كابوس خاورمیانه ای، از: همايون ايواني
متن سخنراني همايون ايواني در مراسم روزِ جهانيِ زنداني سياسي. اين مراسم در 18 مارس 2000 با سخنراني ارمگارد مولر و هانا از زندانيان سياسي سابق آلمان (راف- فراكسيون ارتش سرخ)، ايساك ولاسكو از طرف توپاك آمارو- پرو، و يكي از زندانيان سياسي كردِ تركيه در شهر هانوفر- آلمان برگزار شد.
***
هنگامي كه به من اطلاع داده شد به عنو ان زنداني سياسي سابق ايران در خدمت شما خواهم بود؛ تلاش كردم مطالبي را آماده سازم كه نشاندهنده وضع فجيع سركوب طبقاتي و زندانهاي رژيم جمهوري اسلامي باشد؛ تا شما را بيش از پيش درجريان اوضاع ايران و زندانيان سياسي آن قرار دهم.
اما با اين همه، نميدانم چرا اولين صحنهاي كه در ذهنم نقش بست گفتگويم با يك زنداني سياسي عراقي بود. او شكنجههاي خوفناك رژيم عراق را برايم تشريح كرده بود. بيآنكه ارتباطي منطقي در ذهنم روشن باشد، بلافاصله شرايط سخت و فشارهايي كه بر كردها در ايران، عراق و يا تركيه وجود دارد در جلوي چشمم نقش بست. هنوز از چنين شوكي خارج نشده بودم كه مراسم گردن زني در عربستان مرا با خود به سوي ديگري از منطقه خاورميانه كشيد و به دنبال آن شيخهاي حاكم بر كشورهاي حاشيه خليج فارس با ثروت هايي كه ميبايستي متعلق به مردم كشورشان باشد.
هنوز در اين سوي خاورميانه بودم كه اسراي فلسطيني و زندانهاي اسرائيل مرا با خود به سوي ديگري كشيد، سيمهاي خاردار و چهرههاي سختي ديده مبارزين فلسطيني برايم غمبار بود ولي صحنه جنايات و شقاوتهاي مجاهدين افغان، فلسطينيها را به حاشيه راند…
در اين صحنههاي گوناگون، طالبان بود و مزارع خشخاش … شيخهاي عرب، رژيمهاي ايران و عراق بودند و چاههاي نفت… سلاح بود وكمپانيهاي توليد و فروش سلاحهاي مرگآور… موشكهاي كروز بود و ناوهاي جنگي در خليج فارس… جزغاله صدها كودك عراقي بود و تبليغات رسانههاي اروپايي و آمريكايي درباره دقت حيرت انگيز سلاحهاي ناتو… ماهوارههاي جاسوسي ايالات متحده بود و زندانهاي ساخت اسرائيل و آلمان در ايران و ناگهان صداي اولين تازيانه كابل كه در شكنجهگاه اوين در تهران بر كف پايم زده شد:
– رفقايت را لو بده… خانه هاي تيميتان را بگو…
زوزه كابلهايي كه سريعتر ميشد و آتشي از درد كه جانم را ميسوخت. شكنجهگرها فحاشي ميكردند و فرياد ميكشيدند كه:
– كمونيستِ نجس! … مي خواستي حكومت اسلامي را سرنگون كني؟… نابودتان ميكنيم…
دوباره استخوانِ شكسته كفِ پايم درد گرفته بود كه امواج فكرم، مرا به سال 1988 كشاند، طنابِ دار است در صحرايي بيانتها، تا چشم كار ميكند رفيقانِ من با گردنهايي فشرده باطنابِ دار و پاهايي كه در لحظات آخرِ زندگيشان از درد كشيده شده است.
12000 چوبه دار و شايد هم بيشتر، پاداشِ وفاداري ماست به انسانيت و رهايي!
سعي كردم از اين توفان فكري، از اين كابوس هميشگي وجدانم، فاصله بگيرم تا مطالبي وزين و مرتب برايتان سازم، اما مگر جهاني كه در آن زندگي ميكنيم، چندان با كابوس خاورميانهاي من فاصله دارد؟! شايد بتوان نام ديگري بر آن نهاد: كابوس جهاني!
تصاويري از جنگ ناتو بر عليه يوگسلاوي، آفريقاي بحرانزده، به قتل رساندن زندانيان سياسي در آمريكاي لاتين، آلمان، ايتاليا و يا شكنجه زندانيان اسپانيايي و يا باسكي را به آن اضافه كنيد. پنج ميليون زنداني در ايالات متحده آمريكا و حكم اعدام موميا ابوجمال را نيز فراموش نكنيد.
اين كابوس مي تواند هر لحظه وسيعتر شود و يا اينكه به كمك روش يا روشهايي به آن خاتمه داده شود.
براي فهم اين كابوس چاره اي جز دريافت مسئله زندان و زندانيان سياسي در پهنه گسترده مبارزه طبقات براي تامين اهداف و منافعشان نيست. سركوب پيشروترين و آگاهترين فعالين مبارزه برعليه فجايع جوامع امروزي، نياز روزمره حكومت هاست. حكومتهايي كه بايد مناسبات طبقاتي را حفظ كنند و بقاي آن را استمرار بخشند.
„هرگاه زندان را، چونان وسيله اي براي سركوب جنبش طبقات تحت سلطه يك اجتماع معين دريابيم، براي درك سياستهاي حكومت در مورد زندان و نيز راههاي مقابله با آن، پيش از همه، نظرها به سوي مجموع مناسبات طبقات و راههاي اعمال ديكتاتوري طبقاتي جلب ميشود.“
به همين دليل اجازه ميخواهم پيش از آنكه به وضع زندانها در ايران بپردازم، اشارهاي داشته باشم به جامعهاي كه قدرت سياسي حاكم، مرا، و دهها و صدها و هزاران انسان ديگر را، به زندان انداخت تا از گسترش و ارتقاي مبارزات مردمي جلوگيري كند. بنا به اقتضاي جلسه كنوني و نيز كوتاه كردن مطالب، از ذكر منابع و يا استدلالاتي با تكيه بر آمار و ارقام و مستندات پرهيز كرده ام:
با اعتلاء مبارزات انقلابي مردم ايران برعليه رژيم شاه از 1976، رشد اعجابانگيز آگاهي طبقاتي و مطالبات مردمي سرانجام منجر به قيام فوريه 1979 و سرنگوني رژيم ارتجاعي شاه شد. با اين حال توازن قواي طبقاتي و سطح تشكل جنبش چپ در وضعيتي نبود كه خواستهها و برنامههاي انقلاب را به انجام برساند. قدرت سياسي در اختيار رژيم ارتجاعي و ضدانقلابي جمهوري اسلامي قرار گرفت. رژيمي قرون وسطايي، كه با تحريك عقب ماندهترين عقايد خرافي و مذهبي مردم، آنان را به مقابله با كمونيستها و انقلابيون، فرا ميخواند. با اين حال، جنبش چپ و مردمي، براي حفظ و تعميق دستآوردهاي مبارزه انقلابياش، كوشيد. مردم هر كجا كه توانستند، ارگانهاي اقتدار خود را بنياد گذاشتند. شوراهاي كارخانه، دهقاني، دانشجويي و دانش آموزي، ادارات و غيرو شكل ميگرفت. تقسيم اراضي در مناطقي كه سازمانهاي چپ انقلابي حضور قدرتمندي داشتند، حمايت وسيع دهقانان را جلب ميكرد. دفاع از حق خودمختاري در ايران در مناطقي نظير كردستان، تركمن صحرا، سيستان و بلوچستان، خوزستان، آگاهي و اعتماد خلقها را نسبت به سازمانهاي مدافع حقوق كارگران و زحمتكشان افزايش ميداد. برطبق آخرين آمار منتشره تا پيش از بستن دانشگاهها در 1980، اكثريت منتخبين شوراهاي دانشجويي از نيروهاي چپ و راديكال بود. اعتراف يكي از سران رژيم، هاشمي رفسنجاني، در باره اين دوره گوياتر است، او در بخشي از اظهاراتش گفته بود: „هر روز و هر ساعت نيروهاي جديدي به كمونيستها ميپيوستند و ما بايد راه حلي در اين مورد پيدا ميكرديم!“
راه حل، همانا بيش از دو دهه سركوب، شكنجه و اعدام مخالفين سياسي در زندان ها، شكنجهگاهها و حتي در ملاءعام بوده و هست. انقلاب ايران تاوان سنگيني از بيسازماني و بيدفاعي خويش در مقابل ضدانقلاب حاكم بر كشورمان داده و ميدهد. يكي از خوفناكترين دورههاي تاريخ معاصر ايران، فاجعه نسلكشي زندانيان سياسي در 1988 ميباشد. در كمتر از سه ماه، بيش از 12000 زنداني سياسي بيرحمانه به قتل رسيدند. روشهاي به قتل رساني بنا به گزارشاتي كه تاكنون قادر به گردآوري آن شدهايم؛ چنيناند: به دار آويختن، تيرباران، حلقآويز در ملاءعام، مرگ در زير شكنجه، انفجار مجموع زندانيان در يك سلول و يا يك قسمت از زندان.
در اين روزهاي سياه، شاهد شكنجه همگاني زندانيان سياسي، در كنار قتل عام هم سلوليهايم و همبنديهايم بودم. رژيم اسلامي، در هراس از چشمانداز جنبشهاي جديد مردمي و پيوند اين جنبشها با خواست آزادي براي زندانيان سياسي ايران، در يك عمل „پيشگيرانه“ اقدام به نسلكشي وسيعي از فعالين سياسي و آموختگان دوره انقلابي 1976-1981 كرد تا تجربيات آنان به نسل جديد انتقال نيابد. در هر نسل كشي، برخي جان بدر ميبرند و بخشهايي از فاجعه را بازگو ميكنند و آنگاه وجدانهاي بشري برعليه اين بيعدالتي واكنش نشان ميدهند. واكنش بشريت و جامعه بشري را بايستي از واكنش حكومتها جدا كرد. براي مثال، آقاي گنشر وزير امور خارجه اسبق آلمانغربي، در اين مقوله جايي ديگر داشت. درست در ماههايي كه آرام آرام موج اخبار و كشتار سراسري زندانيان سياسي ايران به بيرون از زندان درز پيدا ميكرد و رژيم ايران همچنان مشغول قتل عام در بخش هاي ديگر زندان بود؛ وزير امورخارجه آلمان براي ايجاد روابط نزديكتر و عقد قراردادهاي سودآورتر با جمهوري اسلامي به تهران آمد.
از بلندگوهاي „بند“ي كه درآن بودم، چند روزي بود كه مجددا“ پخش اخبار راديوي دولتي را آغاز كرده بودند. گوينده اخبار بسيار به هيجان آمده بود و ترجمه سخنراني آقاي گنشر را در تمجيد از حكومت تهران ميخواند. گويي دوباره پاهايم را كه همين چند روز قبل از آن، در زير شكنجه موسوم به „حدّ اسلامي براي نماز“ خونريزي شديدي كرده بود، مجددا“ توسط وزير امورخارجه آلمان به زير تازيانه گرفتهاند. درست همان افرادي كه طراحي و رهبري چنين جنايت بزرگي را برعليه بشريت سازمان داده بودند، طرف مذاكره و بده و بستان ديپلماتيك با اين ليبرال آلماني بودند. پس نتيجه ميگيرم، ليبراليسم آلمان به بشريت توضيحي در اين مورد بدهكار است.
اما دوستان! ميگويند تاريخ دوبار تكرار مي شود: سال گذشته جنبشهاي اعتراضي وسيعي در ايران رخ داد و از آن جمله تظاهرات سراسري و همه جانبه دانشجويان و جوانان بر عليه تماميت رژيم جمهوري اسلامي بود. [اشاره به جنبش دانشجويي تابستان 1378] جنبشي كه يك هفته، آرام و قرار را از رژيم ضدبشري ايران و متحدينش ربوده بود. جنبشي كه در ظاهر در اعتراض به بستن يك روزنامه وابسته به حكومت آغاز و به سرعت تبديل به جنبشي با خواست سرنگوني جمهوري اسلامي شد. بي درنگ، همه طيفهاي داخل حكومت براي ايزوله و سركوب جنبش جوانان متحد شدند: خامنه اي، رفسنجاني و خاتمي، بدون هيچگونه توهمي سركوب، دستگيري و سازمان دادن به „ضدتظاهرات“ را در دستور كارِ حكومت قرار دادند.
دستگيري، شكنجه و كشتار آنچنان وسيع بوده است كه هنوز بعد از ماه ها اطلاعات غمانگيز و دردناكي به دست ما ميرسد. زندانيان سياسي كنوني كه با توجه به تركيب تظاهرات ماههاي اخير عمدتاً جوانان و بخشي از زندانيان سياسي سابق ميباشند، امروزه در شرايطي نامناسب روزگار ميگذرانند.
درست در همين شرايط، سفر آقاي فيشر وزير امورخارجه كنوني آلمان به تهران، يادآور سفر همتاي سابقش از حزب ليبرال مي باشد. روال كار آقاي فيشر در ساير مناطق جهان نيز چنين است:
وي مشتاق برقراري حقوق بشر در يوگسلاوي سابق است و به همين دليل هديه خروارها بمب و موشك از سوي ناتو به مردم آن كشور را نه چندان شرمگينانه تائيد ميكند. نگران سركوب كردها در تركيه است، با اعزام تانك براي حكومت تركيه به اين نگراني خاتمه ميدهد. با دگرانديشان ايراني هم دردي ميكند و به همين خاطر سهم آلمان را براي معاملات سودآور با حكومت اسلامي، طلب مي كند. راستش را بخواهيد، چند سالي است بعد از قطعي شدن نقش رژيم جمهوري اسلامي در ترور رهبران حزب دمكرات كردستان ايران در دادگاه ميكونوس، انحصارات ايتاليايي، جايگاه انحصارات آلماني را در معالات سودآور با رژيم ايران اشغال كردهاند. اينك وزير امورخارجه آلمان با تمجيد از به اصطلاح „اصلاحاتِ“ جنايتكاران حاكم بر ايران، سهم شير (Lions share) را در معاملات اقتصادي و نظامي با ايران مطالبه ميكند.
اين سودها به بهاي سركوب بيشتر در ايران و نقض حقوق اوليه انساني به دست ميآيد. كاركرد اقتصادي رژيم جمهوري اسلامي در طولِ دو دهه، حاصلي جز صعود رهبران جمهوري اسلامي به ليست سرمايه داران و ثروتمندان بزرگ جهان نداشته است. حاكمان كنوني ايران، با تكيه به اهرمهاي دولتي و نظامي، و دسترسي به اطلاعات محرمانه، به غارت ثروتهاي توليد شده كارگران، دهقانان و زحمتكشان شهري پرداخته اند.
اينك چند سالي است كه جدالِ سختي بين اليگارشيهاي مالي حاكم بر ايران شكل گرفته و هر كدام از اين اليگارشيها سهم بزرگتري از غارت مردم كشورم را مطالبه ميكنند. برخي از آنها در نقش مليگرا و مذهبي ظاهر شده و برخي ديگر در نقش ليبرال و اصلاحطلب. جالب اينجاست كه بسته به حال و هواي جنبش مردمي و منافع خودشان، هر از چندگاهي چهرهها، جايگاه و مواضعشان را تغيير ميدهند: شكنجهگر ديروز، „منتقد دگرانديش“ امروز، ديكتاتور امروز، „آزادي خواه“ فردا ميشود. سرمايهدار امروز، در دفاع از محرومين و فقرا دادِ سخن ميدهد. عناصر وزارت اطلاعات درباره شكنجه و زندان انتقاد ميكنند و الي آخر.
هدف از اين عوامفريبي، وسعتدادن به اطلاعات تخريبي و نادرست، در جهت از بين بردن صداي اپوزيسيون راديكال و انقلابي است. زندانيان سياسي سابق و يا فعالين جنبش چپ را به قتل مي رسانند و قاتلان، مسئولِ يافتن مجرمين خيالي ميشوند. هرگاه كه اعتراضات مردمي شدت بگيرد؛ چند پادوي دست چندم حكومت را براي آرام كردن اعتراضات دستگير و يا توبيخ ميكنند، با آرامشدن فضاي اجتماعي، بدون سر وصدا، آنان را آزاد ميكنند. با اين حال، تلاطم سالهاي اخير سمت جنبش مردمي را به سوي راديكاليسم و كنارزدن جناحهاي حكومتي نشان مي دهد. جنبش چپ انقلابي در ايران، چشمانداز روشنتري براي تجديد سازمان، براي پيشبرد خواستهاي دمكراتيك و مردمي و طرح مطالبات كارگران، زحمتكشان و همه آحاد مردم ايران ميبيند. به همين نسبت خطر ضدحمله شديد رژيم برعليه جنبش نيز افزايش يافته است. خطري كه ميتواند موج ديگري از كشتار، دستگيري و سركوب مخالفين را به همراه داشته باشد.
دوستان گرامي!
در دو دهه اخير، ما به عنوان زندانيان سياسي ايران، به جرم دفاع از چنين جنبشي و فعاليت در راه آن، تحت تعقيب قرار گرفتيم، شكنجه شديم، به زندانهاي طويلالمدت محكوم شديم و بسياري از ما بيرحمانه در داخل و يا خارج از زندان به قتل رسيديم. اين سرنوشت ماست، اين كابوسي است كه تا بيداري انسانها و سرنگوني طبقات حاكم، با ما خواهد بود. به اين كابوس خاتمه دهيم.
متشكرم
[1] متن سخنراني همايون ايواني در مراسم روزِ جهانيِ زنداني سياسي.
اين مراسم در 18 مارس 2000 با سخنراني ارمگارد مولر و هانا از زندانيان سياسي سابق آلمان(راف- فراكسيون ارتش سرخ)، ايساك ولاسكو از طرف توپاك آمارو- پرو، و يكي از زندانيان سياسي كردِ تركيه در شهر هانوفر- آلمان برگزار شد.
منبع
http://www.dialogt.net/index.php?id=48&tx_ttnews%5Btt_news%5D=125&cHash=2249b6b6cd24e0f4ad38fbf5e28d21f3