نامه ای به احمد شهید: اهل اهوازم؛ سرزمینی با نخلستانهای افسانهای، اما پر از فقر و گرسنگی
کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی: خالد حردانی زندانی سیاسی بند ویژه امنیتی زندان رجایی شهر کرج (گوهردشت)، طی نامه ای از زندان رجایی شهر، جزئیات تازه ای از بازداشت و محاکمه خود را منتشر کرد. صحبت های ناگفته ای که به گفته وی، ماموران امنیتی در قبال عدم طرح آنها در دادگاه وعده آزادی اعضای خانواده اش را داده بودند.
آقای احمد شهید
من خالد حردانی هستم! اهل اهواز. شهری که شاید وارث ثروتی هنگفت از ذخایر نفتی و گازی دنیاست، سرزمینی ثروتمند، سرزمینی با خاکی مرغوب و مزارع و تاکستانها و نخلستانهای جادویی و افسانهای، افسانهای از عیلام باستان قدیم، با مردمی خونگرم صاف و صادق همانند خاکش بیآلایش، مقدس و محترم، اما متأسفانه حاکمان، دنیای تیره و تاری را به این مردم تحمیل کردند!
دنیای پر از وحشت و آشوب پر از فقر و گرسنگی، آن هم هدفمند و سیستماتیک، در ۳۵ سال گذشته میشود گفت حتی یک روز خوش در زندگی ما حرام بوده است، آن هم فقط و فقط به خاطر زبان «عربی» یا شاید به خاطر جهل حاکمیت استبدادزده و ظالم که خود را در تجاهلی ابلهانه و غریب، نماینده خدای میداند، اول بر ما تحمیل شد، آواره شده و زندگی روزمره ما شده کفن و دفن عزیزان، دوستان و فرزندانمان، خمپاره، جنازههای تکهتکه شده، و کفنهای خونی و تابوتهای بینامونشان و قبرستانهای آباد که مأمن اشک مادرانی شد که بر مزار فرزندانشان آه و مویه میکردند، جنگ تمام شد، دولت سازندگی اما گفت شاید دوباره جنگ شود، خیابانها و کوچههای شهر ویرانتر از گذشته مدارس نیمهبسته و نیمهباز، فرهنگستانها و کتابخانهها در دست افرادی قرار گرفت که میخواستند بهشت را با دشنه و شلاق و اعدام بر ما تحمیل کنند زبان مادری شده بود جرم تکتک ما و میبایست همچون مجرمان زندگی میکردیم، حق نفس کشیدن، حق اعتراض، حق زندگی عادی و روزمره از ما سلب شد، و آرزوها و آمال بچههای آن سرزمین شد کابوس شبانه، تاریک و سرد.
و من همچون کودکان سرزمینم در چنین شرایطی بزرگ شدم، اما هر چند بزرگ میشدیم میدیدیدم هنوز آرزوی کودکی در دل ما جا خشک کرده بود، آرزویی که شاید آرزوهای هر بچهای باشد، آن هم چیزی نبود جز یک کلمه ساده: امنیت! امنیتی که اینک سالهاست از این فرزندان و تمام هموطنانم دریغ شده است، در واقع اینجا چیزی که به مردم ارائه شد، ناامنی، فقر، بیعدالتی، درد و رنج سازماندهی شده بود. شکلی از نسلکشی و تصفیه قومی- نژادی و البته جنگ مسلحانه با مبارزات مسالمتآمیز و مدنی مردم اهواز. مردمی که حتی برای نفس کشیدن مجالی نمییابند و میتوانم با اطمینان بگویم اهواز به زندانی بزرگ بدل شده است. آنقدر بزرگ که برای هر آزادهای یادآور بزرگی روح و قلب تمام دردها و رنجهای تاریخ بشری است. دردی از نوع تجاهل و عقب ماندگی از جوامع متمدن دنیا، در اهواز شهروندی را نمیتوان یافت که شکنجه و یا رفتار ظالمانه و برخلاف شئون بشری بر او و خانوادهاش تحمیل نشده باشد، مردمی که میبایست امنیت آنها در پناه قانون باشد صرفا فقط به خاطر زبان، اختلافات ایدئولوژیکی و سیاسی، قومی و یا حتی اختلافات عادی اجتماعی یعنی پوشش و یا سبک زندگی، مورد تعرض اربابان قدرت قرار میگیرند، خیابانها مملو از جوانان معتاد و کارتنخواب. کرامت انسانی و شئونات ابتدایی بشری بر هیچ یک از اعضای این خاک غریب اعمال نمیشود و حقوق انسانی و قانونی مردم بهشکلی سیستماتیک و مرتب توسط دستگاههای دولتی و نیروهای امنیتی تحت فرمان ولایت فقیه، مورد تجاوز قرار میگیرد، زمینها، باغ و مزارع و تاکستانها و املاک مردم به صورت وحشیانه مورد تعرض قرار گرفته و تصرف میشوند و نگاه دستگاههای امنیتی تاکنون خشن و غیر انسانی بوده است، تمایز قومی و نژادی گویی کلیدواژه سرکوب است و وضع اجتماعی مردم و کلیه آزادیهای اجتماعی ومدنی حتی براساس ابتداییترین معیارهای حقوق بشری مورد هجوم قرار میگیرد و مردم حتی به خاطر یک ابراز عقیده ساده توقیف، حبس، شکنجه، تبعید و یا اعدام میشوند، آمار اعدام در این استان و بهویژه اهواز فوقالعاده بالاست و دریغ که این آمار هیچگاه به شکلی دقیق منتشر نمیشود و این هم به علت نبود روزنامهها و جراید و NGO های مستقل و آزاد است و این آمار در سایه جو امنیتی مخدوش و دادگاهها و دادستانی مستقیماً توسط نیروهای امنیتی سیاسی و نهادهای پلیسی حکومت سرکوب گر هدایت میشوند، و هر متهم در دادگاههای فرمایشی و اغلب دادگاههای حکومت قبل از تفهیم اتهام و یا امکان تضمین لازم برای دفاع مشروع و قانونی محکوم بوده و بارها مشاهده شده که متهمین تحت شکنجه غیر انسانی مجبور به اقرار و اعتراف شدهاند، و قبل از اینکه امکان تضمین دفاع لازم با حضور وکیل داده شود به دار آویخته شده و اعدام میشوند، نمونه بارز آن پس از مبارزه مسالمت آمیز مدنی مردم در سال ۸۳ و ۸۶ است افراد و خانوادههای همچون: مسلم، هانی، زامل، عماد، و محسن باوی که همه اعضاء یک خانواده بودند و در این میان زامل اعدام شد. حمزه، جعذ، محمدعلی سواری نیز اعضای یک خانواده بودند که به جز حمزه آن دو برادر اعدام شدند.
مختار، یاسر، آلبوشوکه، عباس، عبدالله، مهدی چلداوی، حاتم، عباس زرگانی، ماهر، دعیر مهاوی (طرفی) و از این قبیل بازداشتها و اعدامهای خانوادگی، اعدام کسانی چون علی مطیری، عبد الله سلیمانی، امیر کعبی، رسان سواری، جعفر سواری، محمد علی سواری، سعید سعیدی، خلیل کعبی، علیرضا عساکره، مالک تمیمی، ماجد آلبو غبیش، جاسم، عبد الناصر، و علی حیدری و دهها و صدها تن دیگر که آمار دقیقی از آنها وجود ندارد.
تمام شاهدان و بازماندگان گواهی دادهاند که این افراد بازداشتی کاملاً تحت شکنجههای سیاسی حکومت مجبور به اعترافهای هدفمند و سازمان یافته شده بودند، انسانهایی که فقط به خاطر آزادی فکری و وجدانی و یا حتی مذهبی، قومی و قبیله ای مورد آزار و اذیت و شکنجه و زندان و اعدام قرار گرفتهاند.
در این جغرافیا مردم حق مشارکت در قدرت و یا حاکمیت را نداشته و هیچ ارادهای جز تسلیم از آنها پذیرفته نمیشود. قدرت و سرمایههای ملی دست معدود کسانی است که نقشی در تثبیت حاکمیت دارند، در اهواز و دیگر شهرها مردم عرب فقط میتوانند کارگران ساده باشند و مشاغل مهم اداری و دولتی و حکومتی مستقیماً توسط نهادهای امنیتی به نیروهای خودی واگذار میشوند و تنها کارگران روزمزد و ساده را بومیان تشکیل میدهند. سهم این افراد و مردمی که صاحبان اصلی این منابع عظیم نفتی دود آن است و بس و شرکتهای بزرگ نفتی وابسته به حاکمیت استبدادی ابتداییترین حق مردم این خطه زرخیز را به غارت میبرند.
بر پرآبترین رود ایران یعنی کارون در همین ۱۵ سال آخر ۷ کانال بزرگ و چهار سد عظیم بر آن بسته شد تا مردم آب فاضلاب و پس ماندههای مزارع را بخورند و این هدیه حاکمیت اسلامی به مردم اهواز بوده است. در سرزمین مادری من، مردم به جسدی متحرک تبدیل شدهاند. چرا که از ابتداییترین خدمات اجتماعی برخوردار نبوده و انسانها از شرایط آبرومندانه زندگی برخوردار نیستند. چرا که با یورش وحشیانه نهادهای امنیتی حکومتی به منابع خدادادی و ثروتهای ملی و بومی، سلامتی، رفاه، مسکن، و خدمات اجتماعی تأمین کننده نیازهای ضروری مورد تعرض قرار گرفته و وسایل امرار معاش در تجارت، کشاورزی، کشتیرانی، و غیره سلب شده است. بخش آموزش و پرورش و آموزش عالی نیز از این قاعده مستثنا نیست و بارها دیده شده که از فرزندان خانوادههای محروم و فقیر امکان تحصیل گرفته شده آن هم فقط به خاطر عدم امکان تأمین مالی.
حکومت کوتاهی عامدانه ای در آزاد بودن، زندگی، فرهنگ و رفاه اجتماعی را ایفا میکند و سطح علمی دانش آموزان و دانشجویان را نسبت به جوامع دیگر در پائین ترین سطح قرار داده است.
اما آنچه که بر اینجانب گذشته؟
در مقدمه اعلامیه جهانی حقوق بشر پاراگراف معروفی است که میگوید، از آنجا که اساساً حقوق انسانی را باید با اجرای قانون حمایت کرد تا بشر به عنوان آخرین علاج به قیام بر ضد ظلم و فشار مجبور نگردد؟ اما چرا در تاریخ ۱۳۷۹/۸/۲۳ اینجانب به همراه تعدادی از بستگان و دوستان و البته تعدادی از انسانهای دردمند که در شرایط خفقان و وحشتزا و امنیتی اهواز و دیگر شهرها قادر به ادامه زندگی عادی نبودهاند تصمیم به فرار هوایی گرفتیم و البته این اقدام یک توجیه منطقی داشت، گذرنامه اینجانب به صورت غیر قانونی توسط یکی از نهادهای تحت امر ریاست جمهوری در اهواز توقیف شد، و پس از مراجعات مکرر و زیاد، این نهاد امنیتی از دادن گذرنامه امتناع کرد و همچنین دفتر بازرگانی اینجانب توسط این نهاد آن هم بهصورت کاملاً غیرقانونی پلمپ شد و این در حالی بود که دفتر اینجانب مجوز قانونی داشته و هیچ تخلفی در آن صورت نگرفته بود.
پس از پلمپ دفتر من، این نهاد از من درخواست همکاری داشت به دلیل اینکه دفتر من به نوعی دفتر مادر بوده و در این شهر من و خانوادهام از معروفیتی برخوردار بودهایم، و اکثر مراجعات از طرف مردم بومی و قدیمی اهواز بوده است، میخواستند به قول معروف عامل مواجببگیر از من بسازند و اطلاعات مردم و تجار را در اختیار آنها قرار دهم و حتی گفته بودند در صورت همکاری تعدادی مجوز دفتر هواپیمایی به من خواهند داد. من اما زیر بار نرفتم، این نهاد پس از مذاکرات مفصل به این نتیجه رسید که اینجانب حاضر به همکاری نیستم به همین دلیل یک روز که از امارات آمده بودم و در گمرک فرودگاه سرگرم ترخیص کالا بودم در انظار عمومی گذرنامه مرا توقیف و اموالم را مصادره کردند. آنها تهدید کردند که در صورت مراجعه به مراجع قضایی و انتظامی مرا نیز بازداشت خواهند کرد در یک سال و نیم قبل از بازداشت آخرم مکرراً به این دفتر مراجعه کردم اما این نهاد بارها مرا تهدید به مرگ کرد و مرتباً از طریق تلفن و یا حتی حضوری پیام مرگ برای من و خانواده ام و همچنین حذف فیزیکی ارسال شد، که تمام این موضوعات در دادگاه و بازجوییها منعکس شده است.
اما زندگی روز به روز در این جهنم حکومتی بر من و خانواده و دوستان و حتی کارمندانم سخت شد، دفترم بسته شد اموالم به نوعی مصادره و داراییهایم در کشور امارات به علت عدم حضورم توسط کفیل و شرکایم بلوکه شد. اینهمه صرفاً فقط برای عدم همکاری با حکومت بوده است، باید کاری میکردم و اگر قرار به حذف فیزیکی من باشد باید تمام دنیا متوجه میشد.
تمام دنیا باید میدانست که در این مرز و بوم مردم بی هیچ منطقی و صرفاً به خاطر نوع نگاه امنیتی حکومت جانشان در خطر است. تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که با هواپیما فرار کنم و خود، خانواده و دوستانم را از این جهنم نجات دهم. بروم جایی که امنیت داشته باشم، امنیت برای زندگی، برای نفس کشیدن و برای انسان بودن. اگر هم قرار است کشته شوم بگذار همۀ دنیا بداند که یک مرد چقدر میتواند رنج و عذاب کشیده باشد که جان خود و فرزندانش را به خطر بیندازد تا شاید بتواند در این دنیای پر آشوب به جایی برود که بتواند فقط و فقط نفس بکشد، و این سرگذشت من است.
اما تعدادی از مأمورین پس از فهمیدن این جریان بی هیچ منطقی من ودوستانم را به گلوله بستهاند و جان تمام مسافرین را به خطر انداختند. ۲ بار به من تیر خلاص شلیک شد، اما گویا جانم به این دنیا بود، شاید اینگونه خداوند میخواست صدای مظلومیتم را به دنیا برساند، مظلومیتی که فقط شامل من نیست، مظلومیتی شامل یک ملت، ملتی مظلوم و رنج کشیده در تاریخ که فقط به خاطر زبان مادری و شرایط جغرافیایاش قربانی است. مردمی که فقط به خاطر نوع زندگی و نوع روابط اجتماعی و نوع پوشش و ملودیهای آهنگهایش مورد ستم قرار میگیرد، بازداشت و شکنجه میشوند، و بامدادان درست هنگام طلوع خورشید بر سر خیابانها و میدانهای شهر اعدام میشوند.
مصادره اموال، مصادره زندگی، مصادره زمین، و مصادره حتی شکوفههای تاکستانهای سرزمینش از مصادیق بارز حکومت ولایت فقیه است. حکومتی که اینک برای تکتک خانوادهام حکم مرگ و حذف فیزیکی صادر کرده است اول در خفا و اینک در عیان و پیش چشم جامعه جهانی، وقتی دادگاهی شدم از طریق دادستان تهران تفهیم اتهام اینگونه بود: اخلال در امنیت پرواز، قرائت و برداشت غلط از اسلام و شریعت، تشکیل گروه غیرقانونی و ادعای رهبری و ادعاهای دیگر که همه بیپایه و اساس بوده و من فقط اخلال در امنیت پرواز را قبول کردم.
وکیل تسخیری پرونده که توسط دادگاه انتخاب شده بود بجای دفاع مشروع و قانونی سعی در القای توهمات حکومتی به ذهن من داشت. در شکنجهگاههای ۲۰۹، سازمان ضد امنیت و ضد خرابکاری و ۶۶ سپاه چندین بار مورد تعرض جانی قرار گرفته و در آخر خرداد ۱۳۸۰ توسط شعبه ۲۰ دادگاه انقلاب تهران توسط قاضی موحدی بهاتهامهای محاربه با خدا (در نگاه ایشان محاربه با «خامنهای» یعنی جنگ با خدا) و افساد فیالارض به اعدام محکوم شدم دو بار هم تا پای چوبه دار فرستادند تا از این طریق سکوتم را ببینند، برادرم رسول، فرهنگ و شهرام پور منصوری تا امروز گروگان هستند، ولی البته از آن تاریخ تا اینک این بازداشتها شامل بیش از ۱۸۰ نفر بوده که اکثراً پس از تأمین وثیقه آزاد شدند. در آن تاریخ قاضی پرونده به همراه وزارت اطلاعات گفتند که در صورتی که موضوعات پیش آمده را در دادگاه علنی نکرده و فقط به موضوعات اقتصادی و فقر اقتصادی خویش اشاره کنم، آن هم به صورت شخصی و نه ملی و قومی، پس از ۲ سال تمام منتسبین به اینجانب آزاد و خودم را نیز پس از ۵ سال آزاد خواهند کرد. البته بعداً پا را فراتر گذاشته و گفتند اگر مصاحبه کنی و دولت خاتمی را به بی کفایتی متهم کنی و تمام قصور اقتصادی را به دولت ایشان منتصب کنی تو را آزاد و دیگران را در ۲ سال آینده آزاد خواهیم کرد، من زیر بار درگیریهای جناحی نشدم و بخش اول را قبول کردم، اما اینک پس از سالها شکنجه همچنان من، برادرم رسول، و فرهنگ و شهرام پورمنصوری تحت شدیدترین شکنجهها در زندان هستیم.
در این مدت آزار و اذیت آنقدر بوده که مادر بر اثر همین شکنجههای قرون وسطایی حاکمیت آن هم در سن ۵۸ سالگی در سال ۸۶ دار فانی را وداع گفته وقتی اجازه ندادند که اینجانب در تشییع جنازه مادرم شرکت کنم. فرهنگ و شهرام هر کدام دوران جوانی را در زندان گذراندند، رسول نه تنها همچنان گروگان است بلکه برای رهای از این زندگی نکبت بار و دردهای تحمیل شده از حاکمیت ظالم ولایت فقیه دست به اعتصاب غذا زده و جانش در خطر است.
او میگوید یا مرا اعدام کنید یا آزاد. حق با اوست. یک مثال مصری است که میگوید کسی که دستش توی آب است فرق دارد با کسی که دست او توی آتش است و ما اینک دستهایمان در آتش است.
اما حاکمیت چرا فرزندان این سرزمین را شکنجه میکند؟
در این ۱۴ سال و اندی که من زندان هستم بارها شاهد شکنجه افراد بودهام، که دلخراشترین آنها میشود به مرگهای مشکوک تعدادی از زندانیان اشاره کرد، مرگ اکبر محمدی، ولیالله فیض مهدوی، امیر حسین حشمت ساران، منصور راد پور، افشین اسانلو، عبدالرضا رجبی، علیرضا کرمی خیرآبادی، که همه این عزیزان از همبندیان من بوده و بارها در درد دلهایشان در طول دوران محکومیت از تهدیدها، و از حذف فیزیکی و شکنجهها اشاره کرده بودند و این خود گواه این ادعا است که حاکمیت اسلامی برای پیشبرد اهداف غیر انسانی خود حتی از جان اسیران زندانی هم نمیگذرند!؟ و این به جز اعدام فرزاد کمانگر، علی وکیلی، حیدری، علی صارمی، حجت زمانی، سعید اسلامی، که این عزیزان تماماً تحت شکنجه از آنها اعترافات نادرست و غیر قانونی گرفتهاند.
آنچه که میتوان به آن اعتراف کرد این است که حاکمیت حتی به قانون اساسی خویش که آن نیز مورد چالش است، پایبند نبوده و بازداشت شدگان، زندانیان و حتی مردم عادی کوچه و بازار شدیدا تحت تعرض اتهامات و شکنجه قرار میگیرند. شهروندان به درجه دو، سه و چهار تقسیم و زندگی شرافتمند از آنها سلب شده است و البته اینها فقط و فقط مشتی هستند نمونه خروارها از آنچه روا داشته، و به مردم ستم دیده تعمیم داده شده است. شبیه خوانی اساسی به حیثیت و کرامت انسان آن هم تحت لوای شریعت اسلامی، فقر، فحشاء، مواد مخدر، رانتهای دولتی، چپاول حقوق مردم و ثروتهای ملی، ریا، بیعدالتی در محاکم قضایی، شکنجه، زندان، اعدامهای فلهای در انظار عمومی مردم. نمای تمام قد از حکومت لجام گسیخته که خود را منادی عدالت و حق میداند، و آمار تکان دهنده زنان خیابانی و کارتن خواب ها در پایتخت و دیگر شهرها، اساس مشروعیت نظام ولایت فقیه را به نمایش جهانی گذاشته است و رکن اساسی حکومت در دخالتهای حقوق ملتهایی همچون سوریه، عراق، لبنان، فلسطین، بحرین، عین ویترینی از عمق استراتژی و ایدئولوژی حکومت است.
البته آنچه که نوشته شده فقط سرگذشت مردم اهواز نیست؛ بلکه مردم کردستان؛ بلوچستان؛ ترکمن و اکثر اقوام و ملتها ی بزرگ ایران و همچنین ادیانی از قبیل بهائیان؛ صابئین مندایی (اقلیتی دینی در اهواز) مسیحیان… و دگراندیشان را در برمیگرد اقلیتهایی که مورد ظلم و خشونت قرار میگیرند. سرنوشتی تلخ و غیر انسانی. آیینه تمام قد از حکومت دیکتاتوری که با نگاه میلتاریزه تمام سرنوشت و زندگی مردم را به جهنم تبدیل کرده است.
صحبت از مرگ عشق، مرگ محبت، مرگ انسانیت است، صحبت از پژمردن یک گل نیست.
زندان رجایی شهر کرج
آذرماه ۱۳۹۳