تابستان 1367: گزارش يك شاهد، همایون ایوانی
با سلام،ـ
اميدوارم بتوانم در اين جلسه، بخشي از وقايعي كه زمان درازي فقط بايد در ذهن و حافظه نگهداري ميشد، اينجا مطرح كنم. وقايعي كه خودم به عنوان شاهد عيني در آن حضور داشتم. در تمام اين مدت، چه در زندان و چه در مدتي كه داخل ايران بوديم، اين احساس وجود داشت كه ما، در يك حباب شيشهاي اسير هستيم. از داخل آن هيچ صدايي به بيرون نشر پيدا نميكند و همينطور صداهايي كه از بيرون براي ما حرف، پيغام و يا گفتهاي دارند از جدارههاي اين حباب شيشهاي عبور نميكنند و به ما نميرسند.ـ
در تمام روزها، ساعتها و دقايق زندان، نه فقط در تابستان 67، ما با وضعي فجيع و غيرانساني در درون زندانهاي جمهوري اسلامي روبرو بوديم. كار بسيار وسيعتري ميخواهد تا تصوير زنده و ملموسي از زندان را براي همه ايجاد كند. همان طور كه ميدانيد پس از پذيرش قطعنامه، ما نميتوانستيم از وقايع بيرون از زندان به هيچ وجه با خبر شويم. ملاقاتهاي ما قطع شد، اخبار به ما نميرسيد، پخش اخبار راديوي رژيم از طريق بلندگوهاي زندان قطع شد و تلويزيونها را به بيرون از بندها بردند. آخرين خبري كه از طريق تلويزيون فهميديم از لابهلاي سخنراني رفسنجاني در نماز جمعه بود كه اعلام ميكرد؛ نيروهاي مجاهدين از مرز ايران و عراق با كاميونهاي ريو و تانكهاي برزيلي وارد غرب كشور شدهاند و بهدنبال اين گفتهها، شعارهاي هيستريك نمازگزاران، كه خواستار اعدام محاربين با اسلام و نابودي زندانيان سياسي ميشدند. به اين ترتيب از درگيريهاي نظامي در غرب كشور، نتيجهگيري اعدام زندانيان سياسي در داخل كشور را ميكردند.ـ
اما، اين يك واكنش لحظهاي از سوي رژيم نبود. رژيم بارها و بارها به ما اعلام كرده بود كه: „نميگذاريم زنده از زندان خارج شويد!“ بنابراين براي كشتهشدن آماده شده بوديم، ولي „چه وقت؟“ و „بهچه نحو؟“ را نميدانستيم. علاوه براين با توجه به اطلاعاتي كه از گفتههاي تصميمگيران رژيم، نيروهاي وزارت اطلاعات، و اخباري كه خودِ ما داشتيم و بهتدريج جمع ميشد؛ ميتوان چنين گفت: ارزيابي وزارت اطلاعات از سال 65 به بعد اين بوده است كه اساسا“ عقبنشيني در مقابل زندانيان سياسي نميتواند آنها را به سازش بكشاند و مواضعشان را در حدي بياورد كه رژيم بتواند مخالفين در بند را از زندان خارج كند. به همين دليل با برنامهاي از قبل آماده، منتظر فرصتي بودند كه بتوانند اين قتل عام را به بهانهاي آغاز كنند.ـ
بحران پذيرش قطعنامه، شوك درهم شكستن علني خميني و به هم خوردن وضع اجتماعي، كه قدرت سركوب رژيم را حفظ ميكرد، همگي حكايت از موج جديدي از شدتگيري مبارزه طبقاتي داشت. خروج زندانيان سياسي از زندان، نيروي بالقوه سازماندهي اين اعتراضات را فعليت ميبخشيد. رژيم ميدانست كه بعد از جنگ، فشارهاي داخلي و خارجي براي آزادي زندانيان سياسي افزايش پيدا ميكند. پيش از اينكه اين فشارها افزايش پيدا كند، بايد اين خطر را خنثي ميكردند. در چنين فضاي عمومياي، كشتار سراسري آغاز شد.ـ
***
در مرداد ماه ملاقاتها قطع شده بود. پس از يك ماه در اوايل شهريور با خبر شديم كه در حال „دار زدن“ زندانيان اوين هستند. ولي چون خبر از طريق مورس رسيده و از چند بند گذشته بود؛ منبع خبر را نميتوانستيم شناسايي كنيم و ضريبي از اشتباه را در انتقال خبر گذاشته بوديم. خبر تظاهرات خانوادهها كه درپي قطع ملاقات، خواستار روشن شدن وضعيت فرزندان و يا همسرانشان بودند، به ما رسيده بود. روش جديد قتل عام، دار زدن بود و نميشد مانند سال 1360 از طريق شمردن تيرهاي خلاص، به تعداد اعداميها پي برد. زندانيان بيسر و صدا، گروه، گروه به دار آويخته ميشدند. بيآنكه ساير زندانيان در فاصله نزديك به محل اعدام از اين موضوع با خبر شوند. باوركردني نبود كه نزديكترين دوستانت و عزيزترين كسانت، در فاصله چند ده متري سلول خودت، حلقآويز شده و دارد دست و پا ميزند و آخوندها و پاسداران به عربدههاي مستانه مشغولند. چنين جنون و كينتوزي، هرگز در مخيله هيچ آدم سالمي نميگنجد؛ اما جمهوري اسلامي چيز ديگريست.ـ
مجددا“ در صبح نهم شهريور، از بندهاي 7 و 8 گوهردشت پيغام وحشتناكي رسيد. زندانيان بندهاي 7 و8 را در گروههاي 70 و 80 نفره به بيرون برده بودند و تا شب قبل از آن هيچ اطلاعي از آنان نداشتيم. بازماندگان قتلعام در آن بندها، بلافاصله بعد از رسيدن به داخل بندها سعي در رساندن خبر به ما داشتند. مورس شبانه آنان چنين بود: „ما را سلاخي كردهاند، مواظب باشيد شما سلاخي نشويد. دارند دار ميزنند، ما جسد آويزان بچهها را ديديم.“ـ
ساعت شش صبح حميد نصيري، پيغام را به من رساند. او ميخواست بداند كه مورس زننده را ميشناسم و به او اطمينان دارم؟ نام مورس زننده، اسم مستعار يكي از رفقاي خوبي بود كه او را ميشناختم. سالها با او در زندانهاي مختلف بودم و به اندازه كافي در مقابل پليس جمهوري اسلامي تجربه داشت. خبر قطعي بود. با توجه به اينكه بند كنار ما را ديروز برده بودند، امروز نوبت بند ما ميرسيد. حميد ميگفت „شايد بلوف باشد و رژيم براي عقب راندن موضع ما به چنين نمايشي دست زده باشد… شايد ماكت آويزانكردهاند و از فاصله دور به نظر واقعي ديده شده… „اما مجددا“ به او گفتم „از فردي كه خبررا فرستاده، بعيد ميدانم بر سر موضوعي به اين اهميت اشتباه كرده باشد. احتمال چنين اشتباهي بسيار ضعيف است.“ـ
مشغول همين بحثها بوديم كه پاسداران، حدود ساعت 7 صبح حميد را به بيرون از بند بردند. او همان روز به دار آويخته شد. شتابزده، هم بنديان خودمان را بيدار ميكرديم و خبر اعدامها را ميداديم. زمان كم بود و اطلاعات رسيده در مورد نحوه عمل رژيم بسيار محدود. ارزيابي ما اين بود كه آنها به دنبال بهانهاي براي دار زدن هستند. شرايط نامعلومي وجود داشت كه از طريق مورس نتوانسته بوديم آن را دريافت كنيم. فقط فهميده بوديم كه دادگاه را نيرّي و اشراقي ميگردانند.ـ
موضوع را ميبايست جدي ميگرفتيم. تعداد همبنديان زياد بود و به ناچار خبر را به جريانات سياسي داخل بند داديم تا سريعتر به افراد هم اتهامشان برسانند. به آنها تاكيد كرديم كه خبر را به عنوان يك شايعه نگاه نكنند. ولولهاي در بين بند افتاده بود. در حين مشورت زندانيان، در جمعهاي مختلف، حدود ساعت 8 -8.5، در بند را باز كردند و همه را با چشمبند بيرون بردند. اولين سوال، توسط لشگري و پاسدارهايي كه دم در بودند، انجام شد. اين سوالات در حقيقت فرم عادي سوالات هر روزه ما بود. اما در آن لحظات، بر اساس نوعِ پاسخِ داده شده، افراد براي اعدام جدا ميشدند. در مورد اسم، اسم پدر، اتهام، مذهب و اينكه „جمهوري اسلامي را قبول داري يا نه؟“ و يا „مصاحبه ميكني يا نه؟“ ميپرسيدند. اين دو سوال آخر، در مواقعي كه جواب به سوال „اسلام را قبول داري يا نه؟“ مثبت بود؛ از زندانيان چپ پرسيده ميشد؛ اما از دو گروه اين سوالات پرسيده نميشد:ـ
ـ1- گروهي از زندانيان كه به سوال در مورد مذهب جواب نميدادند (به اين دليل كه اين سوال تفتيش عقايد است و نبايد پرسيده شود).ـ
ـ2- گروهي از زندانياني كه به صورت مستقيم از ماركسيسم دفاع ميكردند و صريح و علني بر ضدجمهوري اسلامي موضع ميگرفتند.ـ
اين دو گروه جدا شده و در انتظار رفتن به دادگاه، در راهروهاي اصلي گوهردشت نگهداشته ميشدند. در كمتر از ده دقيقه، از همه بند ما اين سوالات شد. هر كدام كه در يكي از اين سوالات „قابل اعدام“ تشخيص داده ميشد، به اين صف ميپيوست. به جز چند نفر از دوستانمان، تقريبا“ همه براي دادگاه حركت داده شدند. چند نفر را داوود لشگري، سرپاسدار گوهردشت، قبل از رفتن به دادگاه، شخصا“ از صف خارج كرد و به طرف آمفي تئاتر گوهردشت برد و دار زد. يكي از آنها مصطفي فرهادي بود. او در زمان شاه به اتهام عضويت در مجاهدين خلق به زندان افتاده و در زندان شاه ماركسيست شده و پس از قيام 1357، به راه كارگر پيوسته بود. نفر ديگر (كه اسم او را متاسفانه به خاطر ندارم) از اعضاي قديمي سازمان چريكهاي فدايي بود. هر دو نفر بنا به نظر سرنگهبان زندان، بدون نياز به حكم كذايي هيئت ويژه خميني به قتل رسيدند.
همه به صف شديم و در انتظار دادگاه. درون دادگاه يك هيئت هفت نفره نشسته بود. حجتالاسلام نيرّي، با حكم ويژه خميني حاكم شرع دادگاه بود. او از طريق سلسله مراتب عادي شوراي عالي قضايي به اينجا نيامده بود. رژيم جرم خود ساختهاي، با فتواي جديد خميني براي زندانيان سياسي تدارك ديده بود و نيّري و هيئت همراهش براي اجراي اين حكم مستقيما“ از طرف خميني به زندانها فرستاده شده بودند. فتواي خميني چنين بود: „مرتد و محارب در زندان زنده نماند!“ آنها مجاهدين را جزو گروههاي محارب قرار ميدادند و جرم محارب اعدام بود. حكم مرتد، گروههاي غيرمذهبي و چپها را شامل ميشد؛ كه از نظر آنها كافر بودند.ـ
داخل دادگاهِ „به سبك جمهوري اسلامي!“ كه شدم از هيئت هفت نفره علاوه بر نيرّي، نماينده دادستان: اشراقي، ناصريان: رئيس زندان و نيز نماينده وزارت اطلاعات را شناختم. سه نفر ديگر را نتوانستم بشناسم. سوالات همان سوالات صبح بود.ـ
در اين دادگاهها متوجه تفاوتي ميان احكام ارتداد شديم كه من نتيجهاش را خدمتتان ميگويم. از نظر جمهوري اسلامي دو گونه مرتد بوده و هست. يكي مرتد فطري و يكي مرتد ملي. مرتد فطري كسي است كه زماني مسلمان بوده و حالا از اسلام برگشته است. پس بنا به زعم رژيم و احكام اسلامياش، او به فطرتش خيانت كرده و كسي كه به فطرتش خيانت كرده، بلافاصله بايد اعدام شود. مصداق اين افراد متفاوت است. براي مثال كساني كه در سال 1357 از مرز 15 سالگي گذشتهاند و يا زماني نماز خوانده يا در دورهاي اعتقاد به اسلام داشته باشند، در اين گروه جاي ميگيرند. همين كافي بود. حتي ممكن بود مشهد رفته و در آنجا مثلا“ به حرم امام هشتم شيعيان نگاه كرده و يا اشهد خوانده باشند. فردي با چنين سوابقي مسلمان بوده و حالا كه بيمذهب شده، به فطرتش خيانت كرده است. چنين فردي به فاصله چند ساعت، دار زده ميشد.ـ
گروه دوم يعني مرتد ملي، شامل افرادي ميشد كه هيچگاه مسلمان نبودند. اين حكم در مورد تعدادي از چپها اجرا شد. آنها، از كودكي مسلمان نبودند؛ بنابراين بايد از طريق زدن شلاق به آنها ابلاغ ميشد كه بايد مسلمان شوند. استدلال شرعي آنهم، بر اين امر استوار بود كه پيامبر مسلمانان، يعني محمد، در زمان خود، يك مسيحي را در بازار شهر شلاق زده است تا او را به پذيرش اسلام وادار سازد. ما نيز بايد شلاق ميخورديم تا اسلام را بپذيريم يا در زير ضربات شلاق بميريم. اصطلاح اسلامي در مورد اين نحوه از شلاقزدن، „تعزير حربي“ نام دارد. شلاق و شكنجهاي كه اسراي جنگي و كافران بايستي تحمل كنند و يا بميرند.ـ
اين حكم در مورد تمامي كافران از جمله مسيحيان، ارامنه، يهوديها، بهائيها و زرتشتيها صادق است. علت اين كه „چرا اين حكم به غير از بهائيها در مورد بقيه اقليتهاي مذهبي ايران اجرا نميشود؟“؛ واضح است. اقليتهاي مذهبي در ايران اولا“ از حمايت وسيعتر جهاني برخوردارند و سركوب آنها معضل وسيعي را براي رژيم بهوجود ميآورد. علاوه بر اين رهبري مذهبي آن اقليتها، به هر حال آرامشي را حفظ كردهاند كه خصومت شديدي بين رژيم و جامعه مذهبيشان شكل نگيرد، اما اين حكم را، خميني در مورد ماركسيستها، در مورد افرادي كه مذهب ندارند و كلا“ آتهايستها، اجرا كرد.ـ
بعد از دادگاه به سه دسته تقسيم شديم.ـ
گروه اول، تعدادي از همبنديهاي ما كه معتقد بودند رژيم اسلامي است، و در چارچوبهاي اسلامي، برخورد ايدئولوژيك را امكانپذير نميديدند و همانجا در دادگاه اعلام كرده بودند مسلمان هستند.ـ
گروه دوم، زندانياني بودند كه به زعم رژيم زماني مسلمان بوده و در دادگاه به سوال „مسلمان هستي يا نه؟“، يا جواب نميدادند و يا اينكه مستقيما“ از ماركسيسم و كمونيزم دفاع ميكردند. اينها بهحكم اسلام، مرتد فطري بودند. آنها را به طرف آمفي تئاتر ميبردند و دار ميزدند. از بند هفتاد و پنج نفره ما، چهل نفر به قتل رسيدند. اسامي برخي از همبنديانم كه به دار آويخته شدند، به اين قرار است: صادق رياحي، جعفر رياحي، جعفر بيات، جواد قائم آبادي، حجت اليان، مجيد ايواني، احمد خسروي، همايون آزادي، اسد پنجه شاهي، بيژن اسلامي، رضا قريشي و جانفشانان و جانباختگاني ديگر، كه اسامي تكميلي آنان با همكاري ساير زندانيان در حال تهيه ميباشد.ـ
گروه سوم، „مرتدان ملي“ بودند كه بايد از طريق زدن كابل در هر وعده نماز به دين اسلام ارشاد ميشدند. براي آنها نيرّي حكم كابل نوشته بود. كلا“ 5 وعده نماز روزانه هست؛ براي هر وعده نماز، 10 ضربه كابل ميزدند تفاوتي با زمان بازجويي بود: در بازجويي بلافاصله و مداوم زير ضربات كابل بوديم، ولي حالا هر روز صبح، ظهر، عصر، شب و سحر بايد از خواب بيدار ميشديم؛ بعد به تخت بسته شده و كابل ميخورديم؛ باز چند ساعت بعد، مجددا“ همين عمل تكرار ميشد.در اين روش، شكنجه و مرگ تدريجي، سرنوشت ما بود.ـ
در موقع اعدامها و كابلزدن، همه پاسداران همكاري و حضور داشتند، به نحوي كه همه در اين قتلعام و سركوب شريك جرم باشند و هيچ پاسداري نتواند بعدا“ ادعا كند كه در اعدامها و يا كابل زدنها نبوده است. تك تك آنها بايد دار ميزدند، تك تك آنها بايد كابل ميزدند.ـ
اين رويهاي بود كه در مقابل مردان زنداني چپ، پيش گرفته شد. قبل از آن در مرداد ماه، به سراغ ساير زندانيان چپ و يا مذهبي در اوين و يا بندهاي فرعي گوهردشت رفته بودند.ـ
در بندهايي كه خبر نرسيده بود، به برخي از آنها در دادگاه گفتند: „ميخواهيم بندهاي نمازخوانها و نمازنخوانها را جدا كنيم، شما كدام بند راحتيد؟“ معلوم بود كه زندانيانچپ، نماز نميخوانند و روي اين كار، موضع دارند. خودِ رژيم به آنها ميگفت: „سرموضعيها“. اغلب قريب به اتفاق زندانيان چپ جواب داده بودند: „نماز نميخوانيم!“ و همين پاسخ، حكم مرگشان بود.ـ
چند نفري از زندانيان چپ، با توجه به شناختي كه از احكام شرعي رژيم داشتند (به عنوان مثال، بعضيهايشان قبلا“ مجاهد بوده و يا با گروههاي مذهبي كار ميكردند و بعد ماركسيست شده بودند) مواضعي متفاوت با قبل اتخاذ كردند، مثلا“ اعلام كردند كه „ما مسلمانيم“. در دادگاه، „نيّري“ از آنها سوال كرده بود: „خب مسلمان هستي، منتهي نماز ميخواني يا نه؟“ زنداني گفته بود: „من نماز نميخوانم. از روي عادت، از قديم نماز نميخواندم“. نيري گفته بود: „خب، برو بندي كه نماز نميخوانند، ديگر راحت آنجا زندگي كن“. منظور از بند، دو مفهوم داشت، يك مفهوم عادي كه ما داشتيم؛ يعني بندهايي كه در آنها محبوس بوديم و ديگري، بندي كه الان نيّري بچهها را ميفرستاد. اين „بند“، طنابدار بود كه ميخواست براي هميشه بچهها را „راحت“ كند و در حقيقت خودش را از مانعي كه رودر رويش قرار داشت راحت كند.
خيلي از زندانيان تا لحظه اعدام باور نميكردند و يا از پاسداران با تعجب ميپرسيدند كه „چرا وصيتنامه جلوي ما گذاشتهايد؟“ و با ناباوري به دار آويخته ميشدند. داخل آمفي تئاتر گوهردشت، از روي تير آهنهاي سقف، 12 رديف طنابِدار آويزان كرده بودند. بعد از دار زدن، اجسادِ همزنجيران ما را (كه هنوز گرم بود) از پشت آمفي تئاتر داخل كانتينرها روي هم ميانباشتند و به خاوران ميبردند. گورهاي دستهجمعي در خاوران، هم اكنون هم محل تجمع خانوادههاي شهداي جنبش است. بهصورت تخميني، سه چهارم از زندانيان فعال و سرموضعيِ مرد در تهران كشته شدند. بقيه نيز از طريق احكام استثناء، مثل همين مرتد ملي و يا در مواردي ديگر، زنده ماندند.ـ
همانگونه كه اشاره كردم به بندهايي خبر كشتارها رسيد. زندانيان مرد، تصميم به عقب نشيني در مورد موضعي كه داشتند، گرفتند تا به اين طريق، به قتلعام و نسلكشي تن در ندهند. در بندهاي 12 و 13 گوهردشت، با عقب نشيني از مواضع و برخوردهاي قبلي، زندانيان اجازه نداده بودند، اصلا“ كار به دادگاه برسد. زندانبان تعدادي را زير بازجويي و شكنجه برده بود كه „خط از كجا رسيده؟ اطلاعات را چه جوري بهدست آوردهايد؟ چرا مواضعتان را عوض كردهايد؟“ انتظار داشتند، مواضع تندي گرفته شود تا آنها بتوانند تعداد بيشتري را اعدام كنند.ـ
هدف كلي آنها كشتار سراسري زندانيان سياسي بود و در صورت امكان، حتي دستگيري و نابودي خانوادههاي زندانيان سياسي، اعم از خانوادههايي كه فعال و يا غير فعال بودند. من موارد مشخصي را ميتوانم ذكر كنم كه خانوادهها، مادران سكته كرده، مادراني كه روي صندلي چرخدار اين طرف و آن طرف ميرفتند، دستگير شده بودند. بازجو از آنها ميپرسيد كه آيا توسط بچههايشان ترغيب شدهاند كه فعاليتي كنند؟ در مراسم و يا در تظاهرات شركت كنند؟ و غيره.ـ
هدف كشتار تابستان 1367 را فقط زندانيان نميبينم. تمامي نيروهايي كه بر عليه رژيم، حول محور „آزادي زندانيان سياسي“ در داخل ايران مبارزه ميكردند، مورد حمله رژيم بودند و به هر حال نزديكترين هدف، افرادي بودند كه سالها رژيم آنها را به اسارت گرفته بود و به عنوان زنداني سياسي، جرم جديدي در داخل زندان مرتكب نشده بودند. جرم آنها در لحظه دستگيري معين بوده، دادگاهي شده و حكمشان را گرفته بودند.
رژيم بزرگترين تجمع و تمركز نيروهاي اپوزيسيون را در سالهاي 65 تا 67، داخل زندانها ديده بود و با هدف كشتار آنها جلو آمد. حتي بعد از اينكه دور اول كشتار انجام شد (مرداد و شهريور) و بخش اعظم زندانيان چپ ومجاهد قتل عام شدند، تعداد ديگري را، كه اين بار پروندههاي اصلي آنها را از وزارت اطلاعات آورده بودند، به دادگاه احضار كردند. بخشي از زندانيان چپ را مجددا“ براي دادگاه از بندها خارج كردند. در يكي از اين سريها، 28 نفر از زندانياني كه دور اول دادگاه را طي كرده و زنده مانده بودند، مجددا“ احضار شدند. حالتي كه آن موقع بين باقيمانده زندانيها در بند ايجاد شد، غيرقابل توصيف است. همگي ميدانستند كه هر بيرون رفتني ممكن است هيچ بازگشتي نداشته باشد. وضع روحي بسيار بدي براي بقيه بچههايي كه داخل بندها مانده بودند ايجاد شد. نگران بودند اين 28 نفر با چه وضعي روبرو ميشوند؟ مجددا“ ناصريان، نيّري، اشراقي و نماينده وزارت اطلاعات در همان محل دادگاه منتظر بودند. زمان دادگاه اين بار بيشتر طول ميكشيد و پروندهها را باز كرده بودند تا وضع و كيفيت نيروهاي زنداني را ارزيابي كنند. درپي اين هدف بودند كه اگر نيرويي از دستشان زنده در رفته است؛ اين بار حكم اعدامش را بدهند.
برخوردها و تضادهاي خودِ رژيم، از جمله نامهنگاريهاي منتظري با خميني، حكايت از جدال داخل حكومتي داشت. اخبار به بيرون از زندانها درز كرده بود و مجموع وضعيت داخلي و خارجي اين شد كه دادگاههاي دور دوم را نيمهكاره قطع كردند. يادم ميآيد كه در حين برگزاري دادگاهها بود، عدهاي از زندانيان داخل دادگاه رفته و بيرون آمده بودند. تعداد ديگري، منتظر دادگاه بودند. نيّري و ناصريان بيرون آمدند و درِ اتاق دادگاه را قفل كرده و خيلي عصبي حركت كردند و رفتند. گويا تماس گرفته شده بود كه اين دادگاهها را قطع كنيد… يعني اگر همين فشارهاي محدود در داخل و خارج از كشور نبود، باقيمانده زندانياني كه از زير تيغ حمله رژيم در دور اول زنده بيرون آمده بودند، در دور دوم كشته ميشدند. شايد تعداد محدودتري از زندانيان، جان سالم بهدر ميبردند.
***
حضار گرامي! دوستان!ـ
من قادر نيستم به تنهايي ابعاد جنايتكارانه كشتار سراسري تابستان 1367 را ترسيم كنم. من قادر نيستم اردوگاه جنگزدهاي را تصوير كنم كه گروههاي مسلح پاسدار هر روز و هر ساعت تعدادي از اسراي جنگي خود را به طنابِدار ميآويزند، تعداد ديگري را روزانه 5 وعده كابل ميزنند و تعداد ديگري را تهديد ميكنند كه سرنوشت مرگآوري در انتظارشان خواهد بود. من صحنههاي سمپاشي آمفيتئاتر گوهردشت توسط بهاصطلاح „بهداري زندان“ براي جلوگيري از بوي عفونت اجساد را نميتوانم تصوير كنم. نميتوانم احساسي را كه هنگام ديدن انبوه دمپاييهاي روي هم انباشته زندانيان به دار آويخته شده، به من دست داد، بيان كنم. هيچ چيز، بهجز اين دمپاييها شاهد نابودي بخشي از وجودم، بخشي از زندگيم نبود. من نميتوانم نفس تنگيام را به هنگام بستن وسايل باقي مانده از حميد، بيژن، همايون، مجيد، بهزاد و احمد توصيف كنم، پاهايم از كابل ناسور بود، چشمهايم در اثر ضربات مشت و لگد ناصريان، لشگري و پاسداران ديگر درست نميديد و حالا به سلولي برگشته بودم كه بهجز خودم، هيچكس در آن زنده نمانده بود. چيزي داشت، حلقم را فشار ميداد. اي كاش، ميتوانستم براي شما بازگو كنم. به اميد فرصتي ديگر. متشكرم.
با توجه به اینکه این همه توضیح وشرح ماجرا بازهم جاهایی ذر ذهن به شکلی گنگ ونا مفهوم می ماند و 1-چرا عده ای در سلولهای انفرادی بعد از دادگاه نگاه داشته می شدند. 2-ودیگر اینکه عده ای قبل از شروع دادگاه به انفرادی برده بودند. 3-عده ای اساسا به دادگاه برده نشدند؟ وچرا؟ بر اساس نظر دادیار وداوودلشگری بود؟ 4-بازبینی پرونده ها یی که در زندان تهیه شده بود آیا ملاک قرار میگرفت؟ ضمن تشکر از بیان قسمتی از واقعیات کشتار 67 و میدانم که خیلی سخت ودشوار است ولی کمک بزرگی به آگاهی اذهان عمومی نسبت به آن فجایع میشود
گزارش همایون ایوانی از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ۱۳۶۷
http://www.iranglobal.info/node/61733