نقد استراتژی سوسیالیستی فمینیستی، نویسنده آوانتی، ترجمه: پویان.م

آنوراجا گاندی، به اسم مستعار آوانتی
آنوراجا گاندی، به اسم مستعار آوانتی
آنوراجا گاندی(به اسم مستعار آوانتی)

آنوراجا گاندی(به اسم مستعار آوانتی)

مقدمه‌ای از مترجم: مقاله‌ی پیش‌رو، ترجمه‌ای است از مقاله‌ای تحت همین عنوان از یک سلسله مبحث ارائه شده به توسط رفیق آنوراجا گاندی(به اسم مستعار آوانتی) در جزوه‌ای تحت عنوان „جهت‌گیری های فلسفی در جنبش فمنیستی“. لازم به ذکر است که این ترجمه در واقع از نسخه‌ی نروژی آن به فارسی برگردانده شده است که متن نروژی آن نیز که به توسط اتحادیه‌ی کمونیستی نروژ منتشر شده در واقع ترجمه‌ای است از همین متن به زبان انگلیسی، و این بدان معناست که ترجمه‌ی پیش رو با تمام توان در واقع می‌تواند دارای ایرادتی غیرارادی با متن اصلی باشد، هر چند که کوشیده‌ام نه به محتوا و نه به ساختار زبانی مقاله صدمه‌ای وارد گردد.

درباره‌ی نویسنده: آنوراجا گاندی(1954-2008) یک کمونیست، نویسنده و نیز رهبر انقلابی هندی و یکی از اعضای حزب کمونیست هند-مائوئیست بود. وی همچنین در حوزه‌ی پروپاگاندا و شاخه‌ی شهری این حزب فعال بوده و از اعضای اولیه‌ی حزب کمونیست هند(مارکسیست-لنینیست) در ایالت مهاراشترا نیز به حساب می‌آید. او به توسط نشریات مارکسیستی نظریات خویش را در خصوص „فمنیسم و مارکسیسم“ منتشر می‌کرد و منتقد ایده‌های مردسالارانه‌ی به جا مانده در حزب بود. او در جلب نظر چریک‌ها به پتانسیل تعاونی کارگری در حوزه‌هایی مانند تولید محصولات کشاورزی در جانداکارنایا نقش برجسته‌ای ایفا کرد.

جیوتی پونوانی نویسنده „خطر ناگزال“ در آگهی مرگ آنوراجا گاندی به عنوان یک دوست قدیمی دوران دانشگاه از سالهای دهه‌ی هفتاد می‌گوید مانموهان سینگ „بزرگترین خطر درون کشور است“ اما دختری را به یاد دارم که همیشه خندان بودم و آماده بود تا زندگی خود را از طرق مختلف فدای تغییر در زندگی دیگران کند.

آنوراجا گاندی در یک خانواده‌ی کمونیست چشم به جهان گشود، یعنی در جایی که پدر و مادر ایشان به عنوان یک نسل قدیمی‌تر کمونیست از اعضای حزب کمونیست هند بمبئی بودند و تلاش نمودند تا از طرق مترقی فرزندانی انقلابی تربیت بنمایند. در طول دهه‌ی هفتاد انقلابی، یعنی در دوران تغییرات بزرگ، آنوراجا به عضویت یک سازمان کمونیستی دانشجویی درآمد، در حینی که فضای سیاسی هند به دلیل اوج‌گیری انقلاب فرهنگی در چین و نیز جنبش ضد جنگ ویتنام و از همه مهمتر آغاز جنبش ناگزالباری در خود هندوستان به شدت انقلابی بود. در همین دوران او از طریق عضویت در سازمان جوانان مترقی به جنبش ناگزالباری که آتش جنگ خلق را در هند برافروخته بود در تماس قرار گرفت و به سال 1975 به عضویت سازمان انقلابی „پلنگ‌های دلیت“ در آمد.

او یکی از چهره‌های سرشناس جنبش دفاع از حقوق دموکراتیک و اتحادیه‌های کارگری بود و در سال 1982 به دلیل رهنمودهای جنبش „دلیت“ بمبئی را به قصد ناگپور ترک کرد و در همین دروه چندین بار بازداشت و به توسط حکومت راهی زندانی گردید. از آن پس وی زندگی مخفیانه و غیرعلنی را آغاز کرده به رهبری جنبش‌های زنان از درون جزب کمونیست هند-مائوئیست پرداخته و تا هنگام مرگ در به اصطلاح بزرگترین دموکراسی جهان به دلیل فشارهای پلیسی و امنیتی بر روی فعالین سیاسی به صورت مخفیانه زندگی کرد. آنورجا گاندی در حال آموزش سیاسی به یک قبیله  مبتلا به به بیماری مالاریا شده به تاریخ 12 آپریل 2008 جانباخت و تا آخرین لحظات زندگی از مبارزه در مسیر تحقق انقلاب کمونیستی دست برنداشت.

***

اگر ما نگاهی به درون مهمترین نکات استراتژی فمینیستی بی‌اندازم، آنگاه متوجه خواهیم گردید که ایشان تلاش ‌می‌نمایند تا ترکیبی از مارکسیسم و فمینیسم رادیکال ارائه دهند و وزن

آنوراجا گاندی، با اسم مستعار آوانتی

آنوراجا گاندی، با اسم مستعار آوانتی

ویژه‌ای بر ستم به زنان به عنوان مهمترین رانش قدرت در درگیری‌های اجتماع قائل می‌شوند. بخش اعظم نوشته‌های ایشان در امریکا و نیز اروپا یعنی در کشورهای توسعه یافته‌ی سرمایه‌داری تولید گردیده است و تمامی تحلیل آنها مبتنی است بر سرمایه‌داریِ کشورهای خودشان. حتی درک ایشان از مارکسیسم محدود است بر آموزه‌های دیالکتیکی از اقتصاد سرمایه‌داری. یک تندسی وجود دارد که تجربیات و ساختار کشورهای سرمایه‌داری پیشرفته را به کل جهان تعمیم می‌دهد. اما با این وجود ما شاهد آن هستیم که در عصر کنونی ستم بر زنان در نقاطی به مانند چین یا هند بسیار جدی‌تر است.

همچنین نظرگاه مائوئیستی در خصوص مسئله‌ی زنان در هند به پدرسالاری به عنوان نهاد ستم بر زنان در تمامی نظامات طبقاتی می‌نگرد. اما مائوئیسم به این مسئله(پدرسالاری.م)به عنوان سیستمی جدا با قوانین و رشد غیر وابسته در خود نگاه نمی‌کند. مائوئیسم این چنین درک می‌کند که پدرسالاری به عنوان یک پدیده که فرم‌ها و محتویات متفاوتی در جوامع گوناگون به خود می‌گیرد؛ و نیز پدرسالاری به توسط طبقات حاکم در راستای منافع خودشان به کار گرفته شده و می‌شود، پس بدین جهت هیچگونه دشمنی‌ای با پدرسالاری نمی‌تواند(از سوی حاکمین.م) وجود داشته باشد. تمامی طبقات حاکمه، از جمله امپریالیست‌ها، سرمایه‌داران و یا فئودال ها -یا دستگاه حکومتی که به توسط آنان اداره  می‌گردد- دشمنان زنان هستند، چرا که ایشان‌اند که خانواده‌ی پدرسالار، ستم بر زنان و نیز ایدئولوژی پدرسالاری را نگاه داشته و به سمت جلو سوق می‌دهند. چنین چیزی می‌تواند حامیان زیادی از بین مردهای عادی که به ایده‌های پدرسالاری که ستم را بر زنان روا می‌دارد، بیابد، اما همچنان موقعیت بسیاری از این مردان نمی‌تواند همچون موقعیت حاکمین قلمداد شود.

فمینیست‌های سوسیالیست جایگاه زنان را در تولید اجتماعی زمانی تحت بررسی قرار می‌دهند که آنها وزن زیادی قائل می‌گردند بر امر بازتولید. سوالی بسیار سخت که ما باید در برابر آن آرامش خود را حفظ کنیم و آنهم اینکه چگونه ستم بر زنان برای همیشه محو خواهد گردید آنهم بدون اینکه خود زنان بر وسائل تولید و نیز آنچه که تولید می کنند کنترل داشته باشند؟ این تنها یک سوال اقتصادی نیست، بلکه سوالی است در مورد قدرت و نیز سوالی است سیاسی. هر چند این سوال می‌تواند به‌گونه‌ای در ارتباط با تقسیم کار جنسیتی رویت گردد، سوسیالیست فمینیست‌ها توجه بسیاری مبذول خواهند داشت بر شرایط در خانواده‌های هتروسکسوال و ایدئولوژی پدرسالاری. در سوی دیگر مارکسیسم بر نقش زنان در تولید اجتماعی و نیز اینکه زنان به دلیل محدودیت شرایط در بیرون(در اجتماع-م) برای بازی کردن یک نقش مهم در آن و این دلیلِ اساسیِ محکومیت زن گردید، توجه مبذول داشت. پس بدین روی دغدغه‌های نظری ما به درک این مسئله ارتباط دارد که چگونه(نظم کهن-م) حاکمیت، زنان را مورد ستم قرار داده و در تقسیم و سازماندهی کار در ارتباط با ابزار تولیدی در هر جامعه مورد استثمار قرار می‌دهد. نُرم‌ها و قوانین پدرسالاری به رشد استثمار زنان و بازتولید ارزش‌های برآمده از نیروی آنان کمک می‌نماید.

فمینیست‌های سوسیالیست، نظریه پردازی همچون „فایر استون“ را وقتی که تمامی مباحث خویش را بر روی نقش زنان در امر بازتولید ارائه داد مورد حمایت قرار دادند و در ادامه به نقل از انگلس چنین بیان می‌دارند „مطابق درک ماتریالیستی، این(بازتولید.م) تعیین کننده‌ترین عامل در هفتمین و آخرین مرحله‌ی تولید و بازتولید حیات است. و این نیز دو وجه دارد: ابتدا، تولید ضروریات، از جمله غذا، لباس، مسکن و ابزار ضروری برای تولید و ثانیاً تولید خود بشریت و تداوم نسل. این سازمانیابی اجتماعی بشریت خصوصاً در دوران معاصر، به توسط هر دو شکل تولید صورت می پذیرد.(انگلس؛ مالکیت خصوصی و منشأ حکومت). بر اساس چنین نقل قولی که ایشان به عنوان یک امتیاز از درون تحلیل‌های مارکسیستی بیرون کشیده‌اند تنها یک وجه یعنی تولید دیده شده و وجه دیگر، یعنی بازتولید نادیده گرفته شده است. نقل قول انگلس جامعه را به صورت عمومی چهارچوب بندی ‌می‌نماید. ماتریالیسم تاریخی و آگاهی ما از تاریخ به خوبی روشن می‌کند که یک وجه نمی‌تواند ایزوله گردد یا به نوعی به تنهایی فهمیده شود بدون اینکه وجه دیگر(بازتولید.م) نیز مورد توجه قرار نگیرد. به واقع چنین است که زنان در طول تاریخ و نیز در تولید اجتماعی نقش بزرگی را ایفا نموده‌اند، انکار این و نیز مدعی شدن اینکه زنان در درجه‌ی اول در بازتولید نقش بازی کرده و بنابراین باید بر بازتولید توجه داشت در حقیقت همان پذیرش ایدئولوژی مردسالاری طبقات حاکم است که می‌گوید نقش زنان در درجه‌ی اول به دنیا آوردن کودک و مراقبت از خانواده است و دیگر هیچ.

اینچنین سوسیالیست فمنیست‌ها اصطلاحات زیربنا و روبنا را تحرف نموده و آنها را بی‌معنا می‌نمایند. „فایر استون“(و سوسیالیست فمنیست‌هایی همچون هارتمن) اظهار می‌نمایند که بازتولید بخشی از زیربنای جامعه است و خارج از آن چنین ادامه می‌دهند که تمامی شرایط اجتماعی مرتبط است با امر بازتولید، از جمله خانواده و دیگر روابط زن-مرد باید به عنوان بخشی از این زیربنا به‌شمار آید. تمامی اقتصاد و شرایط بازتولیدی بخشی از زیربنا بوده و این چنین، اصطلاح „زیربنا“ به طوری وسیع می‌شود که تمامی معنای خود را باخته و بیش از این نمی‌تواند ابزار تجزیه و تحلیل باشد.

تقسیم کار جنسیتی یک ابزار مناسب برای تحلیل تعصبات پدرسالارانه در ساختار اقتصادی از پیش تعیین شده است. اما فمینیست‌های سوسیالیست ادعایی این چنینی را در پیش روی می‌گذارند که تمرکز بر تقسیم کار جنسیتی مهمتر از مالکیت شخصی می‌باشد و از این روی یک سردرگمی در خصوص تاریخ و تحلیل ایجاد می‌نمایند. اولین تقسیم کار بین زنان و مردان بوده است و این به دلیل تفاوت‌های بیولوژیک رخ داد – برای مثال نقش زنان تولد کودک است. اما این در درون خود به معنای نابرابری میان آنها(زن و مرد-م) و تسلط یک جنسیت بر دیگری نیست. معنای زنان برای ادامه‌ی حیات گروهی بسیار اهمیت داشته است. جمع‌آوری غذا، کشف اینکه انسان چگونه می‌تواند به کشت گیاهان بپردازد و اهلی کردن حیوانات، اینها برای اینکه گروه‌های انسانی بتوانند به حیات خود ادامه داده و پیشرفت نمایند بسیار تعیین کننده بوده است(لازم به ذکر است بر اساس تقسیم کار جنسیتی وظیفه‌ی مردان در جوامع اولیه شکار بوده است-م). همزمان با این امر، تقسیم کار به شیوه‌ی ‌دیگری پیدایش یافت که مبتنی بر جنسیت افراد نبود. اختراع ابزارهای جدید، پرورش آگانه‌ی حیوانات، سرامیک، فلزکاری، تمام اینها و… به شکل گیری یک تقسیم کار پیچیده‌تر کمک کرد.

تمامی اینها باید در ارتباط با جامعه و ساختار آن مورد بررسی قرار گیرد – رشد قبیله، سازمانیابی اولاد، همکاری با/و حمایت از دیگر گروها  و کنترل بر ابزار تولید که پیشرفت کردند. به نظر می‌آید که با انباشت مازاد تولید و با جنگ و ستم بر دیگر گروه‌ها برای استفاده از نیروی کار آنها، بیرون گذاشته شدن زنان از تولید اجتماعی آغاز گردید. این منجر بدان گردید که ابزار تولید و سود ناشی از تولید در دستان رهبران اقوام و قبایل متمرکز شده و از این نقطه، تسلط مردان آغاز گردید، اما تسلط بر ابزار تولید همچنان در اشکال اشتراکی، و یا در شکل مالکیت شخصی رشد یافت و یا تمامی طبقات یا یکی از آنها در جوامع گوناگون شکل یافتند. ما باید جوامع ابتدایی را متمایزاً و براساس اطلاعات در دسترس مورد بررسی قرار دهیم، (در این راستا-م) انگلس رشد اروپای غربی در دوران آنتیک را مورد بررسی قرار داد و تحقیق در خصوص رشد و توسعه‌ی جامعه خودمان، بر عهده‌ی خود ما می‌باشد. نهادینه کردن مردسالاری تنها می‌توانسته بعداً پدید آمده باشد، و این دفاع ایدئولوژیک(روبنا) که زنان می‌بایست از درون مناسبات تولید اجتماعی به کناری گذشته می‌شدند و درجه‌ی اول می‌توانستند در روابط تک همسری در بازتولید نقش ایفا نمایند، تنها می‌توانسته بعد از پدید آمدن جامعه طبقاتی و حکومت پدید آمده باشد.

بدین‌جهت ما می‌توانیم اظهار داریم که تقسیم کار جنسیتی نمی‌تواند نابرابری را تعریف را تعریف کند و ادعای اینکه تقسیم کار بر اساس جنسیت به جای تقسیم جامعه به طبقات همان دلیلی بر ستم به زنان است، تنها یک شکل از دایره‌ی استدلال‌های غیر منطقی می‌باشد. چنانچه ما نتوانیم مادیت و دلائیل اجتماعی نابرابری را بیابیم، در آن‌صورت مجبور به پذیرش این ادعا خواهیم گردید که مردان دارای یک ذات برای قدرت و تسلط هستند. چنین نقطه نظری به زانو در آوردن خود است، زیرا که این به معنای مرده به دنیا آمدن کلیت جنبش زنان است و این چنین می‌باشد که برابری زنان هیچگاه تحقق نخواهد یافت. وظیفه به دنیا آوردن فرزند به خودی خود نمی‌تواند ریشه‌ی ستم باشد و چنانچه ما پیشتر اظهار داشتیم این وظیفه‌ای بوده است مورد ستایش از سوی جوامع ابتدائی و چنین چیزی باید رخ می‌داد و این مسئله‌ای است که فمینیست‌های رادیکال و فمنیست‌های سوسیالیست نمی‌توانند بدان عمق ببخشند.

فمنیست‌های سوسیالیست اما در درون حوزه‌ی ایدئولوژی تحلیل‌های دقیقی برای مثال در خصوص اسطوره‌های زنانه انجام داده‌اند، ولی تاکید یکجانبه بر ایدئولوژی و عوامل روانی، که

آنوراجا گاندی، با اسم مستعار آوانتی

آنوراجا گاندی، با اسم مستعار آوانتی

برخی از آنها خود را در درون‌اش گرفتار کرده‌اند، باعث آن گردید که آنها نتوانند جلوتر یعنی ساختار اقتصاد اجتماعی(زیربنا) را که اساس ایدئولوژی و روان هست را رویت کنند.

در زمینه‌ی مسئله‌ی سازمانی، فمنیست‌های سوسیالیست ضمیمه‌ی فمنیست‌های رادیکال و آنارکوفمنیست‌ها می‌باشند. آنها یک استراتژی مشخص را در پیش روی داشته اما این استراتژی‌ای برای انقلاب سوسیالیستی نیست. این دقیقاً یک استراتژی رویزیونیستی بوده، چرا که در خصوص مسئله‌ی چگونگی ورود به سوسیالیسم برخوردی نمی‌کند. چنانچه آنها می‌پندارند که حزب سوسیالیستی یا کمونیستی نمی‌تواند بورژوازی انحصاری مردان را تحت کنترل خویش درآورد، آنگاه گروه‌های زنان این چنینی باید آنرا به انجام برسانند. اما در برابر، آنها فعالیت خود را محدود می‌سازند به سازماندهی گروه‌های کوچک، سبک زندگی آلترناتیو و خرده فرهنگها و نیز حرکت عمومی حول مسائل ساده و این شکلی از یک بینش اکونومیستی در پراتیک است. چنین فعالیت‌هایی در خود برای سازماندهی مردمی مستقل مفید است اما برای کنترل کاپیتالیسم و رانش رهایی زنان ناکافی می‌باشد. برای به سرانجام رساندن چنین چیزی نیاز به یک کار سازمانی در مقیاس بزرگ است برای مقابله با حکومت، سیستم جاسوسی و نیز قدرت نظامی آن. فمنیست‌های سوسیالیست چنین مسئله‌ای را تماماً در اختیار احزاب روزیونیستی یا کمونیستی قرار داده‌اند که خود نیز منتقد آنها هستند. آنها با تمام وجود رفرمیست بوده و خود را محدود کرده‌اند به سازماندهی و تبلیغات در درون فضای سیستم حال حاضر. بخش بزرگی از فمنیست‌های رادیکال و فمنیست‌های سوسیالیست به درون مشاغل طبقه‌ی متوسطی به‌خصوص در دانشگاه و دانشکده‌ها کشیده شده که در اصطلاح چنین بیانی به خود می گیرد؛ روشنفکری‌ای که در درون تألیفات آنها رخنه کرده و به این طریق توسط جنبش‌های توده‌ای ایزوله گشته است(نقل به مضمون-م) و این در درون تئوری آنها نیز بازتاب پیدا می‌کند. یک فمنیست مارکسیست چنین مدعی شده که: „در طول سالهای دهه‌ی هشتاد بسیاری از فمنیست‌ها دارای مشاغلی در دانشگاه و دانشکده‌ها و یا نیز در چنین حوزه‌هایی بودند، هیچ‌یک از آنها در درون فضای آکادمیک طبقه‌ی متوسط مستحیل نشدند، اما آنها تحلیل طبقاتی ماتریالیستی دیالکتیکی را نیز ترک گفتند…“

به نقل از بلاگ حق نان

http://haghenan.blogspot.de/2015/02/blog-post.html