یاد همایون، سعید یوسف
همایون برای ساواک یک زندانی عادی نبود. مسئله این نبود که چگونه اطلاعاتی را از او بگیرند. این را تجربه کرده بودند و میدانستند که سودی ندارد. کار از شلاق گذشته و به جزغاله کردن روی اجاق برقی رسیده بود. اما حاصل تمام شکنجهها این بود که همایون بجای گفتن قرارهائی که با اسدالله مفتاحی (فدائی شهید) داشت، مأمورین را به سر قرارهای دروغین میبرد و ساعتها در خیابانها میچرخاند و تفریح میکرد و بعد آنها را خسته و کوفته و زوزه کشان از فرط یأس و خشم به زندان بازمیگرداند تا دوباره به جان او بیفتند. نه، مسئله چگونگی گرفتن اطلاعات نبود. مسئله این بود که چگونه او را مهار بزنند و آرام نگه دارند و از خشم او مصون بمانند. چون یک لحظه غفلت کافی بود که همایون، بازجوئی را بسوی پنجره بکشاند و قصد کند که او را به بیرون پرتاب کند یا شلاق را از دست او بیرون بکشد و متقابلا به جانش بیفتد. از همین رو بود که در مراحل بازجوئی و تا مراحل نزدیک به محاکمه، همیشه به پای همایون زنجیر میزدند. در زندان قزلقلعه او برای مدتی سلول مخصوصی در پشت حیاط «ساقی» داشت و گاهی اجازه میدادند به حیاط بیاید و کمی آفتاب بخورد.ـ
صدای زنجیر پای همایون به هنگام راه رفتن، برای زندانیان قزلقلعه صدائی آشنا و تجسم مقاومت و پایداری بود. صدائی که در دلها شور مبارزه میآفرید و آتش کینه را شعلهور میساخت.ـ