تابستان 1367: گزارش يك شاهد، همایون ایوانی

با سلام،ـ

اميدوارم بتوانم در اين جلسه، بخشي از وقايعي كه زمان درازي فقط بايد در ذهن و حافظه نگه‏داري مي‏شد، اينجا مطرح كنم. وقايعي كه خودم به عنوان شاهد عيني در آن حضور داشتم. در تمام اين مدت، چه در زندان و چه در مدتي كه داخل ايران بوديم، اين احساس وجود داشت كه ما، در يك حباب شيشه‏اي اسير هستيم. از داخل آن هيچ صدايي به بيرون نشر پيدا نمي‏كند و همين‏طور صداهايي كه از بيرون براي ما حرف، پيغام و يا گفته‏اي دارند از جداره‏هاي اين حباب شيشه‏اي عبور نمي‏كنند و به ما نمي‏رسند.ـ

12195935_406835629515137_7602189241263687176_n

در تمام روزها، ساعت‏ها و دقايق زندان، نه فقط در تابستان 67، ما با وضعي فجيع و غيرانساني در درون زندان‏هاي جمهوري اسلامي روبرو بوديم. كار بسيار وسيع‏تري مي‏خواهد تا تصوير زنده و ملموسي از زندان را براي همه ايجاد كند. همان طور كه مي‏دانيد پس از پذيرش قطعنامه، ما نمي‏توانستيم از وقايع بيرون از زندان به هيچ وجه با خبر شويم. ملاقات‏هاي ما قطع شد، اخبار به ما نمي‏رسيد، پخش اخبار راديوي رژيم از طريق بلندگوهاي زندان قطع شد و تلويزيون‏ها را به بيرون از بندها بردند. آخرين خبري كه از طريق تلويزيون فهميديم از لابه‏لاي سخنراني رفسنجاني در نماز جمعه بود كه اعلام مي‏كرد؛ نيروهاي مجاهدين از مرز ايران و عراق با كاميون‏هاي ريو و تانك‏هاي برزيلي وارد غرب كشور شده‏اند و به‏دنبال اين گفته‏ها، شعارهاي هيستريك نمازگزاران، كه خواستار اعدام محاربين با اسلام و نابودي زندانيان سياسي مي‏شدند. به اين ترتيب از درگيري‏هاي نظامي در غرب كشور، نتيجه‏گيري اعدام زندانيان سياسي در داخل كشور را مي‏كردند.ـ

اما، اين يك واكنش لحظه‏اي از سوي رژيم نبود. رژيم بارها و بارها به ما اعلام كرده بود كه: „نمي‏گذاريم زنده از زندان خارج شويد!“ بنابراين براي كشته‏شدن آماده شده بوديم، ولي „چه وقت؟“ و „به‏چه نحو؟“ را نمي‏دانستيم. علاوه براين با توجه به اطلاعاتي كه از گفته‏هاي تصميم‏گيران رژيم، نيروهاي وزارت اطلاعات، و اخباري كه خودِ ما داشتيم و به‏تدريج جمع مي‏شد؛ مي‏توان چنين گفت: ارزيابي وزارت اطلاعات از سال 65 به بعد اين بوده است كه اساسا“ عقب‏نشيني در مقابل زندانيان سياسي نمي‏تواند آن‏ها را به سازش بكشاند و مواضع‏شان را در حدي بياورد كه رژيم بتواند مخالفين در بند را از زندان خارج كند. به همين دليل با برنامه‏اي از قبل آماده، منتظر فرصتي بودند كه بتوانند اين قتل عام را به بهانه‏اي آغاز كنند.ـ

رفیق جانفشان فدایی، جهانبخش سرخوش از کارگران پیشرو

رفیق جانفشان فدایی، جهانبخش سرخوش از کارگران پیشرو

بحران پذيرش قطعنامه، شوك درهم شكستن علني خميني و به هم خوردن وضع اجتماعي، كه قدرت سركوب رژيم را حفظ مي‏كرد، همگي حكايت از موج جديدي از شدت‏گيري مبارزه طبقاتي داشت. خروج زندانيان سياسي از زندان، نيروي بالقوه سازمان‏دهي اين اعتراضات را فعليت مي‏بخشيد. رژيم مي‏دانست كه بعد از جنگ، فشارهاي داخلي و خارجي براي آزادي زندانيان سياسي افزايش پيدا مي‏كند. پيش از اين‏كه اين فشارها افزايش پيدا كند، بايد اين خطر را خنثي مي‏كردند. در چنين فضاي عمومي‏اي، كشتار سراسري آغاز شد.ـ

***

در مرداد ماه ملاقات‏ها قطع شده بود. پس از يك ماه در اوايل شهريور با خبر شديم كه در حال „دار زدن“ زندانيان اوين هستند. ولي چون خبر از طريق مورس رسيده و از چند بند گذشته بود؛ منبع خبر را نمي‏توانستيم شناسايي كنيم و ضريبي از اشتباه را در انتقال خبر گذاشته بوديم. خبر تظاهرات خانواده‏ها كه درپي قطع ملاقات‏، خواستار روشن شدن وضعيت فرزندان و يا همسرانشان بودند، به ما رسيده بود. روش جديد قتل عام، دار زدن بود و نمي‏شد مانند سال 1360 از طريق شمردن تيرهاي خلاص، به تعداد اعدامي‏ها پي برد. زندانيان بي‏سر و صدا، گروه، گروه به دار آويخته مي‏شدند. بي‏آنكه ساير زندانيان در فاصله نزديك به محل اعدام از اين موضوع با خبر شوند. باوركردني نبود كه نزديك‏ترين دوستانت و عزيزترين كسانت، در فاصله چند ده متري سلول خودت، حلق‏آويز شده و دارد دست و پا مي‏زند و آخوند‏ها و پاسداران به عربده‏هاي مستانه مشغولند. چنين جنون و كين‏توزي، هرگز در مخيله هيچ آدم سالمي نمي‏گنجد؛ اما جمهوري اسلامي چيز ديگريست.ـ

مجددا“ در صبح نهم شهريور، از بندهاي 7 و 8 گوهردشت پيغام وحشتناكي رسيد. زندانيان بندهاي 7 و8 را در گروه‏هاي 70 و 80 نفره به بيرون برده بودند و تا شب قبل از آن هيچ اطلاعي از آنان نداشتيم. بازماندگان قتل‏عام در آن بندها، بلافاصله بعد از رسيدن به داخل بندها سعي در رساندن خبر به ما داشتند. مورس شبانه آنان چنين بود: „ما را سلاخي كرده‏اند، مواظب باشيد شما سلاخي نشويد. دارند دار مي‏زنند، ما جسد آويزان بچه‏ها را ديديم.“ـ

ساعت شش صبح حميد نصيري، پيغام را به من رساند. او مي‏خواست بداند كه مورس زننده را مي‏شناسم و به او اطمينان دارم؟ نام مورس زننده، اسم مستعار يكي از رفقاي خوبي بود كه او را مي‏شناختم. سال‏ها با او در زندان‏هاي مختلف بودم و به اندازه كافي در مقابل پليس جمهوري اسلامي تجربه داشت. خبر قطعي بود. با توجه به اين‏كه بند كنار ما را ديروز برده بودند، امروز نوبت بند ما مي‏رسيد. حميد مي‏گفت „شايد بلوف باشد و رژيم براي عقب راندن موضع ما به چنين نمايشي دست زده باشد… شايد ماكت آويزان‏كرده‏اند و از فاصله دور به نظر واقعي ديده شده… „اما مجددا“ به او گفتم „از فردي كه خبررا فرستاده، بعيد مي‏دانم بر سر موضوعي به اين اهميت اشتباه كرده باشد. احتمال چنين اشتباهي بسيار ضعيف است.“ـ

رفیق جانفشان فدایی جلال فتاحی

رفیق جانفشان فدایی جلال فتاحی

مشغول همين بحث‏ها بوديم كه پاسداران، حدود ساعت 7 صبح حميد را به بيرون از بند بردند. او همان روز به دار آويخته شد. شتاب‏زده، هم بنديان خودمان را بيدار مي‏كرديم و خبر اعدام‏ها را مي‏داديم. زمان كم بود و اطلاعات رسيده در مورد نحوه عمل رژيم بسيار محدود. ارزيابي ما اين بود كه آن‏ها به دنبال بهانه‏اي براي دار زدن هستند. شرايط نامعلومي وجود داشت كه از طريق مورس نتوانسته بوديم آن را دريافت كنيم. فقط فهميده بوديم كه دادگاه را نيرّي و اشراقي مي‏گردانند.ـ

موضوع را مي‏بايست جدي مي‏گرفتيم. تعداد هم‏بنديان زياد بود و به ناچار خبر را به جريانات سياسي داخل بند داديم تا سريع‏تر به افراد هم‏ اتهامشان برسانند. به آن‏ها تاكيد كرديم كه خبر را به عنوان يك شايعه نگاه نكنند. ولوله‏اي در بين بند افتاده بود. در حين مشورت زندانيان، در جمع‏هاي مختلف، حدود ساعت 8 -8.5، در بند را باز كردند و همه را با چشم‏بند بيرون بردند. اولين سوال، توسط لشگري و پاسدارهايي كه دم در بودند، انجام شد. اين سوالات در حقيقت فرم عادي سوالات هر روزه ما بود. اما در آن لحظات، بر اساس نوعِ پاسخِ داده ‏شده، افراد براي اعدام جدا مي‏شدند. در مورد اسم، اسم پدر، اتهام، مذهب و اين‏كه „جمهوري اسلامي را قبول داري يا نه؟“ و يا „مصاحبه مي‏كني يا نه؟“ مي‏پرسيدند. اين دو سوال آخر، در مواقعي كه جواب به سوال „اسلام را قبول داري يا نه؟“ مثبت بود؛ از زندانيان چپ پرسيده مي‏شد؛ اما از دو گروه اين سوالات پرسيده نمي‏شد:ـ

ـ1- گروهي از زندانيان كه به سوال در مورد مذهب جواب نمي‏دادند (به اين دليل كه اين سوال تفتيش عقايد است و نبايد پرسيده شود).ـ

ـ2- گروهي از زندانياني كه به صورت مستقيم از ماركسيسم دفاع مي‏كردند و صريح و علني بر ضدجمهوري اسلامي موضع مي‏گرفتند.ـ

رفیق جانفشان جعفر بیات

رفیق جانفشان جعفر بیات

اين دو گروه جدا شده و در انتظار رفتن به دادگاه، در راهروهاي اصلي گوهردشت نگه‏داشته مي‏شدند. در كمتر از ده دقيقه، از همه بند ما اين سوالات شد. هر كدام كه در يكي از اين سوالات „قابل اعدام“ تشخيص داده مي‏شد، به اين صف مي‏پيوست. به جز چند نفر از دوستانمان، تقريبا“ همه براي دادگاه حركت داده شدند. چند نفر را داوود لشگري، سرپاسدار گوهردشت، قبل از رفتن به دادگاه، شخصا“ از صف خارج كرد و به طرف آمفي تئاتر گوهردشت برد و دار زد. يكي از آن‏ها مصطفي فرهادي بود. او در زمان شاه به اتهام عضويت در مجاهدين خلق به زندان افتاده و در زندان شاه ماركسيست شده و پس از قيام 1357، به راه كارگر پيوسته بود. نفر ديگر (كه اسم او را متاسفانه به خاطر ندارم) از اعضاي قديمي سازمان چريك‏هاي فدايي بود. هر دو نفر بنا به نظر سرنگهبان زندان، بدون نياز به حكم كذايي هيئت ويژه خميني به قتل رسيدند.

همه به صف شديم و در انتظار دادگاه. درون دادگاه يك هيئت هفت نفره نشسته بود. حجت‏الاسلام نيرّي، با حكم ويژه خميني حاكم شرع دادگاه بود. او از طريق سلسله مراتب عادي شوراي عالي قضايي به اينجا نيامده بود. رژيم جرم خود ساخته‏اي، با فتواي جديد خميني براي زندانيان سياسي تدارك ديده بود و نيّري و هيئت همراهش براي اجراي اين حكم مستقيما“ از طرف خميني به زندان‏ها فرستاده شده بودند. فتواي خميني چنين بود: „مرتد و محارب در زندان زنده نماند!“ آن‏ها مجاهدين را جزو گروه‏هاي محارب قرار مي‏دادند و جرم محارب اعدام بود. حكم مرتد، گروه‏هاي غيرمذهبي و چپ‏ها را شامل مي‏شد؛ كه از نظر آن‏ها كافر بودند.ـ

داخل دادگاهِ „به سبك جمهوري اسلامي!“ كه شدم از هيئت هفت نفره علاوه بر نيرّي، نماينده دادستان: اشراقي، ناصريان: رئيس زندان و نيز نماينده وزارت اطلاعات را شناختم. سه نفر ديگر را نتوانستم بشناسم. سوالات همان سوالات صبح بود.ـ

در اين دادگاه‏ها متوجه تفاوتي ميان احكام ارتداد شديم كه من نتيجه‏اش را خدمتتان مي‏گويم. از نظر جمهوري اسلامي دو گونه مرتد بوده و هست. يكي مرتد فطري و يكي مرتد ملي. مرتد فطري كسي است كه زماني مسلمان بوده و حالا از اسلام برگشته است. پس بنا به زعم رژيم و احكام اسلامي‏اش، او به فطرتش خيانت كرده و كسي كه به فطرتش خيانت كرده، بلافاصله بايد اعدام شود. مصداق اين افراد متفاوت است. براي مثال كساني كه در سال 1357 از مرز 15 سالگي گذشته‏اند و يا زماني نماز خوانده يا در دوره‏اي اعتقاد به اسلام داشته باشند، در اين گروه جاي مي‏گيرند. همين كافي بود. حتي ممكن بود مشهد رفته و در آنجا مثلا“ به حرم امام هشتم شيعيان نگاه كرده و يا اشهد خوانده باشند. فردي با چنين سوابقي مسلمان بوده و حالا كه بي‏مذهب شده، به فطرتش خيانت كرده است. چنين فردي به فاصله چند ساعت، دار زده مي‏شد.ـ

گروه دوم يعني مرتد ملي، شامل افرادي مي‏شد كه هيچ‏گاه مسلمان نبودند. اين حكم در مورد تعدادي از چپ‏ها اجرا شد. آن‏ها، از كودكي مسلمان نبودند؛ بنابراين بايد از طريق زدن شلاق به آن‏ها ابلاغ مي‏شد كه بايد مسلمان شوند. استدلال شرعي آن‏هم، بر اين امر استوار بود كه پيامبر مسلمانان، يعني محمد، در زمان خود، يك مسيحي را در بازار شهر شلاق زده است تا او را به پذيرش اسلام وادار سازد. ما نيز بايد شلاق مي‏خورديم تا اسلام را بپذيريم يا در زير ضربات شلاق بميريم. اصطلاح اسلامي در مورد اين نحوه از شلاق‏زدن، „تعزير حربي“ نام دارد. شلاق و شكنجه‏اي كه اسراي جنگي و كافران بايستي تحمل كنند و يا بميرند.ـ

اين حكم در مورد تمامي كافران از جمله مسيحيان، ارامنه، يهودي‏ها، بهائي‏ها و زرتشتي‏ها صادق است. علت اين كه „چرا اين حكم به غير از بهائي‏ها در مورد بقيه اقليت‏هاي مذهبي ايران اجرا نمي‏شود؟“؛ واضح است. اقليت‏هاي مذهبي در ايران اولا“ از حمايت وسيع‏تر جهاني برخوردارند و سركوب آن‏ها معضل وسيعي را براي رژيم به‏وجود مي‏آورد. علاوه بر اين رهبري مذهبي آن اقليت‏ها، به هر حال آرامشي را حفظ كرده‏اند كه خصومت شديدي بين رژيم و جامعه مذهبي‏شان شكل نگيرد، اما اين حكم را، خميني در مورد ماركسيست‏ها، در مورد افرادي كه مذهب ندارند و كلا“ آته‏ايست‏ها، اجرا كرد.ـ

بعد از دادگاه به سه دسته تقسيم شديم.ـ

گروه اول، تعدادي از هم‏بندي‏هاي ما كه معتقد بودند رژيم اسلامي است، و در چارچوب‏هاي اسلامي، برخورد ايدئولوژيك را امكان‏پذير نمي‏ديدند و همان‏جا در دادگاه اعلام كرده بودند مسلمان هستند.ـ

گروه دوم، زندانياني بودند كه به زعم رژيم زماني مسلمان بوده و در دادگاه به سوال „مسلمان هستي يا نه؟“، يا جواب نمي‏دادند و يا اين‏كه مستقيما“ از ماركسيسم و كمونيزم دفاع مي‏كردند. اين‏ها به‏حكم اسلام، مرتد فطري بودند. آن‏ها را به طرف آمفي تئاتر مي‏بردند و دار مي‏زدند. از بند هفتاد و پنج نفره ما، چهل نفر به قتل رسيدند. اسامي برخي از هم‏بنديانم كه به دار آويخته شدند، به اين قرار است: صادق رياحي، جعفر رياحي، جعفر بيات، جواد قائم آبادي، حجت اليان، مجيد ايواني، احمد خسروي، همايون آزادي، اسد پنجه شاهي، بيژن اسلامي، رضا قريشي و جانفشانان و جان‏باختگاني ديگر، كه اسامي تكميلي آنان با همكاري ساير زندانيان در حال تهيه مي‏باشد.ـ

گروه سوم، „مرتدان ملي“ بودند كه بايد از طريق زدن كابل در هر وعده نماز به دين اسلام ارشاد مي‏شدند. براي آن‏ها نيرّي حكم كابل نوشته بود. كلا“ 5 وعده‏ نماز روزانه هست؛ براي هر وعده نماز، 10 ضربه كابل مي‏زدند تفاوتي با زمان بازجويي بود: در بازجويي بلافاصله و مداوم زير ضربات كابل بوديم، ولي حالا هر روز صبح، ظهر، عصر، شب و سحر بايد از خواب بيدار مي‏شديم؛ بعد به تخت بسته شده و كابل مي‏خورديم؛ باز چند ساعت بعد، مجددا“ همين عمل تكرار مي‏شد.در اين روش، شكنجه و مرگ تدريجي، سرنوشت ما بود.ـ

رفیق جانفشان حمید حیدری

رفیق جانفشان حمید حیدری

در موقع اعدام‏ها و كابل‏زدن، همه پاسداران همكاري و حضور داشتند، به نحوي كه همه در اين قتل‏عام و سركوب شريك جرم باشند و هيچ‏ پاسداري نتواند بعدا“ ادعا كند كه در اعدام‏ها و يا كابل زدن‏ها نبوده است. تك تك آن‏ها بايد دار مي‏زدند، تك تك آن‏ها بايد كابل مي­زدند.ـ

اين رويه‏اي بود كه در مقابل مردان زنداني چپ، پيش گرفته شد. قبل از آن در مرداد ماه، به سراغ ساير زندانيان چپ و يا مذهبي در اوين  و يا بندهاي فرعي گوهردشت رفته بودند.ـ

در بندهايي كه خبر نرسيده بود، به برخي از آن‏ها در دادگاه گفتند: „مي‏خواهيم بندهاي نمازخوان‏ها و نمازنخوان‏ها را جدا كنيم، شما كدام بند راحتيد؟“ معلوم بود كه زندانيان‏چپ، نماز نمي‏خوانند و روي اين كار، موضع دارند. خودِ رژيم به آن‏ها مي‏گفت: „سرموضعي‏ها“. اغلب قريب به اتفاق زندانيان چپ جواب داده بودند: „نماز نمي‏خوانيم!“ و همين پاسخ، حكم مرگشان بود.ـ

چند نفري از زندانيان چپ، با توجه به شناختي كه از احكام شرعي رژيم داشتند (به عنوان مثال، بعضي‏هايشان قبلا“ مجاهد بوده و يا با گروه‏هاي مذهبي كار مي‏كردند و بعد ماركسيست شده بودند) مواضعي متفاوت با قبل اتخاذ كردند، مثلا“ اعلام كردند كه „ما مسلمانيم“. در دادگاه، „نيّري“ از آن‏ها سوال كرده بود: „خب مسلمان هستي، منتهي نماز مي‏خواني يا نه؟“ زنداني گفته بود: „من نماز نمي‏خوانم. از روي عادت، از قديم نماز نمي‏خواندم“. نيري گفته بود: „خب، برو بندي كه نماز نمي‏خوانند، ديگر راحت آنجا زندگي كن“. منظور از بند، دو مفهوم داشت، يك مفهوم عادي كه ما داشتيم؛ يعني بندهايي كه در آن‏ها محبوس بوديم و ديگري، بندي كه الان نيّري بچه‏ها را مي‏فرستاد. اين „بند“، طناب‏دار بود كه مي‏خواست براي هميشه بچه‏ها را „راحت“ كند و در حقيقت خودش را از مانعي كه رودر رويش قرار داشت راحت كند.

خيلي از زندانيان تا لحظه اعدام باور نمي‏كردند و يا از پاسداران با تعجب مي‏پرسيدند كه „چرا وصيت‏نامه جلوي ما گذاشته‏ايد؟“ و با ناباوري به دار آويخته مي‏شدند. داخل آمفي تئاتر گوهردشت، از روي تير آهن‏هاي سقف، 12 رديف طناب‏ِدار آويزان كرده بودند. بعد از دار زدن، اجسادِ هم‏زنجيران ما را (كه هنوز گرم بود) از پشت آمفي تئاتر داخل كانتينرها روي هم مي‏انباشتند و به خاوران مي‏بردند. گورهاي دسته‏جمعي در خاوران، هم اكنون هم محل تجمع خانواده‏هاي شهداي جنبش است. به‏صورت تخميني، سه چهارم از زندانيان فعال و سرموضعيِ مرد در تهران كشته شدند. بقيه نيز از طريق احكام استثناء، مثل همين مرتد ملي و يا در مواردي ديگر، زنده ماندند.ـ

همان‏گونه كه اشاره كردم به بندهايي خبر كشتارها رسيد. زندانيان مرد، تصميم به عقب نشيني در مورد موضعي كه داشتند، گرفتند تا به اين طريق، به قتل‏عام و نسل‏كشي تن در ندهند. در بندهاي 12 و 13 گوهردشت، با عقب نشيني از مواضع و برخوردهاي قبلي، زندانيان اجازه نداده بودند، اصلا“ كار به دادگاه برسد. زندان‏بان تعدادي را زير بازجويي و شكنجه برده بود كه „خط از كجا رسيده؟ اطلاعات را چه جوري به‏دست آورده‏ايد؟ چرا مواضع‏تان را عوض كرده‏ايد؟“ انتظار داشتند، مواضع تندي گرفته شود تا آن‏ها بتوانند تعداد بيشتري را اعدام كنند.ـ

هدف كلي آن‏ها كشتار سراسري زندانيان سياسي بود و در صورت امكان، حتي دستگيري و نابودي خانواده‏هاي زندانيان سياسي، اعم از خانواده‏هايي كه فعال و يا غير فعال بودند. من موارد مشخصي را مي‏توانم ذكر كنم كه خانواده‏ها، مادران سكته كرده، مادراني كه روي صندلي چرخ‏دار اين طرف و آن طرف مي‏رفتند، دستگير شده بودند. بازجو از آن‏ها مي‏پرسيد كه آيا توسط بچه‏هايشان ترغيب شده‏اند كه فعاليتي كنند؟ در مراسم و يا در تظاهرات شركت كنند؟ و غيره.ـ

هدف كشتار تابستان 1367 را فقط زندانيان نمي‏بينم. تمامي نيروهايي كه بر عليه رژيم، حول محور „آزادي زندانيان سياسي“ در داخل ايران مبارزه مي‏كردند، مورد حمله رژيم بودند و به هر حال نزديك‏ترين هدف، افرادي بودند كه سال‏ها رژيم آن‏ها را به اسارت گرفته بود و به عنوان زنداني سياسي، جرم جديدي در داخل زندان مرتكب نشده بودند. جرم آن‏ها در لحظه دستگيري معين بوده، دادگاهي شده و حكم‏شان را گرفته بودند.

رژيم بزرگ‏ترين تجمع و تمركز نيروهاي اپوزيسيون را در سال‏هاي 65 تا 67، داخل زندان‏ها ديده بود و با هدف كشتار آن‏ها جلو آمد. حتي بعد از اين‏كه دور اول كشتار انجام شد (مرداد و شهريور) و بخش اعظم زندانيان چپ ومجاهد قتل عام شدند، تعداد ديگري را، كه اين بار پرونده‏هاي اصلي آن‏ها را از وزارت اطلاعات آورده بودند، به دادگاه احضار كردند. بخشي از زندانيان چپ را مجددا“ براي دادگاه از بندها خارج كردند. در يكي از اين سري‏ها، 28 نفر از زندانياني كه دور اول دادگاه را طي كرده و زنده مانده بودند، مجددا“ احضار شدند. حالتي كه آن موقع بين باقي‏مانده زنداني‏ها در بند ايجاد شد، غيرقابل توصيف است. همگي مي‏دانستند كه هر بيرون رفتني ممكن است هيچ بازگشتي نداشته باشد. وضع روحي بسيار بدي براي بقيه بچه‏هايي كه داخل بندها مانده بودند ايجاد شد. نگران بودند اين 28 نفر با چه وضعي روبرو مي‏شوند؟ مجددا“ ناصريان، نيّري، اشراقي و نماينده وزارت اطلاعات در همان محل دادگاه منتظر بودند. زمان دادگاه اين بار بيشتر طول مي‏كشيد و پرونده‏ها را باز كرده بودند تا وضع و كيفيت نيروهاي زنداني را ارزيابي كنند. درپي اين هدف بودند كه اگر نيرويي از دستشان زنده در رفته است؛ اين بار حكم اعدامش را بدهند.

برخوردها و تضادهاي خودِ رژيم، از جمله نامه‏نگاري‏هاي منتظري با خميني، حكايت از جدال داخل حكومتي داشت. اخبار به بيرون از زندان‏ها درز كرده بود و مجموع وضعيت داخلي و خارجي اين شد كه دادگاه‏هاي دور دوم را نيمه‏كاره قطع كردند. يادم مي‏آيد كه در حين برگزاري دادگاه‏ها بود، عده‏اي از زندانيان داخل دادگاه رفته و بيرون آمده بودند. تعداد ديگري، منتظر دادگاه بودند. نيّري و ناصريان بيرون آمدند و درِ اتاق دادگاه را قفل كرده و خيلي عصبي حركت كردند و رفتند. گويا تماس گرفته شده بود كه اين دادگاه‏ها را قطع كنيد… يعني اگر همين فشارهاي محدود در داخل و خارج از كشور نبود، باقي‏مانده زندانياني كه از زير تيغ حمله رژيم در دور اول زنده بيرون آمده بودند، در دور دوم كشته مي‏شدند. شايد تعداد محدودتري از زندانيان، جان سالم به‏در مي‏بردند.

***

حضار گرامي! دوستان!ـ

من قادر نيستم به تنهايي ابعاد جنايت‏كارانه كشتار سراسري تابستان 1367 را ترسيم كنم. من قادر نيستم اردوگاه جنگ‏زده‏اي را تصوير كنم كه گروه‏هاي مسلح پاسدار هر روز و هر ساعت تعدادي از اسراي جنگي خود را به طنابِ‏دار مي‏آويزند، تعداد ديگري را روزانه 5 وعده كابل مي‏زنند و تعداد ديگري را تهديد مي‏كنند كه سرنوشت مرگ‏آوري در انتظارشان خواهد بود. من صحنه‏هاي سم‏پاشي آمفي‏تئاتر گوهردشت توسط به‏اصطلاح „بهداري زندان“ براي جلوگيري از بوي عفونت اجساد را نمي‏توانم تصوير كنم. نمي‏توانم احساسي را كه هنگام ديدن انبوه دم‏پايي‏هاي روي هم انباشته زندانيان به دار آويخته شده، به من دست داد، بيان كنم. هيچ چيز، به‏جز اين دم‏پايي‏ها شاهد نابودي بخشي از وجودم، بخشي از زندگيم نبود. من نمي‏توانم نفس تنگي‏ام را به هنگام بستن وسايل باقي مانده از حميد، بيژن، همايون، مجيد، بهزاد و احمد توصيف كنم، پاهايم از كابل ناسور بود، چشم‏هايم در اثر ضربات مشت و لگد ناصريان، لشگري و پاسداران ديگر درست نمي‏ديد و حالا به سلولي برگشته بودم كه به‏جز خودم، هيچ‏كس در آن زنده نمانده بود. چيزي داشت، حلقم را فشار مي‏داد. اي كاش، مي‏توانستم براي شما بازگو كنم. به اميد فرصتي ديگر. متشكرم.

3 Antworten

  1. Mosafa Safaeian sagt:

    با توجه به اینکه این همه توضیح وشرح ماجرا بازهم جاهایی ذر ذهن به شکلی گنگ ونا مفهوم می ماند و 1-چرا عده ای در سلولهای انفرادی بعد از دادگاه نگاه داشته می شدند. 2-ودیگر اینکه عده ای قبل از شروع دادگاه به انفرادی برده بودند. 3-عده ای اساسا به دادگاه برده نشدند؟ وچرا؟ بر اساس نظر دادیار وداوودلشگری بود؟ 4-بازبینی پرونده ها یی که در زندان تهیه شده بود آیا ملاک قرار میگرفت؟ ضمن تشکر از بیان قسمتی از واقعیات کشتار 67 و میدانم که خیلی سخت ودشوار است ولی کمک بزرگی به آگاهی اذهان عمومی نسبت به آن فجایع میشود

  2. گزارش همایون ایوانی از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ۱۳۶۷ sagt:

    گزارش همایون ایوانی از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ۱۳۶۷

    http://www.iranglobal.info/node/61733