اندیشیدن، نه اندیشه- „آن کس را بزرگ و گرامی بدار که اندیشیدن را نه اندیشه را آموزش داد“، راز مانده گاری راه و رهروان سیاهکل، بهمن. س.

طرح از گفتگوهای زندان
طرح از گفتگوهای زندان

گرچه سیر تکاملی اندام و اجزاء بدن انسان یکسر همخوان هست با گذشت زمان و کنش تغییرات جغرافیایی و زیستی درانسان را، یاری بازگشت نیست.اما، سیر اندیشیدن انسان نه تنها روند تکاملی بخود نگرفت بل حتی حاکی است از گسست ها، ایستاده گی، خموشی ها، و بازگشت به گذشته بوده است

سازمان چریکهای فدایی خلق ایران

سازمان چریکهای فدایی خلق ایران

.

 اگر سیر تکاملی اندیشیدن انسان همانند سیر تکاملی اندام هایش بود، امروزه شاهد آن بودیم که در جامعه ای که تخیل ها آنرا مدینه فاضله اش مینامند، میزیستیم. در زمان کنونی، شاهد بازگشت بدوران بربریت و بادیه نشینی میلیون ها کسانی هستیم که از انسانیت تنها شمایل انسانی را با خود حمل میکنند. این بازگشت به اندیشه های دوران بس قدیم، تنها و تنها درنهاد قوانین ارتجاعی و ضد انسانی دین ها نهفته نیست، این بازگشت، از زاویه هایی نشان از خطا ها و ندانم کاری ها و حتی خیانت ها به خواست ها و آرمان های مردم و جامعه ای هست که افراد و نیروهای آگاه وبسا پالوده از دستگاه و قوانین دین در آن نقش داشتند. اینان اندیشیدن را جایگزین اندیشه کردند و در پی آن فاجعه ها ببار آوردند. نگاهی هر چند گذرا به تاریخ نیم قرن اخیر کشورهای خاورمیانه (اکثرا مسلمان)، آسیای مرکزی و جنوب شرقی (اکثرا بودایی)، آفریقایی و آمریکای مرکزی و جنوبی (اکثرا مسیحی) نشان ازآن دارد که چگونه از راه تکامل: یعنی راه عدالت اجتماعی- سیاسی- فرهنگی – نژادی و …. وبه کوتاه سخن راه سوسیالیسم، که در لابلای جامعه رخنه کرده بود و هواخوان های میلیونی داشت، به ضدیت با آن به راه بربریت: آدمکشی، تجاوز، جنگ و غارت و وحشی گری کشیده (در کشور های مسلمان) و تسلیم و بی اعتمادی محض (در دیگر جا ها) فرجام گرفته ایم.

 کژ کرداری و رفتاری نیروهای چپ، نشانگر آن است که چگونه از اوج محبوبیت و پویایی در سه دهه (سالهای 60، 70 و تا اواخر 80) به نیروهای ناکارآمد، منزوی، منفعل، ایستا، و نا اثر گذار در کنش ها و واکنش های حتی روزمره جامعه از دهه 90 به این زمان کشیده شده اند. نهاد این کژ رفتاری و کرداری، امری نیست جز بدنبال اندیشه رفتن بجای اندبشیدن. اگر بپذیریم که مارکس، نطریاتش را نه بر مبنای قبول یک امر وو تفسیر آن بل اندیشیدن در سیر تکاملی جامعه و انسان کسب کرد و به دیگران ارائه داد، چپ بعنوان رهرو راه او میباید همان مسیری را طی میکرد که مارکس کرد. حاشا که چنین نبود برای طیف بسیاری بزرگی از نیروهای چپ.

نیروهای چپ منطقن و بدلایل تمامی داده های مارکسیستی ، آموزش هایش وآشنایی با سیر تکامل بشری، میبایست برخلاف نیروهای مذهبی و راستگرا، با اندیشیدن و حلاجی شرایط جامعه، راه و رسمی برای پیاده کردن سوسیالیسم بیابد. افسوس که چنین نبود و کماکان نیست. عمده نیروهای چپ در چهار گوشه دنیا در پوشش حمایت و همدلی با کشور مادر شورا ها و زادگاه اولین انقلاب سوسیالیستی، اندیشه حزب کمونیست این کشور را در بست پذیرفت و همانند نیروهای مذهبی از آن مذهب ساختند و بجای تئوری و راه و روش پیاده کردن انقلاب در سرزمین خویش، پی در پی در حال نوشتن „توضیح المسائل“ اندیشه حزب مادر بوده ئ بدین سان جامعه و نیروهای خودی را به فنا دادند. این پذیرش اندیشه بجای اندیشیدن بهمین جا ختم نشد، گروهی که اندیشه (مذهب) حزب کمونیست مادر شورا ها بر نتافتند، رو بسوی اندیشه ای بس عقب مانده تر و بسی غریبه تر با سوسیالیسم روی آوردند. برای جدا شده گان از رابطه „مرشد و مریدی“ موجود، مرشدی تازه (حزب کمونیست چین) در افق نمودار گشت که نطراتش نه تنها غریبه، بل حتی گاه متضاد با راه و روش سوسیالیستی بود. تراژدی چپ دنباله رو اندیشه ی یکی از این مرشدین، به این جا ختم نشد. گروه های دیگری از بطن نیروهای چپ موجود در سراسر گیتی جدا شدند و یا بقول خود راه تازه ای یافتند که امر تازه ای نبود جز تکرار قبول دربست اندیشه مرشدی دیگر اینبار تروتسکی و یا انور خوجه و یا ….

بیست سال بعد از جنگ جهانی دوم، جنبش های مردمی تمامی خاورمیانه و شمال افریقا را در برگرفت. در سه کشور- مصر، ایران و عراق- طبقه کارگر نقش مهمی را در سازماندهی این جنبش های مردمی ایفا کرد.همچنین در سودان، لبنان و سوریه نیروهای چپ و احزاب کمونیست طرفدار شوروی نقش بس مهمی را در سازماندهی و هدایت جنبش های محصلین – دانشجویی، دهقانان و گارگران ایقا کردند بطوریکه نیروهای مذهبی در این کشور ها حتی با نقوذ ترین شان همچون اخوان المسلمین عملا در مقابل نیروهای چپ خود را ضعیف و منزوی دانسته و در حاشیه قرار گرفتند. شوربختانه با تمامی سعی و کوشش و جدیت بدنه نیروهای چپ در این کشورها، تمامی این جنبش های مردمی در میانه راه با شکست روبرو گشتند چرا که رهبری (عمدتا رهبران احزاب کمونیست) سخت در راه به پیاده کردن اندیشه ارائه شده بودند تا به اندیشیدن شرایط خاص جامعه خود و پیدا کردن راه و چاره ای برای پیروز گشتن جنبش. رخداد های زیر دست چین های است از این کژ کرداری و کژ فکری ناشی از تسلط اندیشه بر اندیشیدن:

زمانی که اتحاد شوروی دفاع از طرح سازمان ملل برای تقسیم سرزمین فلسطین را در نظر گرفت، تمامی احزاب کمونیست کشور های عربی با وجود مخالفت عظیم و همه جانبه مردمی سرزمین شان، به دفاع از این سیاست برخواستند و فاجعه بارتر آنکه مدتی بعد با تغییر سیاست شوروی و مخالفت با کشور اسرائیل، همین احزاب با کنار گذاشتن بنیادین استقلال خویش و ارائه راه و روشی در ارتباط با تشکیل کشور اسرائیل در سرزمین های اشغالی که بازگو کننده خواست های مردم آن دیار باشد، لبیک گویان بدنبال سیاست جدید و کاملا متضاد با سیاست گذشته حزب کمونیست اتحاد شوروی روانه شدند. این امر عملا نمونه کاملی بود ازتراژدی به تمسخر گرفتن اندیشیدن.

 بعداز جنگ جهانی دوم و شروع جنگ سرد، انحاد شوروی از احزاب کمونیست خواست که خود را از جنبش های مردمی به رهبری احزاب بورژوازی که خواست های ملی داشتند دور نگاه دارند و این در حالی بود که این جنبش های از حمایت اکثریت جامعه خویش برخوردار بودند. این کنار کشیدن اما، همراه کشت با مخالفت های آشکار با خواست ها و رهبران این چنبش ها ( عمل کرد احزاب کمونیست طرفدار حزب کمونیست اتحاد شوروی در ارتباط با دوران جنبش ملی شدن نفت در ایران به رهبری مصدقو یا جنبش های ملی که بقدرت رسیدن ناصر در مصر و احزاب بعث در سوریه و عراق را در پی داشت، نمونه های آشکار و مانده گاری است از این دوران . اندک زمانی بعد از این کژ کرداری ها، تکرار تراژدی به مصلوب کشیدن اندیشدن، اینبار خود را نه تنها در دفاع یکطرفه از جنبش های بورژوازی و خرده بورژوازی، بل خود را تا به سر حد فاجعه یکی شدن و حتی ذوب شدن در این جنبش ها نشان داد.

در الجزایر حزب کمونیست بجای دفاع از جبهه ملی رهای بخش اف-ال-ان در راستای استقلال که خواست اکثریت مطلق مردم الجزایر بود، خواهان در هم آمیختیگی وادغام بافت جامعه الجزایزه دربافت جامعه استعماری و تحمیلی فرانسوی شد و به تبلیغ آن پرداخت.

در سالهای 1964 احزاب کمونیست سوریه، لبنان، عراق و اردن براساس رهنمود حزب کمونیست اتحاد شوروی، بیانیه مشترکی را بیرون دادند که خواهان اتحاد و همکاری تمامی نیروهای میهن پرست و دمکراتیک بود که شامل تمامی نیروهای ملی رهایبخش جوامع عرب میشد. در این راستا بود که حزب کمونیست سوریه و عراق عملا وارد حزب بعث این دو کشور شده و در سرکوب هر اعتراض و جنبشی بخصوص نیروهای کرد همیار و همدوش رژیم بعث شدند. و امروزه شاهدیم که با از هم پاشیده گی حکومت های بعثی در عراق و سوریه، نه احزاب چپ و کمونیست که سازمان های مافوق ارتجاعی و جنایتکار اسلامی رهبریت جنبش های اعتراضی مردم را بدست گرفتند و غم انگیز تر آنکه احزاب کمونیست این کشور ها بخاطر همکاری با رژیم نه تنها پایه ای در میان مردم ندارند بلکه تفاوتی بین آنان و احزاب بعث نمی بینند.

صد البته پذیرش اندیشه نه روی کرد به اندیشیدن تنها در خاورمیانه نبود که بسیار رقت انگیز رخ داد. در دیگر نقاط دنیا هم شاهد چنین رخداد های هستیم. مثلا در سال 1965 بعد از آنکه چه گوارا در نطق معروفش در کنفرانس افریقا و آسیا در الجزایر؛ سیاست حزب کمونیست شوروی و شیوه حاکم بر جامعه اش را مورد انتقاد قرار داد، در بازگشت با انتقاد فراوان کاسترو روبرو شد و سنگ بنای جدایی آنها و خروجش از دولت کوبا شکل گرفت. زمانی که چه در بولیوی بود به این گمان بود که حزب کمونیست بولیوی به حمایت او و فعالیت اش بر خواهد خواست ولی بزودی متوجه شد که چون فعالیتش در راستای سیاست حزب کمونیست شوروی نیست، چنین امری نه تنها اتفاق نمیافتد بل با او به مخالفت هم برخواهند خواست. همانگونه که با شروع مبارزات مسلحانه در ایران حزب توده بواسطه حمایت اتحاد شوروی از حکومت شاه در قبال چند قرار داد سنگین و پرسود، مبارزین جان برکف را تربچه های پوک نامید و با آنها عمیقن به مخالفت برخواست و هر چه در چنته داشت در خدمت گرفت تا در این سازمان رخنه کند و از درون آنان را متلاشی کند. سیاستی که سالها بعد در بحبوحه احتیاج شدید به وجود این سازمان و موثر بودنش در روند قیام مردمی، به بار نشست.

بی عملی، منزوی شدن در میان کارگران و توده های زحمتکش و حتی روشنفکران از جمله عواملی بودند که سیر نزولی و سقوط احزاب کمونیست در جامعه های پر تنش و آبستن انقلاب بخصوص در خاورمیانه؛ آمریکای مرکزی، آمریکای لاتین، و آفریقا را رقم زد. حلاجی سیاست های پیروی کننده و قبول یک اندیشه بدون اندیشیدن در حول آن از جانب احزاب کمونیست از یک طرف و پیروزی انقلاب کوبا از طرف دیگر،روشنفکران انقلابی را به اندیشیدن و بررسی عوامل شکست و راه برون رفت از شرایط خفقان آور ناشی از پیروزی دیکتاتورها و دست نشانده گان اربابان سرمایه جهانی، وا داشت. اینان اندیشدن را بر اندیشه مقدم شمردند و بقول زرتشت „آنانی را بزرگ داشته و به دیده احترام نگریستند که به آنها اندیشیدن و نه اندیشه را آموزش داد“. اینان از یکطرف به اندیشیدن و حلاجی وسیع عملکرد و راه و روش حکومت دیکتاتوری حاکم بر جامعه و از طرف دیگر به خواست ها و ذهنیت حاکم بر مردم جامعه دست زدند تا راه برون رفت از شرایط ایستایی جامعه که همراه گشته بود با غلبه ترس و وحشت مطلق  از دیکتاتوری حاکم و ضربه ناپذیری آن بیابند.

پیروزی جنبش 26 جولای در بثمر رساندن انقلاب کوبا از طریق مبارزه مسلحانه، پیدایش و حرکت جنبش های مسلحانه بخصوص در برزیل (حرکت آزادیبخش ملی) و در اروگوئه (جنبش ملی آزادیبخش توپاماراها) که از اثر گذارترین جنبش مسلحانه بر دیگر جنبش های مبارز سراسر دنیا بودند با خود آگاهی، شناخت و راهیابی به یک مبارز همه جانبه و موثر را برای آنانی که اندیشیدن را راهنمایی فعالیت خود کرد بودند به ارمغان آورد. بر خلاف تبلیغات بی پایه و اساس احزاب کمونیست بی عمل و دنباله رو، رهبران بسیاری از جنبش های مسلحانه از اعضای احزاب کمونیست و یا سوسیالیست سرزمین خود بودند که بعد از سالها فعالیت خالصانه و صمیمانه متوجه تبدیل شدن این احزاب به باشگاه های تبلیغی احزاب کمونیست شوروی و چین شده و دگرگونی جامعه برای برقراری عدالت و برابری در کلیه شئون را نه در دبناله روی و مذهب و آئین ساختن احزاب کمونیست شوروی و چین و غیره بل به ایستاده گی و مبارزه رو در رو با نیروهای دیکتاتوری- سرمایه داری دانستند. بعنوان نمونه کارلوس ماریگلا از سال 1934 تا سال 1968 عضو حزب کمونیست برزیل بود و سمت های مهمی را بخصوص در ناحیه باحیا بر عهده داشت. در سال 1966 به این نتیجه رسیده بود که تنها راه مبارزه با حکومت دیکتاتوری نظامی مبارزه مسلحانه هست. از این رو کتاب „بحران برزیل“ را نوشت که عملا مطرح کردن مبارزه مسلحانه با رژیم دیکتاتوری نظامی حاکم بر برزیل بود. در سال 1967 از سمتش در حزب استعفا داد. او بر خلاف سیاست حزب در اولین کنفراس همبستگی آمریکای لاتین در هاوانا شرکت کرد وکتابش را به چه گوارا تقدیم کرد و بعد از بازگشت از حزب اخراج شد و در سال 1968 تشکیلات „حرکت آزادیبخش ملی“ را بنیان گذاشت و در4 نوامبر 1969 توسط پلیس امنیتی ترور شد. از کارلوس ماریگلا جزوه آموزشی فشرده چریکهای شهری که اولین و تنها جزوه کامل برای آموزش نیروهای چریکی شهری است باقی مانده هست. بر خلاف تبلیغات مخالفین رنگارنگ مبارزه مسلحانه در ایران با شروع حماسه سیاهکل وعملیات مبارزاتی سچفخا، بنیان گذاران مبارزه مسلحانه در ایران درست بر خلاف نیروهای که اندیشه را جایگزین اندیشیدن کرده بودند، با بسیاری از نوشته ها و آموزش های مبارزات چریکی آشنا بودند و تنها تحت تاثیر کتاب انقلاب در انقلاب یا نقد سلاح رژی دبره نبودند. جدا از اینکه نوشته های دبره متاثر از انقلاب کوبا هست که ابدا سراغی از مبارزات چریک شهری در شروع، پیشرفت، و پیروزی انقلاب کوبا نمی بینیم. روی کرد بنیان گذاران و هسته ای اولیه سچفخا همانند دیگر سازمان های چریکی در سراسر دنیا همچون ان 17 یونان، ارتش سرخ ژاپن، ارتش جمهوریخواهان ایرلند، فراکسیون چپ و اقدام مستقیم در فرانسه، بریگارد های سرخ در ایتالیا، ببرهای تمیل، ارتش آزادیبخش ظفار و………….. ناشی از بی عملی و دنباله روی محض احزاب کمونیست سرزمین خویش بود. بعبارتی شعار توپامارها دال بر „حرف ما را جدا میکند و عمل ما را متحد“ سازمان چریکی در پی عمل و پیدا کردن اندیشه هایش بودند که هدفشان اتحاد نیروهای مبارز چپ بود، نه حرافی های بی پایان و بی نتیجه که روی کردی نداشت جز دوری و گسستگی. اتحاد و یکی شدن گروه اعظمی، آرمان خلق، ستاره سرخ، گروه شایگان، محفل مهندسین تبریز و دیگر گروه های کوچک و فراد منفرد نشان از اتحاد ناشی از به عمل کشاندن اندیشه بود. امری که در میان هیچ یک دیگر سازمان ها و احزاب سراغی نمیتوان گرفت. در حقیقت تجزیه های و انشعابات در این سازمان های و احزاب که حرف را سرلوحه حرکت خود کرده بودند، دلیلی آشکاری است از صحت سخنان توپامارها. در واقع انشعابات پی در پی در سچفخا عملا زمانی رخ داد که حرف جای عمل را در این سازمان گرفت. آنچه که تجربه 50 سال اخیر در ایران نشان داده، ضدیت انواع و اقسام نیروهای رنگارنگ چپ در سراسر دنیا با مبارزات مسلحانه دقیقن ناشی از باور های عمیق آنها به „حرف“ و „جدایی“ در مقابل باور „عمل“ کردن و „اتحاد“ بوده از یک طرف و قبول یک اندیشه بجای اندیشیدن. به جرات میتوان گفت که در نیمه دهه 1350 هیچ سازمان و حزب مطرحی در جامعه ایران نبود که خود را وابسته به اندیشه یک فرد، سازمان و یا حزب نکند و اندیشیدن و راه حل پیدا کردن برای پیروزی سوسیالیسم در جامعه ایران را هدف خود قرار دهد بجز سچفخا.

از هم گسستگی اتحاد شوروی و اوردگاه شرق از یک طرف و عریان شدن واقعیت حاکم بر حزب کمونیست چین، و متلاشی شدن احزاب کمونیست برادر در سراسر دنیا و غلطیدن اکثریت آنها به آغوش سرمایه داری به نیکی نشان از غلبه اندیشه بر اندیشیدن بر این احزاب و تبدیل سوسیالیسم به یک آئین و مذهب بود. درس آموزی در اینجاست که فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی تنها به فروپاشی احزاب کمونیستی شد که راه و رسم آنها را مذهب خود ساخته بودند.

امروزه اگر مبارزات مسلحانه خاموش گشته نه از جهت فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی و یا خطا نوع مبارزه با سرمایه جهانی و اعمالشان بل بخاطر سرکوب وحشیانه و کشتار دست جمعی اعضای این سازمان ها که با خموشی و یا همراهی و تائید برخی از احزاب کمونیست بوده هست. به جرات میتوان گفت که امروزه اگر سرمایه داری جهانی  یکه تازی کرده و چهار نعل میتازد و کوچک ترین حقی برای زحمتکشان و کارگران قائل نیست، تنها و تنها خموشی سازمان و احزاب مبارز و نبود یک بدیل واقعی در مقابل خود هست. خموشی مبارزه مسلحانه تنها نیروهای سرمایه داری جهانی را غرق در شادی و سرور نکرد بل نوعی پیروزی برای احزاب، سازمان ها و افرادی هست که سالیان سال هم و غمی نداشتند جز ضدیت با مبارزین جنبش های مسلحانه.

مسلمن هر جنبشی با استباهات و خطاهایی همراه هست و تنها کسانی که عملی انجام نمیدهند دور از خطا و لغزش هستند. به یقین جنبش های مسلحانه هم خطاهایی داشتند که میشد آنها را کمرنگ تر کرد و تصحیح شان نمود. در ایران، تغییر در راه و روش مبارزه در سچخفا بدون بررسی همه جانبه و بحث های درون سازمانی (که بخشی ازآن ناشی از عضو گیری های وسیع و وورد افرادی بود که به مبارزه مسلحانه وابستگی چندانی نداشتند و بیشتر در پی اندیشه بودن تا اندیشیدن) نمونه ای از این خطا هاست. سچفخا عملا میبایست بیشترین برداشت را از راهنمایی های جزوه خوزه ماریگلا میکرد و راهنمایی های او را با شرایط ایران و توان سازمان وفق میداد و به آن عمل میکرد. گرچه جزوه „آموزشهای برای جنگ چریکی در شهر“ عمدتا بر مبنای جزوه ماریگلا نوشته شده هست.

بهمن. س.

بهمن 1394