دو شعر تازه از مجید خرمی: ا یرا ن، سرزمین ِدارآ با د ! و جهان سراسردر اندوه می گذرد
ا یرا ن، سرزمین ِدارآ با د!ـ
ـ کارد گوشت ِشیرین ِکیک را
خنج می کشد .
وقتی عنکبوت
بند می بازد ،
قالیچه پای سنگین را
تا ب می آورد .
رازی فاش می شود ،
رادیو دزد ِبانک را
شنا سایی می کند .
کارگر ِمعدن
درون ِلباس ِکار
دزدیده می شود .
تلفن که زنگ می زند
جواب نمی دهم ،
چراکه با ساندویچ خود هنوزگرسنه ام .
متن ِنامه ای
که به رییس جمهور نوشته ام ،
با خود رسا می خوانم :
بازهم تیغ کشیده اید
بازدَم ونفس گرفتید .
بازهم کارگروآموزگاروشاعررا
دراهواز اعدام کرده اید .
باورمی کنید ،جایزه ی نوبل
حق ُمسلم ِشماست ؟
جناب ِرییس ِجمهور ،
به ریش ِخودتان بخندید .
وقتی روی پوست ِزندانی
اُطو می کشید ،
نقره داغ می کنید .
آن روح تان تاریک آیا
میان ِقفس ِاسکلت ِشما
اَره می شود ؟
بگذارید دیگرسوآل ِدُرشت
به رخ تان نکشم ،
می بینم شقیقه تان
قیقاج می زند .
اما بازهم سوآل دارم ،
بعد ها با خود چه یادگاری
به گور ِمرگ می برید ؟
چرا نام ِایران را
به روی پرچم یَدک می کشید ؟
روی پرچم ِدروغین ِخود
یکباربرای همیشه بنویسید :
آی جهان خوش آمدید
به سرزمین ِدارآ با د !
دُرست نمی گویم آیا
این نام باحقیت شما
بهترسازگارنیست ؟
آری ایران ،
همان نام ِزن ِمحبوب ِمن است
که اورا هم کشتید …
اززنان ِدیگرایران
به نسبت ِجایگاه ِاین نام ومقام
دیگرچه برجا مانده است
پشت ِمیز ِریا وریاست ِشما ؟
آری می توانید
دربرابر ِآینه ی آیه های خون آلود ،
دستی به ریش بکشید .
با لبخند ِکریه
ازخودتان سپاسگزارباشید .
امیدوارم با تارک ِکبود
با این جمهوری دُروج ،
برای ابد متروک
درزباله دان ِتاریخ
همخوابه شوید .
آری نه درآن بهشت ِآسمانی ،
آن نا کُجا آباد ِشما .
بل درقبرستان ِهمین دُوزخ ِزمین ،
که شمایان ،خون خوارخبرگان
با قار،قارتان
همان قاریان ِجلاد پیشه ی آن هستید .
مجید خرّمی
فوریه دوهزاروچهارده ،فرانکفورت .
***
جهان سراسردر اندوه می گذرد
پیله در واژک می بندم ،
تا ستاره ای بزایم .
نگاه من دراتیوپی
به تکه های نان ِسرگردان
میان ِکاسه ی شیر می رسد .
وقتی درپیرامونم
چشم های گرسنه
سنگرمی بندند .
زیر ِغبار ِپیکارگاه ،
درسوریه ی پاره ،پاره
کدام چتر ِآشتی را
می توان گشود ؟
میان ِ چادر ِاردوی پناه
گریه ی کودک را می توان
با کدام پستان بند آورد ؟
بررعشه ای تاریک
جهان سراسردراندوه می گذرد .
سیل وسونامی ،برف وکولاک
موج ِدریا وکالبُدهای لال ِمهاجر
خزیده برساحل ِامداد .
جهان ِفربه با دسیسه
جهان ِگرسنه را
به خواب ِفراموشی می سپارد .
گندم وشکروخوراک ِمازاد ،
درژرفنای اقیانوس
میان ِانگشتان ِمرجان ها
می پوسند .
بیماری جنون ِخشکه مقدس
ازدهان ِهار
شلیک می شود ،
تا قامت ِ دانایی انسان را
بسوزاند .
آه چشم های من
دیگرتاب نمی آورند .
دیگرچگونه تما شا کنم
این رنج ِجهان ِفقر
ازقیف ِچانه
چروکیده به پایین می چکد
دردناک دربرابرم ؟
با چهره ی پیر ِکودکان بی تبسم
این شگفتا خُردسالان ِتکیده ،
آه تا اینجا می گریم …تا کجا ؟
آه ایکاش بزرگْ غولی بودم
با هزار پستان ِشیرده ،
تا گرسنگان مرا می مکیدند ،
تا مرا می دوشیدند .
آری آنچنان سیراب
هزار دهان ِتشنه
مرا می نوشیدند .
مجید خرّمی
هفتم فوریه ،دوهزاروشانزده ،
فرانکفورت .