یلدای مادران ِ سیه پوش، حسن حسام

مادر بهکیش
مادر بهکیش

صدای بی صدایت
از حنجره خونین می گذرد
و بر لبان خشک و ما سیده
یخ می بندد
هنوز هجرانی می خوانی
با نگاهی ما ت
گمشده در هیچ جا

مادر بهکیش

مادر بهکیش

زخمت رامی خراشی مادر!ـ

هنوز هم
چشمان پائیزی ات
این گل را می پاید
خفته در جنون عاشقی
پیچیده در « نه » خونین
پَرپَر

غرقه در گرداب جنونی مادر!ـ

داغی بر دل
وکینه زاری در جان داری
مرغ سر بریده را مانی
پیش
از آنکه جان تهی کند ،
بال بال می زند !ـ

چه بار سنگینی داری مادر!ـ

به چون بید در معبر باد
پیچان
پیچان
می پیچی در خود
ومشت می کوبی بادرد
بر سینه زمخت شب سرد
دل پرنده را مانی
برهیمه ای گداخته
گُر می گیری
گُر می گیری

چه روزگاری داری مادر !ـ

این سو تراما
در این کشتارگاه
به زمستانی چنین بلند
هرصبح وهر شام
در قُروق معابر
بر گلدسته ها
اذان می گویند
و در مساجد بیداد
قاریان
به قرائت مشغولند
امام جماعت
در راه است

 پاریس                    8/9/2015