«گرامی باد 8 مارس روز جهانی زن»

  …. من یک زن ام   

من مادرم

من خواهرم

من همسری صادق ام

من یک زن ام

زنی از دهکوره های مرده ی جنوب

زنی که از آغاز

با پای برهنه

دویده است سرتاسر خاک تف کرده ی دشت ها را

من از روستاهای کوچک شمال ام

زنی که از آغاز

در شالی زار و مزارع چای

تا نهایت توان گام زده است

من از ویرانه های دور شرق ام

زنی که از آغاز

با پای برهنه

عطش تند زمین را

در پی قطره ای آب درنوردیده است

زنی که از آغاز

با پای برهنه

همراه با گاو لاغرش در خرمن گاه

از طلوع تا غروب

از شام تا بام

سنگینی رنج را لمس کرده است

من یک زن ام

از ایلات آواره ی دشت ها و کوه ها

زنی که کودک اش را در کوه به دنیا می آورد

و بزش را در پهنه ی دشت از دست می دهد

و به عزا می نشیند

من یک زن ام

کارگری که دست های اش

ماشین عظیم کارخانه را به حرکت در می آورد

و هر روز

توانائی اش را دندانه های چرخ

ریز ریز می کنند پیش چشمان اش

زنی که از عصاره ی جان اش

پروارتر می شود لاشه ی خونخوار

و از تباهی خون اش

افزون تر می شود سود سرمایه دار

زنی که مرادف مفهوم اش

در هیچ جای فرهنگ ننگ آلود شما وجود ندارد

که دست های اش سپید

قامت اش ظریف

که پوست اش لطیف

و گیسوان اش عطرآگین باشد

من یک زن ام

با دست هائی که

از تیغ برنده ی رنج ها

زخم ها دارد

زنی که قامت اش از نهایت بی شرمی شما

در زیر کار توان فرسای

آسان شکسته است

زنی که پوست اش آئینه ی آفتاب کویر است

و گیسوان اش بوی دود می دهد

من زنی آزاده ام

زنی که از آغاز

پا به پای رفیق و برادر خود

دشت ها را درنوردیده است

زنی که پرورده است

بازوی نیرومند کارگر

و دست های پر قدرت دهقان را

من خود کارگرم

من خود دهقان ام

تمامی قامت من نقش رنج

و پیکرم تجسم کینه است

چه بی شرمانه است که به من می گوئید

رنج گرسنگی ام خیال

و عریانی تن ام رویا است

من یک زن ام

زنی که مرادف مفهوم اش

در هیچ جای فرهنگ ننگ آلود شما وجود ندارد

زنی که در سینه اش دلی

آکنده از زخم های چرکین خشم است

زنی که در چشمان اش

انعکاس گلرنگ گلوله های آزادی موج می زند

زنی که دست های اش را کار

برای گرفتن سلاح پرورده است

«رفیق جانفشان فدایی پریدخت آیتی(غزال آیتی)1»