گفتگوی نشریه ی «رادیکال» ، ارگان شورای دانشجویان و جوانان چپ ایران با وزیر فتحی
ـ« گوئی زمین و زمان دست بدست هم داده بودند تا نسل ما را از زمین وزمان بر کَنَند!»
«مقاومت زندانیان هرگز متوقف نشد و پس از شصت و هفت هم تداوم یافت»ـ
وزیر فتحی
گفتگوی نشریه ء «رادیکال» ، ارگان شورای دانشجویان و جوانان چپ ایران با وزیر فتحی
اشاره : وزیر فتحی از زندانیان سیاسی ِدهه ء شصت و از جان بدر بردگان کشتار تابستان شصت و هفت است . در بهمن ماه 61 دستگیر و در تیر ماه 71 از زندان آزاد شده است . زندانهای قزلحصار و گوهر دشت و اوین را در ان دهه ء دهشتناک تجربه کرده است . در آذرماه سال 1370 در جریان دیدار سوم گالیندوپل – نماینده ء ویژه کمیسیون حقوق بشر- از زندان به همراه دو زندانی سیاسی دیگر دههء شصت با وی دیدار و در برابر او و هیئت همراه در باره ء آن کشتار هولناک شهادت داد .«دیدار با گالیندوپل» گزارشی ست که اوازشهادت و گفتگوهای خود و همبندیانش در بستر گزارش هر سه دیدار گالیندوپل از زندان ارائه و منتشر کرده است . فتحی از امضاء کنندگان نامهء سرگشاده به احمد شهید – نمایندهء ویژه جدید شورای حقوق بشر – است . با او در بارهء این نامه و اهداف آن ، زندان و مقاومت زندانیان در دههء شصت و شرایط پس از کشتار 67 به گفتگو نشستیم .
رادیکال: موضوع این مصاحبه کشتارهای زندانیان سیاسی در سال شصت و هفت در ایران است . در این باره میخواستیم ارزیابی خودتان را درباره ء مجموعه تلاش های سیاسی و تحقیقاتی که تاکنون از سوی نیروهای سیاسی و یا افراد مستقل ، انجام یافته و جابه جا منتشر شده بدانیم ؟
فتحی: بیست و سه سال پیش در چنین روزهائی جنایت هولناکی در زندانهای سیاسی بوسعت تمام ایران بوقوع پیوست که از پیش طراحی شده و سازمان یافته و بطرز بی نهایت بیرحمانه وبا شقاوت وسبعیّت هرچه تمامتر به اجراء درآمد . امروز که هفتم مرداد ماه است ، درست بیست و سه سال از آن «قتل عام» فجیع میگذرد . پیش از آنکه به اقدامات انجام یافته و تلاشهای صورت گرفته در راستای پی گیری های حقوقی و روشنگریهای سیاسی در این خصوص بپردازیم ، مقدمتاً اشاره به نکته ای با اهمیت را ضروری میدانم و آن اینکه ؛ از حیث حقوقی و نیز حقیقت ِ آنچه که روی داده است ، کاربرد واژه ء «کشتار» یا «کشتارها» در خصوص آن جنایت هولناک ، رسا و کافی به مقصود نیست . بنظر میرسد که انگیزه ء آندسته از دردمندان و دردآشنایان و زخمدیدگان این جراحت بزرگ که بکار بردن واژه های کشتار یا کشتارهارا براصطلاح «قتل عام» ترجیح میدهند ، دغدغه ای زبانی و ادبیات ِ بیان باشد و احتمالاً باینترتیب میخواهند از کاربرد واژگان و اصطلاحات عربی و «قدیمی» بپرهیزند اما ، واقعیت اینست که «کشتار» فاقد آن بار ِ معنائی ِ حقوقی ایست که اصطلاح «قتل عام» بر دوش میکشد . یعنی همان بار حقوقی ئی که معادل انگلیسی آن massacre ، آن را حمل میکند . بنابر این تا زمانی که معادل سلیس و روان و پذیرفته شده و جا افتاده ای برای این اصطلاح درزبان فارسی جایگزین نشده ، از حیث حقوقی از کاربرد اصطلاح «قتل عام» برچنین فاجعه ای گریزی نیست .
درخصوص کار ِ پیگیری این قتل عام اما – چه از نظر حقوقی و چه از لحاظ سیاسی – گفتنی ست که آنچه تا کنون برروی این موضوع و این پرونده ء عظیم ، انجام شده بخشی مربوط به وظایفی ست که برعهدهء نهاد های بین المللی از جمله کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد که هم اکنون شورای حقوق بشر جای آن را گرفته ، هست و به آنها مربوط میشود ودر چارچوب تعهدات و مسئولیت های تعریف شدهء آنهاست . بخشی هم مربوط میشود به „ما“ ی البته گسترده تر از گروه و جریان و سازمان و حزب خاصی به تنهائی ؛ بلکه در برگیرندهء همهء کسان و نیروهایی ست که در گستره ء رویا رویی با مناسبات و رژیمی که بیش از 30 سال است این جنایات را سازمان دهی میکند و انجام میدهد ، قرار دارند و این مصیبت و جراحت را مستقیماً بر جان و پیکر خود حس میکنند . همچنین همه ء کسانی که دغدغهء احقاق حقوق انسانی و دفاع از طرف ستمدیده را دارند وخویشتن را همدردان با قربانیان این جنایت هولناک میدانند . بخشی از فعالیت در خصوص پرتو افکنی و روشن کردن زوایای تاریک و ناروشن آن قتل عام و شهادت درباره آن کشتارهای مهیب و جلوگیری از به فراموشی سپرده شدن و در قعر زمان دفن شدن حقیقت این ماجرا با یاد و یادآوری مستمر و انتشار پی در پی و گستردهء یافته های تازه دربارهء آن فاجعهء عظیم به همین «ما» مربوط میشود .
در خصوص مورد اول یعنی ، وظایف سازمان ها و نهادهای بین المللی ، باید اشاره کنم به این مطلب که قتل عام سال 67 همانطوری که در نامهء اخیر« زندانیان سیاسی دهه 60 و بازماندگان قتل عام 67 » به تصریح آمده است دقیقاً بیخ گوش نماینده ء ویژه کمیسیون حقوق بشرسازمان ملل متحد – گالیندوپل – صورت گرفت . درست در زمانی که گالیندوپل مأموریت داشت به وضعیت حقوق بشر در ایران و در واقع به نقض حقوق بشر در ایران رسیدگی کند ! گالیندوپل علیرغم اینکه درشهریورماه ودر زمانی که آن قتل عام در جریان بود ، از این کشتار ها مطلع شد و علیرغم اینکه در مهرماه 67 در گزارش مقدماتی خود به مجمع عمومی و کمیسیون حقوق بشرهم به این رویداد اذعان کرد و نیز برغم آنکه در دیماه 68 با ارائهء فهرستی هزار نفره از بدارآویخته و تیر باران شدگان به مجمع عمومی و تاکید بر اینکه احتمالاً شمار اعدام شدگان به چندین هزار تن میرسد ؛ با این وجود موضوع را پیگیری نکرد! واقعیتی که البته صرفاً مربوط به «ساده لوحی حیرت انگیز» گالیندوپل – بتعبیر قاضی جفری رابرتسون- نمیشود ؛ بلکه تلخی و سیاهی ِ آن فراتر از گالیندوپل رفته و دامنگیر کمیسون حقوق بشر و مألاً سازمان ملل متحد و تبعاً اعضاء قدرتمند و ذینفوذ این نهاد بین المللی نیز میشود زیرا همانگونه که رابرتسون در گزارش خود مینویسد : « مدارک و اسناد مربوط به این کشتارها در 23 مهر ماه 1367 در اختیار مجمع عمومی سازمان ملل متحد قرار گرفت . نه این مجمع و نه شورای امنیت سازمان ملل ، هیچ کدام گامی در واکنش به این جنایات برنداشتند». باینترتیب در مورد قتل عام 67 از سوی نهادهای بین المللی و بویژه کمیسیون حقوق بشر ملل متحد آنچنان پیگیری ئی که میبایست صورت بگیرد ، نگرفت . ما خوشحالیم و احساس موفقیت میکنیم وقتی که میبنیم بعنوان مثال ندا آقا سلطان را در خیابان بترتیبی که دقیقا از جمهوری اسلامی بر می آمد و بر می آید و ما میشناختیم و میدانستیم که چنین جنایت هایی برایش بسیار ساده و سبک است به جرم شرکت در تظاهرات میکشند چگونه واکنش های بین المللی و جهانی را در پی داشت و دارد و در رسانه های گفتاری – دیداری – شنیدار ی ِ بٌرد وسیع ، مطرح میشود و رؤسای جمهور و مقامات دولتی را به وا کنش وا میدارد اما ؛ از طرف دیگر باید با تاسف فراوان بگوییم که درخصوص قتل عام زندانیان سیاسی دههء 60 در سال 67 در آنهنگام که هزاران نفر را تک به تک بردند به یک جلسه ای که اسمش را میگذاشتند تفکیک بند و یا بعنوان اینکه ما می خواهیم چندتا سؤال بکنیم بگونه ای که حتی زندانی در بادی امر و تا مدتها نمیدانست که این جایگاهی که او در آن قرارگرفته ، بعنوان دادگاه است ویا در کجا نشسته است و آنچه که قرار است از دل این جلسه بیرون بیاید اصلاً موضوعش چیست و مربوط به چیست؟! بردند و دسته دسته و گروه گروه فرستادند به سالنهای اعدام و یا تیرباران و به دار آویختند و تیر باران کردند ؛ چنین واکنشهایی صورت نگرفت و چنین پیگیرهایی نشد !ـ
قتل عام 67به همین دلیل است که هنوز پرونده اش باز است و علاوه براین به این دلیل این پرونده مفتوح است که از حیث حقوقی وجنبه ء کیفری ، همچنان و هنوز اثراین «جنایت علیه بشریت» و عواقب و پیا مدهای آن در وضعیت کنونی ِ جامعهء جهانی و ساحَت ِ بشری ووضعیت اسفبار حقوق بشر در ایران و وضع بازماندگان ِ قربانیان ؛ جاری و ساری ست . خانواده ها هنوز نمیدانند که فرزندانشان و خویشاوندانشان کجا دفن شده اند و مزارشان کجاست و به چه صورتی دفن شدند ! به صورت دسته جمعی یا فردی دفن شدند ؟! کجا هستند ؟ خاوران را خانواده ها میشناسند و معلوم نیست چه تعداد و کدام یک از زندانیان را درآنجا جای داده باشند ! همان خاورانی که در همین امروز در حال تخریب آن هستند تا مگر آن زمین و خاکی را که شهیدانمان را در بر گرفته است نیز از میان بردارند و محو کنند !شهرستانها چطور؟ عزیزانمان را که در شهرستان ها حلق آویز کردند و به گلوله بستند ، کجاها دفنشان کردند؟ این پرونده را گالیندوپل به سرانجام نرساند . جانشین او موریس دنبی کاپیتورن هم پیگیری نکرد و وانهاد! بنابراین جرم و جنایتی که هنوز و همچنان پیامدها و عواقب آن به شکل عینی و نه صرفاً روحی و عاطفی عمل میکند و« اثر» آن باقی ست ، پرونده ای مفتوحه است ، مختومه نیست . قتل عام شصت و هفت از نظر حقوق بین الملل هم از مصادیق جنایت علیه بشریت است و بنابرقواعد حقوقی و بین المللی و بنابر سیاق ِاصل «وحدت ملاک» و«وحدت رویه» ، این پرونده و موضوع آن بهیچوجه و عنوانی مشمول مرور زمان نمیشود .
بنابر این متاسفیم که باید به صراحت بگوییم از مجموع آنچه که رخ داد ، از مجموع آن برخورد ها و مواضع و طرزو شیوهء رفتار بااین قتل عام که در آن سالها و تا کنون صورت گرفت و شما میتوانید صورت خلاصه ای ازاین با صطلاح واکنشها را در گزارش جفری رابرتسون تحت عنوان « تحقیقی در باره کشتار زندانیان سیاسی در ایران در سال 1367» ، و گزارش دیدارهای گالیندوپل از زندان و برخوردهای او را در «دیدار با گالیندوپل ؛ گزارش شهادت زندانیان سیاسی دههء شصت در برابر هیئت کمیسیون حقوق بشر ملل متحد» ببینید ، تردیدی باقی نمیگذارد که به آن قتل عام وکشتارهای سبعانه و مهیب در آن زمان آنچنانکه میبایست پرداخته نشد . گوئی زمین و زمان میخواست دست به دست هم دهد تا نسل ما را از زمین و زمان برکنَنَد ! هم ازاینروست که «زندانیان سیاسی دههء شصت و بازماندگان قتل عام شصت و هفت» و حامیان وپشتیبانان و امضاء کنندگان «نامه به احمد شهید» برآنند و اعلام کرده اند که نماینده ء ویژه ء جدید میبایست در فرصت بدست آمده ، این موضوع ناتمام و همچنان روی میز را در سرلوحه ء هرگونه بررسی و تحقیق خود قرار دهد و گرنه مأموریت او هم به سرنوشت مأموریت آگوئیلار و گالیندوپل و کاپیتورن دچار خواهد شد و پشاپیش بی اعتبار است !
بخش دوم قضیه یعنی همان مسیر دوم برمیگردد به „ما“ با مفهومی که در مقدمه ذکر کردیم . بویژه آنهائی ست که آن «اعتراض بزرگ» راعلیه «جمهوری اسلامی» انجام دادند . «ما» ئی که با تمام وجود به اعتراض بر خاستیم و :
با یکی آخرین توان زده ایم یک صدا نعره بر سر نیرنگ
مائی که در هر شکل و گروهی که بودیم ودرهروضعیتی که بسر میبردیم درآن اعتراض بزرگ شرکت جستیم و به «جمهوری اسلامی» و سردمداران حقیر آن ، « نه» ای بزرگ و سرافرازانه گفتیم . مردم ما هم که در برابر جمهوری اسلامی ساکت ننشستند و سکوت نکردند و تسلیم هم نشدند . اوج و وسعت بارز این اعتراض دهه 60 بود و اوج و قلهء کوه یخ بهایی که برای این اعتراض پرداخت شد ، قتل عام 67 بود . احزاب و سازمانها و گروهها و جمعیت ها و نهادهای ما از همان روزها و هفته های آغازین آن کشتار بزرگ ، به فریاد برخاستند و برغم آنکه برخلاف ادوار اخیر که فی المثل رئیس جمهور ایالات متحده در واکنش به زندانی شدن اکبر گنجی در زندانی که مانیفست اش را درآن مینویسد و منتشر میکند ، اعتراض میکند و شخصاً بیانیه صادر میکند و برخلاف امورز که از درو دیوار بر«اینسانان» جایزه و امکانات میبارند ، در آن دوران صدای این «ما» ضعیف و تریبونهایشان کوچک و رسانه هایشان کم بود اما با تمام وجود فریاد برآوردند : آی ی ی ی آدمها !… و نگذاشتند آن سکوت ظلمت بار به تمامی حکفرما شود . زندانیان سیاسی و همبندیان رسته از زنجیر دژخیمان و جان بدربرده از آن کشتار عظیم ، آنهایی که توانستند پا به بیرون از حصار «جمهوری اسلامی» بگذارند ، هم به سخن درآمدند و شهادت دادند و در این خصوص خیلی ها کار کردند و نوشتند و مصاحبه کردند . اما تا زمانی که جمهوری اسلامی بر سر کار است و تا زمانی که پرونده ء این جنایت بزرگ بر روی میز عدالت نیامده است حکایت همچنان باقیست !
رادیکال:آقای فتحی شما اشاره ای کردید به تلاشی که تا بحال بسیاری کردند برای روایت کشتار و مستند کردن آن . حالا این سوال را به این نحو مطرح میکنم که بررسی عمومی آثارمنتشر شده ، نشانگر دو رویکرد به طور کلی در تاریخ نگاری تاریخ زندان دههء شصت و روایت کشتار زندانیان سیاسی است : احساس میکنیم که یک رویکرد مبارزه و مقاومت زندانیان و مبارزان سیاسی را با کشتار 67 پایان یافته تلقی میکند و رویکرد دیگر به فراتر از کشتار سال 67 میرود و ابعاد دیگری را از مقاومت و مبارزه وفعالین سیاسی را آشکار میکند و به طور کلی سویهء روشن و نیرو بخش را نمایان میکند، نظر شما در این باره چیست ؟ـ
فتحی: بی تردید مقاومت زندانیان پس از قتل عام شصت و هفت بپایان نرسید و هرگز این پرچم کاملاً بر زمین نیافتاد و پرچم تسلیم بالا نرفت ! اما بروشنی پیداست که سؤال شما برزمینه و مبنایی واقعی استوار است : مقاومت زندانیان و عنصر زندانی سیاسی در حالی که در اشکال و شیوه های گوناگون ، پس از قتل عام شصت و هفت جریان داشت اما متأسفانه مشاهده میکنیم که تاکنون بجز اشاراتی کوتاه و صحبت های خصوصی(!) زندانیان حاضر در زندان پس از شصت و هفت ؛ هنوز گزارشی از وقایع و مسائل پس از قتل عام شصت و هفت منتشر نشده و موجود نیست ! و این در حالی ست که تعدادی از بازماندگان وشاهدان و حاضران در مقاومت پس از شصت و هفت ، خارج از کشور هستند و هنوز صحبت نکرده اند و گزارشی منتشر نکرده اند ! بنابر این شما و نسل شما حق دارید وحق دارند که بپرسند پس از شهادت اسیرانمان در قتل عام شصت و هفت چه شد ؟ و بازماندگان آن کشتار ، آن زندانیان جان بدر برده چگونه زیستند و چگونه حبس کشیدند و در برابر خواست های کشتارگران و قاتلان و زندانبانان چه واکشنهایی از خود نشان دادند ؟!
بدیهی ست که در مجال چنین مصاحبه ای پرداختن به جزئیات مقاومت در زندان پس از 67 ممکن نیست اما در اینجا باید خاطرنشان کنم که صرف حضور زندانی پس از 67 در زندان و مقاومت در برابر تمام خواسته ها و یا حتی برخی از آن ها مقاومتی شگفت انگیز بود. زندانیانی که عزیزترین یارانشان را از دست داده بودند. به جرات می گویم تحمل و گذر کردن از آن شرایط خود به تنهایی ملاک مقاومت پس از تابستان 67 است. اما محض آشنائی آن دسته از خوانندگانتان که اطلاعات لازم و متقنی در این خصوص در دسترسشان نیست و همچنین محض یادآوری به آنانکه میدانند و نمیگویند(!)، و نیز همچون مستندی بر این تأکید که مقاومت در زندان پس از شصت و هفت نیز جریان داشت؛ به مواردی اشاره میکنیم :
– مقاومت زندانیان در بند جهاد گوهردشت در برابر امضاء طومار انزجاری که توسط داوود لشکری و ناصریان وارد بند شد و امتناع از امضاء آن طومار. این امر در اوج اعدام ها و با آگاهی از شروع اعدام های گسترده اتفاق افتاد.
– در پاییز 67 فرمی در اختیار بندهای گوهردشت گذاشته شد که در صورت عدم پذیرش مصاحبه، زندانی باید جلوی نام خود علامت می زد. و این به معنای تابلو شدن زندانی و پذیرش رسمی و آگاهانه اعدام بود. این فرم مبنای تفکیک سالن 10 در گوهردشت شد. زندانیان این بند دائما از سوی ناصریان و لشکری به عنوان کسانی که به اشتباه زنده مانده اند، تهدید به اعدام می شدند.
– احضارزندانیان در نیمه شب برای شبیه سازی قتل عام که شخصاً از شاهدان حیّ و حاضر آن هستم و شاهدم که چگونه شرایطی را فراهم کردند که برایمان تردیدی باقی نمی گذاشت که همچون حسن ِ ختام برنامهء قتل عام در پی کاروان مرداد و شهریور روانیم اما با این وجود همچنان نتوانستند همه را وادار به پذیرش شرائط خود نمایند و تازه پس از بازگشت به بند و فرداهای عادی شده فهمیدیم که شبیه سازی قتل عام بوده و اهداف دیگری داشته اند !
– راهپیمائی و سمینار عفو عمومی(!) در زمستان 67 که همچنان زندانیان قابل توجهی حاضر به پذیرش شرائط آن نشدند. لازم به ذکر است که ناصریان دادیار زندان به عنوان یک جلاد به خوبی آن شرایط را به تصویر می کشید « آزادی پس از انجام راهپیمایی از یک سو و نشستن روی بشکه باروت از سوی دیگر». در این شرایط زندانیان زیادی نشستن بر بشکه باروت را انتخاب کردند و در حالی که دائما تهدید به اعدام می شدند در زندان ماندند. تعدادی از این زندانیان ماهها در انفرادی بودند و در برابر مصاحبه و شرایط آزادی مقاومت می کردند.
– انتخابات ریاست جمهوری سال 68 و امتناع تعدادی از زندانیان از شرکت در آن انتخابات و به جان خریدن تبعات احتمالی و حتمی ِ این امتناع !
– مراسم عزاداری خمینی و امتناع بسیاری از زندانیان از شرکت در آن (اگرچه برخلاف تصور زندانبانان که براین اساس که «حکم امام» هنوز پا برجاست و بالاخره حلوای همه تونو میخوریم » میخواستند ما بازماندگان را هم برطناب دار ببینند ، ما اما حلوای بی شکرِ (!) امامشان را – توزیع شده در بند توسط پاسداران – البته خوردیم !)
– مقاومت زندانیان زن در پذیرش شرائط ناصریان برای آزادی از زندان
– مقاومت زندانیان در سالهای 69 و 70 در برابر فشارهای وزارت اطلاعات برای پذیرش شرائط آزادی از زندان
بنابر این پاسخ سؤال شما موکداً تداوم داشتن مقاومت در زندان پس از قتل عام شصت و هفت است و امیدواریم همبندیان ما و جان بدر بردگان حاضر در زندان در سالهای پس از 67 به سخن درآیند وخلاء این بخش از تاریخ زندان را با شهادت و گزارش های خویش پرکنند
همچنین لازم است تصریح کنم که مقاومت پس از سالهای دههء شصت هم به اشکال مختلف در زندانهای جمهوری اسلامی تداوم داشته و نسل شما خود طعم آن زندانها را چشیده و نگذاشته اند جمهوری جهل و جنایت و زندانبانان آن ، مقاومت زندانیان دههء شصت و آن نسل را پایان ماجرا جار زنند و پرچم تسلیم را بر فراز زندانها برافرازند !
در اینجا مایلم با استفاده از این فرصت به این موضوع بیشتر بپردازیم . بی تردید یکی از بارزترین عرصه های مقاومت در پی آن اعتراض ِ بزرگ ، در سپهر زندان ها صورت گرفت یعنی علاوه بر مبارزاتی که در خارج از زندان ها بود ، عرصه ء زندان هم به بخشی از آن اعتراض تاریخی و مقاومت در برابر استیلای «جمهوری اسلامی» و «رژیم» سیاسی ِ آن مبدل گردید . زیرا جمهوری اسلامی واقعاً در حد و وسعت یک نسل ، بگیرو ببند وکشت و کشتارراه انداخت و زندانهایش را پر کرد و زندانهای دیگری را نیز ساخت واز آزادیخواهان و مبارزان انباشت و از بسیاری از مراکزهم بعنوان زندان استفاده کرد وعملاً کل کشور راتبدیل به زندان و شکنجه گاه کرد . بنابراین یکی از و شاید اصلی ترین عرصه ها و سپهرهای مقاومت به زندان منتقل شد و باینترتیب زندان و نفس وجودی اینهمه زندانی سیاسی ، برای رژیمی که اساساً واقعیت وجودی مخالفینش را انکار و مطلق ِ مردم ایران را طرفدار خود قلمداد میکرد ؛ ادامه ، دنباله ، و تداوم آن اعتراض بزرگ بشمار میرفت . علاوه بر نفس وجود یک «نسل معترض» در زندان که بنیاد این رژیم را قبول نداشت ، مقاومت در زندان به اشکال مختلف سلبی – ایجابی نیزوجود داشت . بعنوان مثال میتوانیم به این موارد اشاره کنیم :
1- مقاومت در برابر خواستهای مقامات و مسئولین و بازجویان زندان برای همکاری و لو دادن و کشاندن رفقا و همرزمان و یاران دستگیر شده که اساساً به دوران بازجوئی مرتبط میشود . ماهیت این مقاومت به همان ترتیبی ست که در زندان های رژیم های امثال جمهوری اسلامی و حتی رژیم قبل از انقلاب هم زندانیان سیاسی دیگر داشتند و اینجا وظیفه زندانی این است که با تمام توان و به هر ترتیب ممکن و درست ، شکنجه گر و بازجو و زندانبان خودش رامتوقف سازد و نگه دارد و مانع شود که اهدافش پیش برود و همرزمان و رفقا و یارانش را حفظ بکند و این بستگی به وضعیت و توانایی های افراد و مسائل مختلف مانند نحوه بازجویی پس دادنهاو میزان هوشیاری و اندازه ء حرفه ای عمل کردن آنها و مسائل مختلف دارد . با این تفاوت که واقعاً ابعاد شکنجه ها و ددمنشی های جمهوری اسلامی در گستردگی و فراگیری و تخصصی تر شدن شکنجه ها و ابداع روشهای بدیع ، مبیّنِ ِ نهایت سبعیت ممکن بود ! با توجه به اینکه ما در زندان هم همبندیانی داشتیم که زندانیان دونظام بودند و از آنها هم شنیده بودیم که در گذشته به این گستردگی نبود . یعنی در مواردی که البته کم هم نبودند ، میدانیم و خوانده ایم وشنیده ایم و شهادت زندانیان سابق و قبل از انقلاب را هم دیدیم و شنیدیم که چقدربیرحمانه و وحشیانه بوده ولی در اینجا عمومیت بسیار گسترده ای داشت و تقریبا کسی نبود و نیست که وارد زندان بشود و شکنجه نشود و ابعاد سبعیّت این شکنجه ها تقریبا برای همه جاری میشد . شعبه ها همواره پر بود و مینی بوسها صبح و شب فی مابین بند ها و سلولها از یکسو و شعبه های شکنجه و بازجوئی از سوی دیگر ، در تردد بودند . بهداری بندها هر شب مملو از زندانیانی بود که میبایست پانسمان پاهایشان را تعویض میکردند . بازجویان و شکنجه گران شبانه روزی در کار شکنجه و شلاق بودند تا مگربه اطلاعات تازه ای دست بیابند و مبارزان و مخالفان بیشتری را شکار کنند و عنصر مقاومت در زندانیان هم در تحمل عذاب و شکنجه تبلور مییافت و پاداشش هم شعفی بود که در پی موفقیت در شکست این هدف بازجویان به زندانی دست میداد . موفقیتی که بسته به شرائط مختلف البته به اشکال و میزان مختلفی میتوانست حاصل شود . به هر حال یک نوع مقاومت به این صورت است که عمومی ست ، چه به زندان شیخ مربوط باشد و چه شاه ! شکل عمومی مقاومت اولیهء زندانی ست .
2- مقاومت در برابر خواستهای ایدئولوژیک و تواب سازی زندانبان ها و جمهوری اسلامی ؛ و این چیزیست که در رژیم شاه به جز استثناءیکی دومورد به این ترتیب و به این صورت و این مفهوم وجود نداشت . فرایند فراگیر ودشوار و دردناکی که در داخل زندان در یک روند طولانی با شکنجه های ویژه و مخصوص روحی و روانی و جسمی و فکری انجام می گرفت و بنام تواب سازی معروف بود و پدیده ای به نام تواب را ببار می آورد . روند این مقاومت حتی از مقاومت اول دشوارتر واز جهاتی اهمیتش بیشتر بود بطوریکه ما کسانی از همرزمان و همبندیانی را داشتیم که در دوره بازجویی براساس میزان تواناییشان بازجویی پس داده بودند و گاه ضعیف عمل کرده بودند اما در دوره زندان و حبس کشی واقعاً مقاومت کرده بودند وبه لجنزار توّابان نیافتاده بودند و در صفوف زندانیان وفادار مانده بودند و حتی بسیاری از اینان از زندانیان و همبندیان بسیار خوب و موثر ما بودند . این افراد برای ماخیلی ارزشمند بودند چرا که در صفوف زندانیان پایبند و پایدار و به قول زندانبانان : «سرِ موضع» بودند . اما اینکه در دوره خود زندان و حبس کشی بعضی ها تواب شدند آن فاجعه ای بود که جمهوری اسلامی به صورت سازمان یافته و برنامه ریزی شده عمدی و با شیوه های بسیار وحشتنناک و غیر انسانی و پیچیده مرتکب آن شد و باینترتیب میخواست زندانی را و عنصر مقاومت را حتی از درون بشکند ، بکشد ، و تبدیل به نابودی ِ محض کند ! به «هیچ» و به «عدم» و از آن فراتر به بخشی از «خود» مبدل سازد . چرا که «جمهوری اسلامی» و وبویژه روح ِ فرعونی ِ جاری و ساری در ساختمان وجودی آن که در وجود ِ امام اش – خمینی – تجلّی مییافت ؛ حتی این واقعیت را که نسلی مخالف موجودیت و استیلای اوست ویا حتی اینکه اعتراضی صورت گرفته و معترضینی هم هستند نمیتوانست بپذیرد وبرتابد ! بنابراین در این دهه و در مقاومتی که در زندانها شکل گرفت مقاومت ِهویتی ، یکی از بزرگترین شاخه های مقاومت زندانیان سیاسی در دهه60 و بلکه بنمایندگی از کل جنبش برعلیه سیستم و ساختار موجود بود . قتل عام شصت و هفت ، خود بیانگر آنست که زندانیان سیاسی ِ دههء شصت درعرصه ء تداوم آن « نه ء بزرگ» ، موفق ؛ و زندانبانان و شکنجه گران و طنابداران وجلاّدان و تمامیت «جمهوری اسلامی» در این عرصه شکست خورده اند و از اینرو به فکر حذف کامل صورت مسئله افتاده اند . تداوم نگهداری بازماندگان آن قتل عام در زندانها تا سالهای 71 و 72 نیز بیانگر اینست که مقاومت در این معنا و مفهوم همچنان زنده بوده و تداوم داشته است . واقعیتی که گزارش سوم گالیندوپل و ضمیمهء آن که اسامی زندانیانی ست که همچنان بنا بدلیل حفظ عقایدشان و نپذیرفتن شرایط زندانبان همچنان در زندانند ، مؤید آنست
3- مقاومت در عرصه های صنفی :زندانیان در زندان های ایران براساس آنچه ما اطلاع داریم و رفقایی هم دیدیم که از زندان های دیگرمثل عادل آباد و مشهد و رشت و… آمدند ما با آنها صحبت کردیم در همه جا در این عرصه مقاومت کردند و نگذاشتند هرآنچه راکه مقامات زندان و زندانبان میخواستند ، بر آنها اعمال کنند و اهدافشان را پیش ببرند . اگر چه بعدها زندانبان ها بدترین شیوه ها را اعمال میکردند درغذاو در نحوه برخورد با لباس زندانی و یا در خیلی مسائل دیگرهمچون امکانات در هواخوری وورزش و روابط جمعی …. اما هرگاه ،هرجا،هر بند و هرزمانی و هر زندانی به هر ترتیب ممکن درجایی ودر شرایطی به یک ترتیبی و درجایی به ترتیب وسیع تر دیگری مقاومت کردند و تسلیم شرایط زندان نشدند اعتصاب و اعتراض کردند و آن کردند که آنها نمیخواستند و آنچه آنها نمیخواستند ، کردند!
4- مقاومت در عرصهء سیاسی : در اینخصوص در خاطرات زندان – البته من تعدادی از خاطرات منتشره را خوانده ام – اشاراتی صورت گرفته اما به طور کامل به این موضوع پرداخته نشده است و هنوز خیلی ها صحبت نکرده اند . هنوز بخش قابل توجهی ازهمبندیان و همرزمان سابق ما در ایران هستند وامکان انتشار خاطراتشان – در صورت نگارش- فراهم نیست. بنابر این در اینجا و در مجال یک مصاحبه ؛ بطور خلاصه همینقدر کافیست که اشاره کنیم که مقاومت در عرصهء سیاسی هم در زندان بود و شکل گرفت . بعنوان مثال و فقط برای ذکر یک نمونهء – البته برجسته و بارز – به سالن3 آموزشگاه زندان اوین در سال 1365 اشاره میکنم: در آنجا زندانیانی که در آن بند بودند به شکل بارزی موضع سیاسی داشتندو مقاومتشان معنا و مفهوم سیاسی داشت . جریانات مختلف ، جمع و تشکیلات خودشان را داشتند . بند ، قوانین و مقررات تصویبی در یک روند کاملاً دمکراتیک داخلی خود را داشت و حتی زمانی که زندانیان عادی خطرناک را جمع آوری و برای مقاصد جنایتباری به آن سالن تحمیل میکردند در یک کشمکش بیادماندنی سرانجام مدیریت زندان با پذیرش شرائط ما که از جمله و مهمترینش : «رعایت مقررات داخلی بند و همزیستی تحت این مقررات » از سوی زندانیان عادی ؛ آن زندانیان را وارد بند ما – سالن 3 – کرد و در اهداف بعدی اش هم در همین زمینه شکست خورد و پس از چند ماه آنها را به بندها و زندان خودشان باز گرداند. سالن سه همان بندی بود مراسم آشکارا سیاسی میگرفت و هویت سیاسی داشت .همان بندی که سرانجام به گوهر دشت منتقل کردند و در گوهر دشت موسوم به زندان «رجایی شهر» تونل ضرب و شتم ساختند و به طرز وحشیانه ای در آنجا بچه ها را کتک زدند که منجر به بعضی از آسیبهای جدی و ماندگاری روی افراد شد و بعد از آن هم مرتب هرروززندانیان را از سلولها و اتاقها می کشیدند و میبردند مذهبی ها به یک ترتیب و بهانه و چپ ها را به ترتیب و بهانه ای دیگر شکنجه و آزار میدادند . بنابراین مقاومت هم به شکل سیاسی آنجا صورت گرفت که بسیار بارز بود . اگر بخواهیم به مقاومت در جنبه صنفی در بارزترین نمونه اشاره کنیم ، اعتصاب بزرگی بود که در گوهر دشت شکل گرفت . همان اعتصاب بود که از موضوع ورزش شروع شد ، بچه ها سر ورزش جمعی مقاومت کردند چون زندانبان نمیخواست ورزش جمعی بکنند و مقاومت کردند . زندانبانان شروع به شکنجه و ضرب وشتم کردند و در جریان همین شکنجه ها بودکه بعنوان مثال محمد خدابنده لویی یک چشمش براثر ضربه کابل ناصریان و داوود لشگری آسیب دید و بینایی اش را ازدست داد . نمونه بارز مقاومت سیاسی هم همان سالن 3 آموزشگاه در سال 1365 بود که به اعتصاب بزرگ بیش از 25 روز انجامید ودر تاریخ ثبت شد که البته این اعتصاب کمتر از این بود ولی زندانبان پس از پایان اعتصاب ، « تحریم غذا» ی زندانیان را اعلام کرد و با طنز مسخره ای گفت که حالا ما اعتصاب میکنیم و به بچه ها غذا نداد ! در جریان همین اعتصاب ،حداقل یک تلفات داشتیم که علی انصاریون بود از سالن 5 سالن بالای سالن 3که بردندش زیر شکنجه ها تا با آنها همکاری کند . علی انصاریون هم نیمه شب برای حفظ شرافت انقلابی خودش و برای اینکه همبندیانش را نگذارد به خطر بیافتند و حسرت سوء استفاده از خودش را به دل زندانبانان جانی ِ جمهوری اسلامی در زندان اوین گذاشت و انتحار و خودکشی کردو رفت .تا اینکه میرسیم به سال 67 و در سال 67 این قتل عام صورت میگرد . قتل عام شصت و هفت ، فی نفسه مبیّن آنست که هویت عنصر زندانی در زندانهای جمهوری اسلامی با «نه» ای سرافرازانه تشخّص داشت ودرست از همینروست که «جلاّد» در حکم خود مبنای قتل عام را سر ِ موضع بودن زندانیان سیاسی اعلام کرد . بسیاری از زندانیان سیاسی بویژه در اوایل کشتارها نمیدانستندقتل عامی در جریان است اما برای هیئت مرگ تفاوتی نداشت زیرا در برابر تعویض تاکتیک زندانیان ِاطلاع یافته از موضوع هم روشها و شرایط جدیدی ابداع و مطرح میکردند و آنقدر پیش می آمدند تا باز هم راهی بجز «نه» گفتن و رفتن باقی نمی ماند ! لازم است از همین فرصت استفاده کنم و شهادت بدهم که زندانیانی هم بودند که پس از اطلاع از جریان کشتار ، مستقیماً « نه» گفتند و هویتشان را بصراحت اعلام کردند و در آن کوچ بزرگ ، رفتند ! بهمین جهت کاربرد واژهء منفعل ِ«قربانیان»را برشهدای قتل عام شصت و هفت صحیح و مناسب نمیدانم .
با این توضیحات ، میرسیم به پاسخ به سؤال شما در خصوص اینکه آیا زندان دههء شصت و عنصر زندانی سیاسی و مقاوت آن در طول این دهه ، امتداد یافت یا قتل عام شصت و هفت پایانی بود بر این مقاومت و این هویت ؟! پیش از هر چیز اشاره به این نکته را ضروری میدانم که در خاطرات زندان و زندان نگاری هنوز جای خاطرات وگواهی های آندسته از زندانیان و همبندیان و همرزمان ما که حبس کشی شان تا سالهای 70 و 71 و حتی 72 امتداد یافت ، خالیست . خاطرات ایندسته از همبندیان ما که در ایران اند – در صورت نگارش – هنوز و همچنان غیر قابل انتشاراند . زندانیان رسته از زنجیر و جان بدربردگان حبس کشیده در سالهای پس از کشتار شصت و هفت – بویژه آنهائیکه تا پایان سال هفتاد در زندان بوده اند – هم هنوز خاطرات شان را منتشر نکرده اند . بنابراین حکایت همچنان باقیست ! در پاسخ به پرسش شما اما، در این مجال ناگزیر به اشاراتی کوتاه اکتفاء میکنیم :
اَشکال ایستادگی زندانیان از این پس درحفظ روابط جمعی و برنامه ریزی برای استفاده از فرصت زندان برای مطالعه و فراگیری زبان و بویژه در حفظ هویت و وفاداری به آرمانها و آرزوها و به اردوی تاریخی خویش و «نه » به شرط و شروط کشتارگران و قاتلان همبندیان و همرزمان خود نمود مییافت . مقاومت در زندان ، در حقیقت تا آخرین روزهای دههء 60 در زندان به اشکال مختلف ادامه پیدا کرد یعنی تا سال 71 و حتی اواخر 72 این مقاومت ادامه داشت .وجود بارز و حیّ و حاضر زندانیان سیاسی دههء شصت ، و وزن و وقار و سنگینی وموجودیت عنصر «زندانی سیاسی » ، در سرتاسر این دههء هولناک به اشکال گوناگون بر زندان و زندانبان و رژیم «جمهوری اسلامی» ، محسوس و نمایان بود و سنگینی میکرد . ما به شدت با این تصّوروتفسیر که مقاومت در زندان در سال 67 با قتل عام 67 پایان یافته مخالفیم واگر در خاطرات و زندان نگاری ای به تصریح یا تلویح چنین نگره و نگاهی مطرح یا القاء شده است ، آن را غیر واقعی و نادرست و تصوری کاملا مردود می دانیم . مقاومت بعداز آن هم ادامه داشت و به همین دلیل زندان پس از67 هم ادامه داشت . حتی اگر زندانیان به قول مقامات زندان که در دیدار با گالیندوپل به وی گفته بودند : «هم اکنون[پس از قتل عام ]زندانیان سیاسی ، 5% کل زندانیان را در اوین تشکیل میدهند» تعدادشان تا بدین حد نسبت به پیش از شصت و هفت کمتر شده باشد . تصریح میکنم بروشنی هرچه تمامتر که مقاومت حتی با وجود یک زندانی هم در زندان های جمهوری اسلامی بعد از سال 67 ادامه داشته و معنی و مفهموش اینست که مقاومت خاتمه نیافته بود مقاومت همچنان ادامه پیدا کرد و در حقیقت آنچه که جمهوری اسلامی با تمام دم و دستگاه و وزارت اطلاعات و … توانست انجام بدهد این بود که برنامه مسخره ء عفو عمومی امام در 22 بهمن را راه انداخت که بجلوداری تواب ها صورت گرفت اما تعدادی از زندانیان را هم در یک وضعیت خیلی سریع در گردهمایی شرکت دادند و چند دقیقه هم فیلمبرداری کردند و در تلویزیون نشان دادند تا بتوانند بگویند موضوع زندان و مقاومت در زندان و مسئله ای بنام زندانیان سیاسی ، پایان یافته درحالی که مطلقاً چنین نبود و نیست و در حقیقت زندان ادامه پیدا کرد وبه کل دهه 60 تسّری یافت . شرکت کنندگان در آن برنامهء «عفو عمومی » هم اگرچه اغلب از همبندیان شریف و و زندانیان درست و دردمند مابودند اما ؛ نه تنهاهمهء زندانیان نبودند ، بلکه دیگرنمایندهء هویت مستمر و مقاوم زندان محسوب نمیشدند زیرا بسیاری دیگراز زندانیان ، شرط مذکور را برای آزادی خود نپذیرفتند و در زندان ماندند . مقاومت در زندان یعنی کل دههءشصت ؛ اما اشکال مقاومت سال به سال و شرائط به شرائط تغییر یافت . لازم است این نکته را هم متذکر شوم که دههءشصت عنوان و نماد این دور از تاریخ زندان سیاسی در ایران است وگرنه زندانیان و همبندیانی هم داشته ایم و داریم که پیش از سال شصت دستگیر و به زندان افتاده بودند و بسیاری از آنان شصت و هفتی شدند و شماری هم جان بدر بردند و کمابیش تا پایان دههء شصت در زندان ماندند . اساساً در گذشته و پیش از قتل عام هم چنین بود یعنی در شرائط مختلف ، مقاومت زندانیان اشکال گونه گون به خود میگرفت. در سالهای شصت و شصت و یک و شصت و دو و شصت وسه مقاومت بیشتر در زمینهء حفظ اسرار در بازجوئی ها و جلوگیری از ضربه خوردن بیشتر جنبش و همچنین مقاومت در برابر کوششهای زندانبان در جهت سلب هویت زندانی در فرایند وحشتناک ِ تواب سازی و قیامت و تابوت و زیر هشت و… نمود مییافت . سالهای شصت و سه و شصت و چهاردر زندان اوین اشکال دیگر مقاومت بتدریج بمنصهء ظهور رسید منجمله به حسینیه نمیرفتیم و کتکش را هم میخوردیم و خطراتش را هم بجان میخریدیم و همچنین مرزبندی هرچه بیشتر و صریحتر با توابها و نیز زندگی جمعی و ورزش و مطالعه و روابط جمعی آنهم در مقابل شرایطی که زندانبانان جمهوری اسلامی در برنامه ای حساب شده و برنامه ریزی شده با هر گونه روابط جمعی و زندگی جمعی مخالف بودند و میخواستند زندانیان را از هم جدا ، منفک و در برهوتی یکه و تنها قرارداده و او را به وضعی و وصفی بیاندازند که احساس کند :
هیچ بن هیچ ِ هیچ هیچم من راست چون بوتهء اَغیچم من !
و چون به بوتهء اَغیچ که گیاهی ست که با اولین باد و نسیم ، پژمرده و از جا کنده میشود تبدیل شد ، براحتی میتوان لابلای چرخ توابیسم خرد و خمیرش کرد و محو نمود!ازاینروست که تلاش زندانیان سیاسی برای حفظ زندگی و روابط جمعی ، خود مقابله ایست با این برنامهء دشمن و کوششی ست برای تداوم حیات ! به همین سیاق در سال شصت و پنج به مقاومت های صنفی بیشتر و فراگیرتر و بالاخره اعلام هویت سیاسی انجامید . همهء اینها اشکال گونه گون هویت زندانی که با معنا و مفهوم مقاومت عجین بود ، بودند. اینست که هویت زندانی سیاسی و مقاومت او پس از قتل عام شصت و هفت همچنان ادامه یافت اما متناسب باشرائط جدید اشکال دیگری بخود گرفت و در عرصه های دیگری جریان یافت درست به همین دلیل هم بود که 3 سال و حتی بعضی ها را 4سال بعد از ماجرای قتل عام 67 همچنان در زندان نگه داشتند و همواره به آنها فشار میاوردند به خصوص در سال 70 و 71 خیلی فشار میاوردند . مرتباً وزرات اطلاعات برخورد میکرد و با استفاده از وضعیت قبلی و با اشاره به روزها و هفته های مرگبار مردادو شهریور 67 تهدید میکرد : یا باید کوتاه بیایید و یا باز همان دارو درفش هست و طنابها همچنان منتظرند!
رادیکال: آقای فتحی شما از امضاء کنندگان و دست اندرکاران تهیه نامه ای به احمد شهید از سوی زندانیان دهه60 و بخشی از مبارزین سیاسی ایران هستید . لطفاً در مورد چگونگی تهیه نامه وهمچنین اهدافی که از این اقدام دنبال می کنید مختصری توضیح دهید و همچنین نامه های متعددی از سوی نهادهاو اشخاص مختلفی و بیشتر با تأکید بر مسئله کشتارزندانیان سیاسی نوشته شده میخواستیم نظر شما را بدانیم که برخورد حقوقی با مسئله کشتار زندانیان سیاسی درایران چقدر اهمیت دارد و چه تبعات سیاسی خواهد داشت و همچنین تاثیرش بر روند مبارزات مردمی کنونی در ایران چه خواهد بود ؟
فتحی : موضوع قتل عام 67 همانگونه که گفتم از نظر ما و همینطور براساس همه قوانین بین اللملی و حقوق بین الملل پرونده ای مفتوحه است و مختومه نیست . این پرونده همچنان و هنوز باز است و باید پیگیری شود و به سرانجام رسانده شود . واقعیت این است که در این موضوع دوجریان و دو اردوی گفته و ناگفته در برابر هم صف کشیده اند وهر کدام ، اهداف خود را پیش میبرند . نخست اردویی است که بنا بر هر ترتیب و عنوانی به بخش های مختلف جمهوری اسلامی وطرفداران حفظ سیستم و حامیان آنها متعلق اند . این اردو همانطور که درموخره ء متن «دیدار با گالیندوپل» هم آمده ، همواره ودر طول 23 سال در صدد آن بود و هست که این استراتژی سه گانه با اینسه محور را پی بگیرند :
الف:موضوع قتل عام را مسکوت بگذارند یعنی اصلاً مطرح نکنند و این موضوع را همچون اسرار مگو میدانند و با آن برخورد میکنند . شما اگردقت کنید میبینید آنهایی هم که وادار میشوند به حرف زدن از میان اصلاح طلبان دیروزو سبزهای امروز، از بین بخش های وازده و مغضوب و رانده از حاکمیت ، وقتی هم که ناچار میشوند حرف بزنند وصحبت کنند چیزی به اطلاعات ما نیافزودند . همهء اینها در آن زمان در حاکمیت بودند ودر مصادر تصمیم گیری حضور داشتند . هر کدام از اینان بنا به فراخور حال خود پست و مقامی داشته اند و اطلاعاتی بدست می آوردند اما زبان باز نمیکنند و صحبت نمیکنند ! موضوع قتل عام شصت و هفت کاَنّهٌ اسرار مگوست !
ب: موضوع قتل عام 67 را کوچک جلوه دهند . یعنی اگر نتوانستند مسکوت بگذارند واگر دیدند به تدریج طشت رسوایی این جنایت عظیم علیه بشریت و این نسل کشی از بام رسوایی افتاد زمین و صدای مهیبش همه جا را فرا گرفت ودیگر نمیتوانند جلوی پژواک صدای آن را بگیرند ؛ با کوچک جلوه دادن قتل عام و محدود کردن آن به زندان های تهران ویا کاستن از آمار کشتارهاو انواع و اقسام و شیوه های مختلف و لطائف الحیل دیگر، مسئله را کوچک و بی اهمیت نشان بدهند !
ج: تلاش میکنند بارمسئولیت آن قتل عام مهیب را محدود کنند به بخشی از حاکمیت یا بخشی از «جمهوری اسلامی » تا دست و آستین ودامن خودشان وجناحهای سیاسی مربوط به خوشان را از این دریای خون مبرّی جلوه دهند ؛ نظیر همین کاری که بعنوان مثال کدیورو امثالهم میکنند ! دیدید که در روز روشن در دانشگاه ودر برابر وسیعترین رسانه جهان – یوتیوب – و در کمال وقاحت موضوع قتل عام 67 را نه تنها به بخشی از حاکمیت ، بلکه از آن هم بیشرمانه تر به «ری شهری» منتصب میکنند ! اخیراً هم همانگونه که درجریان هستید و میبیند مشاهده میکنیم که هم اینان وقتی دیدند که این قتل عام بزرگ را نمیتوانند مسکوت بگذارند و نمیتوانند کوچک جلوه بدهند و نمیشود به بخشی کوچکی از حاکمیت منتصب کرد رِنگ ِ «کی بود کی بود من نبودم» گرفته اند و در کمال بی شرمی بعنوان مثال از قول موسوی اردبیلی که رئیس دیوان عالی کشورو قاضی القضات دوران قتل عام 67 بود و حکم کشتاررا قطعاً از دست امام اش گرفت و به عوامل ذی ربط خودش ابلاغ کرد و سریعا دست به کار شد و بیست و سه سال پیش در همین امروز که ما با هم صحبت میکنیم مشغول کشتار بودند ؛ منتشر میکند که «من اصلاً مخالف بودم»! موسوی اردبیلی یی که در خطبه های نماز جمعه منتشره در چهاردهم مرداد ماه شصت و هفت یعنی در اوج قتل عام علناً عربده میکشید و مینالید که چرا «ده تا ده تا و بیست تا بیست تا » به مسلخ میبرند و «ایکاش همه را از بین ببرند و یک مرتبه مسئله تمام شود »! و این بیانات این رئیس دیوان عالی کشور و قاضی القضات وقت و مرجع تقلید اصلاح طلبان ِ امروزبصورت نوشتاری و دیداری ثبت و ضبط است و در دسترس هست !
اکبر گنجی بعنوان مثالی دیگر مقاله ای نوشته و در بی . بی .سی منتشرشده – آنها چنین رسانه هایی در اختیار دارند – ودر آنجا به رفسنجانی به حق تشر زده که چطور ممکن است شما در آن زمان که رئیس مجلس بودید و جانشین فرمانده کل قوا بودید و در آن زمان در خصوص این مسائل تصمیم گیری هایی در مرداد ماه و بعد در مهر ماه شد ؛ یک کلمه در مورد قتل عام 67ننوشتید ؟! واقعیتی ست که اما اکبر گنجی با طرح آن مراد دیگری را میطلبد و آن عبارتست ازایستادن بر سر جنازه های کشتگان ما در قتل عام شصت و هفت و شکلک در آوردن بر این جنازه ها همراه با ضرب و رقص ِ « کی بود کی بود من نبودم» !
میر حسین موسوی هم که در جریان آن قتل عام نخست وزیر جمهوری اسلامی و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام بود و در مصاحبه ای با رسانهء اطریشی بصراحت اعلام میکرد که : « رحم نمیکینم» ؛ از طریق رسانه ها و عوامل و حامیان خود بمیدان آمده و میگوید با این جنایت عظیم مخالف بوده و اصلاً بهمین دلیل استعفاء داده است !
در خصوص موسوی اردبیلی و امثالهم چه میتوان گفت جز آنکه بیاد حکایت شمس تبریزی در مقالات می افتیم که میگوید: « استر[الاغ ؛ قاطر] شتر را گفت که «تو در سر کم می آیی ، چگونه است ؟» گفت : « یکی از آن که بر من سه نقطه زیادتی ست . آن زیادتی نَهِلَد که در رو آیم .آن یکی بزرگی جثّه و بلندی قد و دیگر روشنی ِ چشم : از بالای گریوه[گردنه]نظرکنم ، تا پایان ِ عقبه ، همه را ببینم – نشیب و بالا- . دیگر ، من حلال زاده ام ، تو حرام زاده ای .»استر معترف شد پیش اشتر ، حرام زادگیش نماند . حرام زادگیش انکار است . حرام زادگی صفت ِ لاینفک نیست .» براین اساس برخلاف دیدگاه سنتی ؛ شمس تبریزی حرامزادگی را نه مثلاً حاصل بتعبیر امروزی«عشق آزاد» بلکه صفت ِ لاینفک ِ انکارحقیقت میداند . از اینرو و با همین استنباط باید آن بیت «فوقی یزدی» را خواند که : «زچشم ِ مردی اش آب ِ حیا رفته ست بی شبهه /هر آنکو… » و تأکید کرد که حرامزدگی صفت لاینفک نیست مگرصفت ِ انکار ِ حقیقت!
در خصوص اکبر گنجی و امثالهم هم بیاد آن ابیات مولوی در دیوان شمس می افتیم که بزیبائی هرچه تمامتر وصف حال امثال اینهاست :
من دزد دیدم کو بَرَد مال و متاع ِ مردمان این دزد ِ ما خود دزد را ، چون می بدزدد از میان ؟!
خلقی ببینی نیمشب جمع آمده کان دزد کو؟! او نیز می پرسد که: « کو آن دزد ؟» ؛ او خود درمیان !
بنابراین در چنین وضعیتی که این اردو به این طریق عمل میکند و درست در زمانی که ما براساس رسالت و احساس مسئولیت تاریخی وبار امانت حقایق مربوط به شهادت هزار هزار عزیزان و همبندیان و همنسلان و همرزمان مان را که داریم موظفیم نگذاریم با شستن این سیلاب ِخون از خیابان ها و با برچیدن دارها و پنهان کردن آثار و شواهد ، حقیقت ِ آن کشتارها را که «قتل عام » ی مهیب و « جنایتی علیه بشریت» بود ، پنهان کنند و نقش خود را کتمان کنند و موضوع رامشمول مرور زمان کنند . تعیین نمایندهء ویژهء جدید فرصتی ست که اگر اجازه دهیم توسط همینان که دارای امکانات مالی عظیم و رسانه های بیشمار و پشتیبانان جهانی اند ، بمنظور بهره برداری سیاسی بنفع خود مصادره میشود . آنها میخواهند مأموریت نمایندهء ویژه به وضعیت هم اکنون زندانها منحصر شود تا اولاً حقیقت کشتارهای دههء شصت – و قلهء بارز آنها قتل عام شصت و هفت – همچنان مکتوم و در محاق بماند و ثانیاً بهره برداری سیاسی بنفع خود کنند . «نامه به احمد شهید» درست در مقابل این تلاشها از نمایندهء ویژه میخواهد که هر گونه تحقیق و بررسی دربارهء وضعیت حقوق بشردر ایران را بصورت یکپارچه و نه منقطع و گسسته پی گیرد ودر این راستا تحقیق و بررسی و رسیدگی به پروندهء همچنان و هنوز مفتوح قتل عام شصت و هفت را در سرلوحهء برنامه های خود و هیئت همراهش قرار دهد . تحقیق و بررسی یی که معطوف خواهد بود به : یک – برسمیت شناختن و اعلام آن رویداد هولناک بعنوان «قتل عام» و دو – شناسائی و اعلام آمرین و عاملین و مجریان این قتل عام بمنظور کشاندنشان به پای میز عدالت به جرم ِ«جنایت علیه بشریت » . در اینجا لازم است به این نکته هم اشاره کنیم که اگر چه قتل عام شصت و هفت موضوع اصلی و پروندهء مشخص و معیّن ماست اما واقعیت اینست که «جمهوری اسلامی» از آغاز قدرت یابی و استیلای بر ایران ، لحظه ای را در اِعمال جنایت و کشت و کشتار درنگ نکرده است : سرتاسر کردستان و ترکمن صحرا وخوزستان و بندر انزلی ؛ از سربه نیست کردن دزدانه و رذیلانه ء توماج ها تا اعدامهای اعضاء و هواداران فرقان به حکم «بیدادگاه» های بدون طی آئین دادرسی و بدون وکیل و بی امکان حق استیناف ، تا بگیر و ببند ها و شکنجه ها و دارها و تیربارانهای فردای آن اعتراض ِ بزرگ در 30 خردادماه شصت ؛ همه و همه جنایاتی هستند که همین «جمهوری اسلامی» مرتکب شده و بلحاظ ماهوی هیچ کم و کسری از قتل عام شصت و هفت ندارند و در حقیقت : «نیست خاکی یا زمینی در میان / کو ننوشیده ست سیر از خونمان» ! قتل عام شصت و هفت اما آن کوه بلندی ست در این دشت وسیعی که کشتارگاه ما و مردم ما گشت و ما با اشاره به آن کوه ودادن نشانی آن وبردن و کشاندن هر «ناظر» ی به پای آن ، در صورت موفقیت عملاً او را به آن دشت خون آلود و انباشته از اجساد کشتگان این نبرد نابرابر میبریم؛ اگرچه اطمینان داریم که کوه بلند اجساد انباشته از کشته های ما در قتل عام شصت و هفت ، برای محکومیت الی الابد تمامیت ِ «جمهوری اسلامی» کافیست .
اکبر گنجی و موسوی اردبیلی وعبد الکریم سروش و محسن مخلباف وعطا الله مهاجرانی و میرحسین موسوی و مهدی کروبی و همه اینها اگر میخواهند به حقیقت کمک بکنند میباست نه مسکوت بگذارند و نه کوچک جلوه بدهند و نه بعنوان جنایت بخشی از حاکمیت قلمدادکنند و نه نیّات پشت پرده و آغاز و انجام آنرا تحریف کنند و نه رینگ کی بود کی بود من نبودم بگیرند که این همه کمکی به روشن شدن حقیقت نمیکند و تنها خودشان و تاریخ وچیستی ِ خودشان را رسوا میکنند ! بی تردید اگر نگاه کنید به این مواضع و نامه ها ونوشته هایی که توزیع شده و عقایدی که بیان شده به روشنی می بینم همه تلاش های این جماعت معطوف به اینست که ماموریت نمایندهء ویژه ء شورای حقوق بشررا به چارچوب وضعیت کنونی و یا حداکثراز دوسال پیش به این سو تقلیل دهند . وضعیتی که اکبر گنجی به عنوان مثال می گوید من در زندان مانیفستم را نوشتم . معاون سینمایی وزارت ارشاد دور روزپیش اعلام میکند که زندان ها ی ما هتل اند ! بعضی از اینها می گویند زندانیان بیانیه میدهند و مصاحبه میکنند مرخصی میروند و ملاقات حضوری دارند . بی تردید و بدون هیچگونه اما و اگری از دیدگاه ما یعنی کسانی که تلخی زندان ها و شکنجه ها را کشیده اند زندان را حتی اگر از طلای 24 عیار هم بسازند و با الماس و جواهرات رنگارنگ هم تزئین کنند ؛ زندان است و قفس است و غیر انسانی و غیر قابل قبول است . ما به آن روز میاندیشیم که زندانی وجود نداشته باشد . نسل دههء شصت وشصت و هفتی ها اینچنین بودند و اینگونه می اندیشیدند . ما ما با آنها زیسته ایم و عاطفه ء آنها را دیدید ه ایم و روح آنها را میشناسیم . در قلب آنها قناری میتپید و با «آزادی» ، بازی سیاست مدارانه نیمکردند . آنها زندگی را دوست داشتند .آنها زندگی آزاد را دوست داشتند . آنها به آزادی عشق می ورزیدند و برابری را شأن را لازمهء انسانیت میدانستند . درست همان چیزهایی که از آنها دریغ کردندو در حقیقت قدرتمندان «جمهوری اسلامی» بدلیل اینکه اصلاً با «برابری» مخالف بودند و میخواستند از نابرابری و تبعیض و مناسبات مربوطه پاسداری کنند ، آزادی را دریغ کردند وگرفتند و زدند وکشتند و تیر باران کردند و به دار آویختند !
باری اگر در یک چنین وضعیتی هرکدام آنها اگر بخواهند به انکشاف حقیقت کمک کنند باید بیایند و حرف بزنند و حقایق را بی کم و کاست و بی پرده پوشی و «مصلحت» بینی بیان کنند . درآن زمان کجا بودند و چه اطلاعاتی داشتند و چه ها شنیده اند ؟ ! آخر آنها که در فضا زندگی نمیکردند ! کسانی مثل موسوی اردبیلی که خودشان عاملین و آمرین آن قتل عام هستند ! ولی اگر کسانی هستند که میگویند «ما نبودیم» ودستی در آن جنایت نداشتیم ؛ در آنزمان در قدرت و در حاکمیت که بودند ! میتوانید بگویید در آنزمان کجا بودید ؟ چی شنیدید؟ در اطراف شما نیروهای اطلاعاتی زیادی بودند و بعضی ها خودشان اطلاعاتی بودند ، یعنی هیچ اطلاعاتی ندارید ؟! این بچه ها رو چگونه کشتند و کجاها دفن کردند ؟! عبدالکریم سروش بعد از سالها و از پس ِ سیل ِ انتقادات وسیع و در پی در قرار گرفتن در تنگنا، گفت :از خدای خودم پوزش میخواهم ! این پوزش ، در رابطه ای بین شما و خدای شما ست ! باید از مردم در برابر فاجعه انقلاب فرهنگی پوزش بخواهید و همان کاری که منتظری کرد بکنید . منتظری یی که سوژه ء جوکهای به روز شدهء مردم بود تبدیل به انسان و شخصیت محترم تاریخ ما شد ! کاری که او کرد دقیقاً همان کاریست که شما نمی کنید . منتظری صرفنظر از انگیزه ها و دلایل و شرائط اقدامش ، سه کار بزرگ انجام داد: یک – از مردم پوزش خواست و گفت من در تمام سیئات این نظام شریکم و خودم ار مسئول میدانم . دو- حقیقت را تا آنجایی که میدانست بیان کرد و منتشر کرد و پنهان نکرد و مکتوم نگذاشت . و سه – جنایت و جنایات ارتکابی را محکوم کرد از فرایند ستمبار جاری تبرّی جست . زمزمه ها و نجواهای بخشش و فراموشی هم بیهوده یاوه سرائی هاست زیرا پیش شرط هرگونه بخششی ، بیان حقیقت ؛ و انکشاف حقیقت ، بمفهوم ثبت آن در تاریخ ؛ و ثبت تاریخی ِ رویدادی به این هولناکی، به معنی ِ عدم فراموشی ست . بنابراین ما با «نامه به احمد شهید» میخواهیم اورا به مسیر درست مأموریت اش فرا خوانیم . جنایت ها و وضعیتی که امروز داریم میبینم پدیده ای فی البداهه و خلق الساعه نیست و حاصل عدم پیگیری همان قتل عام 67 است و این دهن کجی ها به احساسات عمومی و جهان و مردم دنیا از طرف جمهوری اسلامی حاصل آن جسارت ایست که برای اینها از مشاهدهءاین واقعیت تاسف باردست داده است که موضوع قتل عام پیگیری نشده و نیمه کاره رها گشته است . گالیندوپل وکا پیتورن و کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد اگر موضوع قتل عام شصت و هفت را پیگیری میکردند و نیمه کاره رهایش نمیساختند شاید «جمهوری اسلامی» به این راحتی ها گوشه هایی از جنایات دههء شصت اش را در خیابانها و کهریزک ها و اوین ها به نمایش مجدد نمیگذاشت ! اشاره به این نکته هم ضروریست که از نظر حقوق بین الملل هم این پرونده مفتوحه است و استدلالهای احتمالی نظیر آنچه که موریس کاپیتورن در دیدار با یکی از همبندیان جان بدر برده ء ما برای طفره رفتن از مسئولیت اش در قبال این پرونده بدان متوسل شده بود مبنی بر اینکه « این رویداد در زمان مإموریت من اتفاق نیافتاده!» ؛ نافذ نیست . زیرا اولاً: از نظر حقوقی و بنا بر مقرارات حقوق بین الملل ، چنین پرونده هایی با تعویض سمت نمایندگان و مدیران و مأمورین مربوطه کان لم یکن نمیشود بلکه حتی با تغییرو جانشینی نهادهای دیگر بجای نهدهای پیشین هم ادامه ء رسیدگی به پرونده متوقف نمیشود . یعنی در برابر حقوق بین الملل جانشین قانونی یک نهاد حقوقی مانند شورای حقوق بشر به جای کمیسیون حقوق بشر یا دولت فعلی ِ فلان کشور به جای دولت برکنار شده بر اثرانتخابات یا ساقط شده بر اثر قیامی عمومی یا حتی کودتا ، وارث قهری تمام تعهدات و وظایف و مسئولیت های آن نهاد و ان مدیریت و آن نمایندگی ست و در نتیجه همانگونه که شورای حقوق بشروارث تمام تعهدات ووظایف و مسئولیتهای کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد است ، احمد شهید هم وارث تمام وظایف و مسئولیت های نا تمام کاپیتورن و گالیندوپل است و نمیتواند از از زیر بارمسئولیت شانه خالی کند . ثانیاً : اصل وحدت ملاک و وحدت رویه حکم میکند که همانگونه که جنایت علیه بشریت و مرتکبین آن وجنایتکاران جنگی را در هر زمان و پس از گذشت هر قدر زمانی تعقیب کنند و پای میز محاکمه بکشانند ؛ طبیعی ، قانونی ، و امری مسلم و بدیهی ست که آمرین و عاملین این قتل عام هم که از مصادیق بارز و برجستهء «جنایت علیه بشریت» است مورد پیگرد قرار گیرند و لازمهء این امرالبته تحقیق و رسیدگی به این پرونده هست .
در خصوص بخش دوم این سؤالتان یعنی تبعات سیاسی پیگیری این موضوع : همانگونه که میدانید ، قتل عام 67 آن جنایتی ست که مربوط به همه ء ارکان جمهوری اسلامی و کلّ حاکمیت آن اعم از انحصار طلبان و اقتدار گرایان دیروز و اصول گرایان امروز ، و خط امامی ها و جناح چپ دیروز و اصلاح طلبان امروزمیشود و کسی یا جناحی یا قشر و طبقه ء سابقاً یا لاحقاً سهیمی نمیتواند خود را از جنایات دههء شصت و قتل عام شصت و هفت ، بری سازد . شرکت همهء آنها در طراحی ، برنامه ریزی، و اجراء این جنایت مهیب ، محرز و مسلّم است و در این تردیدی نیست . بنابراین پیگیری موضوع قتل عام شصت و هفت ، رسوائی اینها و روشن شدن حقایق هنوز نامکشوف زیادی ، برای ما و مردم ما و تاریخ ما هم هست . دیگر اینکه محاکمهء اینها ، محاکمهء آن فلسفه ء سیاسی یی هم هست که حفظ و نگهداری و تداوم نظام و مناسبات مستقر و مطبوع (!) خود را «اَوجب الواجبات» میداند و بخاطر آن دست به چنین جنایات هولناکی میزند .
رادیکال: آقای فتحی شما در سوال قبلی اشاراتی کردید به برخورد اصلاح طلبان با موضوع قتل عام شصت و هفت . بنظر شما چرا اصلاح طلبان میخواهند روایت مخدوشی از قتل عام 67 ارائه دهند اگر نگوییم که از کشتار 67 جانبدارانه برخورد میکنند ؟
همانگونه که توضیح دادم فی ما بین همه صحبت ها ، واقعیت این است که آنهایی که از درون حاکمیت و جمهوری اسلامی رانده شدند و مغضوب بخش غالب آن شدند ، آنهایی هستند که سالهای سال دست اندرکار این رژیم و این حاکیمت بودند . بنابراین طرح موضوع قتل عام 67 خواهی نخواهی پای آنها را نیز به میان میکشد . موسوی اردبیلی و میر حسین موسوی و کروبی و حجاریان و عبدی و خاتمی و رفسنجانی در مصادر امور بودند . بعنوان جناحهای سیاسی هم اینها بخشی از همین حاکمیت جهل و جور و جنایت بودند . بلحاظ طبقاتی هم جزوی از طبقه ء مساط و حاکم بودند و از ثروت ها و منافع سهم میبردند . در همان «دیدار با گالیندوپول» اگر خوانده باشید میبینید که با ذکر اسناد و مدارک غیر قابل انکار و بنا بر گزارش رسمی گالیندوپل ، همین اصلاح طلبان امروزی نیروهایی بودند که در جریان این قتل عام صاحب منصب بودند و پس از آن هم در جایگاه مسئولان رسمی ، وظیفهء کتمان حقایق و فریب و گمراهی نماینده ء ویزه – گالیندوپل – را داشتند . بنابراین پیداست پیگیری این موضوع ، هم از حیث کیفری وهم از حیث سیاسی به نفع این جماعت نیست . وسر انجام اینکه میبایست از خود آن جماعت پرسید که اگر ریگی در کفش ندارند چرا میخواهند که این موضوع ، مسکوت بماند و چرا زبان باز نمیکنند و به انکشاف حقایق کمک نمیکنند و در عوض وبجا ی اینکارهمواره تلاش کرده اند و همچنان در تلاشند تا این موضوع مسکوت بماند و یا ناچیز قلمداد شود و یا به بخش هم اکنون در حاکمیت ی «جمهوری اسلامی » نسبت داده و منحصر گردد؟! تمام تلاش آنها تحریف موضوع است و آنها در این کار ید طولایی دارند و اگر بگذاریم آنها کار خودشان را میکنند . ما در این سو و در سمت حمایت از انکشاف حقیقت ایستاده ایم . این مبارزه ایست که ورود و حضور همهء احزاب و سازمانها و گروهها و انجمن ها و فعالین سیاسی وحقوقی و حقوقدانان وهمهء کسانی که دغدغهء انکشاف حقیقت و جلوگیری ازبه فراموشی سپرده شدن و محو آثار بهای سترگی را دارند که که نسلی از پاکبازترین فرزندان این آب و خاک برای آزادی و برابری پرداخت کرده اند ؛ می طلبد .
رادیکال: آقای فتحی ممنونم ازاینکه وقتتان را در اختیار ما گذاشتیدوبه سؤالاتمان پاسخ دادید
فتحی : من هم سپاسگزارم از اینکه این فرصت را به من دادید