نگاهی بر کتاب „تشکل های فدایی“، خسرو همدان
تشکل های فدایی، نوشته م . دلاشوب نام کتابی است در ۱۱۵ صفحه .ـ
کتاب سال چاپ و انتشار و نام مؤسسه انتشاراتی ندارد، به همچنین دانسته نیست که م. دلاشوب یک پژوهشگر زن است و یا یک جستجوگر مرد که رنجی جانفرسا بر خود هموار کرده است تا راهی برای شناساندن و معرفی یک سازمان انقلابی که به اعتراف خودش „بزرگ ترین و اثر گذارترین سازمان چپ انقلابی ایران بود“ بیابد. در روش رایج کتابشناسی، خواننده نخست به «فهرست مندرجات» کتاب نگاه میکند تا به شناخت فشردهای از مطالب „مندرجه!“ دست یابد. این فهرست در کتاب دلاشوب چنین چشم داشتی را بر نمیآورد. خواننده برای دست یافتن به محتوای کتابی که برای نگارش اش از قضا رنجی فراوان کشیده شده، ناگزیر همه کتاب را باید بخواند. در نخستین اظهاریههای دلاشوب میخوانیم:ـ
ـ “ محمود نادری، نویسنده کتاب „چریکهای فدایی خلق“ از سلسله کتابهای „مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی“ که همگی می دانیم مؤسسهای اطلاعاتی ـ امنیتی است و یک پای تأسیس آن عبدالله شهبازی، از اعضای نادم مرکزیت «حزب توده» بوده است. خوشبختانه بیش از صدها مقاله در نقد این کتاب نوشته شده است و بدبختانه که در هیچیک از این نقدها به مسایل و فاکتهای بیشماری که در کتاب نادری آمده، پاسخی داده نشده است! (پرواضح است که منظور از فاکت، برگههای بازجویی، اعترافات، یا اسناد ساواک نیست. بلکه آن بخشهایی است که مبتنی بر مطالب منتشر شده در نشریات و مقالات و کتاب های خود این سازمان هاست.)
مشکل اول این مقالاتِ انتقادی آنست که اگر همه آنها را روی هم بگذاریم، شاید به سختی از صد صفحه تجاوز کند، آن هم در نقد کتابی که بیش از ۱۵۰۰ صفحه است. دوم این که در اکثر این مقالات تنها به وقایع مربوط به واقعه سیاهکل و یا کشته شدن حمید اشرف مورد توجه قرار گرفته است.ـ
سوم این که در بعضی مقالات به جای پرداخته شدن به محتویات کتاب، یکسره به افشای مؤسسه منتشر کننده آن و زندگی نامه عبدالله شهبازی پرداخته شده است.“ـ
از سوی دیگر، هنگامی که خود سازمانهای چپ، با پشت سر گذاشتن بیش از چهل سال فعالیت و مبارزه به جای فراهم کردن دسترسیِ محققان به آرشیو اسناد سازمانی و روشن کردن ابهامات تاریخی، آنها را از دسترس خارج میکنند، یا بعضاً از بین میبرند، چارهای جز رجوع مشروط به کتابهایی مثل کتاب نادری که توسط نهادهای امنیتی تهیه شدهاند نمیماند. (عدم دسترسی به اسناد ساواک را هم به آن اضافه کنید)
اما „سازمان چریکهای فدایی خلق ایران“ ( سچفخا) مستقل از خواست و تمایل ما، در دهه پنجاه خورشیدی بزرگترین و اثر گذارترین سازمان چپ انقلابی ایران بود. در ابتدای پیروزی انقلاب ۵۷ آن ها بیش از نیم میلیون هوادار جدی داشتند. اما به همان نسبت، رهبری آن در ضعیفترین و سستترین شرایط تاریخی خود بود … “ (صص ۸ و ۹) از بخشی که دلاشوب آن را „درآمد“ نام گذاری کرده است.ـ
در همین گفتاورد کوتاه که از انشاء و نوع بیانی گیرایی هم برخوردار است، با توجه به این که مطالب پیشتر آن، از این گفتاورد نیز برجستهتر هستند، خواننده چشم در راه خواندن ادبیاتی ویژه در پژوهش „تشکلهای فدایی“ ، آن چنان که دلاشوب وعدهاش را داده است، به عبث همه کتاب را میخواند و چیزی بیشتر از آنچه همه آگاهان و جستجوگران بسیار بیشتر از آن را در نوشتهها و گزارشهای دست اول خوانده و میدانند، چیز دندانگیری به دستش نمیرسد.ـ
در نوشته دلاشوب جای تحلیل تئوریک، نقد و انتقاد روش شناسانه، گزارشهای بیطرف، استنادات شاهدان عینی ـ اگر وجو داشته باشند ـ خالی مانده و مرزهای چنین مقولاتی پیوسته در هم ریخته و سرانجام در یک پریشان فکری بیحاصل نوشته یا به جانبداری بیدلیل و کاملا شخصی دلاشوب با بعضی از جان باختگان سازمان انجامیده، یا به خصومت بیامان به همچنین نیز بیدلیل با بعضی دیگر از افراد پرداخته است.ـ
او خود معترف است که سازمان در بهمن ۵۷ بیش از نیم میلیون نفر هوادار جدی داشته است. دلاشوب اما فراموش میکند که باقیمانده کادرهای زنده سازمان از کشتارهای بیامان حکومت شاه، انگشت شمارانی هستند که بیشتر از تجربههای چریک شهری و تمهیدات حفظ باقیمانده افراد، در کارنامه عملیاتی خود ندارند. با وجود این اما همان انگشت شماران با انتشار گزارشهای محلات و مبارزات روزمره کارگران و تهی دستان از سالهای ۵۶ به بعد، تبلیغات روزهای قیام، عملیات نظامی دلیرانه در روزهایی که سرنوشت باقیمانده مقاومت نیروهای حکومت نظامی را در هم شکست و موجب جان باختن رفیق بسیار ارزنده کاظم سعادتی شد، دلاشوب اما برای؛ رهبری، سازماندهی و آموزش و پرورش پانصد هزار هوادار جدی هیچ نسخهای ارائه نمیکند. او به همچنین اعتراف میکند که همین گروه انگشت شمار توانسته است اثرگذارترین چهره تاریخی را در ماههای قیام شکست خورده ۵۷ به پیشروان انقلابی جامعه ایران ارائه کند. در جبهه مخالف چنین تأثیرات، دشمنان تشنه به خون ریز و درشت شامل حزب توده ایران و حکومت متبوعش؛ „اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی“ ، گروههای ریز و درشت پروچین و قدرت تازه نفس „جمهوری خلق چین“ و نقش بلا معارضی که در سرنوشت حکومت جهنمی اسلامی ایران به عهده خواهد گرفت، صحبتی به میان نمیآورد. او حتی سازمانهای کوچک و بزرگ از پیکار و رزمندگان، راه کارگر، اتحادیه کمونیستها، وحدت کمونیستی، دیرترها کومله و حزب کمونیست کارگری و مجاهدین خلق و … که در مقام مخالفین نظری و سیاسی به زدن ضربات جبران ناپذیری بر اتحاد نیروهای پیشرو ایران و از جمله بر سازمان چریک های فدایی خلق ایران، نقشی تعیین کننده داشتند را از قلم می اندازد. دلاشوب در نوشتهای که به پندارخود به نقد و انتقاد یا گزارش و جمع بندی از سازمان پرداخته، تنها به جانب داری یا معارضه با افراد روی آورده است. او حتی یک مستند دست اول و غیرمغرضانه در مورد هیچیک از جان باختگان یا حاضرین موجود، در دست ندارد که بتواند به ادعای خودش به عنوان “ فاکت“ ارائه کند . او معلوم نمیکند اظهاریههای جسته و گریختهای که در باره افراد ارائه میکند کدامیک مشهودات عینی و کدامها تنها نقل قول بوده، کدامیک قابل تأیید یا تنها اقوال نامستند و غیرقابل تأیید هستند. او در حاشیهای نامرتبط با مبارزه مخفی، بیگانه با تمهیدات ادامه کاری یک انقلابی در میان اقیانوسی از دشمنان قابل رؤیت یا پنهانی حکومت جهنمی اسلامی ایران، نمی تواند به درکی مستقل برسد. او با زندگی و مبارزه افرادی که چنین دست و دلبازانه درباره آنها حکم صادر میکند، کوچکترین آشنایی ندارد. لاجرم قضاوتش نمی تواند ملاکی برای تحلیل یا نقد و انتقاد باشد. او حتی نمیتواند درک کند که زندگی در یک مقر پیشمرگه در خارج از مرزهای جغرافیایی ایران؛ بریده از مردم، بیگانه با زندگی و مبارزه بی امان زنان، جوانان، خانوادهها و تلاش و مبارزه دائمی و بی گسست کارگران، زحمتکشان، پیشهوران کم مایه و تهیدستان سیاه روزگار ایران تا کجا میتواند از یک جمع ناپایدار که همه اعتمادهای انقلابی نسبت به یکدیگر را از دست دادهاند اما همچنان خود را ستاد فرماندهی پرولتاریا میپندارند، یک جمع توطئهگر قدرت طلب به وجود بیاورد. دلاشوب یک گزارش بسیار مخدوش و نا مستند از رخداد بسیار دل آشوب چهار بهمن سال ۱۳۶۴ ارائه می کند. این گزارش نیز همانند دیگر حکایتهای او نا دقیق، جانب دارانه یا خصمانه است. او هیچیک از عواملی که به آن روی داد تعیین کننده انجامید را نمیشناسد و هیچ تلاشی هم برای رسیدن به واقعیت ها نمیکند. او دست کم میتوانست گناه و ثواب نقل قولها را به عهده نگیرد و تنها به عنوان ناقل بیطرف آنها، از پذیرفتن مسؤلیت ناآگاهی که خود گناهی نابخشودنی در روایت تاریخ است، خوش خیالانه بگریزد. دلاشوب اما بر درستی تحلیلها و نتیجهگیریهای نا دقیق و گمراه کنندهاش پافشاری میکند و به جای؛ گزارش، نقد و انتقاد متدولوژیک و تحلیل علمی حکایتی وارونه از حقایق و تسویه حسابی ناعادلانه با دوست و دشمنهایی نا شناخته میکند. هرچند به پاس رنجی که در خواندن برخی مکتوبها و نوشتن یک انشاء که گاه جملههایی استوار دارد، خواندن نوشتهای دل آشوب از یک دوست که همچنان ناشناس باقی خواهد ماند را توصیه نمی کنم.ـ
خسرو همدان، دوم فوریه ۲۰۲۱
آقاى خسرو همدان دقيقن دست به همان روشى ميزند كه دلاشوب زده و ايشان سخت به آن مى تازد. خسرو همدان مرتب صحبت از آن ميكند كه دلاشوب مدرك و سندى (يا بقول ايشان فاكتى) ارائه نميكند و معلوم نيست كه داه ها و نتايج ارائه شده تنها از روى شنيده ها و نظرات شخصىآ دلاشوب هست يا همراه هست با پشتوانه اى؟ و اين دقيقن همان روشى است كه خود آقاى خسرو همدان بدان دست زده.ايشان تنها و تنها برمبناى نظرات خويش كه ابدا با مدرك و سندى همراه نيست با كمال معذرت درباره سچفخا ،اعضاى آن (بخصوص از ٥٦ تا كنون) و رخدادهاى در ارتباط با آن، فتوا ميدهد (ميگويم فتوا چرا كه اعلام مطلبى تنها بر مبناى نظر شخصى و بدون پشتوانه، فتوا خوانده ميشود) .ايكاش روزى فرا برسد كه نقد را در جايگاه مخالف نويسى قرار ندهيم و بقولى رطب خورده منع رطب نكند
بهمن