میثم كراسی: پیش درآمدی بر كشتار، از : مژده ارسی، سیاوش محمودی، فرهاد سپهر

 از ویژگی های تكرار شونده حكومت فعلی، حركت در مسیری به ظاهر غیر ادواری و پیش بینی نشده است. هر از چندگاهی ساز دیگری می نوازد! نامنتظم حركت می كند. ضد و نقیض می بافد. گویی خودش هم نمی داند فردا چه خواهد كرد؟! بحرانی از پی بحران، كشتاری از پی كشتار… اما این ها، نمادهایی وارونه اند. حكومت بحران زده به صورت ادواری، برای نجات خود مجالی كوتاه را نیاز دارد. چه در دوره خمینی و چه در دوره فعلی، ارائه تصویری آشفته به مردم ایران و اپوزیسیون، بزرگ ترین ترفند سیاسی رژیم برای به دست آوردن چنین مجالی بوده است. „نعل وارونه „ای كه اجازه مانور و ابتكار عمل در مقابل جنبش انقلابی را به او می دهد.

       روزها و ماه های كنونی، خاطرات دوره ویژه ای از زندان جمهوری اسلامی را برای ما زنده می سازد. دورانی كه پیش درآمد كشتار سراسری 1367 به شمار می رود. در آن دوره، رژیم به مانورهای سیاسی، ایدئولوژیك و روانشناسانه پیچیده تری دست زد. ارزیابی های جدیدی از وضع زندانیان سیاسی به دست آورد. سعی در استفاده از شكاف های داخل زندانیان داشت و سرانجام به این جمع بندی رسید كه تنها راه حل برای زندانیان سیاسی، قتل عام سراسری آنان است. فرصت اجرای چنین طرحِ از پیش آماد ه ای را تابستانِ بحرانی 1367 به او داد.

       باری، سال های 1363 تا اواخر 1365، كمتر مورد توجه قرار گرفته است. سال هایی كه اوضاع به مخوفی 63-60 نبود. گاه „شیرخشك“ از خانواده زندانیان قبول می كردند و گاه „عفو“ می دادند، گاه „دارو“های تهیه شده توسط خانواده ها را برای زندانیان بیمار می پذیرفتند و گاه „نمایشگاه كتاب“ در زندان به راه می انداختند. بریده نشریات تشكل های اپوزیسیون در داخل و خارج از كشور را در زیر „هشت“ نصب می كردند. كار به جایی می رسید كه فیلم تلویزیون فرانسه را از فعالیت های اپوزیسون خارج كشور نشان می دادند. در همان زمان، در داخل كشور، داشتن چنین اوراق و یا نوارهایی منجر به دستگیری، شكنجه و زندان افراد می شد.

       دوره ای كه ما آن را در گوشه هایی از زندان به شوخی „میثم كراسی“ (بر وزن „جیمی كراسی“)[1] نام گذاری كرده بودیم. دوره ای كه متفاوت بود و صف بندی ساده شده ای از „شكنجه گر- شكنجه شده“ را در پس پرده قرار می داد. گرچه در همین دوره، بدترین و سیستماتیك ترین ضربات بر تشكل ها وارد شد و افراد بسیاری در زیر شكنجه های بی رحمانه قرار داشتند.

       ترسیم اوضاعی كه عواملی به جز شكنجه مستقیم و بی حساب، وارد صحنه زندان شد، شاید برای بسیاری جالب و به اندازه كافی „تأثر برانگیز“ نباشد. زندان بان می پرسید: „آیا خواسته ای ندارید؟“ زندانیان چند نظر پیدا می كردند: „آیا با زندان بان برای احقاق حقوق زندانی سیاسی بایستی به مذاكره پرداخت؟ اگر آری، تا كجا؟ اگر نه، چرا؟“

       زندان بان برخلاف دوره قبلی كه ورزش در زندان ممنوع بود، اعلام می كرد كه از میان خودتان یك نفر را مسئول ورزش انتخاب كنید و به صورت جمعی ورزش كنید!

       – „آیا توطئـه ای در كار نیست؟ آیا می خواهد نیروهای این طرف را ارزیابی كند؟“

       مسئولین وزارت اطلاعات با زندانیان قدیمی به بحث و „مشورت“! می پرداختند: „آیا „نظام“ (منظور رژیم) قادر به رفع معایب و مشكلات خود هست؟… شما به عنوان عناصر با تجربه سیاسی، چه راه حلی پیشنهاد می كنید؟… چه روش هایی برای جلوگیری از بازگشت رفتارهای ناهنجار، نظیر دوره حاج داود به نظرتان می رسد؟… ما در بین خودمان اختلاف نظر داریم، شما به عنوان عناصر سیاسی نباید ما را در مقابل „جناح تند رو“ تنها بگذارید… شما نظام را ضدخلقی می دانید، اگر جای ما بودید چكار می كردید؟“

       آیا در مقابل چنین „گپ های خودمانی“ بایستی سكوت كرد؟ آیا به صراحت با ید از ماركسیسم و انقلاب دفاع كرد؟ آیا بایستی به نحوی با „تضادهای بالایی ها“ بازی كرد كه منجر به باز شدن فضای حركت برای فعالیت های انقلابی شود؟ آیا افرادی كه به بهانه ندادن ارزیابی (چه فردی و چه عمومی) به دشمن سكوت می كنند، افراد بزدل و بریده از سیاستی نیستند كه از استراتژی و تاكتیك هیچ سر در نمی آورند؟ و…

       به هرحال چنین دوره ای كمتر مورد بررسی قرار گرفته است. دوره ای پردردسر كه تك خطی نیست. جواب بسیاری از سوالاتِ آن دوره همچنان مورد مجادله است.

از حاج داود تا میثم (63-1360)

       پیش از روی كار آمدن باند مجید انصاری- میثم در زندان های تهران، دار و دسته لاجوردی- داود رحمانی، به وحشیانه ترین اشكال ممكن از اسیران „خود“ انتقام می گرفتند. هر جنبشی در بیرون، موجبی برای تنبیهات بیشتر در داخل زندان بود. هر نشانه ای از تغییر، هر چند جزیی، با موجی از اعدام های „به تعویق افتاده“ همراه می شد. لاجوردی در هراس بود كه بركنار شود و دیگر نتواند احكام اعدام را به اجرا درآورد. شدت بحران سیاسی-انقلابی و دوام برخی تشكل های اپوزیسیون در داخل ایران، هم چنان دلیل تعیین كننده رژیم برای سركوب بی حد و حساب زندانیان سیاسی به شمار می رفت. آنان „اسیران“ِ جنگی بی پایان بودند. هر دم احساس خطر از جانب انبوهِ بی شمار مخالفین بر گلوگاه رژیم فشار می آورد. در سال های اوایل دهه شصت، نیروهای امنیتی رژیم، به دنبال تدارك „خانه های امن تیمی“ برای خودشان بودند! تا در صورت سرنگونی جمهوری اسلامی، بتوانند به مبارزه مخفی بر علیه حكومت آینده بپردازند. در چنین مبارزه بی امانی، فرصتی برای „ترّحم“ بر زندانیان سیاسی كه هم چنان „سرِموضعی“ بودند، باقی نبود.

       زندان قزل حصار، در این دوره مركز فشار بر زندانیان حكم گرفته بود. آنها برای گذراندن دوران محكومیت خود به این زندان منتقل می شدند. شكنجه های جمعی مختلفی در این زندان توسط حاج داود و لاجوردی به كار بسته شد. كتك زدن های مداوم، بی خوابی، پخش مداوم قران و بحپ های „ارشادی“ در باب اسلام، بندهای ویژه ای با محدودیت های بسیار، نظیر كمبود شدید غذا، زمان بسیار كم برای توالت و دستشویی، نبودن جای كافی برای نشستن (و طبیعتا“! خواب) و… به طور وسیع در بندهای زنان و مردان اجرا می شد.

       لاجوردی در سال 1361 ابزار دیگری را برای شكستن زندانیان به كار گرفت. زندان گوهردشت كه در زمان شاه طراحی شده بود؛ در آذر ماه شصت و یك راه اندازی شد. زندانیان بسیاری از قزل حصار، به درون انفرادی های گوهردشت فرستاده شدند. بازجوهای اوین نیز برای در هم شكستن روحی افراد تازه دستگیری، بعد از شكنجه های فیزیكی در اوین، آنان را به انفرادی های گوهردشت می فرستادند تا كاری كه با كابل قادر به انجامش نشده اند با سكوت مطلق انفرادی به انجام برسانند. بسیاری از افراد „عملیاتی“ مجاهدین، طاقت كابل ها را آورده بودند ولی در سكوت مطلق گوهردشت تعادل روحی شان برهم خورد، به عملیات خودشان اعتراف كردند تا زودتر اعدام شوند و داخل این انفرادی ها باقی نمانند. از جمله آرزوهای لاجوردی این بود كه: „كاش برای هر زندانی یك انفرادی داشتیم!“

       پس از مدتی، سلاح گوهردشت كارآیی خود را از دست داد. حاج داود و لاجوردی روشی دیگر در پیش گرفتند. این بار در بخشی از قزل حصار، برای هر زندانی قفسی به طول دو متر، عرض نود سانت و ارتفاع یك متر، به وجود آوردند. مهر-آبان 1362، زندانیان مختلف از بندهای زنان و مردان دست چین و با چشمان بسته به این قفس ها منتقل می شدند. بعدها در میان زندانیان زن به این روش „جریان واحد“ می گفتند و زندانیان مرد از نامی كه حاج داود بر شاهكارش گذاشته بود، یعنی „قیامت“، استفاده می كردند. این افراد مجبور بودند در تمام مدت به یك حالت با چشم بند بنشینند و به چرندیات اسلامی كه از بلندگو پخش می شد گوش دهند. شستشوی مغزی شامل پخش مصاحبه  تواب ها نیز می شد. غذا را سر جایشان می خوردند و حق هیچ گونه حركت اضافی نداشتند. زمان دستشویی و شستن ظرف كمتر از 3 دقیقه بود. در تمام مدت شب و روز نگهبان بالای سرآنها كشیك می داد. زنان علاوه بر چشم بند، مجبور به تحمل چادر نیز بودند.

       انزوای كامل، به همراه رعب و وحشت شبانه روزی، در این روش جدید به حد جدیدی دست یافته بود. بسیاری روان پریش شدند و در همان حال تن به مصاحبه های جنون آسا دادند. بیشترین مصاحبه ها در این دوره توسط زنانی صورت می گرفت كه به شیوه قرون وسطایی „اعتراف به گناهان“ خویش می كردند و پیوستن خود به مبارزه انقلابی را ناشی از „هوای نفس“ می دانستند. می گریستند، جیغ می كشیدند، دوباره آرام می شدند. در حال هق هق گریه، گاه به گذشته خود ایمان می آوردند و چند لحظه بعد آنرا به لجن می كشیدند. در انتظار محبّت و امنیتی كه سال ها از آنها دریغ شده بود، زندگی و سلامت خود را از دست داده بودند. اگر خیانت های افراد بالای تشكیلات نفرت انگیز بود، این گروه از مصاحبه ها رقت برمی انگیخت.

       فضای حاكم بر بندها، با پخش مصاحبه افرادی از این دست و نیز فشار بیشتر در داخل بندها، چندان بهتر نبود. تعداد زندانیانی كه دست به خودكشی می زدند، رو به فزونی داشت. در داخل سلول ها، افراد تازه ای تعادل روحی خود را از دست می دادند. اكنون، موضوع بحپ ما این بود كه در صورتی كه تعداد دوستان روان پریش ما، از حد فعلی فراتر رود چگونه بتوانیم مواظب همه آنها باشیم؟ و چگونه بتوانیم تعادل روحی خودمان را حفظ كنیم؟

       برخی از ما، بعد از سال ها به سختی می خندند. خرده گیران بر „خشك بودن“ ما خرده می گیرند. با دست خالی در سنگرهایی بودیم كه دشمن „حداكپر آتش“ را بر ما فرو می ریخت. اراده ای آهنین كه گاه با چهره ای „سربی“ درآمیخته می شد، تنها سپر حفاظتی ما بود. اگر به جرم خنده، یك هفته بدون خواب، روی پاهایت می ایستادی یا سی وهفت ماه به انفرادی گوهردشت می رفتی و یا به „قیامت“ قزل حصار فرستاده می شدی، سعی می كردی خنده ات را پنهان كنی.

بركناری لاجوردی- داود رحمانی

       از جناح منتظری، گاه گداری برای بازرسی زندان ها می آمدند. تا اواخر 1362 ، چهر „ناصری“ آخوندی كه گویا داماد منتظری بود دیده می شد. ساده لوحی كه همچون منتظری برای ساختن لطیفه های داخل زندان به كار می آمد. از اواخر 1362 و اوایل 1363، مجید انصاری برای بازرسی زندان ها از طرف „شورای عالی قضایی“ تعیین شد. وقتی برای بازرسی آمد، ساده لوح تر از ناصری جلوه كرد و جوان تر و ریزاندام تر. اما „ساده لوح“، این بار با پرونده ای قطور موجبات بركناری لاجوردی و دارودسته اش را فراهم ساخت. مجید انصاری سرپرست زندان ها شد و میثم را مرحله به مرحله، در زندان های تهران جایگزین داود رحمانی در قزل حصار و فروتن در اوین كرد. میثم نیز تیم كاری خودش را آورد. حسین شریعتمداری (سرپرست كنونی كیهان رژیم)، عباس نمین (سردبیر كیهان هوایی رژیم) و حسین معصومی به عنوان بخش فرهنگی زندان مشغول فعالیت شدند. „قیامت“ برچیده شد. به تدریج از تابستان 1363 تا پاییز، در سلول های قزل حصار باز و بندها عمومی شد. زمان هواخوری افزایش یافت. بازماندگان انفرادی های گوهردشت، بعد از سال ها به بندهای عمومی انتقال داده شدند.

       روزنامه، كتاب و تلویزیون رنگی به داخل بندها فرستاده شد. سخنران های شورای عالی قضایی و مجلس رژیم، درباره „رفتارهای نادرست“ برخی مسئولین زندان سخنرانی می كردند. از مسئولیت و اختیارات تواب ها به تدریج كاسته شد و نهایتا“ كنار گذاشته شدند. بسیاری از زندانیانی كه در بحبوحه سال 60 احكام سنگین گرفته بودند، با كاهش محكومیت و دادن تعهد و انزجار آزاد شدند. (شرط لاجوردی و داود رحمانی „احراز توبه“ بود، كه تعیین شرایط آن نیز دلبخواه خودشان بود)

       این تغییرات در اوین آرام تر رخ داد. بهار – تابستان 1365، در اتاق های سالن 3 باز شد. افرادی كه مدت ها در اتاق های دربسته آرزوی دیدار یكدیگر را داشتند، اینك به راحتی می توانستند همدیگر را در آغوش بگیرند. این سالن تركیبی بود از دستگیری های 60-59 و دستگیری های سال 64. ویژگی دیگر این بند، حضور اغلب كادرها و اعضای بالای اعدام نشده جریانات سیاسی بود. از كادرهای رزمندگان، حزب كمونیست، سازمان چریك های فدایی خلق، جریان 16 آذر، سازمان مجاهدین، راه كارگر و پیكار و در كنار آنها حزب توده و اكپریت در این سالن حضور داشتند.

       سنت های زندگی جمعی در اوین، قزل حصار و گوهردشت احیاء می شد. تواب های علنی از بندها بیرون رانده شده بودند. كتاب، منابع خبری و فرصت تماس و مشورت بین زندانیان افزایش یافته بود. بعد از روزهای اولیه عمومی شدن بندها، به تدریج نیاز به تعریف مجدد زندان و زندانی سیاسی در دستور زندگی روزمره زندانیان قرار می گرفت. طبیعتا“، اولین مراحل حركت، سروسامان دادن به „روابط صنفی“ درون بند به شمار می رفت. انتخاب مسئول اتاق ها از زندانیان مورد اطمینان، در دوره لاجوردی به مفهوم „انتخاب مسئول كتك خوردن“ بود. در بخش هایی از زندان تواب ها را به اجبار، مسئول سلول كرده بودند و در برخی بندها، هم چنان بچه های „سرموضعی“ از میان خودشان مسئول انتخاب می كردند.

       برای مپال „كمون“ یا هرگونه زندگی جمعی در قزل حصار حاج داودی، ممنوع بود. این امر به آن مفهوم بود كه هر كس لوازم زندگی و خوراك خود (در بعضی بندها حتی دمپایی خود) را از سایرین جدا كند، در غیر این صورت به اتهام ایجاد „كمون“ و „تشكیلات در داخل زندان“، سرنوشت فجیعی در انتظار افراد „شورشی“ بود. در این دوره، انتخاب مسئول اتاق در بند یك – واحد یك هنوز در اختیار زندانیان سرموضعی بود و در هر سلول 40 نفره، سه تواب برای تهیه گزارش روزانه فرستاده بودند. انتخاب „مسئول صنفی“ (فردی كه غذا، فروشگاه و یا كارهای روزمره سلول را تقسیم كند تا زندگی چهل نفره در اتاقی 25 متری، امكان پذیر باشد) ممنوع بود. به هر حال، برخی سلول ها به طور غیرعلنی مسئول صنفی داخل خودشان تعیین می كردند. فروشگاه زندان، گاه گاهی میوه یا خوراكی برای فروش می آورد. یك بار كاهو و گوجه به مقدار كمی به هر سلول فروختند. مسئول اتاق و مسئول كارهای صنفی تصمیم گرفتند به جای تقسیم „نصف گوجه و یك چهارم كاهو“! برای هر نفر، یك سالاد برای همه درست كنند. قبل از این كار، هر دو نفر پارچه ای به كمرهایشان بستند و آماده عواقب چنین „جنایتی!“ شدند. ناهار آن روز با „سالاد جمعی“ به همه هم سلولی ها مزه داد ولی این دو نفر، در انتظار حمله تواب ها و پاسداران برای عقوبت „ایجاد كمون“ و „خوردن سالاد جمعی“ ! بودند.

       چنین فضایی در دوره میثم، بعد از چند ماه از بین رفت. زندانیان قدم به قدم خواستار حقوق اولیه بشری خود بودند، و میثم نیز تا حدودی می پذیرفت. واضح بود كه از قبل، دستورالعمل كارهایش از بالا تأئید شده و اجرای آن بنا به مصلحت بوروكراسی رژیم، قدم به قدم بود. برخلاف „بخش فرهنگی“ زندان، كه ژستی فرهنگی- سیاسی می گرفت (به خصوص حسین شریعتمداری كه در نقش „دانای كل“! ایفای نقش می كرد)، رئیس زندان ژست ساده لوح و بی اراده را انتخاب كرده بود. حملات و انتقادات زندانیان را معمولا“ با خونسردی می شنید و بسیار نرم عقب می نشست. به هرحال دشمن خبره تری نسبت به لاجوردی و داود رحمانی بود. تنها فردی كه شنید ه ایم او را „احمق“ خطاب كرد، رئیس زندان بعدی (آخوند مرتضوی) بود.

       نتایج این تغییرات و به دست آوردن برخی از حقوق اولیه زندانیان سیاسی، وسیع بود. بعد از چندین سال مجددا“مسئولین سلول ها دایره عمل وسیع تری می یافتند. شورای مسئولین سلول ها در بند، برنامه ریزی كارها را به پیش می برد و تمامی بند ( هر بند از 100 تا 500 زندانی) مسئول بند را انتخاب می كرد. سروسامان دادن به این كارها، نیاز به ضوابط و اساسنامه های نوشته یا نانوشته ای داشت، چنین كاری سریعا“ داخل بندهای مختلف، با تفاوت هایی به انجام رسید.

       زندگی باید به پیش می رفت. خواسته های صنفی به سرعت با خواسته های سیاسی درمی آمیخت. كارهای بخش فرهنگی برای ایجاد بحران سیاسی-ایدئولوژیك كه به طرز وسیعی سازمان یافته بود، به ضد خود تبدیل شد. اینك در گوشه هایی از این زندان، نیروهای تئوریك بازمانده، به سرعت تدوین جزوات سیاسی و یا آموزشی را تدارك می دیدند. مركزیت یكی از تشكل ها كه تا لحظه اعدام در انفرادی و ایزوله كامل بود، به طریق نامعلومی نظراتش را نوشته و به بندهای عمومی رسانده بود. وحدت تئوری و عمل حتی در سخت ترین و خطرناك ترین شرایط، كاربستی خلاق می یافت. انجام این بحپ ها، اغلب با كنترل امنیتی بسیار بالا و در میان افراد مطمئن و آزمایش پس داده صورت می گرفت. افرادی كه با كشتارهای تابستان 67 از میان ما رفتند.

       شاید به جرات بتوان گفت خلاء وجود یك مدرسه حزبی در بیرون از زندان و حتی خارج از كشور، با فعالیت پیگیرانه بخش به اسارت گرفته شده جنبش چپ، در جهنم زندان های رژیم، جبران می شد. بسیاری از این مباحپات در اپر ضربات و كشتارهای رژیم، برای همیشه از ما پنهان خواهد ماند…

       گلوله برفی خواسته های حق طلبانه، اندك اندك بزرگتر می شد و از حدود برنامه ریزی شده میثم و „بخش فرهنگی“اش  فراتر می رفت. حال، دوره تنبیهات، مجددا“ فرا می رسید.

       تنبیهات و فشارهای این دوره، برخلاف دوره لاجوردی-داود رحمانی كور نبود. حاج داود به جز موردی كه گزارش مشخص داشت، به طور عمومی زنانی را برای تنبیه انتخاب می كرد كه عینكی، شمالی، قدبلند، چشم رنگی یا تحصیل كرده بودند. مشخصات „عناصر كیفی“ در میان زندانیان مرد، قدوقواره بلند، چارشانه یا عینكی و تحصیل كرده (شاخص تحصیل برای حاج داود „عینك“ بود!)، صدای خشن و مردانه بود. هر لحظه خطر بالای سر افرادی با این مشخصات پرپر می زد. شوخی نبود ونیست، او معیاری برای جداسازی سیاسی نیروها نمی شناخت، مگر گزارشات توابین كه با او همكاری می كردند.

       میثم و گروه كاری او، فضای جدید زندان را برای شناسایی نیروهای اصلی به كار گرفته بودند. توابین „خرده پا“ به تدریج آزاد می شدند. از میان آنها، عناصر سیاسی و باسابقه را برای گزارش دهی نیاز داشت. در قزل حصار در وضعیتی كه زندانیان هر روز یك گام دیگر برای احقاق خواسته هایشان به پیش می آمدند؛ از تابستان 1363 تا بهار 1365، هر شب به اندازه 200 برگ گزارش از بند به مسئولین زندان تحویل داده می شد. گزارشات فعلی عمدتا“ به برنامه زندگی افراد، تك نویسی درباره عناصر كیفی، توانایی هایی سیاسی- تئوریك آنها، قدرت سازمان گری و… می پرداخت. ناصر لك پور و حسین سحرخیز كه در زمان شاه نیز زندان بودند، در این دوره به عنوان رهبران „خط پنج“ همكاری های متعفنی را با جمهوری اسلامی در ارزیابی نیروهای زندان داشتند. آنها با سیاست و نیروی سیاسی آشنا بودند و راحت تر از بسیاری „حریف“ خود را در میان زندانیان „سرموضعی“ شناسایی می كردند. تا جمع كردن نقاط كور امنیتی و جلوگیری از تسری اطلاعات به توابینی از تیپ رهبران „خط پنج“، اطلاعات حساسی به دست نیروهای رژیم افتاد كه در آن سال ها موجب هیچ گونه واكنشی نشد ولی سیاست گذاری های بعدی آنها را تدقیق كرد.

       فضای سیاسی زندان ها، و ضرورت پاسخ به آن، عملا“ چهره های بسیاری از زندانیان سیاسی را كه در دوره حاج داود به روشنی شناسایی نشده بودند، به رژیم شناساند. تفكیك زندانیان از اواخر 1363 و اوایل 1364 رنگ سیاسی تری به خود گرفت و تا كشتار 1367، چنین تفكیكی تكمیل تر شد.

چند حادپه، مشتی نمونه خروار

       پاییز 1363، بند هفت مجرد قزل حصار، شامل زنان زندانی چپ و تعدادی از مجاهدین، شاهد یكی از درگیری های زندانیان با „میثم كراسی“ شد. اجبار چنین بود كه برای ملاقات، بهداری و كارهای بیرون از بند، زنان چادر به سر كنند. زنان زندانی چپ، چادر رنگی به سرمی كردند و این علامتی برای شناسایی آنها بود. میثم دستور داد كه همه زندانیان زن بایستی چادر مشكی به سركنند. عكس العمل آنی در مقابل این دستور، عدم رعایت آن بود. در مقابل زندان بان، ملاقات ها را قطع كرد. تا 10 ماه زنان چپی كه چادر مشكی سر نكردند ممنوع الملاقات بودند. متعاقب آن، خانواده ها نیز در دفاع از فرزندان خود در تهران و قم حركاتی داشتند. تجمع، تحصن و در یك مورد برگرداندن ماشین مجید انصاری، سرپرست زندان های كل كشور.

       زنان چپ به زیرزمین 209 اوین فرستاده شدند. در حقیقت همان جایی كه سال های قبل محل اصلی شكنجه زندانیان چپ بود. خاطرات و مناظر شكنجه های هم زنجیرانی كه در سخت ترین شرایط با هم آشنا شده بودند، تداعی می شد. در این زیرزمین، در اتاق هایی 4×2 متر حدود 40 نفر زندانی را نگه داشتند. خوابیدن چهل انسان در فضای كوچك سلول، چهار نوبت دستشویی در شبانه روز، زندگی در شرایط „میثم كراسی“ را تعریف می كرد.

       در زمستان 1363، بند یك واحد یك (زندانیان مرد)، شاهد جلوه  دیگری از „میثم كراسی“ بود. توابین آخرین تلاش های خود را برای خدمت گزاری به دشمن به انجام می رساندند. بعد از یكی دو روز كه حركات تواب ها تحریك آمیزتر شده بود، در ظهر 5 دی ماه 1361، بین یكی از زندانیان با یكی از منفورترین تواب ها درگیری لفظی رخ داد. این تواب، به گوش یك زندانی دیگر سیلی زده بود. به فاصله چند پانیه برای زهرچشم گرفتن، چهار پنج تواب گردن كلفت در وسط بند یقه زندانی را گرفتند تا كشان كشان به زیر هشت ببرند و تك و تنها مشغول كتك زدنش شوند. سایر زندانیان به سرعت از سلول ها به كمك دوست خود آمدند و با بدن  خود در حالی كه دست هایشان را در پشت خود گرفته بودند، دیواره ای بین تواب ها و دوست خود ایجاد كردند. بازی تواب ها، لو رفته بود، داشتند تحریك می كردند تا یك نفر به آنها دست بزند و بلافاصله گزارش دهند:“توابین اسلام را كشتند!“ اما به ناگاه زندانی ای كه با تواب مشاجره را آغاز كرده بود نتوانست خودش را كنترل كند و همچون تیری كه از چله كمان  رها شود، از بالا ی سر دوستانش مشتی به طرف تواب „محرّك“ پرت كرد. بلافاصله از دماغ تواب خون جاری شد. او خون را به سروصورت خودش مالید و در همین موقع پاسداران به داخل بند ریختند. بقیه زندانی  ها ازدهام كردند و افراد صفِ جلوی درگیری را از میان خود به داخل سلول ها فرستادند. به سرعت لباس آنها را عوض كردند و بر سر سفره ناهار نشاندند تا شاید شناسایی نشوند. اما كار از كار گذشته بود. 25 نفر از سلول ها به زیر هشت برده شدند. با چشم بند در انتظار كتك هایی بودند كه از یكی از اتاق های زیرهشت، به طرز وحشتناكی صدایش می آمد. تلفات همان ساعات اول، یك دنده شكسته، تركیدن یك دیسك مهره، ضربه شدید به بیضه با احتمال عقیم شدن، بود.

كار به اینجا ختم نشد، این 25 نفر به اتهام „شورش در زندان“ به „گاودانی“ واحد یك برده شدند. چهار ماه و نیم در شرایطی نزدیك به „قیامت“ حاج داود در سكوت نشستند و نگهبان ها بر بالای سرشان مراقب آنها بودند. در طول این مدت تك تك به بازجویی برده شدند و درباره „شورش“ از آنها بازجویی شد. در سناریوی آنها اقلیتی ها (چون „چریك“ بودند!) به علاوه نظامی های اصلی حزب توده (چون „نظامی“ بودند!) طراحی شورش را كرده و در این راه از همكاری سایر زندانیان چپ نیز بهره گرفته بودند. جفنگ است! ولی با چنین جفنگی، چهار ماه و نیم زیربازجویی، تنبیه مداوم و خطر حكم مجدد دادگاه قرار داشتن، اصلا“ جفنگ نیست!ـ

       درست در همین دوره یعنی زمستان 1363 و بهار 1364، ماه های „امتیاز دادن میثم كراسی“ بود: تلویزیون رنگی در بندها، ملاقات های نزدیك (در آغاز هفتگی و بعد چهارده روزه)، میز پینگ پونگ و گلكاری حیاط بندهای قزل حصار (شبیه گل كاری كرباسچی شهردار تهران!) و… سیاست چماق و نان شیرینی به صورت كلاسیك اجرا می شد. فشار بر فعالین شناسایی شده، تفكیك و ایزوله كردن آنها، به همراه امتیازات موضعی به سایرین برای „كنارآمدن“!. اما وجه غالب زندانیان سیاسی „كنار نمی آمدند“ و مشكل از اینجا پیچیده شد. سطح خواسته ها فراتر از چارچوبه های تنگ جمهوری اسلامی بود.

       زندانیان روابط خود را سازمان می دادند؛ با خواسته هایی كه انعكاس خود را در حركات خانواده زندانیان سیاسی می یافت. در زمستان 1364 موج درگیری دیگری مابین زندانیان مرد و „میثم كراسی“ آغاز شد. مسئولین زندان درازای امكانات داده شده، باج می خواستند: نظافت سالن ملاقات، تمیز كردن سالن „واحد“ و تمیز كردن مواد اولیه غذایی آشپزخانه به عنوان وظیفه زندانیان اعلام شد. برخی به شوخی می گفتند: „تا  چند وقت دیگر، نگهبانی از زندان را هم به عهده خودما می گذارند!“ واكنش در مقابل „بیگاری“ در آغاز سازمان منظم نداشت ولی بعد از یكی، دو ماه تصمیم زندانیان گرفته شد: „به بیگاری تن نمی دهیم!“

       گروه اول كه تمرد كرد، به سلول های زیرهشت (سلول تاریك و بدون پنجره ای كه فقط با نور چراغ قابل استفاده می شد.) برای بازجویی و دادگاه برده شدند. از این گروه 9 نفره، یك نفر از پیكار و یك نفر از مجاهدین بودند كه به تازگی بعد از سه سال و خرده ای از انفرادی های گوهردشت بیرون آمده بودند. اقلیتی دیگری نیز، هنوز چند ماهی بود كه از بازجویی و تنبیهی قبلی در مورد „شورش در زندان“ خلاص شده بود.

       گروه های „متمرد“ بعدی كه به بیگاری تن نمی دادند، در زیر هشت كتك می خوردند و به داخل بندها فرستاده می شدند. چهل روز این درگیری به طول انجامید و سرانجام میثم به همراه دادیارش „ناصریان“ (شوهر خواهر رفسنجانی)، عقب نشستند.

       تمامی این درگیری ها، تك جوش هایی بود كه خصیصه هم زمان و سراسری نیافت. در تابستان 1365، „میثم كراسی“ با مقاومتی در سالن 3 „آموزشگاه“ اوین روبرو شد كه این بار تمامی افراد بند را شامل می شد. مدت كوتاهی از بازشدن سلول ها نگذشته بود كه چند نفر جدید وارد سالن شدند. دو تن از افراد تازه وارد از توابین معروف بودند و یكی دیگر بابك زهرایی بود.

       سالن 3، یك صدا با ورود توابین مخالفت كرده و حتی وسایلشان را از اتاق ها بیرون ریختند. به آنها اجازه ورود به هیچ یك از اتاق ها را ندادند. عملكرد ننگین آنها بر هیچ كس پوشیده نبود و اینك زندانیان حاضر به زندگی با توابین نبودند.

       در مورد بابك زهرایی نیز بحپ هایی درگرفت اما نظر واحدی در مورد او نبود. میثم با این كار اهداف مختلفی را دنبال می كرد. اول از همه مسئولیت بند را به آنها واگذار كند، دوم اینكه تمام اتفاقات درون بند را تحت كنترل داشته باشد و سوم اینكه می خواست یادآوری كند كه اگر امكاناتی داده  است به همان طریق هم می تواند پس بگیرد. این حركت تحریك آمیز، میزانی از قدرت واكنش زندانیان را برای او مشخص می كرد.

       جو فكری در مورد „میثم كراسی“ در سالن 3 چنین بود: رژیم تحت شرایط ویژه در اپر شرایط اجتماعی، فشار خانواده ها و فشارهای خارجی مجبور به این عقب نشینی ها شده است. گرچه سالن عمومی ارزش زیادی داشت ولی حفظ این شرایط به „هرقیمت“ مفهومی نداشت.

       پافشاری در میان زندانیان درحدی بود كه كل سالن حاضر به عقب نشینی در مقابل توابین نشد. هنگام ملاقات اخبار به خانواده ها رسید و موضوع گسترش یافت. بسیاری از خانواده ها به طور جمعی دست به اعتراض زدند و خواستار رسیدگی به خواسته های فرزندان و همسران خود شدند. عامل حركت خانواده ها بسیار مهم بود و به حركت های داخل زندان یاری می رساند. میثم عقب نشست و توابین از بند خارج شدند.

       تاكید بر روی خواسته های دیگر هم چنان ادامه داشت. میثم روشی دیگر به كاربست. این بار اتاق اول بند را تخلیه كردند و افراد تازه ای وارد بند شدند. بند حالت متشنج به خود گرفت. دو نفر از زندانیان عادی كه به زور منتقل شده بودند، ماجرا را به زندانیان سیاسی گفتند.

       میثم این افراد را كه عموما“ مرتكب جرایم سنگین شده و بسیاری از آنها نیز اعدامی بودند با وعده و وعید برای درگیری به درون سالن فرستاده بود. به آنها گفته بود: „اگر به حرف هایمان گوش كنید و به آنچه ما گفتیم عمل كنید، در حكمتان تأپیر گذاشته و برایتان عفو می گیرم“. هدف از این حركت به تشنج كشیدن بند و ایجاد درگیری بود تا آنگاه به بهانه „درگیری داخل خود زندانیان“! پاسداران برای سركوب وارد عمل شوند. طرحی بر اساس ماكت درگیری بند یك قزل حصار در زمستان 1363 با ابعادی وسیع تر.

       مدت زیادی نگذشت كه معلوم شد، عادی ها هنگام آمدن تعدادی چوب، چماق و بطری با خود داخل بند آورده اند. كارد و چاقو نیز بعدها به این فهرست اضافه شد. تازه واردین، به راهروی سالن آمده و شروع به شعار دادن كردند. „مرگ بر كمونیست، آنكه می گه خدا نیست!“، „مرگ بر منافق“، „حزب فقط حزب الله…“… چند بار شعارهایشان را تكرار كردند، اما عكس العملی مشاهده نكردند.

       جوّ بند كاملا“ متشنج شده بود، تمام افراد از اتاق ها بیرون آمده بودند و در طرف دیگر راهروی سالن آماده دفاع از خود می شدند. مدتی به همین منوال گذشت. عادی ها بیست نفر می شدند. چند قدم جلو می آمدند، شعار می دادند و برمی گشتند. افراد سالن عصبانی شده بودند، اما هیچ حركت یا صحبتی كه منجر به آغاز درگیری شود، انجام نمی دادند. به ظاهر، 20 نفر در مقابل 300 نفر شعار می دادند، اما پاسداران پشت در سالن منتظر بودند تا با آغاز درگیری به سرعت به داخل بند بریزند.

       به هر حال بعد از چند دور شعاردادن، عادی ها به داخل اتاق شان بازگشتند. بعد از آن صدای داد و بیدادی از داخل اتاقشان شنیده شد. برایشان تعریف كرده بودند كه به محض ورودتان، كمونیست ها كتك تان می زنند و از بند اخراج تان می كنند. برخورد خونسرد و كنترل شده با آنها، تمام طرح میثم را نقش بر آب كرد.

       اما میثم قضیه را به همین جا ختم نكرد. مسئول بند و مسئول فروشگاه را از عادی ها قرار داد و اعلام كرد هر كس هر كاری دارد از قبیل گرفتن غذا، رفتن به بهداری، فروشگاه و… باید به مسئول انتصابی آنها مراجعه كند. كلیه افراد بند برای مقابله با این برخورد میثم به شور نشستند. پیشنهاداتی از قبیل اعتصاب غذا، برخورد كتبی از طریق دادن نامه، نگرفتن غذا، چای و نان (جیره زندان) از طریق عادی ها و در كنار آن اخراج این افراد از بند، در جمع مطرح شد. پیشنهاد نگرفتن جیره زندان از طریق عادی ها و اخراج این افراد از بند، پذیرفته شد و به اجرا درآمد. این حركت بعدها به „تحریم غذا“ معروف شد. در طی این مدت هیچ غذایی تحویل گرفته نمی شد. تنها مواد غذایی ذخیره در داخل بند مورد استفاده قرار می گرفت. افراد بند، در همان مقطع با زندانیان عادی كه برخورد مناسب تر داشتند، تماس گرفتند و برایشان توضیح دادند كه موضوع مخالفت با شخص آنها نیست، بلكه رژیم می خواهد از وضعیت آنها برعلیه زندانیان سیاسی سوءاستفاده كند.

       حركت میثم به ضد خودش تبدیل شده بود. تحریم غذا همچنان ادامه داشت. بعد از مدتی عده ای از بهائی ها را به درون بند فرستادند. این بار نیز علی رغم اعتراض مجدد و تأكید بر روی خواسته های قبلی، با آغوشی باز از آنها استقبال شد. آنها بزودی از وضع بند مطلع شدند و بعد از مدتی تمایل قلبی خود را برای زندگی با چپ ها، ابراز كردند. در این بند از برخورد توهین آمیز و خشنی كه در بند عادی ها با آنها می شد، خبری نبود.

       علی رغم كمك های غذایی زندانیان سیاسی سالن 5 (كه در طبقه بالا بودند)؛ با ادامه تحریم، ذخیره غذایی و به همراه آن انرژی زندانیان نیز آرام آرام كاهش می یافت. در ادامه حركت، تصمیم به تحریم ملاقات گرفته شد، گروه اول ملاقات كنندگان موظف شدند به ملاقات رفته و خبر حركت تحریم غذا و تحریم ملاقات را به خانواده ها منتقل كنند. انعكاس داخلی و خارجی „تحریم غذا“ وسیع تر از پیش بینی بود. علی رغم تبلیغات رژیم مبنی بر نداشتن زندانی سیاسی و „توبه“ آنها، حركت سالن 3 و پشتیبانی سالن 5 نزدیك به 700 زندانی سیاسی را فقط در یكی از بخش های زندان های ایران، رو در روی رژیم قرار داده بود.

       بعد از 25 روز، میثم با بند وارد مذاكره شد. گفتگو به صورت عمومی با میثم صورت گرفت، چون معرفی نماینده یا نمایندگان، موجب زیر فشار رفتن آنها از طرف رژیم می شد. نهایتا“ قرار بر ارائه مكتوب خواسته ها به میثم شد.

       بعد از چند روزی، میثم مسئول انتخابی بند را به رسمیت شناخت. عده زیادی از عادی ها را از بند خارج كرد و روزنامه و كتاب به بند فرستاد. سالن 3 هم چنان بر روی كلیه خواسته ها، از جمله اخراج عادی ها و بهائی ها (به ویژه عادی ها) پافشاری می كرد. در این روزها ذخیره غذایی سالن به پایان رسیده بود. سالن 5 تمامی ذخیره غذایی خود را به سالن 3 رساند. سالن پنجی ها، علاوه بر این به مقدار زیادی از فروشگاه خرید می كردند تا سالن 3 در مضیقه كمتری باشد. طریقه رساندن آن هم از دریچه ها و یا پنجره هایی صورت می گرفت كه در لحظاتی از كنترل پاسداران خارج بود. به فاصله زمانی كوتاهی انجیر، پنیر، قند، نان خشك شده و… بین دو بند رد و بدل می شد. با این حال تامین غذای  340 نفر زندانی، با این وضعیت عملا“ ناممكن بود و روزها با حالت نیمه گرسنه می گذشت. بعد از حدود یك ماه و اندی، تحریم غذا با به دست آوردن بخشی از خواسته های خود، شكست. رژیم نیز پس از آن به تدریج عادی ها و حتی بهائی ها را از بند خارج ساخت.

پایان „میثم كراسی“، ضد حمله رژیم تا كشتار سراسری

       این درگیری با توجه با ابعاد، مدت و انعكاس داخلی و خارجی اش، نقطه پایانی بر „میثم كراسی“ بود. بنا به اخباری كه از عوامل وزارت اطلاعات رژیم بدست آمد، وزارت اطلاعات از سال 1365 به این جمع بندی رسیده بود كه با زندانیان سیاسی، „كنار نمی توان آمد“ بلكه باید آنها را درهم شكست و نابود ساخت.

       اطلاعات و واكنش هایی كه رژیم در مدت „میثم كراسی“ كسب كرد، در تفكیك نیروهای زندان، ارزیابی توان و اتحاد عمل آگاهانه آنها، بسیار گرانبها بود. زندانیان، علی رغم تفاوت های ایدئولوژیك، سیاسی و طبقاتی، درایت سیاسی برجسته ای در تبدیل زندان به كانون مبارزه بر علیه رژیم جمهوری اسلامی نشان داده بودند. گزارش های آماری وزارت اطلاعات از سیر واكنش های داخل زندان، شركت یا عدم شركت در تبلیغات رژیم، نوع مطالعات داخل زندان و جزواتی كه در حین بازرسی بندها به دستشان افتاده بود، همگی سمت واحدی را نشان می داد: زندانیان سیاسی، در دام مانورهای سیاسی رژیم به سازش نمی رسند. آنان نیز معتقدند كه با جمهوری اسلامی „كنار نمی توان آمد“ بلكه باید این رژیم را درهم شكست و نابود ساخت.

       در خلاء سنگربندی جنبش در بیرون از زندان و بی سازمانی اپوزیسیون در داخل كشور، ضد حمله خشن رژیم با تعویض میثم و جایگزینی آخوند مرتضوی آغاز شد. از 1365 تا تابستان 1367، بر سر بازپس گیری امتیازات، روزهای سخت و پرتشنجی بر زندان گذشت. صدای موشك های عراقی، میگ های روسی و میراژهای فرانسوی، بحران جنگ را به پوششی بر بحران زندان تبدیل ساخته بود. به تناسب عدم تعادل رژیم در بیرون از زندان، خشونت وسیع تری در بندها به كار بسته می شد. تهاجم رژیم نه برای عقب راندن زندانیان سیاسی بلكه برای نابودی آنان بود.

***

       اهمیت بررسی „میثم كراسی“ در دوره كنونی در چیست؟ از دیدگاه ما، زندان تنها „خاطره“ نیست، یكی از میدان های بزرگ نبرد سیاسی ایران در دهه های اخیر است. این گذشته، بایستی چراغ راه آینده ما باشد. تجربه ای در زندان ها، اینك به زندان بزرگ ایران كشانده شده است. یكی از طرفین نبرد، تجربیات پیشین خود را در این دوره نیز به كار می گیرد اما در جبهه دیگر، بخش اعظم نیروهای به میدان آمده، حتی خبری دقیق از هم رزمان پیشین خود ندارند. چگونه جنگیدند؟ توانایی ها و تجربیاتشان چگونه بود؟ چه نقاط ضعفی موجب شكست سهمگین و خونبارشان شد؟

       آیا میلیون ها جوان به تنگ آمده از حكومتی مرتجع، راز قتل عام 1367 را دریافته اند؟ دشمن ما، بسیار خوب مبارزه با انقلابیون را آموخته است. تك خطی حركت نمی كند، زیگزاگ می زند، به سرعت عقب می نشیند و به هنگامی كه مابین صفوف پیشاهنگان مبارزه و توده های پیشرو شكاف و فاصله مناسبی را شناسایی می كند، به ضدحمله سنگین و بی رحمانه ای دست می زند. این ضدحمله نه به منظور عقب راندن، بلكه به منظور انهدام كلی نیروهای پیشاهنگ و قلع و قمع توده های پیشروست.

       امروزه شاهد پیشرفت هایی غیرقابل تصور برای جنبش مردمی، عقب نشینی های موضعی رژیم و پارامترهایی از این دست، در كنار عدم سازمان یابی ارگانیك، استوار و متداوم جنبش انقلابی هستیم. با این وضعیت، نقطه ضعف جنبش زندانیان سیاسی، مجددا“ در جنبش وسیع مردمی دیده می شود. عدم توانایی و مداخله مؤثر آزادیخواهان و از آن مهم تر مردم ایران، فرصت كافی برای قتل عام تابستان 1367 را به رژیم داد. در سكوت و آرامش، هر روز تعداد دیگری به دار آویخته می شدند. در شرایط فعلی نیز در صورت ضدحمله رژیم، سنگرهای انقلاب به اندازه كافی مستحكم نیستند، تدارك و“بنه“ كافی ندارند، نیروهای با تجربه سیاسی و مبارزاتی در تناسب كوچكی با انبوه میلیونی جوانان، زنان و تمامی مردم به میدان آمده قرار دارند. ابزارهای كافی برای دفاع و مقاومت تدارك دیده نشده است. گستردگی و عمق سازمان یابی و آگاهی پیشاهنگ و نیز توده های مردم در حد رضایت بخشی قرار ندارد و این خطرِ بالقوه مهیبی را فعلیت خواهد بخشید.

       مقابله با خطر تهاجم ضدانقلاب جمهوری اسلامی، سازمان یابی و آگاهی مناسب جنبش انقلابی را طلب می كند. آنچه واضح است، رشد مبارزه طبقاتی واكنش دوگانه و متضادی را در صفوف ضدانقلاب موجب می شود. در مراحلی، آنها را به شدت منسجم و فشرده می سازد و با پیشرفت مبارزه طبقاتی به صورت تصاعدی بر شدت شكاف و اختلافات آنها می افزاید. اینكه مراحل بعدی گسترش مبارزه انقلابی مردم در ایران، چه واكنشی را در صفوف ضد انقلاب برمی انگیزد، نیاز به بررسی دیگری دارد، اما یك امر قطعی است: در صورتی كه استوار و باپشتوانه، جنبش انقلابی خود را مهیا نسازد، محتمل ترین سیر حوادث حمام خونی است كه ضدانقلاب برای عقب راندن مردم برپا خواهد ساخت. تاوانی سخت و سنگین برای انقلابی كه به انجام نمی رسد. /       18 مای 1998

[1] دوره‏ای كه جیمی كارتر رإیس جمهور وقت آمریكا به منظور ثیش‏برد اهداف جنكٌ سرد، سیاست „دفاع از حقوق بشر درتمام جهان“ را اعلام كرده بود. این دفاع دروغین از حقوق بشر به طنز „جیمی‏كراسی“ نام كٌرفته بود.