به یاد رفیق شهاب نظر پور، جهان عزیزیان

زنده یاد فدایی خلق ، کمونیست عاشق ، رفیق شهاب نظر پور

با تشکر از رایای عزیز و دوست داشتنی برای ارسال این عکس .

سال ها بود که چشم انتظار بودم ، سر انجام شهاب را مجددا دیدم ، بغضم ترکید و گریستم و گریستم ، شهاب را از صمیم قلب دوست می داشتم ، هنوز هم در روح و نفس من جای ویژه ای دارد ، یگانه و ویژه بود ، آه ای روزگار …..ـ
بیدار هر که گشت در ایران ، رَوَد به دار
بیدار و زندگانی بی دارم آرزوست
ایران فدای بوالهوسی های خائنین گردیده
یک قشون فداکارم آرزوست
عارف قزوینی

شهاب عزیز هرگز و هرگز فراموشت نخواهم کرد .ـ

داستان زندگی کوتاه و مفید شهاب پیش تر در همین صفحه منعکس شده است .ـ

آن سال های پر التهاب

مختصری در باره رفیق

رفیق جانفشان شهاب نظرپور

رفیق جانفشان شهاب نظرپور

زنده یاد فدایی فدایی خلق ، کمونیست عاشق، رفیق شهاب نظرپور

رفیق شهاب را به صبح یک بهار در میان کوه پایه های دشت سوسن در منطقه ایذه از توابع بختیاری باید تشبیه نمود
آمد ورفت ، رفتنی که به زیستن عشق می ورزید ،او از چند جهت عاشق بود به همین دلیل هم جان شیرینش را بن مایه فرار چند زندانی از زندان قرار داد تا در رهایی هم بندانش زندگی کند
وقتی شنیدم ، جمهوری جهل و جنایت ،جان دوست داشتنی ، مهربان ، رفیق بی باک و دلیرم را در سحر گاه یکی از روزهای گرم تابستان در زندان جنوب با رگبار گلوله گرفتند،خون گریستم ،نفسم در سینه فشرده شد ،آه از نهادم برخاست ،به خود گفتم ،چگونه ممکن است با چنین انسان فرهیخته ای چنین کنند
شهاب را با چشمان ریز و نافذش ،مهربانی در کلامش،بقول یکی از دوستان در مونتریال هر وقت شهاب دستش را بروی شانه کسی می انداخت هم گرما را منتقل می کرد هم مهربانی را،بیاد می آورم، هنوز به خود می گویم چگونه چنین چیزی ممکن است ،اما ممکن شد و شهاب را از من گرفتند،جهل هیچگاه فرهیختگان را بر نتابیده است
شهاب هر چند برای مدت کوتاهی زیست اما گل دادو مژده داد …..همانگونه که در چهار کیلومتری جاده کرج در کنار کارگرانی که در آنجا هم کار می کردند هم زندگی ، هر جا مشکلی برای هر کارگری ایجاد می شد ،شهاب اولین فردی بود که در جهت رفع آن مشکل از جان، مایه می گذاشت، بهمین علت به عمو شهاب معروف شده بود، در این محله کارگری کسی نبود که مهر عمو را به دل نبسته بود،عمو بیست و پنج سال بیشتر نداشت ، اما در دل کارگران و افراد محله کارگری عمو شده بود تا آنجا پیش رفته بود که حتی سلمانی محله هم او را عمو صدا می کرد
رفیق عمو بدین روی زیستنش مژده بود رفتنش هم زیستن
رفیق همراهش شادی بحرکت در می آمد پا می گرفت و انسان معنا می یافت، همانطور که رفقای فدایی پیش از او چنین بودند ، هم حمید اشرف بود هم جزنی ،از جنس سیاهکل وتبلور ارزش بود
بی باکی و عاشقی کاراکتر او بود،عاشق شده بود ،نامزدش در شهرستان دسگیر شده بود،برایش بی تابی می کرد،دل سپرده شده بود
گفت می رود ،گفت باید برود و رفت،رفت تا دیوار زندان را در هم شکند که به عشقش برسد، پس از دو روز ورود به شهرستان جایی که عشقش در آن زندان بود ، دستگیر و به همان زندان سپرده شد، شکنجه اش کردند اما چیزی نگفت،مدت کمی در زندان ماند ،او کسی نبود که به زندان تن دهد ، سر انجام در طرح فرار از زندان شرکت کرد ،آخرین نفر بود که باید می گریخت ،چند نفر از زندانیانی که نمی خواستند در این طرح شرکت کنند عنوان کردند ،چون افراد باقی مانده ممکن است با مشکل روبرو شوند ،یک نفر باید مسئولیت را بعهده بگیرد ،رفیق نرفت ، ایستاد ومسئولیت را بعهده گرفت تا هم فرار موفق پیش رود هم کسانی که نرفته بودند دچار مشکل نشوند، بخوبی می دانست چه را باید هزینه کند،عاشقانه بسویش رفت
دو روز بعد در سال۱۳۶۳ رفیق شهاب تیرباران شد
یاد و خاطره اش گرامی