اسناد ششمین گردهمایی سراسری – بخش یادیاران و بگذار سخن بگویم!: چه کسی باید بگذارد تا سخن بگویم؟، مانا هدایت
بگذار سخن بگویم
چه کسی باید بگذارد تا سخن بگویم؟
چه کسی باید بگذارد تا درد درون سر باز زند؟
نه
با قاطعیت می گویم: نه
این منم که سخن می گویم
بدون انکه انگشت بالا برده و اجازه طلب کنم
من سخن می گویم بی انکه کسی بگذارد
من به حلقه ی زمین می اویزم
دستش را محکم می گیرم
در چشمانش خیره می شوم و می گویم: بشنو روایت مرا .
بشنو انچه بر من امد . انچه بر ما گذشت.
که این درد تاریخ است و رخصت بر ان روا نیست.
می گویم از ان شب که به اسارتم بردند. سیزده ساله ای در ملحفه بیچیده .می گویم ازقلبی که گلویم را می فشارد در هنگامه ی بحرانها. می گویم ازخودم. خودی که مدام با خویشتنش در کابوسها شب را به صبح می رساند.
می گویم از او .از تاریکی سلول و ان هنگام که کودکش گرمای سلول را تاب نمی اورد.
می گویم از تازیانه ای که بر کمرش می تاخت و جنین چند ماهه اش را در خود مچاله می کرد.
می گویم از صدای زنجیرها : یک . و سکوت . دو .و سکوت . سه و سکوت . سه انفرادی سه زنجیر و سه سکوت.
می گویم از صدای کشیده شدن ان باها که سی و سه سال است خواب مرا لگد می کنند و عرق سرد را بر بالینم جاری. ان غروب و چمن خشک کمیته ی صحرا. آن دستبند سفت و چشم بند کثیف. ان فریاد سرود گوهر. و صدای بایی که دورم می چرخید و می چرخید.
می گویم از چشمهای حریصی که البوم های خانوادگی ما را می کاوید.
می گویم از مادرم که خوابیدن بر زمین را با من در تمام سالهای اسارتم تجربه کرد.
می گویم از گربه هایی که توان شکار موشهای حیاط کارون را نداشتند.
می گویم از دستهای بسته ام به تخت. تختی که چون منی برا ان صلیب شده بود. نه من و نه او همدیگر را نمی شناختیم ولی حالا درد مشترک شده بودیم وقتی موشی کنجکاو تمام شب را با ما گذراند.
می گویم از بی قراریم. از زانوانم که دیگر در هیچ بحرانی با من همراه نشدند. نه در شادی و نه در غم. با هر هیجانی می لرزند و می لرزند. همان زانوها که گاهی هم بندان را به تعجب وا می داشت. هیکلی به غایت لاغر و زانوانی که تخت سه طبقه ی بند را می لرزاندند در اوج اضطرابها.
می گویم از شبی که دیوار سلول عمومی دادگاه به خون عاشقان زندگی اغشته شد. از نفس های سیزده ساله ی محبوس. از زانوهای فشرده در سینه و چشمهای زل زده به یکدیگر.
می گویم و می گوییم
می دانم و می دانیم
که داستانمان سالهاست بال گشوده. خسته دل است اما برواز از خاطر نزدوده.
داستانمان لحظه به لحظه ی تجربه هاست. تجربه ی ان عاشقان به ناحق خفته در گورهای بی نام نشان
همانها که ناگفته ها دارند. نا گفته هایی که باید به سخن ایند ..
می گویم و می گوییم
می دانم و می دانیم
که بسیاری نگفته اند
که بسیاری اموخته ی ناتوانی شده اند
که بسیاری بر تقدیر خود چنگ انداخته اند
می گویم و می گوییم
می دانم و می دانیم
که ان جان بدر بردگان مدفون شده با خود ِ خود همقدم نیستند
می دانم و می دانیم
که دستهایشان
سرانگشتانمان را
که باهایشان
کفشهایمان را
که کرختی حافظه شان
نفس گرم باورمان را
می طلبد .
دوستان عزیز :
درد مشترک –بیکره های زخم خورده و انبوه خاطرات حک شده در ضمیرهایمان هر ساله ما را گرد هم می اورد تا یاد یاران را –یاد همسران –
خواهران – برادران-مادران و بدرانمان را گرامی بداریم . گرد هم می اییم تا یاد تمامی انهایی را که به خوخه های اعدام سبرده شدند – در زیر شکنجه جان باختند و یا خود مرگ خویش را رقم زدند را زنده نگه داریم تا شاید اینده ی ایندگانمان اینگونه رقم نخورد . تا شاید تاریخ بی عدالتی ها در کشورمان برگهای گمشده ی کمتری داشته باشد .یاد انهایی را به جهانیان واگویه می کنیم که همچون ما از حق داشتن یک وکیل منتخب و یک دادگاه عادلانه محروم بودند . یاد باد انهایی را که به دادگاههای مرگ خوانده شدند در حالیکه در انتظار تمام شدن حکمشان روزهای زندان را می گذراندند .
واگویه می کنیم . می گوییم و می گوییم .تکرار .تکرار . تکرار .
تکراری علیه فراموشی
تکراری علیه مسخ شدگی
تکراری علیه خاموشی
تکراری برای ماندگاری
تکراری برای روز محاکمه ی عاملان
تکراری که تاریخ هماره شاهد ان بوده
تکراری برای انکه
گذشته
اینده ی نورسیده هایمان نشود.
ما در کوچه بس کوچه های هجرت و تبعید نگاهایمان به هم بیوند خورد. همدیگر را یافتیم و با هم درد مشترک را فریاد زدیم و خواهیم زد. ما در وانفسای هویت سردرگم تبعیدی و یا مهاجر به هویت خود اگاه خود چنگ انداخته ایم تا „تکرار مکرارت را چه سودی است؟ „به چالش کشیم. ما قلمروهای متعددی را در نوردیده ایم : گرد هم امدیم در همایش ها . گرد دیگران امدیم در کنگره ها .قلم بدست گرفتیم و نگارنده ی خود شدیم. برنده ی خیال را با خاطره ی گریز با همنشین کردیم و داستانها نوشتیم و شعرها سرودیم . نه خیابان –نه موزه –نه دانشگاه –نه سفارتخانه – نه شبکه های تلویزیونی –هیچکدام با ما و بلاکاردهایمان نا اشنا نیستند . از بای ننشستیم چرا که ما فقط حامل درد خود نیستیم .ما گواهان زنده ی ان بر کشیدگان عاشقیم . تک تک انها که در گورهای دسته جمعی و یا در گورستانهای نا معلوم سر در خاک کشیده اند ما را می خوانند تا چشم های منتظر خانواده شان و حافظه ی جامعه ای را با خاطره یی از انها روشن سازیم .
گوهر . ایرج . زینب . نادر . سودابه . امید . ناهید . حسن . . . . را چه کسی به یاد خواهد اورد تا من – تا تو – تا ما نگوییم؟ سودابه بر اثر جراحات شکنجه کشته شد ؟خودکشی کرد؟ و یا اعدام شد؟ هیچکس نمی داند .جز او . او که با سکوتش تا به امروز به گم شدن سودابه در گرداب تاریخ کمک می کند.
و این آغاز آنچه است که می خواهم امروز با شما در میان بگذارم.
هر کدام از ما سالهایی از عمرمان را در زندانهای رژیم سرکوبگر گذارانده ایم. اگر فاکتور ارتباطات اینترنتی را از این بخش حذف کنیم. می ماند ما و نقل روزگارمان در زندان قبل و بس از مهاجرت. و نقل همین فجایع از طرف کسانی که هنوز در کشور بسر می برند . قاعدتا من امار درستی در دست ندارم و یا شاید تاکنون امار دقیقی هم گرفته نشده باشد؟ اما چند در صد از زندانیان ازاد شده ی ده ی 60 که به اجبار و یا با میل خویش ترک وطن کردند در مورد خاطرات خود صحبت کرده اند؟ حجم خاطرات انها با فجایع صورت گرفته تا چه حد قابل مقایسه است؟ چه تعداد از جان بدر بردگان در ایران به نقل خاطرات خود و یا دوستانشان اقدام کرده اند؟ چه حجمی از خاطرات بر اثر مرور زمان فراموش شده اند؟ چه تعداد گزینش شده اند؟ و چه تعدادی از انها دیگر مجالی برای نقلشان باقی نمانده چرا که فرد جان بدربرده دیگر در قید حیات نیست؟ چه تعداد از مقالات –کتابها و مباحث سمینارها به دست مردم ایران رسیده ؟ چه تعداد از انها مهر سکوت زندانیان و هم بندان ما را شکسته؟
از طرف دیگر : انفعال فعال چگونه در ما شکل گرفت؟ بی حسی روانی چگونه ایجاد شده؟ چگونه بسیاری از ما اموخته ی ناتوانی شدیم؟ چگونه شد که امنیت را بر ازادی ترجیح دادیم؟
سیستم سرکوب از همان ابتدای انقلاب سرکوبهای ساختاری خود را اغاز کرد. سرکوبهایی که کاملا برنامه ریزی شده بودند و گام به گام بیش می رفتند. در حالیکه خود زمامداران مرتبا تکرار می کردند که اصلا اندیشه ی حکومتی اینچنینی در سر نداشتند و این مردم بودند که انها را بر گزیدند. و همچنین با ادعای حفاظت از انقلاب مجبور شده اند تا عکس العمل هایی را که به نفع مردم است در مقابل شورشیان انجام دهند. یادمان نرود که نسل جوان ما تا چه اندازه در انزمان اگاهی داشت و تا چه اندازه با بدیده ی انقلاب سنخیت. و یادمان باشد که سانسور و بس از ان خودسانسوری چگونه رشته ی ارتباط بین روشنگران و مردم را گسست. و از یاد نبریم که ارعاب و فشار چگونه ارتباط بین زندانیان ازاد شده یا بهتر است بگویم جان بدربردگان را تحت تاثیر قرار داد.
یکی از اولین سرکوبهای ساختاری نظام مسیله ی حجاب زنان بود. چقدر در مقابل این سرکوب مقاومت شد؟ بعد گزینه ی اری یا نه بیش امد. انتخابات مجلس . انتخابات ریاست جمهوری . در مقابل تمام این اقدامات برای تسلط و خودکامگی بیشتر ما چقدر توان مقابله داشتیم؟ از چه ترفندهایی و تاکتیک های متنوعی استفاده کردیم تا توده ی مردم و یا حتی گروههای مخالف را گرد هم اوریم؟ قضیه ی ترکمن صحرا و کردستان و خوزستان هم در بی ان رقم خورد . جنگ را نیز می توان بهترین سلاح سرکوب شمرد که هشت سال سکوت را برهمه تحمیل کرد . ایا می توانستیم در همان سطح گسترده که نظام در میان مردم رخنه کرده بود ما ایجاد شکاف کنیم؟ در این میان روز بروز بر تعداد زندانیان سیاسی و کشته شدن انها افزوده می شد. زندانیانی چون من .چون شما . اغلب نوجوان و جوان با سابقه ی سیاسی و مطالعاتی به عمر خود انقلاب . چه تعداد از ما سرکوب ساختاری را می شناختیم؟ چه تعداد راه مقابله با انرا ؟ چه راهکارهایی از طرف گروههای ازادی خواه در مقابل این سرکوبهای وحشیانه و برنامه ریزی شده بیش گرفته شد؟ چه راهکارهای عملی تری را می توان با وجود امکانات و سطح علمی بالاتر اکنون بکار گرفت؟ انچه در این نوشتار مد نظر است این است که تعداد قابل توجهی از ما جان بدر بردگان بس از ازادی نتوانستیم این از خود بیگانگی را بشناسیم و تن به سکوت دادیم. سوکتی سرشار از ناگفته ها که اگر گفته نشوند تاریخ سرکوب و کارنامه ی ننگین این سیستم سرکوب ناقص خواهد ماند. این نوشتار در بی ان است که بگوید ریشه های سکوت را باید از زیر خاک در اورد .انها را شناخت و در همین راستا با جدیت تمام در خشکاندن این ریشه ها اقدام کرد.
تعدادی از ما ازاد شدیم . برخی فورا مهاجرت کردیم . برخی بس از چند سال مجبور به انتخاب تبعید شدیم. و تعداد زیادی هنوز در وطن هستیم . از بدو ازادی اما نظام سرکوب راههای ساکت نگه داشتن ما را –انزوای ما را برایمان رقم زده بود و ما بدون انکه بدانیم در زندان دیگری مدفون شدیم . این فقط ما نبودیم که دچار این عوارض سرکوب شده بودیم بلکه خانواده ها و اطرافیانمان نیز ندانسته در این کنترل نامحسوس سیستم سرکوب اسیر شده بودند . خانواده ها ی بسیاری از ما دیگر توان بشت در زندان امدن را نداشتند .بس بهتر که اصلا سخنی از ان سالها به میان نیاید . سکوت و سکوت . یادتان می یاد چند نفر از شما برسیده باشند در انجا چه بر سرتان امد ؟ یادم می یاد دوست خانوادگی بسیار عزیزی داشتیم . و من بس از ازادی مشتاق دیدار این عزیز که برایم حکم بدر را داشت . اصرار از من و انکار از خانواده . تا بالاخره خودم راه افتاده و به دیدارشان رفتم . اما انچه خانواده ام را از انها دور کرده بود چه بود ؟ همان که بدرش می نامیدم در زمان زندانی بودن به خانواده ام گفته بود فقط فاحشه ها به زندان می روند . به چند درصد خانواده های ماها این قبیل حرفها زده شده بود ؟ اطرافیان ناخوداگاه به خانواده ها فشار می اورند و سیستم حاکم با برنامه ریزی دقیق . چه تعداد از ما بس از ازادی می توانستیم براحتی همدیگر را ببینیم ؟ هیچوقت یادم نمی رود روزی را که همکلاس قدیمم -را که برای نرسیدن بایش به زندان خیلی چیزها را به گردن گرفتم تا حق دوستیمان را به جا اورده باشم –در کوچه دیدم . چقدر ذوق کردم بدون توجه به چشمان از حدقه در امده اش دستش را چسبیده بودم و کشان کشان به خانه مان می بردم تا بگویم من بر گشته ام . من اینجا هستم .ما دوباره همسایه ایم . ما دوباره دوستیم . و او بدون کلامی رفت . رفت و دیگر اورا ندیدم . او از من فرار کرد . فرار .
امضا دادن روزانه و هفتگی را هنوز فراموش نکرده ایم . مرتب به خانه هجوم اوردن ها را یادمان مانده .. بس از واقعه ی 67 دوباره خواندنمان به سباه و دادگاه را . منع ورودمان به دانشگاه . اخراج از مشاغل و بیکاری . به همه ی اینها البته تشکیل زندگی را هم اضافه باید کرد . ای کاش کسی در زمینه ی ناموفق بودن زندگی های مشترک ما زندانیان تحقیق می کرد . همسران ما چقدر تمایل داشتند از ان دوران ما بشنوند ؟ ما شنونده نمی یافتیم . و سکوتمان عمیق تر می شد . سکوت و بس زنی خاطره ها .
منیره ی برادران –نویسنده ی حقیقت ساده – در ماهنامه صلح درباره این بس زنی خاطرات می گوید :“در حقیقت این یک اصل عمومی روانشناسی هست که فرد تمایل دارد چنین خاطرات و تجربیاتی را بس زند .نه اینکه فراموش کند اما یاداوری دوباره اش با جزییات انگار که همان درد ووضعیت را تکرار می کند . „البته این یک سیستم دفاعی است و ما همگی انرا در خود می شناسیم . خود بس زنی .فرار از خاطراتی که البته همیشه در کابوسها با ما همراهند .ما از خود فرار می کردیم و اطرافیان از ما . همه می دویم .همه حیرانیم . در کنار هم هستیم ولی از هم گریزان .
سیستم سرکوبگر بخوبی این سیستم دفاعی را می شناسد و تلاش می کند تا هر چه بیشتر به تحقیر افراد از طریق سرکوب ببردازد تا فرد را در خود فرو برد . دکتر نور ایمان قهاری در مقاله ی „روانشناسی سرکوب و اهمیت بررسی نقش قهرمان به تفضیل در این مورد صحبت کرده و بدقت به ریشه یابی این عوارض برداخته است . انجا که می گوید : زمانی که وقایع وحشت زا تجربه هر روزۀ افرادند و با شدت یا رقت تکرار می شوند، به عبارتی دیگر، وقتی وحشت قابل پیش بینی است، مکانیزم دفاعی «بی حسی روانی» بطور خودکار فعال می شود. این مکانیزم دفاعی به فرد کمک می کند تا بتواند در مواجهه با وحشت متوالی ای که با آن روبروست دوام بیاورد. مردمی که در مقابل سرکوب و تحقیر ِ پی در پی و فراگیر در دفاع از خود عاجز می مانند، سرانجام به مرحلۀ درونی شدن حس ناتوانی، پذیرش و تطبیق رفتار خود با شرایط تحمیل شده می رسند. وقتی انسان ِ تحت سلطه باور می کند که تلاشش برای رهایی به نتیجه ای مثبت نخواهد رسید، به «انفعالی فعال» می رسد و از تلاش برای رهایی دست می کشد. این پدیده را آموختن ناتوانی می نامیم. انسانی که ناتوانی را می آموزد خود را بدست شرایط می سپارد. او در تقلا برای بقاء، فردیتش را فراموش می کند. او، چنانکه اریش فروم، روانشناس آلمانی، گفته است، بین تمایل به داشتن امنیت یا آزادی، «امنیت» را بر می گزیند، امنیتی راکد و مسخ کننده که به قیمت بیگانگی از «خود واقعی اش» بدست می آید. البته برای سرکوبگران، کنترل و هدایت، و چپاول و نابودی مردمی از خود بیگانه که حافظه تاریخی ندارند، از هویت فردی شان محروم هستند و بعنوان توده ای تحقیر شده با آنان رفتار می شود بسیار آسان تر است.“ „……….عجز، ناتوانی، عدم اعتماد به نفس، بی اعتمادی نسبت به دیگران، و عدم دستیابی به درکی مثبت از خود و توانایی های خود برخی از تاثیرات درونی شده سرکوب هستند. این تاثیرات در چگونگی رشد روابط اجتماعی و دستیابی به راه حلهای مشترک اختلال ایجاد می کنند. تداوم و استمرار وحشت و سکوتی که دولت بر جامعه حاکم می سازد، حس انزوا در افراد را تشدید می کند و چرخه ای از تجربۀ مکرر ناامیدی را به آنان تحمیل می کند. حاصل این سرکوب روزانه تسلیم و اندیشیدن به بقای فردی است. انسانی که برا ی بقای فردی خود دست و پا می زند کمتر به فکر نجات دیگری است. همین تجربۀ هر روزۀ ناتوانی برای دست یافتن به آرزوها، انسان را به سوی تقدیرگرایی سوق می دهد. انسان تقدیرگرا تغییر در موقعیت فردی و اجتماعی اش را تنها از راه دخالت قدرتی دیگر و نه با تکیه بر توانایی خود میسر می بیند. انتظار اینکه قدرتی دیگر او را از سختی ها برهاند، بی عملی او را تشدید می کند…………….“
بی حسی روانی . انفعال فعال . اموختن ناتوانی . تمایل به امنیت . بیگانگی از خود . عجز . ناتوانی . حس انزوا . نداشتن درک مثبت از خود .بی اعتمادی نسبت به دیگران . تجربه ی مکرر ناامیدی و دردناکی مرور خاطرات و یا شاید بسیاری از عوامل دیگر علت ان شدند که تعداد زیادی از جان بدر بردگان در سکوت خود باقی بمانند .چه در وطن و چه در تبعید و مهاجرت . سکوتی که سی و چند ساله شده است . سکوتی که با عمری بیش از سه دهه دیگر فراموشی را بهمراه اورده . فراموشی نامها و یادها .
البته وجود ارتباطات اینترنتی گسترده و متنوع در سالهای اخیر و تابو شکنی های نسل جدید خیلی از مهرهای سکوت را شکسته . نسل جدید روشهای خود را دارد که شاید خیلی برای ما اشنا نباشند ولی به بسیاری از جان بدربردگان دهه ی 60 این باور را داده که می شود گفت . شاید تعداد کثیری از جوانانی که در جنبش سال 88 شرکت کردند نمی دانستند که مادرانشان و یا بدرانشان قبلا زندانی سیاسی و یا فعال سیاسی بوده اند . همینجا لازم می دانم که ذکر کنم که مقصودم از بیان این نکته نفی دستاوردهایی که در بالا بر شمردم نیست . بلکه می خواهم خاطر نشان کنم که چقدر عوامل دست در دست هم داده اند تا مهر سکوت را بر لبهای جان بدربردگان بنشانند و چه مقدار تلاش و ترفند لازم است تا این مهرها شکسته شوند . . ما خود از طریق همین ارتباطات توانستیم هم بندان دیگرمان را بیدا کنیم. اما انان که از این حلقه ی سکوت خارج شده اند باید بیش از بیش به یاری همبندان خموش خود بیانند و انها را در یاداوری خاطراتشان کمک کنند.
جان بدر بردگان خموش اما باید توانمند شوند. اینها شاهدان بخشی از تاریخند . شاهدانی که به خود و نیروی خود باور ندارند .شاهدانی که مرتب در حال بس زدن خاطرات ان دورانند . اما حتی در شاد ترین لحظات زندگیشان هم ان خاطره ها در کنارشان نشسته اند. نه فقط برای ثبت تاریخ بلکه برای رها شدن از کابوسها –برای حس زیبای خودباوری است که باید به توانمند سازی جان بدربردگان توجه کرد.
توانمند سازی شاهدان راهکاری ساختاریست در مقابل سرکوبی ساختاری. چگونه؟ این دقیقا بیشنهادی است که من می خواهم در این گردهمایی مطرح کنم . شاید بگویید برای توانمند سازی تک به تک دیر است. اما نگارنده ی همین مقاله توسط خواننده ی این مقاله به خود باوری رسید. چرا که حتی اگر یکنفر بتواند خاطراتش را به یاد اورد یعنی زنده کردن خود و کشته شدگانی که اماری از انها در دسترس نیست . و اگر این توانمند سازی شاهدان بصورت بروزه ای بیگیر و با کمک متخصصین برنامه ریزی شود مطمینا بازتاب عملی گسترده تری خواهد داشت . چرا همینجا اقدام به تشکیل کار گروههایی نکنیم که تا سال دیگر و در گردهمایی بعدی بتوانند گزارش بیشرفت خود را ارایه دهند و یا به ریشه یابی عمیق تر سکوت جان بدر بردگان بیردازند؟ کارتوانمند سازی شاهدان در بسیاری از حوزه ها در دنیا سالهاست که اغاز شده است . در خصوص مسایل زنان و تجاوزات و ازارهای جنسی این توانمندسازی صورت گرفته . حتی این بخش به اگاهی رساندن به مردان و توانمند ساختن انان بعنوان شاهدان خشونت در جلوگیری از خشونت مردان علیه زنان و حتی مردان علیه مردان کار کرده است . بنابراین تجربه ی جدیدی نیست .فقط کافی است ما این تجربه را در خصوص توانمند کردن جان بدر بردگان خاموش بکار گیریم تا نه تنها یاد یاران همیشه فروزان بماند بلکه عاملان جنایت هم بدانند که باید در مقابل تک تک اعمالشان باسخگو باشند. تا بدانند هیچ گوری ناشناس نمانده . هیچ لبی حکم حبس ابد سکوت را تاب نمی آورد.
با تشکر.