به یاد جلال ما، جلال فتاحی، از همایون ایوانی

جلال فتاحی

جلال فتاحی

 

رفیقی این عکس را فرستاد و پرسید: این هم سلولی را یادت میاد؟

پایش نوشت جلال فتاحی را می گویم!ـ

با جلال فتاحی در سالهای 1366 و 1367 در اوین و سپس گوهردشت هم بند بودم. چهره ای با تجربه و آرام که تجربه زندان زمان شاه و جمهوری اسلامی را داشت. در رفتار و تبادل نظرهای سیاسی، بسیار جدی، متواضع و صبور بود. ما می دانستیم که یکی از رفقای با تجربه فدایی است و برخورد سنجیده او به مسائل مبارزاتی داخل بندها بخشی از درسهایی بود که از زندگی مشترک با او می آموختیم.ـ

درخرداد و تیر 1367 داخل بندهای گوهردشت، بایستی درباره ضربه هشتم تیر 1355 مطلبی در میان نیروهای دستگیرشده سازمان چریکهای فدایی خلق ایران (اقلیت) آماده می شد. در آن مقطع، تجربه رفقای باقی مانده از دوران شاه، از جمله رفیق جلال که تصویری از فضای فعالیت آن موقع ارائه می داد، از منابع اصلی جمع بندی ما درباره ضربه هشتم تیر 1355 و نقش سازمان در آن دوره تاریخی شد. این نوشته که حاصل مشورت با بسیاری از رفقا نظیر جلال فتاحی بود، در چند ماه بعد، پس از کشتارهای مرداد و شهریور 1367، بدلایل امنیتی و گشت های زندانبانان رژیم جمهوری اسلامی، بایستی نابود می شد…ـ

آری جلال ما را چگونه می توان فراموش کرد؟ رفیق همبند دیگری در مورد جلال نوشته بود:ـ

ـ«جلال فتاحی؛ اول مهر 1329 در ملایر بدنیا آمد. او فعالیت هایش را در سال های دانش آموزی اش شروع کرد. در سال 51 زمانی که دانشجوی رشته مهندسی دانشکده علم و صنعت بود مدت کوتاهی توسط ساواک بازداشت شد. جلال در اوایل تابستان 52  به „سازمان چریکهای فدایی خلق ایران „پیوست و مخفی شد.  بهمن ماه 1352 طی یک در گیری در مشهد زخمی و بیهوش و دستگیر و به اوین منتقل شد. مقاومتش باعث شد مدت بیش از 2 سال  در انفرادی زیر اعدام باشد که بعد بعلت سفر شاه و پرهیزهای تبلیغاتی شاه؛ با یک درجه تخفیف شاهانه به ابد محکوم شد که به „ابد شاهی “ معروف بود. جلال؛ در بحث های درون زندان شاه؛ کاملا احمدزاده ای بود. در سال 1357 جزو آخرین سری از زندانیان سیاسی (29 دی 1357)، آزاد شد. بعد از قیام؛ همراه یحیا رحیمی و تعدادی از بدنه هواداری سازمان چریکهای فدایی خلق ایران که چون آنها همچنان پیرو مشی احمدزاده بودند؛ گرد هم آمدند و برای وحدت ارتباطاتی با “ چریکهای فدایی خلق ایران“ برقرار کردند که بنا بر دلایلی، به جایی نرسید و در پی آن گروه ویژه خود را به نام „هسته های هوادار مشی انقلابی فدایی“ بر پا کرده  و در سالهای 58 تا60 جزواتی به همین نام منتشر کردند (جانفشان دیگر و هم بند دیگرمان، مسعود باختری نیز، از همین جریان بود). جلال در 29 بهمن ماه سال 60، به خانه 52 تا 57 اش بازگردانده و با 8 سال حکم؛ در 67 به خاورانی ها پیوست.»ـ

در گزارشات دیگری که درباره جلال آمده، او را به خاطر سابقه فعالیتش در صفوف سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در دوره شاه، در ارتباط با این سازمان ذکر کرده اند[1]، ولی شناخت من و گزارش رفیقی که در بالا از آن نقل قول کردم، نشان از پیروی رفیق جلال از خط مشی رفیق مسعود احمدزاده داشت و در چارچوب تشکلی که با رفقای دیگر داشتند، از سال 1357 به فعالیت در این زمینه پرداخته بود. طبیعی بود که رابطه رفیق جلال با نیروهای دستگیرشده در چارچوب سازمان چریکهای فدایی خلق ایران (اقلیت) بسیار نزدیک بود و افراد و جریاناتی که از نزدیک در جریان تفاوت های نظری و سیاسی داخل طیف سازمان نبودند، او را نیز از دستگیرشدگان سازمان چریکهای فدایی خلق ایران (اقلیت) بدانند.ـ

تماس با سازمان و فعالیت ها در دوره شاه

در نوشته دیگری که درباره رفیق جلال فتاحی گردآوری شده، اطلاعات دقیق تری را می خوانیم[2]

«رفیق جلال فتاحی در اول مهر ماه 1329 در شهر ملایر به دنیا آمد. در سال 1341 همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد، در سال 1347 از دبیرستان خوارزمی در تهران دیپلم گرفت و در دهۀ 1350 دانشجوی رشته مهندسی دانشکده علم و صنعت بود. رفیق جلال در سال 1351 به مدت کوتاهی توسط ساواک بازداشت شد. وی در سال 1352 توسط رفیق خشایار سنجری عضوگیری شد و به سازمان چریک­های فدایی خلق ایران پیوست و بلافاصله زندگی مخفی مبارزاتی‌اش را آغاز نمود. پس از 7 ماه فعالیت در بهمن ماه سال 1352 طی یک درگیری مسلحانه در مشهد به دلیل زخمی و بیهوش شدن به دست دژخیمان ساواک اسیر گشت و به زندان اوین در تهران منتقل گردید. این رفیق با مقاومتی جانانه تمامی شکنجه­های ساواک را از سر گذراند و مدت بیش از 2 سال در سلول­های انفرادی اوین منتظر اعدام بود. به علت سفر شاه به خارج کشور و به منظور جلوگیری از اعتراض و واکنش کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی، رژیم از اعدام وی صرف نظر کرده و به حبس ابد محکوم شد که به ”ابد شاهی“ معروف بود. رفیق جلال که معتقد و مدافع نظر انقلابی و کمونیستی مشی مسلحانه رفیق مسعود احمدزاده بود، عدم مبارزه ایدئولوژیک فعال درون سازمانی را موجب اشاعه نظرات رفیق جزنی و انحراف نظری سازمان می­دانست. به علاوه روابط و مناسبات درونی ”سازمان“ را سانترالیزه و آمرانه دانسته و نسبت بدان دید انتقادی داشت. بر مناسباتی دمکراتیک و مبارزه ایدئولوژیک فعال و هدفمند باور داشته و بر مواضع مستقلانه خود در زندان پای می­فشرد. با اوج‌گیری مبارزات توده­ها در سال 1357 جزء آخرین سری از زندانیان سیاسی، آزاد شده و مورد استقبال توده‌ها قرار گرفت.ـ

 در شرایط بعد از قیام در رابطه مستقیم و یا غیر مستقیم با دفاتر و ستادهای سازمان چریک­ها قرار گرفت و به تلاش­های مبارزاتی­اش تداوم بخشید. وی ضمن فعالیت در سازماندهی و آموزش جوانان طرفدار جنبش فدایی، به تماس با رفیق یحیی رحیمی و دیگر هم­فکرانشان ادامه می­داد… این رفقا همگی طرفداران دیدگاه­ها و نظرات رفیق مسعود احمدزاده بودند که قبل از انشعاب بزرگ اقلیت-اکثریت (در خرداد 1359)، در همان سال 1358 به تدریج سازمان چریک­های فدایی خلق ایران را ترک کردند. بخشی از آنان به رهبری اشرف دهقانی در قالب جریانی موسوم به ”چریک­های فدایی خلق“ متشکل شدند. اما رفقا یحیی رحیمی و جلال فتاحی به دلیل پاره­ای اختلافات از پیوستن به این جریان خودداری کردند. تلاش­ها و گفتگوی برخی افراد از جریان ”چریک­های فدایی خلق“ به منظور تفاهم و نزدیکی بیشتر با آنان راه به جایی نبرد و علت آن مواضع مندرج در ”مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی“ بود. این رفقا به مواردی مانند: دولت وابسته، این که مسعود و بیژن هر دو هوادار مشی مسلحانه­اند، و یا به  نقشی که ”مصاحبه“ برای پرولتاریا در نظر گرفته بود، انتقاد داشتند. و به ویژه برخورد نادرست و غیراصولی پیرامون چگونگی نظر خواهی از آنان در مورد ”مصاحبه“ نیز مزید بر علت شد و آنان را در مواضع خود راسخ­تر نمود. رفیق جلال به همراه رفیق یحیی رحیمی و دیگر  هم­فکرانشان تشکل نو پایی را به نام ”هسته­های هوادار مشی انقلابی فدایی“ شکل دادند و در طی فعالیت­شان در سال­های 60-1358 جزواتی را نیز به همین نام منتشر کردند…»[3]ـ

تماس رفیق جلال با سازمان از طریق ارتباطات و هسته رفیق کیومرث سنجری برقرار شد. این امر در زندگی نامه کوتاهی که درباره رفیق کیومرث منتشر شده نیز چنین اشاره شده است و بخشی از فضای آغاز فعالیتهای نسل نخستین سازمان چریکهای فدایی خلق ایران ، از جمله رفیق جلال، را به تصویر می کشد[4]

«زندگی مبارزاتی کیومرث و برادران و دوستان مشترکشان که هر یک بعدها به چهره های شاخص در سازمان چریکهای فدائی خلق و در جنبش مسلحانه تبدیل شدند، بیانگر و نمادی از شرایط مبارزاتی جدیدی بود که در نیمه دوم دهه چهل در جامعه ایران شکل می گرفت و نوجوانان و جوانانی چون این انقلابیون مبارز را در درون خود پرورش می داد. رفقای فدائی چون محمد رضا یثربی، جلال فتاحی، عبدالله پنجه شاهی و … که از دوستان خشایار و کیومرث بودند، قبل از پیوستن به سازمان هر یک نوجوانان مبارزی بودند که با هم فعالیت های مبارزاتی مشترکی داشتند. خود کیومرث همراه با بردارانش در همه رویدادهای مبارزاتی برجسته نیمه دوم دهه چهل در تهران از مبارزه مردم در اعتراض به گران شدن بلیط اتوبوس گرفته تا تظاهرات بزرگ توده ها در مراسم هفتم و چهلم تختی تا اعتصابات پر شور دانشجویان در آن سال ها، به طور فعال شرکت داشت.ـ

کیومرث که در خرداد ماه سال 1329 در ملایر چشم به جهان گشوده بود و دوره اول کودکی اش را نیز در این شهر گذرانده بود، با انتقال خانواده به تهران، دوران دبستان و دبیرستان خود را در تهران گذرانید. بعد از اتمام دبیرستان، در سال 1347 به دانشکده علم و صنعت واقع در منطقه نارمک تهران که در ابتدا دانشسرایعالی نارمک خوانده می شد وارد شده و در رشته برق و مکانیک ادامه تحصیل داد. با توجه به وجود جو سیاسی در خانواده و این که پدر و مادر او از طرفداران مبارزات ملی دکتر مصدق علیه امپریالیست ها و شاه بودند، گرایش به مبارزه سیاسی خیلی زود در او شکل گرفته بود. به همین خاطر در دانشگاه در ارتباط با محیط سیاسی جدیدی که در آن قرار گرفت به مطالعه اندیشه های انقلابی و مارکسیستی روی آورد و به عنوان یک مبارز سیاسی که خواهان رهائی کارگران از قید هر گونه ستم و استثمار و همچنین خواهان رهائی همه توده های تحت ستم ایران از زیر سلطه امپریالیست ها و رژیم دست نشانده شان، رژیم شاه بود وارد عرصه مبارزه شده و در مبارزات جاری در جامعه با مبادرت به اعمال انقلابی چندی فعالانه شرکت جست.ـ

در شرایطی که حضور وسیع دانشجویان از میان اقشار و طبقات گوناگون جامعه در دانشگاه ها و اعتراض آنها به اوضاع ظالمانه حاکم بر ایران، دانشگاه ها را به سنگر مبارزه برای آزادی تبدیل کرده بود، رفیق کیومرث سنجری همراه با مبارزین دیگری چون خشایار سنجری، محمد رضا یثربی، ابراهیم آزادسرو، جلال فتاحی و تعدادی دیگر با شرکت در اعتصابات دانشجوئی و با فعالیت های مبارزاتی خود به چهره های شاخص اعتراضات دانشجوئی در دانشکده علم و صنعت تبدیل شدند.»ـ

نگاهی به زندگی نامه های رفقای نسل اول، درسهای بسیاری برای من، شما و نسل نوین دارد و حتما نباید زیاد به این طرف و آن طرف زد تا راز سر به مُهر جادوی انقلاب را دریافت! رفیق کیومرث و جلال در آستان رستاخیز سیاهکل حدود بیست سال دارند، رفیق جلال در بیست و سه سالگی در درگیری مشهد زخمی می شود، رفیق کیومرث در رهبری سازمان، پس از ضربه هشتم تیر 1355، بیست و پنج یا بیست و شش سال دارد و تا ضربه نهم بهمن 1355 یکی از سازمان دهندگان دوباره تشکیلات در آن لحظات و دوران بحرانی است. جلال در این دوره در زندان شاهنشاهی، به حکم ابد گرفتار است…ـ

دستگیری رفیق جلال در ضربه بهمن 1352 در مشهد، با توجه به گسترش فعالیت های سازمان در این دوره، برای رژیم شاه و ساواک، زنگ خطری بود، که با شکنجه های بسیار اطلاعات خود را از طریق چریک زخمی (رفیق جلال) از سازمان تکمیل کنند. گزارش رفیق اشرف دهقانی از وضعیت شاخه مشهد در یادمانی که درباره رفیق فریدون (علی اکبر) جعفری می نویسد، چنین است:ـ

ـ«سال ۱۳۵۲ برای چریک های فدائی خلق سال کوشش در افزایش قدرت و امکانات سازمان، سال امکان سازی های تکنیکی و تدارک برای برداشتن قدم های جدیدی به پیش بود، امری که ثمره آن در سال ۵۳ خود را آشکار ساخت. به واقع، سال ۵۳ از جنبه مقابله عملی با دشمن و انجام چندین عملیات مسلحانه مهم و کاملاً تأثیر گذار، سال شکوفائی سازمان چریک های فدائی خلق می باشد که خود انعکاسی از فعالیت های سازمان در سراسر سال ۵۲ بود، فعالیت هائی که رفیق جعفری نقش بسیار برجسته ای در آن ها ایفاء کرده بود. در سال ۵۲ بیشترین فعالیت رفیق جعفری، پایه گذاری یک سری امکانات تدارکاتی و کارهای تکنیکی برای تداوم و پیشبرد مبارزه بود. در عین حال وی در این دوره هم چنان به ایجاد ارتباط با نیروهای جدید و سازماندهی آن ها می پرداخت. از جمله در اواخر سال ۱۳۵۱ رفیق بهمن روحی آهنگرانی که رفیق جعفری را از دوران دانشجوئی اش می شناخت (هر دو آن ها دانشجوی دانشکده اقتصاد در دانشگاه تهران بودند) از طریق او به سازمان وصل شد و همراه وی رفقا نزهت و اعظم روحی آهنگرانی، حمید مؤمنی، حبيب مؤمنی، زهرا آقا نبی قلهکی، شهاب رضوی و بعد چند مبارز جوان دیگر که با آن رفقا در ارتباط بودند به سازمان پیوسته و به زندگی مخفی و حرفه ای روی آوردند.ـ

در شرایط گسترش صفوف سازمان از مبارزین انقلابی، شاخه مشهد نیز تحت مسئولیت رفیق جعفری گسترش یافت و تعدادی از رفقا از جمله جلال فتاحی، ابراهیم پوررضای خلیق، صبا بیژن زاده، حمید مؤمنی و مدتی رفیق مرضیه احمدی اسکوئی در مشهد ساکن شدند. در این شهر با سازماندهی رفیق جعفری کارهای گوناگونی توسط رفقا صورت می گرفت که به طور خلاصه می توان کار با مواد شیمیائی، تهیه سیانور و اسید پیکریک (مواد منفجره)، ایجاد یک کارگاه تراشکاری و تحت این پوشش ساختن پوسته های نارنجک، کارهای انتشاراتی و بعد برای اولین بار انتشار نشریه ای به مثابه ارگان چریک های فدائی خلق به نام „نبرد خلق“ را نام برد. کتاب حماسه مقاومت نیز در این دوره در مشهد نوشته شد و انتشار آن نیز به صورت یک کتاب در همین شهر به سرانجام رسید. در رابطه با کتاب حماسه مقاومت رفقا تلاش کردند که این کتاب را به صورت تقریباً حرفه ای به چاپ برسانند.  رفیق جعفری یک دستگاه چاپ دستی و مرکب سیاه و قرمز تهیه دیده بود که برای اولین بار در انتشار این کتاب به کار گرفته شد به گونه ای که به خصوص سرتیترها که به رنگ سرخ چاپ شده بود نظر هر بیننده ای را می توانست به خود جلب کند. انجام چنین کاری در آن زمان به معنی نشان دادن قدرت سازمان به دشمن و دلشاد کردن نیروهای مبارز جامعه بود.»[5]ـ

حکم اعدام و سپس یک درجه تخفیف به حکم ابد و سرانجام، آزاد نشدن جلال تا آخرین سری زندانیان سیاسی در دوره شاه، میزان حساسیت دستگاه امنیتی شاه را نسبت به فعالیت های رفیق جلال آشکار می کند.ـ

پس از سرنگونی رژیم شاه و روی کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی

همان گونه که در بالا اشاره شد، رفقا یحیی رحیمی و جلال فتاحی، پس از قیام در ارتباط با سازمان قرار گرفتند و به دلیل تفاوت در تحلیل و خط مشی، و گرایش به خط مشی رفیق مسعود احمدزاده، تشکل مستقلی تحت عنوان «هسته های هوادار مشی انقلابی فدایی» را بنیان گذاشتند. یوسف زرکار در نوشته ای در این باره می نویسد:ـ

«این رفقا به همراه دیگر همفکرانشان تشکل نو پایی را بنام (هسته های هوادار مشی انقلابی فدایی) شکل دادند و در طی فعالیت شان در سال های 58 -60 جزواتی را نیز به همین نام منتشر کردند. آنان تشکیل هسته های سیاسی- نظامی مستقل و خودکفا را مبنای سارماندهی قرار دادند و شورای هسته ها می بایست بر اساس استراتژی مبارزه مسلحانه ، وظایف تاکتیکی را تدوین و ارائه نماید و هر هسته ای بطور مستقلانه و متکی بر توانایی و امکانات خود در پیشبرد و انجام آن وظایف تاکتیکی تلاش نماید. این نوع برداشت و سازماندهی تلاشی راهجویانه در شرایط بعد از قیام با چشم انداز بازگشت اختناق همه جانبه بود. و همچنین تلاشی برای شکل دهی تشکلی از پایه و پایین براساس مناسباتی مبتنی برمرکزیت- دمکراتیک واقعی بود. این رفقا در ادامه فعالیت های انقلابی شان دچار ضربات جبران ناپذیری شدند. رفیق یحیی رحیمی  در نهم تیرماه سال 60 دستگیر گشت و بعد از تحمل شکنجه های وحشیانه و مقاومتی قهرمانانه، با سری افراشته در سحر گاه 22 تیر ماه سال 60 در محوطه زندان اوین بدست پاسداران جنایتکار تیر باران گردید و پیکرش در خاوران بخاک سپرده شد. وی با اعتقاد به مشی مسلحانه و عمل کردن بدان „چریک  فدایی خلق “ بودن را با خون خودرقم زد. رژیم جمهوری اسلامی  خبر این جنایت را از رادیو کرمانشاه اعلام کرد . بعلاوه  براساس سیاست جار زدن اعدامها و جنایات برای ایجاد رعب و وحشت در جامعه که در پیش داشت،  روزنامه کیهان رژیم نیز، در همان روز با عنوان „12 ضد انقلاب تیر باران شدند“ ، اطلاعیه بیدادگاه انقلاب اسلامی مرکز، همراه با ارجیفی در باره رفیق یحیی – این شخصیت محبوب توده ها ی منطقه –  را درج کرد.»[6]ـ

این فعالیت ها با ضربات سال 1360 دچار آسیب و وقفه جدی شد. نخست رفیق یحیی در تیر ماه 1360 و چند ماه بعد رفیق جلال در 29 بهمن، در بلوار الیزابت تهران[7]، ساعت 8 شب دستگیر شد. در گزارش یوسف زرکار و نیز نشریه آلترناتیو می خوانیم:  «رفیق جلال فتاحی در 29 بهمن ماه سال 1360  توسط پاسداران سرکوبگر رژیم اسلامی دستگیر شد. وی به مقاومتی سرفرازانه دست زده و بر مواضع انقلابیش پای فشرد. و هم­چون دفعه قبل که در اوین شاه رفتار کرده بود، این بار نیز در اوین جمهوری اسلامی  چهره­ای از نماد یک کمونیست مبارز با راه و رسم فدایی را به نمایش گذاشت. وی در بیدادگاه اسلامی اول به اعدام و سپس به 8 سال حبس تعزیری محکوم گردید. رفیق جلال پس از تحمل قریب به 7 سال زندان در طی کشتار سراسری زندانیان در شهریور ماه سال 67 با چوبه دار، اعدام گردید.»[8]ـ

در زندان جمهوری اسلامی، جلال از زندانیان مقاوم و به اصطلاح رژیم «سرموضعی» بود. در روز نهم شهریور 1367، در بند ما (موسوم به بند اوینی ها) در زندان گوهر دشت، خبر اعدام ها و دارزدن از بندهای کنار ما، از طریق موس به ما رسید. من در آن لحظات کوتاه تا باز شدن بند جلال را دیدم که با خونسردی و آرامش همیشگی، خبر را شنیده بود و داشت خودش را آماده بیرون رفتن از بند می کرد. چون اول صبح خبر در بند پخش شده بود، و بسیاری از رفقا در هنگام رسیدن خبر هنوز در خواب بودند یا تازه از خواب بیدار شده بودند، جلال با طنز سیاهی و لبخندی به من و چند رفیق دیگری که در نزدیک بودیم، گفت: «ببین نمیشه، فعلا زیر پتو دراز بکشیم و بخوابیم، بهشون بگیم بعدا ما را اعدام کنند؟!» در لب هایش لبخند بود و در چشم هایش عزمی راسخ که نبرد آخر را نیز سرفراز به پیش ببرد. و مرگ نیز سخره حقیری در مقابل یک اراده استوار نیست! او، تا آنجا که من می دانم، در غروب روز نهم شهریور در آمفی تئاتر زندان گوهر دشت به همراه سایر رفقای همبندمان به دار آویخته شد و به خیل جانفشانان راه سوسیالیسم و انقلاب پیوست. یادش گرامی و راهش پررهرو باد! این شعر را یکی از همبندی های جلال به یادش سروده است:ـ

جلال  ما

ـ)                                (در رسای جلال فتاحی)

چه استوار و آرام

         قدم می گذاشت سوی مرگ

ـ                          سوی دار !! ـ

با لبخندی محو؛ اما !ـ

ـ                   همه، معنای رفاقت .ـ

همیشه

بی تشویش گام می زد

ـ                  و اینک، سوی مرگ

ـ                               بی تشویش تر .ـ

ـ)                                  (گویی مرگی ، پیش رو نیست )

چه ساده رفت؛

ـ              تا خود،ـ

              باز گفت این  کلام باشد:  ـ

ـ                               مرگ

ـ                                     ساده ترین پیشآمد زندگی ست؛ـ

ـ                                                 و اما  بزرگ مهم زندگی؛ ـ

ـ                                                                      زنده بودن ست . ت

ساده تر از گفتارش؛ـ

ـ                       رفت، تا باز بگوید :ـ

ـ                                             زنده بودن

ـ                                               نه فقط ، زیستنی دم و بازدمی ست

***

ـ1- نام خانوادگی: فتاحی

ـ2- نام: جلال

ـ3- محل تولد:  ملایر

ـ4- تاریخ تولد:  1329

 ـ5- تاریخ دستگیری: 29 بهمن 1360

ـ6- محل کشته شدن: زندان گوهردشت

ـ7- تاریخ کشته شدن: نهم شهریور 1367

ـ8- نحوه قتل از سوی رژیم: دارزدن

ـ9- اتهام: فدایی

ـ10- توضیحات: مجرد

ـ11- شماره ردیف در فهرست منتشره گفتگوهای زندان: 3190

برای داون لود لیست جانفشانان و جانباختگان کشتار سراسری 1367 اینجا کلیک کنید: اسناد نسل کشی کمونیستها، انقلابیون و زندانیان سیاسی ایران

http://dialogt.info/wp-content/uploads/2016/02/ketab-Siah.pdf

[1] ن. ک http://www.iranrights.org/fa/memorial/story/-5244/jalal-fatahi

ـ [2] تاریخ آلترناتیو: بی پای پوش می توان از کویر گذشت؛ بی ستاره هرگز…، با یاد آن شهریور…، تیمور پیروانی

http://wp.me/p3w16m-hL

ـ[3] علاوه بر منبع فوق، گزارش مشابه دیگری با امضای یوسف زرکار در آدرس زیر در دسترس است

: http://19bahman.net/mataleb_e_resideh/88/Yadvareh_Refigh_Jalal_Fatahi.htm

ـ[4] به یاد گرامی چریک فدائی خلق، رفیق کیومرث سنجری

http://www.siahkal.com/index/right-col/PF164-be-yaade-Rafigh-kiumars-Sanjari.htm

ـ[5] یاد رفیق کبیر فریدون (علی اکبر) جعفری یاد باد!، اشرف دهقانی، بخش سوم، در لینک زیر قابل دسترس است

: http://www.ashrafdehghani.com/htm/be-yade-Rafigh-Jaefari-3.htm

ـ[6] بیاد یاران: یاد واره چریکهای فدایی خلق رفقا یحیی رحیمی و جلال فتاحی

http://19bahman.net/mataleb_e_resideh/beh_yad-e_yaran.htm

[7] http://www.iranrights.org/fa/memorial/story/-5244/jalal-fatahi

ـ[8] علاوه بر منبع فوق، گزارش مشابه دیگری با امضای یوسف زرکار در آدرس زیر در دسترس است

: http://19bahman.net/mataleb_e_resideh/88/Yadvareh_Refigh_Jalal_Fatahi.htm