آيا از كسی از اين فدايی گمنام نشانی دارد؟

طرح از گفتگوهای زندان
طرح از گفتگوهای زندان

توضيح سایت سياهکل:
اخيرا در برخی از سايت های اينترنتی ، شاهد درج نامه برادر يکی از شهدای گمنام سازمان چريکهای فدائی خلق ايران به نام رفيق هوشنگ پور کريمی بوده ايم. در اين نامه ، برادر اين رفيق فدائی دل نگرانی هايش از اين که بعد از چهل سال هنوز نتوانسته اطلاع دقيقی از آن چه بر سر برادرش آمده به دست آورد را با مردم و نيرو های سياسی در ميان گذاشته است. ضمن بزرگداشت یاد رفيق هوشنگ پور کریمی ، لازم می دانيم بر این واقعيت تاکيد کنيم که سازمان های سياسی ای که جنبش مسلحانه را در شرايط ديکتاتوری رژيم شاه شکل داده بودند ، تا آن جا که مقدور بود در رابطه با شهدای اين جنبش اطلاع رسانی کرده اند ، هر چند که ملزومات و محدودیت های تحميل شده به مبارزه در شرايط ديکتاتوری شديدا و وسيعا قهر آميز ، گاه چنين امکانی را بطور کامل از آن ها سلب می کرد. ما یاد رفيق هوشنگ پور کریمی را گرامی داشته و در همدردی با خانواده دردمند او ، مبادرت به باز درج اين نامه می کنيم تا اگر کسی از سرنوشت اين رفيق اطلاعی دارد ، آن را در اختيار جنبش انقلابی قرار دهد.
27 فروردین 1395- 15 آپریل 2016

آيا كسي از اين فدايي گمنام نشاني دارد؟
در حالی این مطلب را مینویسم که چهار دهه از مفقودالاثر بودن برادر فداییام هوشنگ پورکریمی میگذرد. ما همچنان در همان پله اول جستجو ماندهایم و نمیدانيم که چه بر سر او آمده است که هيچکس خبری از او ندارد! انگارنهانگار که او یک انقلابی دهه پنجاه و عضو «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» بوده است.
از ٢٢ بهمن سال ۵٧ که چریکهای فدایی خلق با روبند و نقاب در دانشگاه فنی تهران و استقرار ستادشان در خيابان ميکده حضور مرئی یافتند؛ این جستجوی بیحاصل تا به امروز ادامه دارد.
شماری از شهدای «چریک فدایی» همچنان مفقودالاثر هستند و تاکنون پاسخی به خانواده آنها داده نشده است که چه بر سر آنها آمده است. همه اظهار بی اطلاعی میکنند.
نود درصد بازماندگان و کادرهای اصلی که در قيد حياتاند وابسته به طيف فدائيان اکثریت هستند. یقيناً این شاخه از فدائيان میبایست مسئوليت پاسخگویی به بستگان و خویشاوندان فدائيان مفقودالاثر را بيشتر احساس کنند. اما آیا تابه حال فکر کردهاند که چنين نادیده انگاری و بی توجهی میتواند نوعی از خشونت به مادران، پدران و سایر اعضای خانواده جانباخته باشد؟ آیا تاکنون به چشمان اشکبار مادری که عمری را تنها در انتظار یک خبر کوچک از فرزندش بوده برخوردهاند؟

مادر و پدر من جزو همين دسته از آدمها بودند که پس از سالها حسرت دریافت خبری کوچک، عمرشان به پایان رسيد و رفتند. بقيه اعضای خانواده هم همچون شما در سالخوردگی هستند. نگویيد که چه میتوانستيد انجام دهيد. اوایل انقلاب و آغاز جمهوری اسلامی که در کانون توجه بودید به خصوص قبل از انشعاب میتوانستيد. اما فقط به این اکتفا کردید که بگوئيد تعداد شهدای سازمان ما بيشتر از این است و تعدادی مفقودالاثر هستند! کوچکترین تلاشی نکردید و اگر هم تلاشی کردید چون خانواده افراد مفقودالاثر را نامحرم تلقی میکردید پاسخی به آنها ندادید. هماکنون هم هيچ حرکتی انجام نمیدهيد.آیا به سهم خود سعی کردهاید تا در برابر رنج بیاطلاعی از سرنوشت یک عضو خانواده احساس وظيفه و مسئوليتپذیری کنيد؟
تمامی جانباختگانی که هویتشان مشخص است از این امتياز برخوردارند که دیگر ابهامی برای خانوادهشان وجود ندارد. اما خانواده یک جانباخته مفقودالاثر همچنان گرفتار بیاطلاعی است و میبایست درد این فشارهای عاطفی و روانی مستمر را تحمل کند.
علاوه بر مواردی که اشاره کردم ،خانواده یک جانباخته مفقودالاثر با ابهامات و شایعات ترور و تصفيه خونين هم روبرو است. البته من چنين فکر نمیکنم چون اگر چنين ماجرایی اندکی واقعيت میداشت؛ جمهوری ننگين اسلامی با هياهوی بسيار از آن بهرهبرداری میکرد و گماشتگان و مأموران امنيتی رژیم مانند محمود نادری حتماً به آن اشاره میکردند.

تردیدی ندارم که ساواک از راز افراد مفقودالاثر فدایی باخبر بوده و هماکنون این اطلاعات نيز در سازمان و اطلاعات امنيت جمهوری اسلامی بایگانی است! این سازمانهای اطلاعاتی سرکوبگر و مخوف علاقه وافری دارند که این ابهام همچنان ادامه داشته باشد، تا در اعتبار و حماسهای که فدائيان در مبارزات دوران ستمشاهی پدید آوردند خدشه به وجود آورند. آنها با یک تير چند نشانه را دنبال میکنند و توسط اصلاحطلبان، ليبرالها و سلطنتطلبها این شایعه را قوت میدهند که راز بیاطلاعی افراد مفقودالاثر در خودزنی سازمان و ترور و تصفيه است! و شما با این نادیده انگاری و اهميت ندادن به این موضوع برای اتاق فکری آنها خوراک تهيه میکنيد.
در تمام سالهای عمر نکبتبار جمهوری اسلامی، فدائيان کنونی حتی ذرهای موفقيت و محبوبيت در مقایسه با فدائيان خلق در دوران ستمشاهی را نداشتند و اگر همچنان سعی بر این دارند که اسم فدائی را یدک بکشند به خاطر اعتبار و شرافتی است که فدائيان پيشين در جنبش چپ ایران به وجود آوردند.
حالا که قرار است از اعتبار پيشينيان خود بهره ببرید پس در حق فدائيانی که جان شيفته خود را به باور رهایی از ستم و استثمار و ایجاد دنيایی بهتر برای انسانها تقدیم خلق قهرمان کردند چنين نکنيد. به این ابهام و راز پایان دهيد!
اگر هم مطالبی که نوشتهام برایتان خارج از دستور کاری باشد به این معنی است که مفقودالاثرهای واقعی خودتان هستيد. اما شاید اندکی اميد وجود داشته باشد که هنوز کسی از جنس فدائيان آن روزگار باقیمانده باشد. شاید هم کسی مانند هوشنگ بدون حضور در این سازمانها منفرد زندگی میکند و او را میشناسد. کسی که داغ و درفش بر تن دارد و مثل من از همگی آنها خسته و کلافه است. مختصری از برادرم هوشنگ میگویم شاید در این دنيای مرموز در گوشهای از جهان کسی باشد که او را بشناسد و به یاد آورد.

هوشنگ در فروردین سال ١٣٣٠ به دنيا آمد و اگر زنده میبود ۶۵ ساله بود. آنچه از او ميدانيم تا ٢۵ سالگیاو است. چهلوپنج سال است که از او بیخبریم. از آن دسته آدمها نبود که بهقول چه گوارا در کارخانه آدمسازی انقلابی شده باشد. او خودش بود و دنيای ناهمگون و نابرابر اطرافش از او یک انقلابی ساخت. کسی در او اندیشهای به وجود نياورد. بلکه خودش اندیشيد که چه باید بکند. ازاینرو به چریکهای فدایی خلق پيوست. از دوستانی که با او در فعاليتهای دانشجویی و رزم مشترک خيلی رفيق بودند و همگی در مبارزات چریکی کشته شدند حميد اکرامی ، بهمن قریشی و مرتضی شریف را میشناسم.
هوشنگ در سال ١٣۵٢ درحالیکه سال سوم رشته مهندسی ساختمان در دانشکده پلیتکنيک را میگذراند به دليل فعاليتهای دانشجویی توسط مأموران امنيتی ساواک شاه دستگير و به یک سال زندان محکوم شد.پس از آزادی از زندان قصر در سال ١٣۵٣ و امتناع از تعهدی که ساواک از او میخواست، از دانشگاه اخراج و به سربازی اجباری در پادگان مزدوران مشهد فرستاده شد. پس از فراگيری آموزش نظامی در اوایل سال ۵۴ از پادگان متواری شد و پس از پيوستن به سازمان چریکهای فدایی خلق، زندگی مخفی را آغاز کرد. از آن سال از او بیخبریم. همان کرد که خودش میگفت :برای رسيدن به رود زلال میبایستی از مرداب گذشت.

رضا پورکریمی
12 آوریل 2016
http://www.siahkal.com/index/right-col/Rafigh-Hooshang-Pourkarimi.pdf