زندگی عشقی، شعری زیبا، تلخ و ناب، از رفیق زنده یاد نیوشا فرهی
ـ“تاریخ صد و پنجاه سالۀ اخیرایران یکی از بارورترین، عبرت انگیزترین و اندوه بارترین فصول تاریخ کشور ماست. در این دوران است که مکتب خاصی در سیاست ایران آغاز میگردد و کسانی از نوع حاج میرزا آغاسی و میرزا آقاخان نوری، سرنوشت مملکت را دست میگیرند. از خصایص و شگفتی های این عهد آن است که هرکس خواست از روی صداقت و شجاعت به حال این مردم و این کشور دلسوزی کند، زندگی اش برباد رفت، یا دربدر و دق مرگ شد. در میان آنان کسانی که از دیگران اقبالی بلندتر و جسارتی کمت ر داشتند، لااقل به خانه نشینی محکوم گشتند.ـ
در این دوران زبانی نخواست به راست بگردد، مگر آنکه بریده باشد. کسی نخواست اصیل زندگی کند، مگر آنکه „بوف کور“ وار به کنج نکبت خزید، سری نخواست اندیشه ای بلند بپروراند، مگر آنکه به سنگ خورد.ـ
قائم مقام فراهانی و میرزا تقی خان امیرکبیر کشته شدند. شیخ احمد روحی و میرزا آقاخان کرمانی و صد تن دیگر از فدائیان گمنام و نامدار آزادی ایران، چون شریف زاده، صوراسرافیل، ملک المتکلمین، سید جمال اصفهانی و شیخ محمد خیابانی، به همین سرنوشت دچار آمدند. سپس نوبت به کلنل محمد تقی خان پسیان و کسان دیگر رسید… ابوالقاسم عارف قزوینی در حکم شهید شدگان است و صادق هدایت، در غربت، خود را بدست خویش از میان برداشت.
گاهی در ذهن چنین مجسم میشود که خط نامرئی مرموز هراسناکی در این ملک کشیده شده است و بر آن نوشته اند: (اگر از این خط گذشتی، جانت را باختی) تاکنون دیاری پای از خط فراتر ننهاده، مگر آنکه از پای درافتاده، و یا چنان خرد و ذلیل شده است که در حکم نابود شدگانش باید شمرد. همه تازگی و رمزو عبرت و سوز تاریخ صد و پنجاه ایران، در همین نکته است.“ (خط ناپیدا، محمد اسلامی ندوشن، دی 1340، مجله یغما)
عشقی از این خط گذشت و جانش را باخت! او از آن آزادگانی بود که آگاهانه تصمیم گرفت تا از این خط پا فراتر نهد! هنگامی که بدست عمال رضاشاه در میان حیاط خانه اش در خون غلطید، سی و یک سال بیش نداشت. و اگر ما معتقد به این اصل باشیم که هنرمند قبل از عرضۀ هر اثری اصولاً با نحوۀ زیستنش هنرمند است، شجاعت او را میستائیم. شاید نکته ای که اشخاصی مانند غلامرضا رشید یاسمی یا ملک الشعرا بهار در معلومات او میگویند، صحیح باشد و : „عشقی معلومات کافی در ادبیات نداشت و خود نیز عمدتاً از مطالعۀ آثار فحصای قدیم خودداری میکرد.“ یا „افسوس … زبان او گویا نیست و عباراتی که فرهنگ زبان او را تشکیل میدهند، برای نمایش … صحنه های پرشور و مهیج به قدر کافی رسا نیست …“ اما چه باک!؟ هنگامی که هدف او برقراری رابطه با مردم کوچه وبازار بود، و شجاعانه برای آگاه کردن توده ها قلم میزد و آخر جانش را بر سر عقاید آزادیخواهانه اش گذاشت. مثلا در „کلاه نمدی ها“، که یکی از بدیع ترین آثار عشقی است و افق تازه ای در ادبیات توده ای ایران گشود، شاعر جوان که خود از محرومان جامعه و با این گروه محشور است با یک ظرافت و سادگی کم نظیری با مخاطبانش ایجاد رابطه میکند. با زبانی مقبول و مفهوم آنان سخن میگوید و از کلمات پیچیده ، که استفاده از آنها در آنروزها نشان فضل و دانش گوینده بود، اجتناب می کند. گرچه پیش از عشقی کسانی چون طالباف و میرزا ملکم خان و میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی و دکتر محمد خان کفری و چند تن دیگر به فارسی ساده و بی تکلف چیز نوشته اند، اما با زبان معمول مردم فارسی زبان کوی و برزن و اصطلاحات عامیانه بکار نگرفته اند. حتی بعضی از این ادیبان گمان داشتند که استعمال کلمات عامیانه و تعبیرات و امثال و حکم معمولی خارج از شرایط ادب است و مقبول و شایسته نیست. در چنین دورانی عشقی „کلاه نمدی ها“ را سرود و با باریک بینی و آگاهی خاصی در مقدمه ای برآن چنین توصیه نمود: „از اشخاصی که فرصت دارند استدعا میشود که این ابیات را در قهوه خانه ها و گذرگاه های عمومی بخوانند تا مخاطبین ادبیات مستحضر شوند.“ـ
ـ“شهر فرنگ است کلانمدی ها!ـ
موقع جنگ است کلانمدی ها!ـ
خصم که از رو نمی رود. تو ببین روش
آهن و سنگ است ای نمدی ها!ـ
بنده قلم دستم است و دست شماها
بیل و کلنگ است ای کلانمدی ها!ـ
زور بیارید ای کلانمدی ها
دست در آرید ای کلانمدی ها!“ـ
این اثر در روزنامه ی „قرن بیستم“ که متعلق به خود عشقی بود، چاپ شد و جای تعجب نیست که چرا باید این شعر پر از نیش و کنایه به احمد قوام ـ قوام السلطنه ـ که از رجال جاه طلب آن روزگار بوده، را در قهوه خانه ها خواند! این قطعه چنین تمام می شود: „سنگ بیارید ای کلانمدی ها! دست در آرید ای کلانمدی ها!“ سید محمد رضا میرزاده عشقی در سال 1323 ه. ق. در شهر همدان بدنیا آمد و در سال 1342 ه.ق. در تهران به ضرب گلوله کشته شد. هفده ساله بود که ترک تحصیل کرد و وارد کارهای اجتماعی گردید. در آن هنگام زبان های فارسی و فرانسه را بخوبی میدانست. چند سال از زندگی اش را در استانبول که در آن دوران کانون فعالیت ملیون شده بود، به آموزش سیاست و ادب گذراند و هم آنجا اولین آثار شعری خود را سرود.ـ
نگاهی گذرا به زندگی کوتاه اما پر بارش ما را متوجه استقلال شخصیت و شجاعت بی حساب او می کند. در آن دوران رجلی را نخواهیم یافت که از گزند زبان آتشین میرزاده عشقی در امان بوده باشد. از خائنینی چون وثوق الدوله نخست وزیر گرفته تا افراد به اصطلاح مبارزی از گروه اقلیت مانند ملک الشعرای بهار از عارف شاعر تا علی صراف بازرگان معروف و حسین صبا روزنامه گار، از مستوفی الممالک تا مشیرالدوله خلاصه همه وهمه مورد تهاجم زبان و قلم این شاعر جوان و گستاخ قرار گرفته اند. عشقی عاشق و اسیر یک طرز فکر خاص سیاسی و اجتمتعی نبود و همیشه در جستجوی حق و در اندیشه ساختن ایرانی آزاد بود. ایرانی نه فقط آزاد از زورگویی ها و نظارت های خارجی، بل آزاد از قید و بند ها، تعصبات و کوته نظری های داخلی! مثلا نمایندگان اکثریت در مجلس دوره ی چهارم، که سید حسن مدرس و ملک الشعرای بهار از رهبران آن بودند، لحظه ای از اشعار تند و اعتراض آمیز عشقی در امان نبودند و هنگامی که مجلس این دوره پایان یافت او شعری سرود با این مطلع:ـ
ـ“ای مجلس چارم به خدا ننگ بشر بودید
دیدی چه خبر بود؟
هر کار کردنند ضرر روی ضرر بود
دیدی چه خبر بود؟
حال آنکه در دوره پنجم همین گروه، اقلیت بودند و عشقی با آنها همکاری مینمود! و در اثر „جمهوری نامه“ از آن به نیکی یاد میکند:ـ
ـ“ولیکن چارده مرد مسلم
نترسیدند از توپ دمادم
به آزادی ببستند عهد محکم
اقلیت از ایشان شد فراهم
وطنخواهی از ایشان گشت پادار
رضاخان را زبون کردند از این کار.“ـ
در سال 1342 ه.ق. نغمه ی جمهوری ساز شد. این توهم برای عده ای پیش آمده بود که عشقی با جمهوری مخالف است، یا حدالاقل میخواستند که چنین وانمود شود. حال آنکه عشقی جوانی روشنفکر و آزادیخواه بود و بخوبی به مزایای جمهوری آگاهی داشت و حتی در رباعی ئی گفته بود که:ـ
ـ“یا افسر شاه را نگون خواهم کرد
یا در سر این عقیده جان خواهم داد.“ـ
اما دلیل مخالفتش با جمهوری علم شده ی آن زمان این بود که شامه ی حساس سیاسی اش بو کشیده بود که چه دستهای نامردمی ای در پشت پرده ی سیاست روز در کار براه انداختن این جمهوری بوده و خودش در مقدمه ی مقاله ای با عنوان „جمهوری قلابی“ چنین مینویسد:ـ
„چیزیکه خیلی مضحک به نظر میرسد این است که گوسپند چران های سقز جمهوری طلب شده اند و این گوینده با یک من فکل و کراوات ضد جمهوری هستم. کیست که مسئله را مضحک نمیداند؟ آیا حقیقتا گوسپند چران های سقز جمهوری طلب شده اند؟ آیا حقیقتا گوسپند چران های سقز می فهمند: جمهوری چیست؟ جمهوری خوردنی است، جمهوری پوشیدنی است یا جمهوری را درو میکنند و یا با جمهوری نان میپزند؟ جمهوری اسم جانور است؟ جمهوری اسم گیاه است؟ اگر جانور است، چه شکل جانوری است؟ اگر گیاه است، چه شکل گیاهی است؟ جمهوری این قبیل اشخاص آیا چیز خوبی میشود؟ آیا میشود این جمهوری را خواست؟ اگر کسی چنین چیزی را بخواهد و فایده شخصی در آن منظور نکرده باشد، آیا میتوان آنرا صاحب عقل سلیم دانست؟ این جمهوری بود؟ یک مقاله ترجمه از روزنامه وقت ترکیه! چند مقاله و شعر و یک جریده، یک کنفرانس ضیاءالواعظین! یک تصنیف و های و هوی چند نفر استفاده چی، افراشتن چند پرچم قرمز در بیرون دروازه دولت و داد و بیداد چند نفره باز؟ بالاخره پیدا شدن یک اتوموبیل حاوی آقایان… حاصل همه این ها را بنا شد اسمش را بگذاریم: جمهوری! خدا برکت بدهد به ایرانی (این طفل یکشبه ره صد ساله میرود!) ماشاءالله به این استعداد فوق العاده!!“ـ
ما هر چه در مورد عشقی بگوییم، کم گفته اییم! متاسفانه به دلایل متعدد، از جمله اختناق وحشتناک دوران پهلوی، عشقی و اشعار و زندگی او مورد بررسی . نقد قرار نگرفته و صدها زاویه تاریک در مورد بررسی و نقد دارد که باید روشن شود. در این چند صفحه قصد حقیر نه نوشتن زندگینامه و نه بررسی کردن آثار میرزاده عشقی بوده، که این مهم را نتوان در چند ورقه و بدون تقسیم بندی اصولی آثارش به انجام رساند، بل کوشیدم تا ایماژی کلی از چهره یک شاعر بدست دهم! و برای کامل کردن این منظور لازم میدانم که در آخر چند نکته را هم یادآوری کنم: یکی آنکه میرزاده عشقی اولین کسی بود که یکی از آثار نیما را در روزنامه ی خودش، „قرن بیستم“، چاپ کرد که این حاکی از روشنفکری و تجددخواهی اوست و قبل از انتشار „افسانه نیما“ و یا هر اثر دیگری از او، عشقی خود دست به نوآوری هایی در زمینه ی شعر زده بود و مثلا در چند نمایشنامه ی منظومش بجای استفاده از شکل مثنوی، که تا آن دوران همیشه مورد استفاده ی همه ی شاعران کلاسیک قرار گرفته بود، از اشکال دیگری شعری استفاده کرد.ـ
دیگر آنکه به گمان حقیر، یکی از معتبرترین آثار شاعر که باز نشانی از شجاعت و آزاد اندیشی او در بر دارد، نمایشنامه ی منظوم „کفن سیاه“ است. در این اثر شاعر به ستیز با عقاید مذهبی قشری حاکم بر روزگار میپردازد و مسئله آزادی زنان را از طریق طرح مشکل چادر ـ و یا بقول خودش کفن سیاه ـ بار دیگر، اما پرشورتر، به محک آزمایش میسپارد!ـ
ـ“مرمرا هیچ گنه نیست بجز آنکه زنم
زین گناه است که تا زنده ام اندر کفنم.ـ
من سیه پوشم و تا این سیه از تن نکنم
تو سیه بختی و بدبخت چو بخت تو منم
منم آنکس که بود بخت تو سپید کنم
من اگر گریم، گریانی تو
من اگر خندم، خندانی تو
بکَنم گر ز تن این جامه، گناه است مرا
نکَنم. عمر در این جامه، تباه است مرا
چکنم؟ بخت از این رخت. سیاه است مرا
حاصل عمر از این زندگی، آه است مرا
مرگ، هر شام و سحر، چشم براه است مرا
زحمت مردن من یک قدم است
تا لب گور کفن در تنم است…“ـ
و این تراژدی اعتراض آمیز چنین پایان می یابد:ـ
ـ“شرم چه؟ مرد یکی بنده و زن یک بنده
زن چه کرده است که از مرد شود شرمنده؟
چیست این چادر و روبنده نازیبنده؟
گر کفن نیست، بگو چیست پس این روبنده؟
مرده باد آنکه زنان زنده بگور افکنده
بجز مذهب هرکس باشد
سخن اینجای ـ دیگر بس باشد
با من از یک دو سه گویند همآواز شود
کم کم این زمزمه در جامعه آغاز شود
با همین زمزمه ها روی زنان باز شود
زن کَنَد جامه شرم آر و سرافراز شود
لذت از زندگی جمعیت احراز شود
ورنه تا زن به کفن سر برده
نیمی از ملت ایران مرده“ـ
خیلی ها معتقدند که اشعار او در آخرین شماره ی „قرن بیستم“ (جمهوری سوار ـ مظهر جمهوری ـ نوحه ی جمهوری) باعث قتل او شده. اما واضح است که اشعار دیگر او مانند „جمهوری نامه“ و „باور مکن“ و „تصنیف جمهوری“ که پنهانی چاپ و میان مردم چخش شده در نابود شدن او اثر مستقیم داشته منتهی افرادی مانند یحیی آرین پور مولف کتاب از „صبا تا نیما“ علی اکبر سلیمی گردآورنده „کلیات مصور میرزاده عشقی“، که من از آنها برای نوشتن این مقاله مدد گرفتم، در دوران پهلوی نمیتوانستند مستقیما اشاره کنند که این اشعار ضد رضا شاه بوده و او را دست انداخته و به باد استهزاء گرفته و همین ها هم سبب ساز نابودی شاعر گشته!ـ
مثلا در بخشی از جمهوری نامه چنین می آورد:ـ
ـ“قشونی خلق را با نیزه راندند
ولی مردم بجای خویش ماندند
رضاخان را بجای خود نشاندند
به جای گل بر او آجر پراندند
نشاید که بر افکار پیکار
بباید خواست از مخلوق زنهار…“ـ
نیوشا فرهی 1359