من یک زن ِآزاد هستم، شعری از مجید خرّمی
در ابری اناری فام
پستان هایم باز می شد .ـ
می دیدم پشنگه ی خون ِقلبم را
میان فواره ی سپید ِشیر .ـ
تیزی کارد ِ برادرهایم
بند ِناف ِجنینم را
پاره ،پاره می کرد .ـ
آری روی همین زمین
من یک زن ِتنها بودم .ـ
برادرهایم آمدند دلیر
بنام خدای مستبد ،ـ
با برق ِکاردهاشان
شکافتند پوست ِتنم را ،ـ
دریدند هستی گوشت ِتنم را .ـ
آه من یک زن سوری بودم
ازویرانی ستیزدررهایی ،ـ
اینجا درهانوی آلمان
ازجنون ِبرادرهایم
اینک دربسترخون می میرم .ـ
دیهیم ِافراشته ی زنان هنوز
درضرب ِباد ِستم ِمردان می لرزد .ـ
من یک زن ِ آزاد هستم
جرم من این بود ،ـ
با آنکس که دوست می داشتم
لب بوسیدم وهم بسترشدم .ـ
این چنین سوختم ای انسان !ـ
به خشم ِدشنه ی جهل
آه تا لخته ی خون ِمن ،ـ
چگونه می ماسد
برپرچم ِفردا بیادگار .ـ
مجید خرّمی
نوامبر،دوهزاروپانزده ،فرانکفورت .ـ