پرویز قلیچ خانی و نشریه آرش: هفت خوانِ دردِ اهل قلم در روزگارِ ما، از همایون ایوانی

روی جلد آرش
روی جلد آرش

در دهه پنجاه خورشیدی، جهان فوتبال پر از ستارگانی بود که مشتاقان فوتبال را شیفته خود می­کردند. برایم، این جهان با یوهان کرایف (کاپیتان تیم ملی هلند) شروع می شد و به تیم لیورپول با بازیگری کنی دالگلیش می­رسید. تب فوتبال در ایران نیز کمتر از تب فوتبال جهانی نبود، نسل طلایی فوتبالیست­های ایران، نام­های بسیاری را با خود داشت، از عزیز اصلی تا ناصر حجازی در دروازه تیم ملی، از آندرانیک اسکندریان تا حسن نظری در خط دفاع، از خط هافبک قوی و مطمئنی با حضور علی پروین، علی جباری، محمد صادقی و پرویز قلیچ خانی، تا خط حمله­ای که با حسین کلانی، حسین مظلومی یا صفر ایرانپاک کامل می­شد، روی نیمکت ذخیره بازیکنان دیگری مشتاق ورود به زمین و بازی در تیم ملی بودند که چند سال بعد نوبت کامل آن­ها می­رسید. زنده یاد و جانفشانِ زندان­های جمهوری اسلامی، حبیب خبیری از این گروه بود… بنابراین سخت بود تا توجه به یکی از این نمونه­های ورزش و قهرمانی جلب شود. پرویز قلیچ خانی، اما، دست خودش نبود، توجه خیلی ها را، و از جمله مرا، در همان سال­های پرشور نوجوانی به خودش جلب کرد.

نخستین بار گفتگوی رادیویی حشمت مهاجرانی، مربی وقت تیم ملی فوتبال ایران، علاقه و احترام مرا به کاپیتان پرویز قلیچ خانی برانگیخت. مطمئن نیستم که کدام مسابقه تیم ملی بود، شاید آن مسابقه معروف با تیم اسرائیل، اما در پایان بازی گفتگوی مربی تیم ملی را از رادیو شنیدم که از وضعیتی که در بازی برای کاپیتان به وجود آورده بودند، متاثر بود. در تمام نیمه اول بازیکنان تیم مقابل با خطا و ضربات کفش­هایشان به پای پرویز قلیچ خانی، تلاش کرده بودند او را متوقف کنند، در استراحت بین دو نیمه، پرویز ساق بندش را در رختکن پائین نیاورده بود تا حشمت مهاجرانی متوجه وضع ساق پای آش و لاش پرویز نشود و او را از زمین خارج نکند. در پایان بازی بود که حشمت، پای زخمی پرویز را دیده بود که برای تیم ملی یک نیمه دیگر را نیز در این وضع دویده و بازهم لگد خورده بود تا تیم موفق باشد. نمی­دانم این نمونه برروی کسی که با فوتبال آشنا نیست منظورم را می­رساند یا نه، اما تاثیرش بر نوجوانی همچو من این بود که با «فرد محکمی» روبرو هستیم و این خوب بود که تیم ملی ما در زمین توسط او هدایت می­شود.

اما داستان پرویز قلیچ خانی، با آن که پیوند بسیار ژرفی با چهره ورزشی­اش دارد، نشانگر و داستان درد اهل قلم در شرایط شکست و افول جنبش انقلابی است و وفاداری بخشی از روشنفکرانِ جامعه ایران به ارزش­هایی که شاید زمانی دوباره شناخته شوند! از این رو، چهره ورزشی پرویز را کنار می­زنم تا آن چه که به بیان باقر مومنی در شب­های شعر در انستسیتو گوته فرموله کرد برسم: «درد اهل قلم» در دیار بیگانه و در دوران سیطره یک سویه سرمایه بر رسانه­ها و وجدان­ها!

بدیهی است که تجربه نشریه آرش را به شیوه­های مختلف می­توان سنجید؛ می­توان به نقد آن نشست؛ کنسپت یا انگاره همگانی­اش را دقیق­تر آزمود. اما در این نوشته، به انگاره آرمانی یا نمونه­واری (pattern) می­پردازم که به عنوان نمونه یا سرمشق رسانه­های دیگر می­تواند به کار گرفته شود. این انگارهِ نمونه­وارِ رسانه­ای، با عناوین مختلف در درازنای تاریخ سده­های اخیر خودش را بازتولید کرده، چرا که نیازی ضروری برای بشریت است. رسانه­هایی که در دوره­های مختلف صفت و یا نام­های مختلف به خود گرفته­اند: خود را صدای بی صدایان، صدای محرومان، تریبون آزاد مردم و یا نشریه­ای دمکراتیک، مستقل و چپ نامیده­اند یا در بحث­های چند سال اخیر از آن به عنوان رسانه آلترناتیو یاد شده است. طبیعی است که پرویز قلیچ خانی و نشریه آرش، نمونه کامل، جامع و مانعی از این انگاره نبایستی باشد، چرا که اساسا چنین انگاره یکدست، کامل و بی­نقصی در جهان واقعی وجود ندارد و چنین انتظاری از رسانه آلترناتیو، نقض دیدگاه­ها و درک­های چندگانه از آن و ندیدنِ ویژگی «در حالِ شدن» چنین رسانه­هائیست. با این همه اما، آرش نمونه­ای خوب و قابل بررسی در روزگار کنونی از این گونه رسانه­هاست؛ چرا که بیست و سه سال فعالیت و انتشار 110 شماره آرش، این امکان را می­دهد که نقاط قوت و ضعف آن را ببینیم، دوری یا نزدیکی آن را از این انگاره آرمانی یا نمونه­وار در هر حوزه روشن­تر بسنجیم و درس­هایی از این تجربه ارزشمند فراگیریم.

***

درد اهل قلم – خوانِ یکم: پذیرش معنا و ضرورت نشریه مستقل چپ و دمکراتیک

…از درون زندان و سال های پس از خروج از زندان، گاه گداری خبرهایی از «بچه های خارج» به دست­مان می­رسید. کپی مقاله­های آرش هم بالاخره، یک خط در میان، بیلانی بود که از فعالیت­های فکری و فرهنگی خارج از کشور داشتیم. از معدود چیزهایی بود که نشان از کاری جدی و وزین در خارج از کشور می­داد. برای من، و شاید بسیاری از فعالین یا زندانیان سیاسی جان بدر برده از کشتارها، تلاش نشریه آرش برای متمرکز کردن توان فکری جنبش دمکراتیک، روشنفکری و چپ بود. تلاشی که ما در زندان­های سیاسی جمهوری اسلامی، تجربه کرده بودیم. وقوف به اختلافات، مرزبندی برسر مسائل مورد اختلاف، امری پذیرفته شده بود، اما راهی برای تبادل نظر و هم­اندیشی و استفاده از تجربه­های مختلف جنبش سیاسی و یا انقلابی بایستی یافته می­شد. نشریه آرش، یکی از رسانه­های میانجی بود که دیدگاه­های مختلف را بازتاب می­داد. آن تصویر منفی از درگیری­های «به جا» و «بی جای» خارج کشوری که در داخل کشور موجب بی­اعتمادی­مان به فضای خارج می­شد، در اثر کار مداوم، صبورانه و خلاقانه­ای که در نشریه آرش انعکاس می­یافت، سمت و سویی دیگر می­گرفت. آرش، امید می­آورد و دماسنجی از سطح آگاهی و هوشیاری روشنفکران خارج از کشور بود. راحت بگویم، معجزه نمی کرد، اما در فضای خارج کشور به وجود آوردن مرکزی برای کار فکری سازنده و ارائه رنگین کمانی از نظرات مختلف، کم­تر از معجزه هم نبود!

بخشی از فضای خارج از کشور را اتفاقا فرهیخته­ای همچون رضا مرزبان در شماره 58 آرش چنین بیان می کند: «انبوهی از مردم ایران، که گناهشان دفاع از آزادی، مبارزه با شاه و حکومت مذهبی بود، از ایران به خارج تارانده شدند؛ که ما هستیم، در آغاز گسسته شدن از ریشه، با امید به بازگشت و نزدیکی پایان کابوس، روزشماری کردیم. اما زمان درازشد و انبوه ما، در چاره ی زندگی آواره و گسیخته، با توفان زمانه دست به گریبان ماند. زندگی تازه، به تدارک تازه نیاز داشت. ما در هر کشور که پا نهاده بودیم، مهمان بودیم و بیگانه. و با سرزمین بومی نیز رابطه یی نمی توانستیم داشت. شمارانی بودیم پراکنده که ستمی یگانه برما رفته بود. و اگر چه تیره های گوناگون بودیم، از یک طیف آرمانی برمی خاستیم؛ طیف چپ، نیرویی که موتور حرکت انقلاب بود، و از انقلاب طرد شده بود. و در آغاز خوشبینانه به هم روی آوردیم؛ برای تاسیس یک جبهه ی همبسته و مدافع آرمان های دیرین، اما خیلی زود از رویای خوش پریدیم؛ سازمان ها و سازماندهان، بجای خود، حتی افراد تنها نیز، در خارج سودای رهبری در سر داشتند. و از یاد می بردند که به همان ترتیب و دلیل که آنها از ایران تارانده شده اند، آن دیگران جدا از آنها نیر رانده شده اند. و رهبری، در شرایط مبارزه برای آزادی، چیزی نیست که عطیه و موهبت این و آن باشد یا از نیرنگ و زد و بند به دست آید، حقی است که در جریان عمل، با ابراز شایستگی کسب می شود.»[1] ـ

در چنین فضای هژمونی طلبی، کار یک نشریه مستقل، بدون دشواری به پیش نمی­رود! و آرش نشریه مستقل چپ بود. و این آن چیزی بود که در داخل کشور مطالب آرش را گیرا و دلنشین می­کرد. نشریه مستقلی که با نگرشی چپ و دمکراتیک به مسائل می پرداخت. با فرهنگ چیره­جوی رایج، چنین نشریه­ای از سوی راست گرایان به اتهام نشریه کمونیست­ها لعن و تکفیر می­شود و از سوی خشک­اندیشان، منزه­طلبان و انزواجویان به نشریه­ای که به راست­ها تریبون می­دهد، متهم می شود. طاقت بسیاری می­خواهد که چنین رویه مستقلی را در عین پایبندی به نگاه چپ، دنبال کنی. جالب اینجاست علاوه بر خوانندگان اصلی نشریه آرش، درست همان­ها که به آرش لعن و نفرین و انتقاد حواله می­کردند، تریبونی در آن می­یافتند و آن را نشانی از پیشبرد «سیاست فشار»شان بر نشریه ارزیابی می کردند. غافل از این که چنین نشریه ای چندصدایی بودن را سرلوحه کارش قرار داده و انعکاس صدای مخالفین نیز از جمله کارهایش بود. با خروج از کشور، امکان دسترسی و تماس نزدیک­تر با پرویز قلیچ خانی و نشریه آرش برایم فراهم شد و شناخت و گفتگوی مستقیم با سردبیر و صاحب امتیاز نشریه آرش، تاییدی بر برداشتی بود که از آرش به عنوان یک نشریه روشنفکری و مستقل چپ داشتم. جای چنین نشریه یا نشریاتی، این روزها با این کیفیت و پوشش گسترده در میان ما خالی است. با این حال، یادگیری و باور به این امر، تا آخرین شماره آرش برای منتقدین سرسختش ناممکن بود و هست. و شاید این دلیلی برای خاتمه انتشار آرش است.

موضوع تازه نیست[2]، مشکل ندیدن نقش و اهمیت رسانه­های مستقل چپ یکی از نقاط گرهی­ای است که نشریه آرش را از آغاز تا انجام در منگنه قرار می­دهد. ترمزی بر شادابی و تنوع کار می­زند و دست اندرکاران نشریه را دلخسته می­کند. اگر پشتکار و سرسختیِ فردی مانند پرویز قلیچ خانی و صدالبته دبیرتحریریه­ای همچون نجمه موسوی نبود، فاتحه نشریه بایستی با اولین استعفاهای یاران نشریه خوانده می­شد. بارها گفته شده است و بارها گفته­ایم که یک نشریه مستقل چپ، یا به عبارتی دیگر رسانه آلترناتیو با انتشارات حزبی و یا «ارگان» متفاوت است. «مستقل بودن رسانه آلترناتیو یکی از مشخصه­های کلیدی چنین رسانه­هاییست.»[3] یکی از نتایج شکست و قهقرای جنبش انقلابی ایران این است که سطح درک و برداشت از رسانه یا نشریه، فقط به عنوان «مبلغ و مروج» فهمیده می­شود. سازوکارهای گسترده­تر رسانه برای رشد و باروری آگاهی طبقاتی، در چنین فضایی درک نمی­شود. اشاره به تجربیات نشریات دیگر در کشورهای دیگر جهان، نظیر یونگه ولت در آلمان، چپ نو در انگلیس یا حتی اومانیته در فرانسه، علی­رغم تفاوت­های محتوایی­شان، برای خشک­اندیشان ایرانی، دلیلی برای منکوب کردن یا تلاش برای به حاشیه راندن نشریات مستقل چپ ایرانی نیست. در چنین فرهنگی، «دیگی که برای ایشان نجوشد، بگذار سرِ سگ بجوشد!» حال، آرش نیز در این میان به اثبات خویش می­نشست که آقایان، خانمها! سیاست انتشار ارگان و تبلیغ و ترویج یک سویه و مستقیم، دورانش گذشته است!ـ

درد اهل قلم – خوانِ دوم: جنبش های ناظر اجتماعی و طبقاتی و تداوم کاری

مشکل، اما، فقط این نبود، بندناف نشریه­ای آفرینشگر، به جنبش یا جنبش­های ناظر اجتماعی آن و سخنگویانش پیوند خورده است. جنبش­های اجتماعی در ایران، راهی سخت برای رساندن انرژی بحث­های خود به خارج از کشور داشتند. علاوه براین، فضای فکری و نوع مناسبات جنبش روشنفکری در داخل و خارج از کشور منبع آفرینش و بازتاب بحث­ها و پلمیک­هایی بایستی باشد که یک نشریه با انتشار آن­ها، پرمایگی فکری­ای را به خوانندگان نشریه منتقل کند. پیوند محتوایی با جنبش­های نوین اجتماعی، کشش و پویایی درونی خود را برای رسانه یا نشریه­ای چپ به ارمغان می آورد. روش گزارش دهی، انتخاب راه­های ناپیموده، ایجاد فضایی که نیروهای تازه وارد میدان شده، اشتباه کنند و زمانی برای ویرایش و پیرایش کارهایشان داشته باشند و شادابی و نوآوری خود را به محتوای رسانه بیفزایند. ایده­های گیرا و نو، آفرینش و تجربه­های نوین، نیاز به نسل نوین دارد، نسلی که هنوز شور زندگی بر تجربه و آموخته­های پیشین­اش برتری دارد. نسل پیشین جنبش روشنفکری ایران، به مرور زمان بایستی جای خود را به نسل جوان می­سپرد، نسلی که حداقل 10 تا 15 سال دیرکرد دارد، و این در بافت همکاران نشریه نیز خود را نشان می­داد. گسستگی جنبش فکری چپ در ایران و خارج از ایران، آثارش را بر نشریه می­گذاشت. به زبان ساده، بندناف نشریه به میزان زیادی از نیروی آفرینشگرانش کنده شده بود، اما بایستی پرسید که آیا دست اندرکاران آرش و به ویژه پرویز قلیچ خانی راهی برای پرکردن این گسست اندیشیده بودند؟

باری، از این نکته بگذریم و به بخش های دیگری از چالشهای پرویز و نشریه آرش بپردازیم.

درد اهل قلم – خوانِ سوم: آزادی مطبوعات و خودبسندگی و توان مالی یک انتشاراتی پیشرو

«برای آن­که از آزادی شخصی دفاع کنیم، قطع نظر از این­که آن را می­فهمیم یا نه، ضروری است که پیش از پرداختن به پیوندها و روابط بیرونی، ویژگی­های اصلی آن را دریابیم. ببینیم آیا مطبوعات هنگامی که خود را به سطح تجارت و کسب و کار تنزل می­دهند، با خود[سرشت خود] صادقند، آیا برطبق اصالت ماهیت خود رفتار می­کنند، آزادند؟ نویسنده طبیعتاً باید درآمدی داشته باشد تا بتواند زندگی کند و بنویسد، ولی تحت هیچ شرایطی او نباید به خاطر آن که درآمدی داشته باشد و زندگی کند، بنویسد…

ـ…آزادی مطبوعات قبل از هرچیز عبارت از این است که کاسبی نباشد…»[4]ـ

آرش، نشریه ای برای «کاسبی» نبود و نان را به نرخ روز نمی­خورد. این موضوع، یکی دیگر از چالش­هایش را رقم می­زد. نشریه­ای در درون جامعه سرمایه­داری می­خواهد در زیر شلاق سرمایه از لحاظ مالی وابسته نباشد و روی پاهای خودش بایستد. این نکته را که خوشایند بسیاری از «ژورنالیست­های حرفه ای» نیست، کمی دقیق تر نگاه کنیم: مالک رسانه کیست؟! این پرسش در بحث­های کلیشه­ای در باب آزادی اندیشه و قلم پنهان می­شود.

«پرسش درباره این که «چه کسی یا طبقه­ای قدرت را در دست دارد؟» به پرسش دیگری وصل می­شود که «چه کسی یا طبقه­ای رسانه­ها و ارتباطات را در دست دارد؟» یا این که چه کسانی ابزارها، اطلاعات و دانش ضروری استفاده از این رسانه­ها را در اختیار دارند؟»[5]ـ

مسئله منابع مالی و ویژگی انگلی رسانه­های حاکم، امری نیست که فقط در این بحث، درباره نشریه آرش، برآن تاکید کنیم. در واقع، این امر پارامتر کلیدی­ایست که سال­هاست، رازش از پرده برون افتاده است. دشواری آنجاست که با تاخت وتازِ ایدئولوژیک سرمایه­داری جهانی و از جمله نئولیبرالیسم، روشنفکران بسیاری اردوی خود را به سمت قدرتمداران و حاکمان تغییر داده­اند و برای توجیه جایگاه انگلی خود، به توجیه وضعیت انگلی رسانه­ها مشغولند. سرنوشت منتقدین را چامسکی چنین توضیح می­دهد[6]

«كسی كه با آن ساختار خودش را مطابقت نمی­دهد، كسی كه آن را نمی­پذیرد و با آن درونی نمی شود (شما حقیقتا نمی­توانید با آن كار كنید، مگر اینكه قاطی­اش شوید، و آن را باور كنید)؛ مردمی که آن را انجام نمی­دهند، شبیه علف­های هرز، از مسیر کنده میشوند، از مهد كودك شروع میشود، تا به بالا. همه نوع شیوه­های فیلترگذاری برای خلاص­شدن از شر مردمی كه دردی در گردن هستند و غیروابسته فكر می­كنند، وجود دارد. شماهایی که از طریق كالج، شناخته بودید که سیستم آموزشی عبارت از درجه بسیار بالایی از پاداش برای همنوایی و فرمانبرداری است؛ اگر آن را انجام ندهید، یك [آدم] مشكل­ساز هستید. به همین دلیل، این شیوه­ها برای فیلترگذاری است، از جانب مردمی كه حقیقتا درستكارانه (آن­ها دروغگو نیستند) خود را با چارچوبِ باور و گرایش­های احاطه شده توسط سیستم قدرت در جامعه، قاطی می­کنند. موسسات برگزیده مثل… هاروارد و پرینستون و كالج­هایی در مقیاسی کوچک­تر از این دانشگاه­ها، پوشش اجتماعی بسیار زیادی یافته­اند. اگر از طریق جایی مثل هاروارد بروید، آن چه بیشتر در آن جا، رایج است، عبارت است از آموزش شیوه­ها؛ چه­گونه مانند عضوی از طبقات بالا رفتارکردن، چه­گونه، به شیوه درست فكر كردن، و غیره.»[7]ـ

خودبسندگی مالی نشریه مستقل، در داخل کشور برایم بدیهی جلوه می کرد، اما در خارج کشور به عنوان یک وظیفه دشوار خود را نشان داد. هزینه­های مالی آماده­سازی، چاپ و توزیع نشریه بایستی تامین شود. برای حفظ کیفیت کار تحریری، نیاز به هیئت تحریریه ثابت است که روی چنین کاری متمرکز شوند. اما خرج زندگی آنها را چه کسی می­دهد؟ نشریه­ای مثل آرش امکان پرداخت حقوق برای یک تحریریه ثابت و به اصطلاح قدیمی­های این شغل، «تحریریه نشسته» ندارد. از کجا بایستی چنین هزینه­هایی تامین شوند؟ تنها راه تامین مالی یک نشریه مستقل چپ فقط دریافتی­های حاصل از آبونمان و یا کمک­های مستقیم خوانندگان است. راه­هایی مثل پذیرش آگهی، گرفتن کمک مالی از صاحبان مناصب و قدرت که در پشت آن، چهره آزاد و خودسالار انتشاراتی یا نشریه خدشه دار می­شود و از آن بدتر گرفتن پول از دولت های فخیمه برای ادامه انتشار یک نشریه مستقل چپ قابل قبول نیست و تخریب تمام دستاوردها، محبوبیت و اعتبار نشریه را در پی دارد. آرش، یک شانس داشت: پرویز قلیچ خانی!ـ

محبوبیت کاپیتان سابق تیم ملی فوتبال، کمک بزرگی برای تداوم انتشار آرش بود. بارها طرفداران تیم­های باشگاهی ایران، یا تیم ملی یا… برای انتشار نشریه آرش یاری رساندند. یاری­ای که از خوانندگان، نیروهای سیاسی و روشنفکری خارج از کشور انتظار می­رفت. پرویز هنر آن را داشت که توپ گرد فوتبال را برخلاف بسیاری از کاربردهای دیگرش، برای آگاهی و روشنگری مردمی به چرخش درآورد. تاب و توانی که پرویز در آرش از خود نشان می داد؛ برروحیه ورزشی و توان پهلوانانی همچون تختی استوار بود. او این دل نگرانی و احساس مسئولیت را فقط در مورد نشریه آرش نداشت. تلاش او در حرکت­های مختلف دیده می­شد و می­شود. یکی از نمونه­های آن را در نخستین گردهمایی سراسری درباره کشتار زندانیان سیاسی در ایران، در شهر کلن در سال 2005 شاهد بودیم. در گزارشی که از این گردهمایی منتشر شده، می­خوانیم:

«کارها در این سمینار، «کارِ دل» بود، از شیفتگی و عشق برمی خاست. کسی که عاشق است، احساس یگانگی و پیوستگی به جهان دارد. مستقل و یکپارچه است، به زبان خودمانی «خودش است» و به خاطر همین اعتماد به نفس، هراس ندارد تا خود را فراموش کند تا به یاری دیگری بشتابد. چند نمونه می­آورم، امیدوارم منظورم را بتوانم بیان کنم:

برای نمونه، پرویز قلیچ خانی به ابتکار و پیشنهاد خودش به بالای تریبون می­رود تا برای کسری مالی سمینار درخواست کمک مالی را مطرح کند، موضوع ورای یک کار روتین است. او می­توانست با خودش فکر کند که „من سخنران و میهمان گردهمایی هستم و بقیه مشکلات را «خودشان» یک فکری می­کنند…“ اما نه! رخدادی دیگر به وقوع می­پیوندد: او از اعتبار خود برای برافراشته نگهداشتن پرچم مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی ایران مایه می­گذارد. برایم این ترکیبی زیبا و افتخارآمیز است که چهره آشنای پرویز قلیچ خانی، بی­هیچ شائبه و ادعایی، برای پیشبرد و ارتقای گردهمایی می­کوشد.»[8]ـ

غرض از ذکر این نمونه، فقط یادآوری و قدردانی از پرویز قلیچ خانی نیست، نشان دادن این تیزبینی و احساس مسئولیتی است که پرویز قلیچ خانی با تواضع برخاسته از روحیاتش پنهان می کند. او می داند که تعدادی از «بچه های زندان» به ابتکار خودشان تدارک گردهمایی نخست در کلن را دیده اند، او خبردار است که جماعت­هایی که هر کاری را «زیربلیط» خودشان می­خواهند، به جای یاری رساندن، به چنین تلاش مستقلی بی­اعتنایی کرده­اند و حتی از اعلام گسترده خبر در رسانه­هایشان نیز پرهیز کرده­اند. پس از افتتاح نیز معلوم شده است که تعدادی از شرکت کنندگان برای خود سه روز اتاق رزرو کرده­اند و بدون پرداخت هزینه­های آن نیامده­اند! برگزارکنندگان یعنی همان زندانیانی که بایستی توضیح وضعیت زندان­های شاه و جمهوری اسلامی را بدهند، حالا بایستی طبق قرارداد، تمام رقم رزرو اتاق­ها را به شرکت صاحب محل پرداخت کنند! این به معنای از بین رفتن بودجه انتشار چند شماره گفتگوهای زندان در آن سال­ها بود. پرویز، مارگزیده چنین شرایطی بود، به همین دلیل به سهم خود آستین را بالا زد تا ابعاد فشار مالی برروی برگزارکنندگان و به عبارتی دیگر «بچه های زندان» را کاهش دهد. من زبان ترکی یا آذری نمی دانم ولی در یکی از نوشته­های صمد بهرنگی این کلام را خواندم که بازگوی شرایط فعالین مستقل و بدنه اجتماعی­ای است که بایستی حافظ و پشتیبان چنین حرکات مستقلی باشند: «بیله دیگ، بیله چقندر!» (چنین دیگی، چنین چقندری را هم لازم دارد!)

برای کسانی که درگیر چنین کارهایی نیستند یا تکیه به انبان مالی بزرگی دارند، شاید مسئله مالی، زیاد امر مهمی جلوه نکند. راه حلشان ساده است: «می ریم یک پروژه می نویسیم، فلان جا پول بهمون می ده!» اما با کار و زحمت خود و مخاطبینت، یک نشریه یا یک گردهمایی بزرگ را به پیش بردن، جنس دیگری از آدم ها را لازم دارد! برای هر کارش، هر قدمش و هرسکه­ای که خرج شده، ایده، علاقه، و کار مسئولانه انسان­ها پنهان شده است. و کاش فیلم آن شب در گردهمایی بود و یا باشد، که حال و هوای گردهمایی و سخنرانی پرویز قلیچ خانی را در آنجا نشان دهد.ـ

درد اهل قلم – خوانِ چهارم: رسانه و ایدئولوژی حاکم یا بدیلی برای اندیشه فردای جامعه

مقالات منتشره در آرش یکی از اسناد مهمی است که وضع فکری چند دهه اخیر فعالین فکری خارج و تا بخشی داخل کشور را به نمایش می­گذارد. آرش تلاش کرد از طریق دامن زدن به گفتمان­های جمعی در نشریه، به تلاش روشنگرانه خود بپردازد. اما همان طور که در بالا اشاره شد، رسانه به عنوان ابزار و میانجی، فقط می­تواند کمکی باشد برای چنین گفتمانی، اما محتوای پلمیک­ها و گفتمان­ها، مشروطند به افراد؛ و اندیشه­هایی که آن­ها در این زمینه ارائه می­کنند. در چنین گفتمانی، فقدان تداوم بحث­ها، عدم دسترسی به ژرفای معینی که راهگشا برای جامعه باشد، تاثیر برافکار عمومی جامعه و یا حتی جامعه ایرانیان خارج از کشور، کاستی­هایی بود که همت جمعی­تری را طلب می­کرد. در فضایی که مثلا شارلاتانی مثل «هخا» تعداد مخاطبین بیشتری در داخل و خارج از کشور دور خودش جمع می­کرد تا بحث­های کل جامعه روشنفکری ما در داخل و خارج و از جمله گفتمان­های منتشره در نشریه آرش، بایستی پرسید کجای کار یا کجاهای کار می­لنگد؟! آیا چنین وضعی، فقط نمایانگر «یک مشکل» است یا مجموعه ای پیچیده از نبرد اندیشه حاکم بر جامعه از سویی و تلاش اندیشه ورزان فردا را از سویی دیگر نشان می­دهد؟ جامعه­ای که به راحتی آماده و پذیرای «اَبَرمرد» است، به ویروس خطرناک فاشیسم مبتلاست! یا دنبال رضا خان می­گردد یا دنبال خمینی یا دنبال کاریکاتوری چون «هخا»!ـ

این یک روی سکه است، روی دیگر این سکه این است که خودِ این روشنفکران نیز تکلیف­شان با همدیگر معلوم نیست، پراکنده و درهم ریخته هستند و در عین حال، به روایت زنده یاد رضا مرزبان، هرکدام سودای «رهبر»ی در سر دارند! تمایل به همکاری، هم اندیشی و کارجمعی، گرایش و روند این گروه نیست. به همین دلیل، به زبان واحدی سخن نمی­گویند و حرف­های یکدیگر را نیز متوجه نمی­شوند یا بد تفسیر می­کنند. چنین لشگر سلحشوری، با این ناهمگونی و وضعیت فکری آشفته، ژنده و نابه­سامان، باید به مصاف توپخانه ایدئولوژیک سرمایه و فاشیسم و رسانه­های رنگارنگ آنان برود!ـ

آرش، بیست و سه سال، با سرسختی قابل ستایشی در این پهنه کوشید که نمایانگر کاری متداوم باشد. به سهم خود بر افکار عمومی تاثیر بگذارد و میزان الحراره­ای از واقعی بودنِ جنبش و اندیشه دمکراتیک، روشنفکری و چپ درایران را در معرض دید همگان قرار دهد. با این حال، تلاش­ها به نظرم به پویشی درونی زنده و رشد یابنده در میان تولیدکنندگان اندیشه تبدیل نشد. نزدیک به یک ربع قرن، رسانه­ای می­خواهد میانجی شود و به زبان ساده بشری آدم­های چپی با هم به گپ، بحث و تبادل نظر مشغول شوند. با این حال، این میانجی، این آرش که جانش را برروی کارش می­گذارد، مورد استفاده قوی و موثر چنین آدم­هایی قرار نمی گیرد، برخی از آدم­ها، حرف خود را سخت جدی می­گیرند و حرف بغل دستی­اشان را حتی دقیق گوش نمی­کنند. گفتمان چپ را به گفتمان اجتماع ایران دگرگون نمی کنند، چراکه فراموش می کنند که «برای آنکه مردم ما را جدی بگیرند، نخست باید خودمان جدی عمل کنیم. برای آنکه مردم با ما وارد گفتگوی سازمان یافته شوند، نخست باید خودمان بتوانیم با هم گفتگوی سازمان یافته­ای داشته باشیم.»[9] آرش می­توانست که گشایشی برای مبارزه سیاسی-نظری گسترده­تر و نوزایی اندیشه چپ در جنبش ایران به وجود آورد. در این امر، تا حدی به پیش رفت، اما تولیدکنندگان اندیشه در آن، قادر به اوج رساندن جستارهای نظریشان به یک نقطه عطف و کیفیت جدید نشدند. به دریافت من، یک موضوع در آرش، استثناست و در خوان ششم به آن اشاره می کنم. کار نشریه آرش در زمینه بازسازی رخدادهای تاریخی، زندان و مستندسازی تجربیات زندانیان سیاسی، یکی از موفق­ترین دستاوردهای نشریه است و این اسناد، اسنادی غیر قابل چشم پوشی برای هر پژوهشگر جدی درباره تاریخ معاصر ایران می­باشد.

بیلان کار نشریه آرش، از سویی نشانگر توانایی­های ما برای بازسازی تاریخ و تجربیات چندنسل درگیر در سیاست و فرهنگ ایران است ولی از سوی دیگر آئینه ایست که محدودیت­های ما را در عرصه فکر، اندیشه­های نوین برای نوسازی و نوزایی جنبش چپ نشان می­دهد. کوتاه سخن این که در این چالش با ایدئولوژی حاکم، آرش به تلاشی ستودنی پرداخت تا تجربیات جنبش کنونی و نسل پیشین را بازسازی کند، اما در نوسازی و نوزایی اندیشه پیشرو، اندیشه ورزانی که با آرش همکاری می­کردند، بازماندند و نتوانستند به جهشی کیفی در جستارهای فکری­شان دست یابند.

درد اهل قلم- خوانِ پنجم: آرش و رسانه های نوین

در دو دهه اخیر، رسانه­های چاپی، همچون آرش، با دشواری و پرسشی جدید روبرو شده­اند. پرویز قلیچ خانی در یادداشتش برای آخرین شماره ی آرش آن را با خوانندگان در میان گذاشته است: «ازچندی پیش آرش نیز مانند بسیاری از نشریات کاغذی با این پرسش مواجه بود: آیا باید هم چنان به نشر کاغذی ادامه داد و در مقابل موج دنیای مجازی و نشریات اینترنتی ایستاد یا این تحول را پذیرفت و خود را با آن هماهنگ کرد؟ بسیاری از نشریات مهم در سطح جهانی نیز، بنابر پاسخ به این سئوال، یا فرم نشریه­شان را تغییر دادند، یا در هر دو شکل کاغذی و اینترنتی ادامه­ی کار دادند و یا نشریه­شان را تعطیل و جای خود را به نشریات اینترنتی سپردند.

من خود باور داشتم و دارم که انقلاب دیجیتالی، انفجار عرضه و تقاضای اینترنتی، اختصاص بودجه های تبلیغاتی سرمایه داری به سایت ها و وبلاگ­ها و دسترسی رایگان به اطلاعات، چهار عنصر اصلی بحرانی هستند که بزرگترین مطبوعات جهان را با خطر تعطیلی روبرو کرده است.»[10]ـ

در سطور بالا در مورد محتوای کار آرش نوشتم و اینک بایستی درباره تکنیک­ها و روش­های کاری بنویسم که آرش، در نوسازی تکنیکی خود بازماند. صفحه اینترنتی نشریه آرش گرچه با استقبال خوانندگانش روبرو بود و هست، اما بیشتر نقش یک «آرشیو دیجیتالیِ» بخشی از نشریات آرش را بازی می­کند. غافل شدن از این که رسانه مستقل چپ، امروزه بایستی رسانه­های نوین را به خدمت بگیرد تا از همه کانال­های ارتباطی (و نه فقط رسانه­های چاپی) را برای رساندن پیام و از آن مهم­تر گرفتن بازخورد نظرات و ایده­های مخاطبین­اش سود جوید، به صورت چشم­گیری در نشریه آرش دیده شد. رسانه­های حرفه­ای سرمایه­داری با ضرب آهنگی تند، گاه ثانیه­ای و دقیقه­ای، خبر، پیام و «اطلاعات» خودشان را به افکار عمومی جهان پمپاژ می­کنند. رسانه آلترناتیو، رسانه چپ نمی­تواند هر از چند ماهی، به این رودخانه پر از دروغ و کثافت پاسخ گوید. عدم استفاده و یا استفاده­های پراکنده، غیرسیستماتیک و محدود از رسانه­های نوین، عملا نتیجه­ای جز به حاشیه رانده شدن از سوی بنگاه­های بزرگ و پرسرمایه رسانه­ای نیست. از این طریق، اندیشه چپ از یک موضوع مشترک و پرطنین اجتماعی به اندیشه­ای ایزوله و محدود یکی از حاشیه­های اجتماعی تبدیل می­شود.

نکته مهم این است که یک نشریه مستقل چپ یا یک رسانه آلترناتیو نمی­تواند در میدانی وارد شود که پیش شرط­های بازی قبل از آن توسط سرمایه­داری تعیین و هدایت می­شود. هر کس از جناح چپ با همان منطق وارد کارزار شود، شکستش در نبرد با رسانه­های سفارشی سرمایه حتمی است. اگر قوائد بازی را بپذیرد در یک فرایند کوتاه و یا میان مدت در جمع رسانه­های کارپرداز سرمایه ادغام می­شود، که یک کم بالا یا یک کم پائین «چارچوب بازی» را رعایت می­کند. اگر سرکشی کند، ایزوله می­شود و مخاطبین­اش را از دست می­دهد، چون پیش بینی شرایط مالی چنین کارزاری را مستقل از بنگاه­های بزرگ سرمایه­داری نکرده است، به نوعی ورشکست می­شود و درِ رسانه­اش را باید ببندد. با این وضع، چهار عاملی که پرویز برای بحران رسانه­های چاپی برمی­شمرد، به شکل دیگری فرموله می­کنم (بحث را در اینجا ساده و خلاصه کرده­ام، چرا که دقیق­تر کردن آن از گنجایش مطلب کنونی بسیار فراتر می­رود): بنگاه­های رسانه ای سرمایه داری، همه رقبا را با برتری امکانات و تخصص­اشان از میدان بدر می­کنند. آن­ها بر «انقلاب دیجیتالی» (عامل نخست که پرویز قلیچ خانی ذکر می­کند) سیطره دارند. با «اختصاص بودجه­های تبلیغاتی سرمایه­داری به سایت­ها و وبلاگ­ها و دسترسی رایگان به اطلاعات» رسانه­های کوچک سرمایه­داری را و نیز رسانه­های آلترناتیو را به ورشکستگی می­کشانند تا مونوپول دانش و اطلاعات را در این کره خاکی در اختیار داشته باشند. عامل چهارمی که پرویز از آن تحت عنوان «انفجار عرضه و تقاضای اینترنتی» یاد می­کند، در این سازکار سرمایه­دارانه چیزی ضداطلاعات یا اطلاعات تخریبی نیستند که به همراه اطلاعات درست در شبکه­های اینترنتی یا رسانه­های اجتماعی مثل فیس بوک یا توویتر به صورت انبوه و دیوانه­وار تولید و ارسال می­شوند که از این طریق، مخاطب یا گیرنده پیام­ها را دچار اختلالی سازد که قادر به تصمیم­گیری نباشد که کدام تحلیل و خبر درست و کدام یک دروغ و تبلیغ کذب است. برای نمونه، آنچه در یوگسلاوی سابق رخ داده یا در عراق یا سوریه رخ می­دهد، برای مخاطبی که اطلاعات مشخص و دقیق از موضوع ندارد، او را آگاه­تر نمی­کند، بلکه گیج و فلج می­کند. انبوه اطلاعات برای «اطلاع رسانی» نیست، بلکه به روایت ادواردو گالئانو «در خدمت اطلاع­نرسانی جامعه بشری­اند»[11]

برای نمونه، آن چه در آلمان Shitstorm یا «توفان گه» شناخته می­شود، یکی از اشکال ساده و لومپنی در بلوگها و یا رسانه­های اجتماعی است که با انبوه تفسیرها، توهین­های شخصی و… یک بحث یا یک حرکت به لجن کشیده می­شود. «توفان گه» که در رسانه های فارسی زبان نیز رایج و پرطرفدار است، مرحله بالاتری از آن چیزی است که ما آن را به «لجن پراکنی» می­شناختیم! دوره­های مختلف نشریه آرش، اسنادی حاکی از تجربه تلخ تحریریه و پرویز قلیچ خانی را به دست می­دهند که برای تخریب یک بحث یا موضوع ارائه شده در آرش، چگونه شخصیت نویسندگان، یا مشخصا پرویز قلیچ خانی مورد اهانت قرار گرفته است. از شایعه پراکنی و افترا گرفته تا «تحلیل روانشناسانه» و پرونده سازی شخصی، همه ابزارها در خدمت خاموش کردن صدای دگراندیشانی است که به ساز قوم لجن پراکن نمی­رقصند و به آن باج نمی­دهند. خب، بورژوازی سطح مکالمات و فرهنگش را از «لجن» به «گه» ارتقا داده است، رسانه آلترناتیو بایستی پادزهرهای خودش را برای استفاده از رسانه های نوین داشته باشد.ـ

به نظر می­رسد آرش، چنین تیم مسلطی به رسانه­های نوین را نتوانست به خوبی سازمان دهد، و یا گسست کامل و بی­تعارف از کنسپت رسانه­ای حاکم را حتی در درون نشریه­اش، به صورت جدی و گسترده به بحث نگذاشت. این هشداری برای سایر رسانه­های مستقل است که در این میدان بایستی کار را ادامه دهند. دنبال تیله «ژورنالیسم حرفه»ای نیافتید، این «ژورنالیسم» نه دمکراتیک است، نه چپ و نه مستقل!ـ

درد اهل قلم – خوان ششم: روایت زندان، روایت کل اجتماع ایران است

همان گونه که در سطور بالا اشاره کردم، کارنامه آرش موفقیتی چشمگیر را در بازسازی و مستندسازی رخدادهای تاریخی و به ویژه پرونده سی و پنج سال کشتار، شکنجه و زندان رژیم جمهوری اسلامی دارد. زندان و زندانی سیاسی، در نشریه آرش جایگاه مهمی داشت. این درد مشترک همه ما بود و هست. پرویز در آخرین یادداشتش نیز از آن یاد می­کند. شاید تحمل درد و رنج انتشار نشریه­ای همچون آرش، آنگاه ارزشش را نمایان کند که در طول 110 شماره به انحای مختلف گزارش، خاطره و یا تحلیلی از مسئله زندان و زندانیان سیاسی در آن بازتاب یافته است. ویژه نامه­های یادمان جانفشانان و جانباختگان زندان­های ایران، سندهای غیرقابل چشم پوشیِ هر جویای حقیقتی است که بداند در تاریخ معاصر ایران چه بر مخالفین حکومت و دگراندیشان رفته و می­رود. در این ویژه نامه­ها، یا به قول خود پرویز «دوسیه»ها، نوشته­هایی از طیف­های مختلف زندان می­بینیم که تصویری از چندگونگی­های واقعی زندان به ما می­دهد. راحت نیست که از فدایی، مجاهد، توده ای، پیکاری، پدر و مادر بازماندگان و جانفشانان بخواهی در نشریه­ای در این باره بنویسند، و راحت اتهامی به نشریه نچسبد! بالاخره چند «عقل کل» پیدا می­شوند، که کل کار را به زیر سوال ببرند، چون این کار صد درصد با تصورشان از یک ویژه نامه زندان، جور در نمی­آمده است. یکی صفحات بیشتری را می­خواهد، یکی همه صفحات را برای تبلیغ جریان خود می­خواهد. یکی انتظار دارد سلطنت طلب­ها را جزء شهدای جنبش بشماریم، یکی نشریه را به عنوان دنبالچه حزب یا سازمان خودش می­فهمد، یکی می­خواهد شکنجه­گر و شکنجه شده، با هم «آشتی» کنند و نشریه باید تریبونی به شکنجه­گران سابق که حالا «دگراندیش» شده­اند، بدهد. و همه این­ها را باید پرویز قلیچ خانی به عنوان سردبیر و مدیر مسئول با صبوری بشنود و راه یک نشریه مستقل، چپ و پیشرو را به بی­راهه­های پیشنهادی گروه­های فشار مختلف نسپارد. الان که دارم صحنه­هایی که خودم درباره نشریه آرش تجربه کرده­ام مرور می­کنم، از خودم می­پرسم آن لگدهایی که در نود دقیقه بازی پرویز در تیم ملی متحمل می­شد سخت­تر بود، یا این گونه همدلی­ها و تعیین تکلیف کردن­ها در مورد نشریه و محتوای آن؟ طبیعی بود و هست که هر کجا لازم می­بود، حمله شخصی به پرویز قلیچ خانی نیز چاشنی بحث می­شد. اما تاثیرش بر خواننده نشریه­ای همچو من این بود که با «فرد محکمی» روبرو هستیم و این خوب بود که نشریه آرش در این سال­ها توسط او هدایت می­شد.ـ

درد اهل قلم- خوانِ هفتم: انتشار آرش متوقف شد، زنده باد انتشار نشریاتی همچون آرش!ـ

در هنگامی که سال گذشته داشتم قسمت پایانی مطلبی را که پرویز عزیز به من واگذار کرده بود می­نوشتم، هنوز نمی­دانستم که دارم مطلبی را برای شماره آخر آرش می­نویسم. به دلیل موضوع مقاله، که ده ساله 1357 تا 1367 را بایستی مورد بررسی قرار دهم، در انبوه گزارشات، کتاب­ها و اسناد غوطه می­خوردم و ناخودآگاه در پایان نوشته ضرورت آن را دیدم که چنین بنویسم:

«…در حین آماده سازی مقاله، بیش از پیش، به ارزش تلاش تک نگاری زندانیان سیاسی زن و مرد، کارهای جمعی زندانیان سیاسی در مجموعه­های گفتگوهای زندان، مجموعه­های ارزشمند کتاب زندان به ویراستاری ناصر مهاجر و ویژه نامه­های نشریه آرش به سردبیری پرویز قلیچ خانی توجهم جلب شد. در این نوشته­ها، شیفتگی به حقیقت و وفاداری به بیان درست و انسانی فاجعه قابل لمس است. در مقابل، به گرایش نه چندان جدید مستندسازان پروژه نویس نیز برخوردم که هزاران، هزار انسان را لابلای گزارشات اخته شده و بی روح خود بایگانی می­کنند و جان مطلب را می­گیرند و آرزوهای نسل انقلاب را به سایه می­رانند.

در همین بازنگری روایت­ها و گزارشات مختلف بود که در ذهنم بیتی از حافظ تکرار می­شد: «آه آه از دست این صرافان گوهرناشناس – هر زمان خرمهره را با دُر برابر می­کنند». به همین خاطر، لازم می­بینم از تلاش­های نشریه آرش و نیز نشر نقطه و همه زندانیان سیاسی که درد و رنج خود را به زبان می­آورند تا نسل کنونی بداند که چه بر نسل انقلاب گذشت، تشکر کنم.»[12]ـ

امروز می دانیم که بیست و سه سال فعالیت ارزشمند نشریه آرش با انتشار یکی از موفق­ترین شماره­هایش به پایان رسیده است و قدر کارهای منتشره را باید دانست و در جای خود به درستی در دسترس خوانندگان قرار داد. در این آخرین خوانِ درد اهل قلم، می­خواهم ناخوشایندی خبر توقف انتشار آرش را با امید و خوش بینی نسبت آینده پیوند بزنم. روشن است که بالایی­ها رسانه، روشنفکر و سخنگویان خود را دارند. با توقف فعالیت نشریه­هایی همچون آرش، امروزه نیاز به رسانه­هایی از پائین که بدیلی در برابر وضع موجود و اندیشه حاکم را مطرح سازند، در میان ما بیش از پیش شده است. از نشریات مستقل، دمکراتیک و چپ، یکی از بهترین نمایندگانش، نشریه آرش از کار بازمی­ایستند و میدان، بیش از پیش برای دستگاه یکسان­سازی اندیشه­ها، از طریق رسانه­های حاکم یا به عبارتی دیگر

Mainstream

باز می شود. تلقی واقعی از رسانه­های آلترناتیو، طیفی چند گونه است که حتی این رسانه با آن رسانه ممکن است از زمین تا آسمان فرق داشته باشند. آن­ها ناهمگونند، چندین نظر در کنار هم کار می­کنند و محتمل است که رویکردی که آرش دنبال کرد، رویکرد قابل قبول برای رسانه یا رسانه­های نوین بعدی نباشد. این اتفاقا می­تواند خوب باشد، چون راه­های تازه­تری تجربه می­شود. مهم اما این است که رسانه یا رسانه­های آلترناتیوی که بایستی جای نشریاتی همچون آرش را پرکنند، خلاف جریان حاکم شنا کنند و سیستم دروغ­پردازی سرمایه­داری را به رسمیت نشناسند. رسانه­ای که مقابل سیستم موجود می­ایستد در تمام سطوح بایستی به دشواری­هایش بیاندیشد. نکاتی که در «خوان»های پیشین کمابیش به آن اشاره شد: محتوای انتقادی نشریه، راه حل­هایی برای خودبسندگی مالی و اقتصادی­اش، سازماندهی روند تولید، توزیع و از همه مهم­تر گروه آفرینشگری که در اندیشه بازسازی تجربیات گذشته باشند ولی درعین حال، اندیشه انتقادی را نوسازی کنند و به مرحله بالاتری ارتقا دهند.

برای آن که لبخندی به لب «کاپیتان» در پایان مقاله بیاید، دوست دارم این جوری جمعبندی کنم و نوشته­ام را به پایان ببرم: «از روزی که خبر آویزان کردن کفش­های „کاپیتان و تیمش“ به بازیکنان جوان­تر رسیده، آن­ها از روی نیمکت دخیره برخاسته­اند و دارند خودشان را به سرعت گرم می­کنند! آخر حیف است که زمین بازی در برابر سرمایه، خالی بماند! و این زمین خالی نخواهد ماند!» همایون ایوانی/ 17 دسامبر 2014

در آرش 1 + 110 منتشر شد.

ـ[1]  رضا مرزبان، نقش روزنامه در تدارک جبهه ی فراگیر چپ، آرش، شماره 58، مهر-آبان 1375، اکتبر-نوامبر 1996

ـ[2] نگاه کنید به همین بحث در مارس 2002 در «بحثی مقدماتی در ضرورت رسانه آلترناتیو»ـ

Klicke, um auf altnati3.pdf zuzugreifen

ـ[3]  همایون ایوانی، بحثی مقدماتی درباره ضرورت رسانه آلترناتیو، فروردین 1381، مارس 2002، ـ

Klicke, um auf altnati3.pdf zuzugreifen

ـ[4] Marx, Karl; Debatten über Pressefreiheit, MEGA, I, I/1, p.223. به نقل از فلسفه هنر از ديدگاه مارکس، ميخائيل ليف شيتز، ترجمه مجيد مددي، انتشارات آگاه، زمستان 1381

ـ[5] همایون ایوانی، سازماندهی شبکه ای و رسانه آلترناتیو، فصل هفت بخش یک: سازماندهي و زيرساخت هاي ارتباطي ، ص 120، در لینک زیر در دسترس است: ـ

Klicke, um auf 07a_Network_20110208_Rassaneh_A.pdf zuzugreifen

ـ[6] همایون ایوانی، سازماندهی شبکه ای و رسانه آلترناتیو، فصل هفت بخش یک: سازماندهي و زيرساخت هاي ارتباطي ، ص 120، در لینک زیر در دسترس است: ـ

Klicke, um auf 07a_Network_20110208_Rassaneh_A.pdf zuzugreifen

ـ[7] چامسکي، نوآم؛ مترجم صبا اسکويي: بررسي رسانه­ها: روند حاکم بررسانه­ها چه وظيفه­اي را و در چه جهتي انجام مي­دهند، از بحثي در انستيتوي رسانه­هاي

يوني 1997، ص 3

http://dialogt.org/image/chamski/1997.pdf Links:

ـ[8] گردهمایی بنيان گذاران: بنيان های کارزاری ريشه ای در لینک زیر در دسترس است:ـ

   http://www.dialogt.org/seminar2005/flyer/arash/arash_bonyanha.htm

ـ[9]  فرهاد سپهر، سازماندهی جنبش امروز، گفتگوهای زندان، شماره دو، پائیز 1377، در لینک زیر قابل دسترس است: ـ

Klicke, um auf 2dint1.pdf zuzugreifen

ـ[10]  پرویز قلیچ خانی، آفتاب همیشه در خاطرم پرسه می زند، آرش شماره 110، بهمن 1392، فوریه 2014.

ـ[11] همایون ایوانی، سازماندهی شبکه ای و رسانه آلترناتیو، فصل هفت بخش یک: سازماندهي و زيرساخت هاي ارتباطي ، ص 157، در لینک زیر در دسترس است:

Klicke, um auf 07a_Network_20110208_Rassaneh_A.pdf zuzugreifen

ـ[12]  همایون ایوانی، بررسی زندان سال‌های 57 تا 67: دهۀ انقلاب، دهۀ ضدانقلاب، دهۀ کشتار آرمانهای انقلابی در شهر، خیابان و زندان. در لینک زیر قابل دسترسی است: ـhttp://dialogt.de/homayon_iwani_dahe_60/