سخنی در دیدار با پوران در هشتمین سالروز درگذشت او
نویسنده: حبیب ساعی سه شنبه ، ۱۹ اسفند ۱۳۹۳؛ ۱۰ مارس ۲۰۱۵
سلام پوران
از آن شب لعنتی که با تراب در خانه نشسته بودیم منتظرِ شاید بهبودی در وضعیت تو، هشت سال میگذرد.
چند ساعت قبلش ترا در رِآنیماسیون (بخش مراقبتهای ویژه) دیده بودیم، مصلوب به تخت و دستگاهها و لولههایی که تمام وجودت را میپیمایید. تلفن زنگ زد و قلبمان ریخت. تراب با همان لحن محکم همیشگی گفت: „الو، بله“… و ناگهان در نگاهش دیدم که همه چیز فرو ریخت. گفتند بیایید و آنجا برای اولین بار دیدم که دستش لرزید. انگار چیزی به درون جان او رخنه کرد. یا انگار چیزی از جان او به بیرون خزید.
دیگر پس از این لحظه همه چیز در گیجی طی شد. خیابانهای کرتیل که پیاده رفتیم تا بیمارستان و دالانهای بی پایانش. درهای بزرگ دولنگهای که هربار که از آنها عبور میکردیم، انگار بر گذشتهای از دست رفته تا ابد بسته میشد. آری هشت سال و فکر میکردم که چه رمزی در کار است که شما، دو فرد استثنایی، که استثنائا از آن مهلکهها جان سالم بدر برده بودید، به دو بیماری استثنایی دچار شدید.
پوران جان، هر بار که میآییم، اینجا، رمزی دیگر آنرا با روز زن عجین کرده است. این پیوندی ذاتی است. مگر میشود از پوران گفت و به این همبستگی نیندیشید؟ برای همین، خواهی نخواهی میسنجیم راه طی شده را. در دنیای واقعی البته فجایع فراوانند. اینکه چطور زنان هرچه بیشتر زیر فشار ظلم و استثمار قرار دارند؛ و در هر ظلمی که میرود، زنان بار سنگینترش را بر دوش دارند. وقتی غزه را در هم میکوبند، گذشته از مرگ و درد و رنج فراگیر کیست که خانه را به دوش میکشد، فرزند را تیمار میکند، مرد را دلداری میدهد، در یک کلام دوام و پایندگی جهان را ممکن میسازد.
یا وقتی در همین اروپا سیاستهای ریاضت کشی امکانات عمومی را محدود میکند، بودجههای اجتماعی را به حداقل میرساند، کیست که این کمبودها را با بیگاری خویش جبران میکند، که بازتولید زندگی و استمرارِ بودن را پاس میدارد؟
اما در این چند سال گذشته چیزهایی تکان خورده است که امکان نمیدهد همان داستانهای قدیم را مثل یک ورد تکرار کنیم. میدانی دیگر، داستان ستم مضاعف را که بر زنان میرود و اینکه آنان، هم در کارگاه و کارخانه پرولتر هستند یعنی مستقیماً کارگرند و هم در خانه پرولترِ دستگاهی هستند که مردان کارفرمایش محسوب میشوند. لافارگ صادقانه فکر میکرد که پیشرفت سرمایهداری مناسبات مردسالارانه قدیم را برخواهد چید، چنانکه تمام داستانهای احزاب سوسیالیستی یا چپی که مبارزه زنان را به تبصرهای در مبارزه کارگران تبدیل میکردند یا در بهترین حالت به یک „خواسته “ که در فاز دوم ساختمان سوسیالیسم انشاالله به آن میرسیم.
در نهایت بر اساس این نظریهء ستم مضاعف چه کردیم؟ کمیتههای ویژه زنان در سازمانها و احزاب چپ زدیم، گویی زنان در سرمایهداری همان جایگاهی را دارند که مثلا کارمندان یا دانش آموزان؛ و کافی است در مجموعه مطالبات خلق، یکی دو تبصره در مورد ویژگی مطالبات زنانه بیاوریم. آنقدر که زن بودن برای ما و برای چپ ما „امری طبیعی“ تصور میشد.
اما زنان دیگر اجازه نمیدهند که مبارزاتشان در حد غرولندهای سنتی باقی بماند. آنها در اشکال جدید مبارزهشان سئوالاتی مطرح میسازند که چپ را در مقابل اعتقادات سنتیاش پای دیوار میگذارد و این گستاخی، این شوریدگی برای رهایی، چقدر صفت مشخص کننده و درخشان تو بود و برای همه کسانی که ترا میشناختند، برای همه رفقایی که اینجا گرد تو حضور دارند، ممیزه زنان مبارز است.
این بار خوب است برایت بگوییم که زنان به یمن مبارزات خود در همین چند سال اخیرمعادله را عوض کردهاند و بوضوح نشان دادهاند که دیگر این تقسیم بندیهای عوامفریبانه را قبول ندارند و ویژگیهای مبارزات و اهدافشان را با قدرت مطرح میکنند.
از میان خبرهایی که از اینطرف، آنطرف بگوش میرسید، دادههای جدیدی مطرح گشت. زنان در کردستان خود را سازماندهی کرده و اسلحه به دست گرفتند. زنان دیگری در بارسلون تمام شهر را تسخیر کردند و به اعتصاب مراقبت و تیمار دست زدند. آنها نه تنها از حق سقط جنین، حتی علیه „اجبار بارداری و حامله شدن“ شعار میدادند ، در آفریقا بارها زنان به اعتصاب زناشویی و جنسی دست زدند.
در آنچه به انقلابهای عربی معروف شد زنان با مبارزات خود عرصههای جدیدی را به بحث کشاندند و سرپوش از برخی بدیهیات سرمایهداری برداشتند. وقتی زنان کارگر کارخانههای نساجی „محله“ در مصر، در دسامبر 2006، دست به اعتصاب و اشغال کارخانه زدند، سه هزار زن کارگر در صف اول تظاهرات بودند و فریاد میزدند: „زنها اینجا هستند، مردها کجان؟ „شب هنگام این مردان کارگر، شوهران و برادرانشان بودند که آنها را دعوت می کردند که به خانه و زندگیشان باز گردند. اما 70 نفر از زنان کارگر در کارخانه ماندند تا پلیس آنرا تصرف نکند. ماموران امنیتی آب و برق را قطع میکنند اما زنان آنقدر سر و صدا راه میاندازند که پلیس که نمیداند با چند نفرطرف است، جرأت حمله نمیکند. فردای آنروز20 هزار کارگر زن و مرد با بچههایشان کارخانه را در اشغال دارند. بالاخره پس از 4 روز اشغال، کارفرما به خواستهها رضایت میدهد و اعتصاب و اشغال قطع میشود. امر برجسته در این مبارزات این بود که زنان نه تنها در تمام فعالیتهای روزانه شرکت داشتند، بلکه با مردانِ خانه و خانواده خود در افتادند تا اشغال شبانه کارخانهها را میسر سازند. آنان حاضر شدند زنان „موقر“، „متین“ و „خانوم خونه دار“ و “ خدادار“ شوهرانشان نباشند و در این مبارزات نقش „عفریته“های آتشین را ایفا کنند. آنان توده کارگران صنایع نساجی هستند که کمترین مزد را دریافت می کنند، که هیچ قراردادی ندارند، فقط در گروههای کار روزانه کار کنند و در اغلب اوقات باید استعفا دهند تا عروسی کنند و به زن خانهدار تبدیل شوند. در سالهای گذشته این نوع مبارزات را به فراوانی دیدیم. از جمله در تونس (منصوره) که زنان کارگر کارخانههای نساجی نمایندگان سندیکا را از کارخانه بیرون میاندازند و کارفرما را گروگان گرفتند. آنها در این مبارزه بچههای خود را به همراه داشتند و بالاخره 17 سال پاداش عقب افتادهشان را گرفتند. در بنگلادش هم مبارزات فراوانی جریان پیدا کرد که حتی به آتش کشیدن کارخانه منجر شد.
زنان درمجموعه این مبارزات نشان دادند که بالاتر از یک مساوات حقوقی صوری در مناسبات سرمایهداری، دست به ریشهها میبرند و درست مثل طبقه کارگر که ماهیت طبقاتی خود را به سؤال میکشد و در صدد انحلال طبقاتی خود و سرمایه است، زنان نیز زن بودن خود را به سؤال میکشند. یعنی به زیر سؤال بردن تمام تعاریف، وظایف و اجبارهایی که این ماهیت زن بودن را در سرمایهداری میسازد. آنها نشان میدهند که دیگر تاب آن ندارند که کلفت بیجیره و مواجب بازتولید سرمایه باشند و با زیر سؤال بردن مفهوم „طبیعی“ زن بودن، بدن و جسم خود را به مثابه حد و مرزی که باید بر آن پا گذاشت نشان دادند. آنان دیگر نمیخواهند پنهان شدگان این جامعه باشند. آنان که تمام بار تضاد جمعیت را بمثابه اصلیترین نیروی مولده و منشا اصلی کار اضافی حمل میکنند، دیگر نمیخواهند تمام این عرصهء زندگی اجتماعی که حوزه خصوصی اعلام میشود، از معادله حذف گردد. سرمایهداری توانسته است یک ویژگی تشریحی (آناتومیک) را به مبنای یک تمایز اجتماعی تبدیل کند. ولی همانقدر که وجود ملانین و سیاهی پوست کسی را برده نمیکند، همانقدر هم رحم داشتن کسی را موظف به بازتولید نیروی کار سرمایه نمیکند. برده بودن یا زن بودن، هر دو محصول مجموعهای ازمختصات و شرایط اجتماعی و تثبیت وظائف و اجبارهاست که هیچ چیز طبیعی در خود ندارد. جامعه طبقاتی توانسته است یک امر کاملا اجتماعی را که محصول حاکمیت خود است دادهای طبیعی جا بزند.
در سرمایهداری، دو ستون اصلی نیروهای مولده جمعیت و کار هستند و هر دو اینها در سرمایهداری مضمون یک تضاد اساسی شیوه تولید را میسازند. هر دو این مضامین برای سرمایهداری متناقضاند یعنی در آن واحد هم به هر دوی آنها نیازی حیاتی دارد و هم برایش زیادی هستند.
نحوه تفکر سنتی آنچنان بر ما حاکم است که وقتی از مبارزات کارگران صحبت میکنیم، ناخودآگاه از مردان حرف میزنیم. چون تمام سطوح، نهادها و مدارج شیوه تولید سرمایهداری جنسیتدار هستند. یا اگر سؤال جنسیتشان مطرح نیست به این خاطر است که „خودبخود“ مردانه هستند. مبارزات کارگران زن مشخصاً یک حقیقت پوشیده را آشکار میکند: ما قبل از کارگر بودنشان متوجه زن بودن آنها هستیم.
این اساسا از بوجود آمدن دو حوزه خصوصی و عمومی در سرمایهداری نشأت میگیرد که تمام آنچه زنانه است را به عرصه خصوصی ارجاع میدهد. حضور زنان در حوزه عمومی، در تولید، اعتصاب یا تظاهرات همیشه باید تحت الشعاع زنانگیشان و اجبارهای اجتماعی زن بودن باشد، چرا که طبقه کارگر مثل حوزه عمومی جزء تعریف مردان است. یک کارگرِ مرد یک پرولتر است اما یک کارگرِ زن، زن است.
مبارزات زنان کارگر در دهه اخیر تضاد جنسیت را در کنار تضاد کار و سرمایه برجسته کرد و چپ دیگر نمیتواند مفصلبندی این دو تضاد را نادیده بگیرد و همان کند که همیشه کرده است یعنی به حاشیه راندن این مبحث و موکول کردن آن به آیندههای دور و درخشان.
این امر سرنوشت کمونیسم را مستقیماً به “ مسئله زنان“ گره زده است. دیگر نه با دو مسئله جداگانه که پاسخهای جداگانه میطلبند و هر کدام زمانمندی ویژه خود را دارند بلکه با تحولی در عرصه یک کلیت طرفیم که باید به مفصلبندی این دو تضاد و بهم تنیدگیشان پاسخ دهد. این پیامی است که از خلال مبارزات اخیر زنان بگوشمان میرسد و یقین داریم که پوران این شیطنت مبارزه طبقات را میپسندید.
ششم مارس ۲۰۱۵
منبع
http://peykarandeesh.org/pouranbazargan/921-2015-03-10-22-03-41.html