثم در سال­هاي1363 تا 1365 به پيش بردند. سياست جدا سازي نيروهاي زندان براساس حکم، مدت محکوميت و پيش­برد جنگ سياسي از طريق دامن زدن به بحث­هاي يک طرفه از سوي زندان­بان که نقاط ضعف و اختلافات نيروهاي اپوزيسيون را در خارج از کشور برجسته مي­کرد، از جمله روش­هاي جديدشان بود. در جاي ديگر به فضاي اين دوره اشاره شده است و من از تکرار آن خودداري مي­کنم[10].  نتيجه اين دوره، شناسايي نيروهاي مبارز و کيفي زندان، سطح مبارزه جويي در داخل بندها، و دريافت نفرتي بود که زندانيان از شکنجه­گران، زندان­بانان و مجموع رژيم ارتجاعي جمهوري اسلامي داشتند. کار، سرانجام به گسترش مبارزات و اعتصابات در تمام بندها و زندان­ها کشيده شد. يکي از بزرگترين موارد آن، تحريم غذاي سالن سه آموزشگاه اوين بود که با پشتيباني زندانيان سالن پنج همراه بود. نتيجه­اش حضور بيش از 700 نفر از زندانيان در اين آکسيون و بيش از يک ماه تحريم غذا و پايان پروژه «ميثم­کراسي» بود[11].

وزارت اطلاعات از سال 1365به اين جمع­بندي رسيده بود که براي در هم شکستن زندانيان سياسي و عقب راندن آنان، هيچ کدام از اين ابزارها کارساز نيست و کشتار بزرگ را از همان دوره طراحي کردند. مشکل از نظر آنان، زمان اجراي طرح قتل عام بود. در طول سال­هاي1365 تا 1367، دوره آمدن مرتضوي، ما جنگ فرسايشي و طولاني­اي را با رژيم دنبال مي­کرديم که از سوي ما براي دفاع از حداقل حقوقِ انساني خود به عنوان زنداني سياسي بود و از سوي آنان فرسوده ساختن جسم و روح و گرفتن ته مانده حقوق بديهي­مان به عنوان زنداني سياسي. کمبود شديد غذايي، قطع بهداري، ممنوعيت ورزش جمعي، گرفتن و جمع کردن کتاب­هاي درون بند از طريق بازرسي­هاي مکرر بندها، بي­توجهي کامل به اعتصاب غذاهاي مکرر درون بندها، براي بديهي­ترين خواسته­هاي انساني و يا سرکوب وحشيانه اعتصاب غذاها (نظير اعتصاب بهمن 1366 در اوين که در حين اعتصاب غذا زندانيان به گوهر دشت برده شده و در آنجا بعد از گذشتن از «تونل پاسداران و شکنجه­گران» به سلول­هاي در بسته فرستاده شدند.) حال و هواي اين دوره از زندان را شکل مي­داد.

وضع روحي زندانيان، علي رغم اين فشارها که اينک هرکدام حدود پنج تا هشت سال را در زندان­ها و تنبيهي­هاي مختلف تحمل کرده بودند، در هم شکسته نشده بود. آنان هيچ علامتي از آثار افراد نااميد «آخر خط رسيده» را نداشتند که در اردوگاه­هاي مرگ نازي­ها در بالاتر اشاره کردم. نه فقط چنين علائمي نداشتند که تازه «اول خط» بودند! رژيم در سرکوب ما به گِل نشسته بود. در جنگ و جامعهٌ بيرون از زندان نيز به بن بست رسيده بود. به قول پاسداراني که ما را تهديد مي­کردند، «در داخل زندان نشسته بوديم و رژيم را «تحليل» مي­کرديم».

آموزش سياسي و نظري درون زندانيان سازمان داده شده بود و بزرگترين مدرسه کادرسازي در داخل کشور، زير سرنيزه­هاي دشمن داشت موفق و بيست و چهار ساعته کارش را ادامه مي­داد. جزوات به بندهاي مختلف راه مي­يافت، آموزش نيروهاي جوان که اينک بعد از چند سال تجربيات بسياري را اندوخته بودند با پيشرفتي باور نکردني ادامه داشت و تاريخ احکام بسياري از زندانيان به آخر خود رسيده  بود و يا داشت مي­رسيد. دستگيري­هاي سال شصت تا شصت و دو که احکام زير ده سال داشتند بايستي از زندان آزاد مي­شدند. اين چيزي نبود که ما و زندان­بانان از اهميت آن غافل باشيم و يا باشد. تجربه مشخص به ما نشان ­داده بود که با خروج يکي و فقط يکي، از رفقاي مبارز و آموخته، چه ميزان وضع خبررساني و ارتباطات ما بهبود مي­يافت. وضع روحي خانواده­ها بهبود مي­يافت و رابطه­ها عميق­تر مي­شد. در سال 67، رژيم بايد انبوهي از اين زندانيان را بنا به حکم قانون خودش، فشار داخلي و بين­المللي و احساسات پس از جنگ، يک جا آزاد مي­کرد…

***

حال شايد پاسخ به اين سوالات کمي روشن­تر باشد که اگر زنداني دريافت که نقشش در مبارزه طبقاتي جاري در اجتماع چيست؟ اگر زنداني از درون در هم شکسته نشد؟ اگر از حقوق فردي خود در نگذشت؟ اگر برعکس زندان را به مدرسه کادرسازي براي جنبش کمونيستي، چپ و انقلابي تبديل کرد؟ اگر تمام ترفندهاي فيزيکي و رواني شکنجه­گر و زندان­بان را در هم شکست؟ و اگر مهم­ترين برنامه­ها و شعارهاي سياسي­اش يعني پايان جنگ ارتجاعي ايران و عراق، دفاع از آزادي­هاي سياسي و مبارزه برعليه سانسور مطبوعات، حقوق خلق­هاي تحت ستم و ضرورت سرنگوني قهري و انقلابي جمهوري اسلامي توسط تجربه توده­هاي مردم روز به روز بيشتر تاييد شد؟ اگر اين چپي­هايي که رفراندم جمهوري اسلامي را تحريم کردند؛ رژيم را ارتجاعي دانستند؛ از حقوق خلق­ها دفاع کردند؛ در جنبش مستقل زنان، معلمان، دانشجويان و دانش­آموزان نقش فعال و تعيين کننده ايفاء کردند؛ نماينده خلاق­ترين و پيشروترين نويسندگان و هنرمندان ايران به اين اپوزيسيون تعلق خاطر نشان مي­دهند، و صدها اگر ديگر که رژيم با آن مواجه بود، باري، چاره کار چنين رژيمي چه بود و چه مي­توانست باشد؟

پاسخ را به شما واگذار مي­کنم. متشکرم.

***

منابع

روش طرح مسئله چند مقدمه بر يک آغاز، متن سخنرانی درباره دلایل کشتار زندانیان سیاسی در ایران

ـ[1]  رجوع کنيد به: سپهر، فرهاد: زندان در چرخه مبارزه طبقاتي. در: گفتگوهاي زندان، شماره يک، پائيز 1376، ص 7.

ـ[2]   رجوع کنيد به: اپيتچ، هارموت: روانشناسي شکنجه. برگردان: آذر محلوجيان. در: کتاب نقطه، شماره دو، سال سوم، پائيز 1376، ص 167.

ـ[3]  رجوع کنيد به: ارسي، مژده: شکنجه را پاياني نيست. در: گفتگوهاي زندان، شماره يک، پائيز 1376، ص 65.

ـ[4]  رجوع کنيد به: زرين، مينا: انفرادي. در: گفتگوهاي زندان، شماره چهار، تابستان 1380، ص 9.

ـ[5]  رجوع کنيد به: گزارشات مندرج در گفتگوهاي زندان ويژه اينترنت: فريده ثابتي: تخت­ها. و پروانه: تابوت.

ـ[6]  اپيتچ، هارموت: روانشناسي شکنجه. همان، ص 177.

ـ[7]  اپيتچ، هارموت: روانشناسي شکنجه. همان، ص 181.

ـ[8]  ايواني، همايون: مطالعه در زندان مردان جمهوري اسلامي (67-1360)، پيش از نسل­کشي. در: کتاب زندان. به ويراستاري ناصر مهاجر. چاپ يکم، ايالات متحده آمريکا،1380، ص 53.

ـ[9]  رجوع کنيد به: ارسي، مژده؛ محمودي، سياوش؛ سپهر، فرهاد: „ميثم­کراسي“. در: کتاب زندان. به ويراستاري ناصر مهاجر. چاپ يکم، ايالات متحده آمريکا، 1380، ص 317.

ـ[10]  رجوع کنيد به: ارسي، مژده؛ محمودي، سياوش؛ سپهر، فرهاد: „ميثم­کراسي“. در: کتاب زندان. به ويراستاري ناصر مهاجر. چاپ يکم، ايالات متحده آمريکا، 1380، ص 317.

ـ[11] رجوع کنيد به: محمودي، سياوش: ياد ايام. در: گفتگوهاي زندان. شماره سه ، زمستان 1378، ص 59.

برای مقالات دیگر از همین نویسنده اینجا کلیک کنید