«خاطرات یک شکنجه گر «قسمت آخر

 

«خاطرات یک شکنجه گر»

(قسمت پایانی)

 

خدایا این چه مجازاتی بود، حالت جنون به من دست داده بود طاقت نیاورده و به رئیس شهربانی مرکز تلفن کردم.

وقتی خودم را معرفی کردم او گفت: چه می خواهی؟ گفتم: می خواهم به سر کارم برگردم.خنده ای تمسخرآمیز کرد و گفت: کار؟ کدام کار؟ تو همان موقع از کار اخراج شدی برو پی کارت.

علت اخراجم را پرسیدم او گفت: بعلت بیماری روحی و قصور در انجام وظیفه ، از خشم فریاد کشیدم و بنای ناسزا گفتن را گذاشتم، ولی او اخطار کرد که من یک آدم معمولی بیش نیستم و می تواند در اولین فرصت دخلم رابیاورد. گوشی را گذاشتم اعصابم متشنج بود، خشم و نفرت سراسر وجودم را انباشته بود دیگر هیچ کس برایم نمانده بود و جایی برای پناه بردن نداشتم تا غمم را با کسی در میان بگذارم، چه تنها مانده ام مثل خاری در بیابان برهوت که به هر طرفی پرتاب می شود، ولی باز سرگردان لحظه ای برجای می ماند. وقتی به پشت سرم می نگرم باری از خاطرات تلخ بر دوشم سنگینی می کند، حتی کسی نیست که نزدش به اعتراف بنشینم، لحظه ای فکر انتقام تمام ذهنم را به خود مشغول کرد.

26.01.86  به مجله نکته تلفن زدم و گفتم « من یک شکنجه گرم» و می خواهم اعتراف کنم. مرا پذیرفتند با یکدیگر قرار گذاشتیم و به مجله رفتم.

اولین مصاحبه ام با عکسی از من با چشمان بسته، دراین نشریه درج شد و در سراسر کشور مثل بمب ترکید.

می خواستم تمام کسانی را که در این جنایات با من سهیم هستند به پای میز محاکمه بکشم، می خواستم همه چیز را بگویم. وقتی در مقابل خبرنگاران قرار گرفتم شروع به گفتن آنچه انجام داده بودم و بر من گذشته بود کردم، همه چیز را برملاکردم. مدارک و اطلاعات و عکس های مستند بیشماری در اختیار مجله گذاشتم اما آنان جرأت چاپ و پخش آنان را نکردند. شاید به صلاحشان نبود که تمامی آن مطالب را به چاپ برسانند، در هر حال شنیدم و خواندم که مرا دیوانه سادیسمی خوانده اند و گفته هایم را یک اختراع بیش ندانسته اند.

مجددا“ به مجله زنگ زدم و قرار دوم را گذاشتم و مسئله شکنجه را عنوان کردم، پلیس از پخش روزنامه جلو گیری کرد و با یورش به دکه ها روزنامه ها را از روزنامه فروشی ها جمع آوری کردند ولی تمام تلاششان بیهوده بود چون یک کپی از آن به ده برابر قیمت خرید و فروش می شد. پلیس عاجزانه تلاش می کرد و دیوانه وار قضیه را پیگیری می کرد.

به من انگ چپی بودن، نفوذی، عضو سازمان سیاسی و مشابه این ها را زدند.

آقای «صوت آریکان»( رئیس سازمان امنیت- میت) پشت سر هم نطق سر داده که شکنجه ها اتفاقات فردی و استثنایی می باشند و کلیت ندارند و سال ها است که بازجوها به شکل مسالمت آمیز و انسانی با زندانیان برخورد می کنند.

 آیا از نظر شما آویزان کردن انسان هابه شکل گوسفند ذبح شده رفتاری است انسانی؟ یا موارد دیگر که در این اعتراف نامه آمده؟ کدام؟ هر کدام اینها سندی است که مهر باطل بر هر گفته دروغ و عوام فریبانه می زند، کم کم احساس سبکی می کنم.

خنده دار این است که نخست وزیر این مردک فربه گوریل نما بجای آن که بگوید ما موضوع را تعقیب و رسیدگی می کنیم و اگر مسئله شکنجه حقیقت داشته باشد ما مجرمین را تحت پیگرد قانونی قرار می دهیم، مرا یک چپی دیوانه معرفی می کند، نخست وزیر مرا عضو «سازمان کمونیستی راه انقلابی» خواند( در حالی که قبل از این که پلیس بشوم عضو بخش جوانان حزب«عدالت» مرکز «بوکیرکوی  Bokir koy» بودم و مدتی نیز محافظ وزیر دادگستری) و یا آن کس که خودش در تمام جنایات سهم به سزایی داشته حالا علت اخراج مرا از کار، بیماری روانی و سادیسم می داند، ولی هیچ کس بهتر از خودم  نمی داند که من کی هستم؟ و از وحشت آنان هم اطلاع دارم.

اگر گفته های مرا دروغ قلمداد می کنند، برای آگاهی مردم حاضرم تمام شکنجه ها را با محل و اشکال شکنجه در شکنجه گاه هایشان یک به یک نمایان کنم.

یاد دوران کودکی به خیر، یاد آن روز که می خواستم هنرپیشه بزرگی بشوم و در سرتا سرکشور پوسترم را پخش کنند، دلم می خواست درو دیوار پر از عکس های من باشد. والان عکس من پشت یک مجله معروف بود. شاید من از نظر خودم یک قهرمان باشم که پایه های دولت را سست کرده و آنها را افشا می کنم دیگر هیچ چیز برایم مهم نیست، این دیگر آخر نمایش نامه است یعنی «هملت» می میرد. فقط یک چیز دیگربرایم مهم نیست به زانو در آمدن و اینکه فکر می کردم  که هیچ کس نتوانسته مرا به زانو درآورد و حال می بینیم که همیشه به زانو درآمده، زیستم و نمی دانستم انسان گاهی چه دیر بیدار می شود زمانی که دیگر برای ساختن دیر است.

وقتی خبرنگار از من پرسید: حالا می خواهی چکار کنی؟ جوابی نداشتم به او بدهم

  • هیچی می خواهم بروم خودم را تسلیم کنم.

«صدات جانو» مردی سی ساله با لباس های سرمه ای و کفش های نوک تیز و مرتب با قامتی متناسب مثل همه.

نمره پرسنلی شهربانی 63823    که در طول هفت سال خدمت بیش از 200 (دویست) نفر را شکنجه کرده بود. او نه تنها دیوانه نبود و سادیسم نداشت بلکه یک فرد بالغ بود که کارهایش روی حساب و کتاب بود. «صدات» گامهای استواری می گذارد برای آن که زندگی ننگین خود را توجیه نماید، برای آن که بگوید می خواهد شکنجه را در کشورش برملا سازد و مدعی است که دلش به حال شکنجه شدگان می سوزد و وجدانش ناراحت است. او می خواهد از این طریق عقده های سی ساله خودش را بروز دهد. او می خواهد خویش را تطهیر سازد و ضربه قدرتش را به حکومتیان نشان دهد.

جمعه 19.04.1984  «صدات» با «تئومان اورن» سرپرست کانون وکلای دادگستری تماس گرفت  و پس از گواهی سلامت، خود را به دادستانی معرفی می کند. هیچ کس از او خبری نمی آورد، هیچ کس دیگر او را نمی بیند. او می رود تا در زباله دانی تاریخ محو گردد. او باید می رفت.

گرگ های گرسنه در بوران یک دیگر را می درند، گرگی طعمه گرگ های دیگر، قانون جنگل، قانون بقاء، قانون سرمایه.

موخره:

در زندگی یک زندانی سیاسی لحظات تلخ و خاطره انگیز به وفور یافت می شود. لحظات تلخ، ومرور دوباره دوران تخت و تازیانه جسم و روان زندانی را به دوران متلاطمی که عیار هر فرد در آن محک خورده است دو باره باز می گرداند و لحظه لحظه آن دوران همچون فیلم سینمایی در برابر چشمان زندانی رژه می رود. اماخاطره انگیزبخاطر زمانی است که پوست و گوشت و استخوان تازیانه و تخت شکنجه را به زانو در آورده است تا زندانی سبکی پرواز تن و روان را در زیر بالهای سترگ مقاومت خود به عیش بنشیند.

یکی از مشکل ترین کار ها نگارش خاطرات زندان و دوران داغ و درفش است و سخت تر از آن نگارش خاطرات شکنجه گری است که سایه سنگینش چون شبح همیشه در ذهن زندانی باقی مانده است.

شکنجه گری که تاریخ مصرفش به انتها رسیده و سیستم سرمایه داری بخاطر منافع ومصالحش او را قربانی می کند و با تمام تمهیدات و رعایت منافع و مصالحه و در دفاع از جنایات و خوش خدمتیش به نظام حاکم برای انتقام از با لا دستی ها لب به سخن می گشاید.

باز نویسی و انتشار خاطرات یک شکنجه گر واکنش های متفاوتی را در پی داشت از تایید و واکنش مثبت فراوان تا انتقاد به باز نشر خاطرات این شکنجه گر. یکی ازعزیزترین رفقای دوران سرکوب و شکنجه دهه 60 ضمن انتقاد به باز نشر خاطرات یک شکنجه گر معتقد بود که انعکاس این همه جنایت و وحشی گر باعث ایجاد رعب و وحشت و دلسردی در نسل جوان می گردد البته من مجالی در پاسخ گویی به او در رابطه با این انتقاد نیافتم از این رو در اینجا با نوشتن این توضیحات امیدوارم پاسخ مختصری هم به آن رفیق عزیز داده باشم.

بیان خاطرات زندان یا خاطرات شکنجه گران می تواند موجب تالم خاطر یا به قول آن رفیق عزیز یاس و ترس در عده ای شود اما باعث آگاهی عناصر مبارز می گردد که با علم و آگاهی به عواقب مبارزه وارد میدان عمل شده و با توانی مظاعف به مقابله با داغ و دروش بروند. بدیهی است عده ای بر آنند با نفی مقاومت و کم ارزش جلوه دادن آن از بار مبارزه بکاهند.

بیان این که پوست و گوشت و استخوان در مصاف کابل و شکنجه تاب نمی آورد برای عده ای اصل شده تا با توجیه اینکه توانایی انسان ها با هم برابر نیست از پیش بذر یاس و بریدگی را در بین جوانان بپاشند. کسی منکر توانایی متفاوت فیزیک بدنی انسانها در برابر شکنجه نیست ولی هر عنصری هم کم و بیش نسبت به توانایی های خود آگاهی دارد و می داند که در مبارزه طبقاتی به قول معروف حلوا خیرات نمی کنند و برای ورود به عرصه مبارزه هیچ خنجری بیخ گلوی کسی نیست و ورود به میدان مبارزه با آگاهی اولیه شکل می گیرد. کم آوردن در زیر بازجویی اگر چه منطقی ولی غیر قابل قبول و پذیرش است و نمی توان با توجیه اصل توانایی فردی به راحتی اصل مقاومت و مبارزه را زیر سئوال برد. در ضمن تفاوت فاحشی بین فردی که در زیر شکنجه کم می آورد با فردی که از پیش آماده بریدن و سپس تواب شدن و تبدیل به مهره سرکوب شکنجه شدن است وجود دارد. شاید هیچ کس به اندازه زندانیان دهه 60 شاهد و ناظر این موارد نبوده باشند که چگونه مقاومت در زندان حرف اول را می زد و کسانی(چه زن ، چه مرد)  در برابر شکنجه گران مقاومت می کردند که «صدات جانو» های ایرانی در مانده از این همه ایستادگی آنها بودند. اما در طرف دیگریک زندانی که در زیر شکنجه شکسته بود بعد از خلاصی از شکنجه به باز سازی خود و یا عدم مداخله درمسائل زندان می رسید و یا خود تبدیل به ابزار شکنجه برای دیگر زندانیان تبدیل می شدو بعنوان یک تواب پا به پای شکنجه گران به سرکوب زندانیان دست می زد. امروز عده ای مستقیم یا غیر مستقیم با دفاع از توابین وبریده ها(نه کسانی که تنها درزیر شکنجه کم آوده اند) به تبلغ بریدن و تواب شدن پرداخته اند و ضمن نادیده گرفتن و بی ارزش شمردن عنصر مقاومت به مقابله با زندانیان مبارز و انقلابی و نفی مقاومت پرداخته اند.

نمونه های «جنت درمنجی» و زنان و مردان مبارز و مقاوم و انقلابی در زندان های ایران به وفور یافت می شد و می شود و من متحیر که عده ای بجای ارج نهادن به این انسان های والا در صدد میدان دادن وتطهیر توابین هستند.

و اما «صدات جانو» و نمونه هایی مثل او ماموران دون پایه ای هستند که مدارج ترقی را درنظام سرکوب و شکنجه سرمایه داری جهانی به سرعت درمی نوردند و همانطوربه سرعت قربانی همان نظام می گردند.آنهافراموش می کنند که تاریخ مصرف مشخص و معینی دارند و با پایان یافتن این تاریخ چون دستمالی کثیف به زباله دانی سپرده می شوند.

«صدات جانو» اولین شکنجه گر نبود و آخرین آنها هم نخواهد بود. امثال او امروزه در تمامی کشورها به ویژه کشورهایی مانند ایران، یا دوران ابتدایی خود را آغاز کرده اند یا به مرحله انتهایی خود رسیده اند. از شکنجه گران بنام و رهبران ساواک شاهنشاهی که به انتها رسیدند(مثل نصیری، پاک روان، آرش، حسینی، عضدی و…)گرفته تا شکنجه گران منفور نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی. عده ای از شکنجه گران دوران شاه در دوران قیام قربانی دربار شدند و شکنجه گران جمهوری اسلامی هم عده ای قربانی شدند و عده ای هم به پست و مقام در دستگاههای کلیدی، وزارت ، وکالت رسیده اند نمونه های بارز آن لاجوری، کچویی ، داود رحمانی،سعید امامی،سعید حجاریان ،سعید مرتضوی، میثم و… قربانی شدندو عناصری هم به پست و مقام رسیدند از وزارت و و کالت گرفته تا تجارت و … مثل یونسی، پور محمدی، فلاحیان، رئیسی،نیری و… خیل عظیمی از سرداران سپاه و نماینده های مجلس که همان شکنجه گران دهه 60 هستند.عده ای هم به محاق رفتند و یا به اصطلاح اصلاح نژاد شدند مثل اشراقی، مبشری، هادی غفاری، هادی خامنه ای، تاج زاده، جلایی پورو… متاسفانه عده ای هم بدون پاسخگویی به جنایات خود مردن مثل گیلانی، خلخالی، حسنی و… تعدادی هم رانده شدند و برای خودشان اپوزسیون تشکیل دادند این عده حتی به اندازه عنصر بی شرفی چون «صدات جانو» شرف نداشتند که مقداری از جنایات خود را به زبان بیاورند. مثل عبدالکریم سروش، اکبر گنجی، نوریزاد، عطا مهاجرانی، سید ابراهیم نبوی ومخملباف…

من امیدوارم تک تک شکنجه گران و کلیه عناصر نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی قبل از مُردن به صورت طبیعی در دادگاه های مردمی کارگران و زحمتکشان ایران پاسخگوی جنایات خود باشند تا هیچ جنایتی بی عقوبت نماند.

به پایان آمد این دفتر شکنجه همچنان باقی است

محمود خلیلی