گزارش شاهد: مهین قربانی، از مژده ارسی
ـ1- نام خانوادگی: قربانی
ـ2- نام: مهین
ـ3- محل تولد:
ـ4- تاریخ تولد:
ـ5- تاریخ دستگیری: 1360
ـ6- محل کشته شدن: زندان اوین
ـ7- تاریخ کشته شدن:
ـ8- نحوه قتل از سوی رژیم: دار زندن
ـ9- اتهام: سازمان مجاهدین خلق ایران
ـ10- توضیحات: مجرد
ـ11- شماره ردیف در فهرست منتشره گفتگوهای زندان: 1615
گزارش شاهد:ـ
با او در بند 8 قزل حصار آشنا شدم. چهره عصبی و ناراضی اش، نشان از سرکشی درونی اش داشت. از ابتدا تنها با نگاه بدون اینکه کلامی رد و بدل کنیم، رابطه دوستانه ای بین مان شکل گرفت. از بچه های قدیمی در مورد او جویا شدم. همه از او تعریف می کردند:
„از معدود بچه های مجاهد است که توبه تاکتیکی (خط مشی مجاهدین در آن دوره از زندان) را قبول ندارد“. بعد از لو رفتن تشکیلات بندشان، توجیه سران تشکیلات بند مجاهدین را که می گفتند: „ما همه کار می کردیم. گزارش می دادیم و حتی تیر خلاص می زدیم… برای اینکه در شعبه های بازجویی نفوذ کنیم و اطلاعات بدست بیاوریم“، را قبول نداشت. از جمله بچه های مجاهد بود که برای پرنسیب های مبارزاتی ارزش زیادی قائل بود و به آنها پایبند. مورد علاقه همه بچه های چپ و حتی بچه های شدیدا مجاهد بود و تمام دوران زندان را به خوبی گذرانده بود.
در سال های آخر هر چه بیشتر گوشه گیر می شد. برخوردهای مجاهدین را قبول نداشت. از طرفی هم در بین چپ ها صدپارچگی مانعی بود که خودش را متعلق به این طرف بداند. یک روز با حالت عصبی به من گفت: „به شما اعلام می کنم، نه اینکه نظر بخواهم. من می خواهم به اتاق شما بیایم و می آیم. فقط خواستم بدانید“. اتاق ما در سالن سه، تنها اتاقی بود که فقط بچه های چپ در آن بودند. از برخوردی که کرد ناراحت شدم و گفتم: „چی شده مجاهدین در تنها جایی که نمی تونند ما را کنترل کنند در اتاقمونه و حالا برای همین تو را فرستادند؟“.
برخورد تندی بین ما درگرفت. دیگر با هم حرف نزدیم. مدت کوتاهی گذشت متوجه شدیم که این خواست شخصی خودش بود و نه دستور تشکیلاتی. مهین واقعا با مجاهدین مسئله پیدا کرده بود و نماز را هم کنار گذاشته بود. بخاطر غرورش می خواست فقط به ما اعلام کند. نمی خواست کسی به او به چشم یک شکست خورده نگاه نکند.
بعد از فهمیدن این موضوع خیلی ناراحت بودم. هر چند که شکل برخوردش را کماکان قبول نداشتم. اما اگر در جریان وضعیت روحی و فکری اش بودم، به هیچ وجه چنین برخوردی با او نمی کردم. او بیش از هرچیز احتیاج به آرامش داشت تا از آن محیط کنده شود و آرام بگیرد. فکرش، ذهنش، افسارزدنی نبود و من این نیاز را در او نشناختم و این را با برخورد تندم از او گرفتم.
مدتی که گذشت هردومان دلمان برای همدیگر تنگ می شد. ولی غرور اجازه نمی داد هیچ کدام پاپیش بگذاریم. او در برخوردش پشیمانی نهفته بود، همانطور که از طرف من.
آخرین برخوردمان تنها با لبخندی به همدیگر اعلام پشیمانی هردومان بود ولی متاسفانه همان روزها مرا از بند به انفرادی بردند و دیگر هرگز او را ندیدم.
وقتی خبر اعدامش را شنیدم، غم سنگین از دست دادن عزیزی را در وجودم احساس می کردم که تا امروز با من است. حتی بعد از 34 سال گذشت زمان.
از بچه های هم بندش شنیدم، موقع رفتن گفته بود: „شما که می دانید من دیگر مجاهد نیستم ولی حاضر نیستم در مقابل رژیم کوتاه بیام و بگم منافق و یا شرایط همکاری با رژیم را بپذیرم“. او در میان بدرقه و اشک هم بندیانش رفت تا به همراه دیگران به دار آویخته شود. ـ
برای گزارشات بیشتر به لینکهای زیر مراجعه کنید
گزارش شاهد: مریم گلزاده غفوری، از مژده ارسی
گزارش شاهد: همایون آزادی، از همایون ایوانی
صفحه ویژه جانفشانان و جانباختگان
گفتگوهای زندان فرامی خواند: تلاش برای مستند سازی جنایات رژیم جمهوری اسلامی