مشکلِ „آرش کمانگیر“، هایده ترابی
سالها پیش این نگارنده با همدستی سعید یوسف، به مناسبت هیاهوی برگزاری کارناوال پان ایرانیستی تیرگان در تورنتو نوشت و نقل کرد:
„ایرانیت؟ ایرانی؟ کدامش؟ زن؟ مرد؟ فرادست؟ فرودست؟ کرد؟ فارس؟ بلوچ؟ عرب؟ ترک؟ ترکمن؟… هویت؟ نه، ما مردم ایران هرگز یکی نبودهایم. همسرنوشت؟ شاید. همبند؟ شاید. همصدا؟ شاید. اما همهویت؟ هرگز! تیرگان؟ آری، جشنی ایرانی. اما کدام ایران؟ حواسمان که هست: روز پرتاب تیر و مرزکشی و گستردن قلمروهاست. نام روز سیزدهم است از تیرماه. در همین روز بود که منوچهر در جنگ با فرمانروای توران، افراسیاب، ناگزیر بماند و به مازندران پناهیده شد. لکن سپس بر آن نهادند که دلاوری ایرانی تیری گشاد دهد و بدانجای که تیر فرود آید مرز ایران و توران باشد، آرشنام پهلوان ایرانی از قلۂ دماوند تیری بیفکند که از بامداد تا نیمروز برفت و بکنار جیحون فرود آمد و جیحون حدّ شناخته شد. […] و آرش با این آگاهی تن به مرگ درداد و تیر اسفندارمذ را برای سعه و بسط مرز ایران بدان صورت که گفتیم بیفکند و درحال بمرد. اینک ما را چه به این نماد تیرپرتابی و مرز و مرزکشی؟ به نماد جنگ منوچهر و افراسیاب؟ به نماد جانباختن آرش (یک سرباز) برای شاه پاکنژاد ایرانی و ایران زمینِ تا مغز استخوان پدرسالار؟ ما را چه به این اپیدمی تخمهگرایی یا نیازدگی ایرانی که چپ و راست و مسلمان و زندیق هم نمیشناسد؟“
شعر „آرش کمانگیر“ کسرائی چنین خاستگاهی دارد. زبان شعر هم که معیوب و ضعیف است. معایب این شعر را اخوان ثالث برشمرده است. (گفتگو در کتاب „صدای حیرت بیدار“، سال ۷۱) و براهنی هم دقیقتر در این باره گفته است. (نگا: „طلا در مس“، سال ۵٨ ) و شفیعی کدکنی هم منکر آن نبوده و به آن اشاره ای دارد. (نگا: ادوار شعر فارسی، سال ۵۹) ناگفته نماند که اخوان و شفیعی هر دو از موضع ناسیونالیسم ایرانی، مضمون این شعر را به دلیل „احیای یک اسطوره“ با „مایههای قومی و ملی“ میپسندند. نقد این سه تن را میتوان در منابعی اینترنتی هم دنبال کرد.
و به تازگی عباس هاشمی، انسانی عزیز و محترم، از رهبران سرشناس فدائیان اقلیت (سابق)، یادنوشتهای جالب و ارزنده، به زبانی صمیمانه (به نام „بهار می شود“) را در اخبار روز منتشر کرد. او در آنجا، در حاشیه، سیاوش کسرائی را „شاعری بزرگ“ خواند و این شعر را (بی هیچ نقدی) ستود و مدعی شد که „ما در مجموع کارهای فرهنگی – هنری آنان [/حزب توده] را آموزنده میدانستیم“.
کدام „ما“؟ مبهم است. یک چیز اما روشن است: بودند هنرمندانی که به چپِ مستقل گرایش داشتند و منتقدِ جدی فرآوردههای هنرمندانِ تودهای بودند. برای مثال میتوان از اختلاف با روش و دیدگاههای „تئاتر آناهیتا“ی مصطفی اسکوئی نام برد یا به دعوای تاریخی و بزرگ برشت با استانیسلاوسکی درباره ی هنر بازیگری و کارگردانی توجه کرد که در ایران هم در میان تئاتریها و هنرمندان، کمابیش مطرح شده بود. در حقیقت، کارهای فرهنگی تودهایها به علت ترجمههایشان از آثار مارکسیستیِ مجاز (برای خودشان) و نیز معرفی ادبیات رئالیستی کلاسیک مطرح بود و مورد توجه قرار داشت؛ اگر چه سیاستِ آنها در گزینش آثار برای ترجمه زیر پرسش میرفت. پس یک „ما“ی آوانگاردی هم وجود داشت که کار هنرمندانِ تودهای را در قلمرو فرهنگِ سنتی میدید و آن را محافظه کارانه و پسمانده میشمرد. برای مثال شاملو را باید در این جبهه بجا آورد. این اختلافهای جدی را نباید در زمره ی دعواهای سطحیِ کلوبهای ادبی-هنری شمرد. مسئله عمیق بود و در حوزه های سیاست، اندیشه، تاریخ و خلاقیت هنری مطرح میشد. امروزه ریشه ی این اختلافها را باید عمیقتر بازشناخت و نقدِ فرهنگی برآمده از جنبشهای رفعِِ تبعیض و نقدِ فمینیستی را نیز بر آن افزود.
„آرش کمانگیر“ بیش از همه، به دلائلی فرا-هنری، اثری مهم در تاریخ شعر سیاسی ایران است و باید به آن توجه کرد. امّا باید گفت که این شعرِ کسرائی براستی محصولی ماچومآبانه و آبکی است، برآمده از آمیزشِ مبارک و میمون استالینیسم و ناسیونالیسم ایرانی با طرحِِ نژادپرستانه ی „ایرانشهرِ“ امپراتوری ساسانیان. جای بسی تأسف و تألم است که این „ما“، بی هیچ نقدی بر اینگونه میراث فرهنگی، هنوز (آگاهانه یا ناآگاهانه) از رسوبات آن ضایعات سیاسی تغذیه میکند.
به نقل از
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=73570
چه بخواهی چه نخواهی از کوروش قرن هاس صحبت میشه
واین خودش به ما نیرو وما را متصل می کنه به ان ایدالای برابری که جامعه برای ان درست کرده. حالا بگو
همهویت؟ هرگز
ناسیونالیسم ایرانی هرگز
دلاوری ایرانی هرگز
پس شما مایلید تجزیه ایران