آبا، علی‌ دروازه غاری

اولین بار „آبا“ رو تو فروشگاه کاستکو دیدم. پسرش یدی‌ از من خواسته بود که باهاش برم خرید و اونجا بود که برای اولین بار“آبا“رو ملاقات کردم. لهجه زیبای ترکیش منو یاد محله مون انداخت به خصوص معصومه خانوم. معصومه خانوم همون روزها که مردم ریخته بودند تو خیابون و می‌‌گفتند “ مردم چه وقته خوابه عکس آقا تو ماهه“ من و پسرش رو به سنگ دلی متهم کرده بود و داد زده بود که: „کول باشوووزا گلسین، آدامین قلبی گره صاف اولسون. آقانین عکسینی نجه گورمیسیز؟ سیز هیچ پخ دیرسوز“ (خاک بر سرتون کنند. آدم باید قلبش پاک باشه، چطور عکس آقا رو نمی بینید؟ شما هیچ گهی نیستید). طفلی معصوم خانوم هنوز سال ۱۳۶۰ نشده بود که هر روز از ما معذرت خواهی‌ میکرد که ببخشیمش چون به ما فحش داده بود و عکس آقا رو تو ماه دیده بود. میگفت:“ نینیک، بیز بیسوادیک دا. ساواد والله ی یاخچی شیی دی “ (چه کنیم، ما بی‌ سوادیم دیگه. سواد بخدا چیز خوبیه).

معصوم خانوم تبریزی بود اما لهجه „آبا“ اگرچه تبریزی نبود اما با همه اوضاع منو یاد معصوم خانوم مینداخت. یدی‌ رفت دنبال یک چیزی که آبا ازم پرسید: „بو نچدی؟“(این چنده؟). اون وقت‌ها دلار ۱۰۰ تومن بود. من هم اونو ضربدر ۱۰۰ کردم. زیاد نرفته بودیم که یوهو دیدم نصف چرخ خرید خالی‌ شد و “آبا” در حالی که چرخ خرید رو خالی میکرد، همش میگفت: „بو لازیم دیر“ (این لازم نیست). „بوننان هلخ واریمیز دیک (از این هنوز داریم). ته چرخ فقط یک کیسهٔ برنج مونده بود که „آبا“ می‌خواست ببینه که کوچیک ترش هست یا نه: „بو چوخدی“.ـ

„بو چوخدی. بالاجاسی دا بس اولار. فقط من و یدی‌ ایک. اوغلوم تک قالیب دی.“ (این زیاده. کوچیک ترش هم بسه. فقط من و یدی هستیم). من گفتم: „مینو اما کیفیریمیش.“ (مینو آدم خوبی‌ نبود- مینو زن سابق یدی بود و ازش جدا شده بود). „آبا“ در حالی‌ که چهره ش اصلا عوض نشده بود به ترکی گفت: “ آدم ‌ها فرق میکنند اما همه خوبند“.ـ

در همین گیر و دار یدی پیداش شد. همینکه متوجه شد که چرخ خرید خالی شده رو به آبا کرد و خشمگینانه پرسید: „نو اولدی؟ پس نیه هامینی گویدون یره“؟(چی‌ شد؟ پس چرا همه چی‌ رو گذاشتی بیرون؟) انگاری منتظر جواب نبود یوهو بر گشت و به من تلنگری زد که: „چی‌ گفتی بهش؟ من اما از همه جا بی خبر و مظلومانه بهش گفتم آبا از من پرسید اینا چنده و من هم قیمتش رو گفتم. یدی‌ یوهو از کوره در رفت که: „حتما دلار صد تومنی هم گفتی؟“ باز بدون انتظار در جواب ادامه داد:“لامصّب چرا بهش دلار رو با قیمت صد تومن گفتی؟ بعد رو کرد به آبا که: „بابا من اوزوم ساعتی‌ اون دلار ایشلیرم، بوشرکت ده دا هر نه بتر اوجوز دی“(من ساعتی‌ ده دلار می‌سازم و تو این شرکت هم همه چیز خیلی‌ ارزونه).ـ

„آبا“ اما دست بر دار نبود:“ پول دن گوخمیرم که، ددیم لازیمی میز دیر.“( از پولش نمی‌ترسم که، میگم لازم نداریم). یدی‌ به طرف من بر گشت و گفت:“دیدی چه گلی‌ به آب دادی. حالا خر و بیار و باقالی رو بار کن.“ من هم غر زدم که: „خوب از من پرسید من هم قیمتش رو گفتم.“ از یدی اصرار که لازم داریم و از „آبا“ کتمان که هنوز ته مانده ای مونده.ـ

„آبا“ رو بار‌ها دوباره دیدم. از اینکه به نوه اش آهنگ „سکینه دایی قیزی“ رو یاد داده بود چه کیفی میکرد. „آبا“ وقتی‌ که پیش یدی‌ بود همیشه تو فکر بقیه بود. از جابر و حسن صحبت میکرد و از اینکه بیچاره جابر تو سوُد تنها مونده و کسی رو نداره. از دختر هاش (علیرغم اینکه شوهر و بچه داشتند)‌ میگفت و غصه میخورد که تو ایران تنها هستند.ـ

***********************

به مادرم که تو آشپزخونه لنگان لنگان ظرف‌ها رو از ماشین ظرف شویی بر میداشت و جا به جا میکرد نگاه کردم. با اینکه کسی تو خونه نبود اون هم چارقدی مثل آبا رو سرش گذشته بود. اون هم همیشه وقتی‌ که اینجاست ناراحت اونوری هاست و وقتی‌ اونجاست ناراحت ما اینوری ها. نگاهی‌ بهش کردم که بی‌ خیال انگار اشپزخونهٔ خودشه ، بشقاب‌ها رو جا به جا میکرد و هر چی‌ رو که دستش نمیرسید می‌گذاشت تو کشو‌های پایین. زنم همیشه غر میزنه که ”شیش ماه طول میکشه بفهمیم ننه ات چه سیستمی برای جا بجا کردن ظرفها و قاشق ها داره. همه چیز تو خونه با اومدن مادرت قاطی پاطی میشه و تا میاییم عادت کنیم که سیستم خانه داریش چطوریه میذاره میره سراغ اون وری ها (منظورش ایران بود) .ـ

مادران ما انگار آواره ی ما شده‌اند. هر چند گاه یک جای دنیا هستند و هر جا هم که هستند مثل کولی‌ها مهمون هستند. آبا میگفت: آدم ‌ها فرق میکنند. ولی‌ ننهٔ من با آبا فرق نمیکرد. انگار دو تاییشون یکی‌ بودند.ـ

اونها که تو کشور موندند جمعه ها تیکه های جونشون رو تو خاوران ها میبینند و اونها که بچه هاشون خارج از کشورند نصف قلبشون اینجاست نصف دیگه اش تو ایران.ـ

علی‌ دروازه غاری2010